eitaa logo
تدریس خلاق
163 دنبال‌کننده
137 عکس
101 ویدیو
23 فایل
اینجا محلی است برای تبادل _تجربیات تدریس _روشهای تدریس خلاق برای اینکه از تدریس مقتدرانه و موفق خود لذت ببرید ، با ما همراه باشید. عضوکانال دیگرمون بشید(#ملکه_باش)👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad ما را به دوستانتان معرفی کنید.
مشاهده در ایتا
دانلود
گويند از مردي که صاحب گسترده‌ترين فروشگاه‌هاي زنجيره‌اي در جهان است پرسيدند: «راز موفقيت شما چه بوده؟» او در پاسخ گفت: "زادگاه من انگلستان است. در خانواده‌ي فقيري به دنيا آمدم و چون خود را به معناي واقعي فقير مي‌ديدم، هيچ راهي به جز گدايي کردن نمي‌شناختم...!! روزي به طرف يک مرد متشخص رفتم و مثل هميشه قيافه‌اي مظلوم و رقت‌بار به خود گرفتم و از او درخواست پول کردم. وي نگاهي به سراپاي من انداخت و گفت: به جاي گدايي کردن بيا با هم معامله‌اي کنيم. پرسيدم : چه معامله‌اي ...!؟ گفت: ساده است. يک بند انگشت تو را به ده پوند مي‌خرم! گفتم: عجب حرفي مي‌زنيد آقا، يک بند انگشتم را به ده پوند بفروشم ...!؟ - بيست پوند چطور است؟ - شوخي مي‌کنيد؟! - بر عکس، کاملا جدي مي‌گويم. - جناب من گدا هستم، اما احمق نيستم. او هم‌چنان قيمت را بالا مي‌برد تا به هزار پوند رسيد. گفتم: اگر ده هزار پوند هم بدهيد، من به اين معامله‌ي احمقانه راضي نخواهم شد. گفت: اگر يک بند انگشت تو بيش از ده هزار پوند مي‌ارزد، پس قيمت قلب تو چقدر است؟ در مورد قيمت چشم، گوش، مغز و پاي خود چه مي‌گويي؟ لابد همه‌ي وجودت را به چند ميليارد پوند هم نخواهي فروخت!؟ گفتم: بله، درست فهميده‌ايد. گفت: عجيب است که تو يک ثروتمند حسابي هستي، اما داري گدايي مي‌کني ...!؟ از خودت خجالت نمي‌کشي .!؟ گفته‌ي او همچون پتکي بود که بر ذهن خواب‌آلود من فرود آمد.!! ناگهان بيدار شدم و گويي از نو به دنيا آمده‌ام اما اين بار مرد ثروتمندي بودم که ثروت خود را از معجزه‌ي تولد به دست آورده بود. از همان لحظه، گدايي کردن را کنار گذاشتم و تصميم گرفتم زندگي تازه‌اي را آغاز کنم ..." قصه‌ها براي ما نوشته شدند، اما تمام عمر، ما براي از آنها استفاده کرديم....!!? ✍ 🕯 @tadris_khallagh 🕯 Eitaa.com/tadris_khallagh
به مناسبت سی سال دویدن .... وقتی برای اولین بار وارد کلاس شدم و دانش اموزان تمام قد از جا بلند شدند و سلام دادند دستها و پاهایم شروع به لرزیدن کرد ... انچه که در دانشگاه خوانده بودم و انچه در واقعیت می دیدم زمین تا اسمان با هم فرق داشت و من دخترک جوان و ناپخته ای که دوست داشت هنوزم شیطنت کند و با در و دیوار حرف بزند، اما حالا معلم شده بود و معلم بودن کار اسانی نبود ... وقتی وارد کلاس شدم و سی جفت چشم کنجکاو را دیدم که نصف نگاهشان به سمت من و نصف دیگر بند به خیابان است از استرس انقدر بی حال شدم که بچه ها برایم اب قند اوردند و من با عذر خواهی از بچه ها سعی کردم خودم راجمع و جور کنم ... من ناخدایی بودم که نمی دانستم مقصد نهایی مسافرانم کجاست ... چه باید می گفتم و چگونه رفتار می کردم با دخترکانی که شادی و غم همزمان در صورتهایشان موج می زد و احساسشان بلاتکلیف پشت نیمکت ها کشته میشد و تمام دلخوشیشان شیطنت کردن وسط کلاس بود ... وداستان اینگونه اغاز شد یک روز وسط تدریس متوجه شدم پیچ یکی از نیمکت های چوبی کلاس محکم نیست و هی صدا می دهد سریع یک پیچ گوشتی و یک چکش از خدمتگذار مدرسه گرفتم و به کلاس برگشتم ، بچه ها شوکه شده بودند و فکر می کردند ابزاری برای تنبیه انان است سمت نیمکت رفتم و پیچش را محکم کردم و چند چکش بر رویش کوبیدم ... چه میدانستم که معلم باید نجاری هم بلد باشد تا صدای جیر جیر نیمکتی ، حواس دانش اموزش را پرت نکند روز دیگر بچه ها در کلاس موشک کاغذی پرت می کردند و من هم با انها مسابقه گذاشتم تا کدامیک برنده خواهیم شد معلم یا بچه ها... معاون سر اسیمه و بدون در زدن وارد کلاس شد و گفت ؛ شما اینجایید ..!!! فکر کردم کلاس معلم ندارد نمی دانم کجای قانون جهان نوشته شده بود که کلاس داری یعنی خفه کردن بچه ها و سکوت مطلق کلاس ... ان روز به نظر مدیر و همکاران با تجربه ام، من چه دبیربی تجربه و بی درایتی بودم ... در حالیکه من فقط می خواستم برای چند دقیقه ، در بازی و شادی بچه ها شریک شوم و به انها بیاموزم شاد بودن اولین حق انها در مدرسه هست... اما معلمی که خود اجازه شادی نداشت چگونه می توانست بچه هایش را شاد کند ...!!! در سفر معلمی روزهایی بود که برای درس جغرافیا ، چکمه های بلند پلاستیکی می پوشیدم و همراه با بچه ها دل به جنگل و رودخانه می زدم ، با فریاد می گفتم ؛ بچه ها اگر روستا نباشد ، خاک نباشد جنگل نباشد ، اب و رودخانه نباشد ، زندگی هم نیست بیایید امروز عهد ببیندیم مراقب اب و خاکمان باشیم ... مازندران این دخترک سبزه پوش ساحل نشین .... و ناگهان لابه لای حرف زدن ها اب را به طرف بچه ها می پاشیدم و انها هم مثل کندوی زنبوری که سر باز کند به من حمله ور میشدندو تا می توانستند به طرف معلمشان اب می پاشیدند نمی دانم چگونه توصیف کنم صدای شادی و فریاد بچه ها را وقتی مشت مشت اب به طرفم می ریختند و هی می گفتند ؛ خانم معلم چه کیفی می دهد اب بازی کردن وسط رودخانه ..... گاهی هم خسته میشدم و وسط تدریس دلم می گرفت ، کتاب را می بستم و صدا می زدم یکی برایم یک ترانه بخواند ، دخترکی با لهجه شیرین شمالی شروع به خواندن می کرد و من همراهیش می کردم و بچه ها ارام ارام شروع می کردند به دست زدن و چند دقیقه بعد دوباره درس شروع میشد .... گاهی روی تخته کلاس می نوشتم ؛ من اهل مهربانیم ...شما اهل کجایید گاهی عصبانی میشوم و گاهی هم ، خیلی بد اخلاق ... اما شما مرا دوست داشته باشید و هر وقت عصبانی شدم فقط به طرفم بدوید و مرا در اغوش گیرید چون بوی فرزند مادر را ارام می کند ... در سفر معلمی اموختم باید به صورت تک تک بچه ها خیره شوم و بدون هیچ سوالی کشف کنم ، کدامشان غم اب و نان دارد ؟ کدامشان گونه هایش بخاطر تب سرخ شده است ؟ کدامشان بخاطر طلاق پدرو مادر هر روز به یک سمت پرت میشود ؟ کدامشان از استرس زیاد ناخن هایش را تا ته می جود ؟ و کدامشان چند دانه رویا در جیب هایش گم کرده است ....؟ چقدر تصور همه اینها سخت است و چه توان و هنری می خواهد شغل معلمی ... حال پایان سفر است ، من مانده ام با یک دنیا خاطره و یک کتاب حرف ....و یک ارزوی ساده ...!!! اینکه یکی بگوید ؛ خدا قوت خانم معلم ... و دل خوشم به یک داستان کوتاه و صداهایی اشنا درون کوی و برزن که می گویند ؛ سلام خانم معلم من زمانی دانش اموز شما بوده ام مرا نمی شناسید ...!!! و من شاد و خوشحال از دیدنشان می گویم ؛ خدا را شکر که در این شهر فراموشیها ، هستند انهایی که هنوز مرا می شناسند ، هنوز مرا دوست میدارند .... ✍ 🕯 @tadris_khallagh 🕯 Eitaa.com/tadris_khallagh
هدایت شده از ملکه باش✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می گفت از جهاد در سوریه مهمتره. 🌸🍃@malakeh_bash🍃🌸 Eitaa.com/malakeh_bash ••┈┈┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈┈┈••
هدایت شده از بفرمائید شعر🌱
انشايم ڪه تمام شد معلم با خط ڪش چوبی اش زد پشتِ دستم و گفت جمله هايت زيباست ... گفتم اجازه آقا ... پس چرا ميزنيد؟؟؟ نگاهم كرد ... پوزخندِ تلخی زدو گفت: ميزنم تا همیشه يادت بماند و در اين دنيا تاوان دارد...! ✍️ 📚@befarma_sher Eitaa.com/befarma_sher
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخلاق یعنی شکوفایی حقیقت در درون آدمی اخلاق را در وجود شاگردانتان شکوفا کنید. ✍ 🕯 @tadris_khallagh 🕯 Eitaa.com/tadris_khallagh
🔰 بعضی از فعالیت هایی که در یک تدریس خوب باید به انها توجه کنیم : ✳️ قبل از شروع كلاس هدف خود را از ارائه محتوی درس مشخص ‌سازيد. ✳️ با یک‌ برنامه‌ریزی دقیق و داشتن طرح درس مناسب وارد کلاس شويد. ✳️دانش آموزان را از هدف آموزشی خود آگاه سازيد. ✳️ از دانسته‌های دانش‌آموزان خود نسبت به محتوای آماده برای تدریس آگاه شويد و متناسب با آن تدریس خود را شروع کند. ✳️در هنگام ارائه مطالب از مباحث جذاب و علمی جهت تفهیم مفاهیم استفاده کند. ✳️شیوه تدریس خود را متناسب با محتوای مورد نظر انتخاب کنيد و از یک روش تکراری استفاده نکنيد. ✳️در هنگام تدریس با صدای یکنواحت صحبت نکنيد و با دانش آموزان تماس چشمی برقرار کنيد. ✳️هنگام تدریس از دانش آموزان سوالاتی جهت کنترل و جلوگیری از حواس پرتی آنها بپرسيد. ✳️به شرایط فیزیکی کلاس از نظر( نور، صدا، گرما، چینش صندلی‌ها، ...) توجه كنيد و محیطی مناسب و جذاب و درعین حال آرام فراهم کنيد. ✳️ رفتارهای مطلوب را در جمع تشویق كنيد ولی بیش از اندازه به آن رفتار تاکید نکنيد. نوع تشویق را براساس نوع رفتار، سن، ...انتخاب کنيد و آن را بلافاصله بعد از رفتار درست ارائه دهید. ✳️ در صورت لزوم با توجه به توانایی ها و نیاز دانش آموزان ، روش را از معلم محور به دانش آموز محور تغییر دهید . ✳️آموزش را برای بعضی از دانش آموزان ساده سازی و مجددا بازگو کنید . ✳️برکار برخی از دانش آموزان نسبت به سایرین،نظارت دقیق تری کنید . ✳️کمک هم کلاسی ها به یکدیگر را تشویق کنید . ✳️مواد و منابع گوناگون را انتخاب یا ایجاد کنید. ✳️با توجه به توانایی دانش آموزان پرسش هایی با درجات گوناگون پیچیدگی بپرسید . ✍ 🕯 @tadris_khallagh 🕯 Eitaa.com/tadris_khallagh
یک حقیقی یک دانش آموز ابدیه. استاد 🕯 @tadris_khallagh 🕯 Eitaa.com/tadris_khallagh
بچه ها وقتی خوشبختن که نسخه ی خوبی از خودشون باشن نه نسخه ی کپی ازچیزی که ما تخیل می‌کنیم. استاد 🕯 @tadris_khallagh 🕯 Eitaa.com/tadris_khallagh
✏️ دو مداد سیاه✏️ 🔅از دو مرد دو خاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه‌شان در مدرسه شنیدم. مرد اول می‌گفت: «چهارم ابتدایی بودم. در مدرسه مداد سیاهم را گم کردم. وقتی به مادرم گفتم، سخت مرا تنبیه کرد و به من گفت که بی‌مسئولیت و بی‌حواس هستم. آن قدر تنبیه مادرم برایم سخت بود که تصمیم گرفتم دیگر هیچ وقت دست خالی به خانه برنگردم و مداد‌های دوستانم را بردارم. روز بعد نقشه‌ام را عملی کردم. هر روز یکی دو مداد کش می‌رفتم تا اینکه تا آخر سال از تمامی دوستانم مداد برداشته بودم. ابتدای کار خیلی با ترس این کار را انجام می‌دادم، ولی کم‌کم بر ترسم غلبه کردم و از نقشه‌های زیادی استفاده کردم تا جایی که مداد‌ها را از دوستانم می‌دزدیدم و به خودشان می‌فروختم. بعد از مدتی این کار برایم عادی شد. تصمیم گرفتم کار‌های بزرگتر انجام دهم و کارم را تا کل مدرسه و دفتر مدیر مدرسه گسترش دادم. خلاصه آن سال برایم تمرین عملی دزدی حرفه‌ای بود تا اینکه حالا تبدیل به یک سارق حرفه‌ای شدم!» مرد دوم می‌گفت: «دوم دبستان بودم. روزی از مدرسه آمدم و به مادرم گفتم مداد سیاهم را گم کردم. مادرم گفت:«خوب چه کار کردی بدون مداد؟» گفتم:«از دوستم مداد گرفتم.» مادرم گفت خوبه و پرسید که دوستم از من چیزی نخواست؟ خوراکی یا چیزی؟ گفتم نه. چیزی از من نخواست. مادرم گفت:«پس او با این کار سعی کرده به دیگری نیکی کند، ببین چقدر زیرک است. پس تو چرا به دیگران نیکی نکنی؟» گفتم:«چگونه نیکی کنم؟» مادرم گفت:«دو مداد می‌خریم، یکی برای خودت و دیگری برای کسی که ممکن است مدادش گم شود. آن مداد را به کسی که مدادش گم می‌شود می‌دهی و بعد از پایان درس پس می‌گیریم.» خیلی شادمان شدم و بعد از عملی کردن پیشنهاد مادرم، احساس رضایت خوبی داشتم آن‌قدر که در کیفم مداد‌های اضافی بیشتری می‌گذاشتم تا به نفرات بیشتری کمک کنم. با این کار، هم درسم خیلی بهتر از قبل شده بود و هم علاقه‌ام به مدرسه چند برابر شده بود. ستاره کلاس شده بودم به گونه‌ای که همه مرا صاحب مداد‌های ذخیره می‌شناختند و همیشه از من کمک می‌گرفتند. حالا که بزرگ شده‌ام و از نظر علمی در سطح عالی قرار گرفته‌ام و تشکیل خانواده داده‌ام، صاحب بزرگ‌ترین جمعیت خیریه شهر هستم.» 🕯 @tadris_khallagh 🕯 Eitaa.com/tadris_khallagh
💢معلم پژوهنده: 🔍راههاي درگير كردن دانش آموزان در فرايند تدريس 1-پرسش از دانش آموزان 2-ارائه بازخورد 3-كار كردن گروهي 4-فعال بودن دانش آموزان 5- نشان دادن راه و فرايند(مسير فعاليت) 6-ايجاد رقابت جمعي 7- ارتباط عاطفي با دانش آموزان 8-ارتباط منطقي بين مطالب يادگيري 9-ارتباط مطالب با زندگي و دنياي واقعي ✳️ 10-دادن فرصت و زمان كافي به دانش آموزان براي ارائه مطالب و اظهار نظر ‌ ✍ 🕯 @tadris_khallagh 🕯 Eitaa.com/tadris_khallagh
معلم به سه چیز نیاز دارد: ۱_دانش ۲_مهارت ۳_تجربه ✍ 🕯 @tadris_khallagh 🕯 Eitaa.com/tadris_khallagh