به روایت از همرزم #شهید :
#رفتار و #شجاعت و #خلق و خوی پسنديده او هنوز هم در دل #همسنگرانش باقی است با آن #نمازهای خالصانه و #دعا و #گريه های #پرسوز و #عارفانه به #درگاه خدا خاطرات بسی به #ياد ماندنی در دل #همسنگران به جای گذاشته.
🍃🌷🍃
#زرق و برقهای دنيا در حوزه #معنويت و #روحانيتی كه علی در آن به سر می برد جاذبه خود را از دست داده بود.
🍃🌷🍃
#يك روز قبل از#شهادت خويش در حالی كه #كفن بر #تن پاك خود #می پوشد اعلام می دارد كه فردا #شهيد خواهم شد.😭
🍃🌷🍃
در #شيرين ترين لحظات در تاريخ 1365/12/5# در منطقه #شلمچه در ادامه #عمليات كربلای 5 در حال #سجده شربت گوارای #شهادت را سر كشيد.😭😭
🍃🌷🍃
در# نامه ای به يكي از برادران خود می نويسد كه از #فرمايشات رهبری #پيروی كرده و همواره در زندگی خود #صبر و #تقوی را پيشه خود سازد چون #صفات #متقيان در ابتداي #قرآن توصيف شده است و #نمازهای #يوميه را در #اول وقت و با #خشوع و #فروتنی به جای آورید.
🍃🌷🍃
شاگرد مغازه ی کتاب فروشی بودم
حاج آقا گفت :می خواهیم بریم سفر
تو شب بیا خونھ مون بخواب،بد زمستانی
بود . .سرد بود، زود خوابیدم ساعت
حدود دو بود؛در زدند فکر کردم خیالاتی
شده ام در را که باز کردم، دیدم#آقامهدی
و چند تا از دوستانش از#جبهہ آمده اند
آن قدر خسته بودند که نرسیده خوابشان
برد، هوا هنوز تاریک بود که باز صدایی
شنیدم! انگار کسی نالھ می کرد. از پنجره
کھ نگاه کردم، دیدم آقا مهدی تویِ آن
سرمای دمِ صبح،#سجاده انداخته توی
ایوان و رفتھ به#سجــده🤍🌱!(:
شهیدمهدیزینالدین
شهیدانهـ
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
چند روایت از زندگی شهید علی رفیقدوست🌷
🌼 #جواببینظیرِپدر|علی وقتی رفت جبهه، توی یه نامه خطاب به خانوادهاش، نوشت: این اولین نامهای است که به طور جدی دارم برای شما مینویسم... پدر هم در جوابش گفت: پسرم! تو مدتهاست داری جدی مینویسی، ولی توی پروندهی اعمال خودت...
🌼 #خودسازی|هر شب قبل از خواب، با دقت خاصی دعاهای مربوط به خواب رو میخواند. به نمازش و دیگر عبادات هم خیلی اهمیت میداد. مادرش میگفت: علی از ۶ سالگی نماز واجبش ترک نشد و از ۱۲ سالگی مقید به انجام مستحبات بود...
🌼 #کمکبهدیگران|توی ۹ تا مسجدِ محلههای اطراف، کار فرهنگی و دینی میکرد. جالبه که دوستانش میگفتند که علیآقا وقتی شبها توی بسیج کارش تموم میشد، میرفت سراغ همسایههایی که سالمند بودند، براشون نفت میخرید.
🌼 #سجده| همیشه میگفت: دوست دارم سر به سجده شهید بشم... قرار بود برای خطِ مقدم آب ببریم. علی جلو بود و من هم پشت سرش. کمی که رفتیم خمپاره آمد و ترکشهاش اول به علی خورد؛ بعد هم من افتادم. وقتی به خودم اومدم و از جا بلند شدم، دیدم علی در حال سجده به شهادت رسیده...
📚منبع: مستند زندگی شهید
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●