#عاشقانه_شهدا🍃
دیپلمم را تازه گرفته بودم؛
که آمدند خواستگاری.
شرط ها و معیار هایمان را گفتیم
اما هر کدام با یک محور اصلی
شرط اصلی ام
ماندنش در سپاه بود
و شرط حاجی
اعتقاد به حضرت امام(ره)
و اطاعت بی چون و چرا از رهبری
همسر#شهیدحسینبهمنی
@tafahos5
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
مطمئن شده بود
کہ جوابم مثبت است
تیر خَـلاص را زد
صدایش را پایین تر آورد
و گفت: دوتا نامہ نوشتم براتون
یکے توۍِ حرم امام رضا(ع)
یکے هم کنار شهداۍ گمنام بهشت زهرا
برگہ ها را گذاشت جلوۍ رویم
کاغذ کوچکے هم گذاشت رویِ آنها
درشت نوشتہ بود
همانجا خواندم
زبانم قفل شد:
تو مرجانے ، تو دَر جانے
تو مروارید غلتانے
اگر قلبم صدف باشد
میانِ آن تو پنهانے🙃❤️
همسر#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
#عاشقانه_شهدا🍃
در سالهاے اول زندگے،
یک روز مشغول اتو کردن لباسهایش بودم؛
در همین حال از راه رسید و از من گله کرد
و گفت: شما خانم خانه هستید و وظیفهاے در قبال کارهاے شخصے من ندارید.
شما همین که به بچهها رسیدگے مےکنید، کافےست.
تا آنجایے که به یاد دارم حتے لباسهایش را خودش مےشست و بعد از خشک شدن،اتو مےزد
و هیچ توقعے از بنده نداشت...🌱
همسر#شهیدعلیصیادشیرازی
@tafahos5
#عاشقانه_شهدا ❣
محمد در آخرین پیامک ،
برایم نوشته بود :
« هرجا باشم عاشقتـم
ایران باشم یا خارج ،
هرجا باشم عاشقتـم...»
میگفت همسرِ سادات داشتن
هم خوب است و هم سخت ...!
فکر اینکه همسرت دختر حضرت زهرا (س)
است ، اجازه بدرفتاری را به آدم نمی دهد
و از طرفی قدمهایش برڪت زندگی است.»
محمد خیلی خوش اخلاق بود ، واقعا
اگر بگویم اخم او را ندیدم گزافه نیست ،
حتی وقتی در معراج شهدا برای آخرین بار
او را دیدم همان لبخندِ زیبا و همیشگی را
روی لب داشت ...
خدا را شڪر میڪنم
که محمد من هم "شهید" شد
چون او شهادت را دوست داشت
خیلی شهادت را دوست داشت ...
✍ به نقل از همسر شهید
@tafahos5
#عاشقانه_شهدا🍃
محمدحسین را مےشناختم☺️
میدانسـتم که سرباز مطیع امر ولایت است✋🏼
مےدانستم پا تویِ راهی نمیگذارد که
ذرهای نارضایتی
حضرت آقا در آن باشد
ایمان،عشق و معرفتش به اهلبیت
را هم از نزدیک دیده بودم
میدیدم که چطور براے برگزاری هر چه باشکوهتر مراسم اهلبیت و شهـدا دست و پا میزند
به خاطر همین چیزها دلم قرص بود و
بله را گفتم💍
خودش هم مےدانست که من پایه کارهایش هستم😉✌️🏻
همسر#شهید_محمدحسین_محمدخانی
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
قهر بودیم...
درحال نمازخوندن بود
نمازش که تموم شد
هنوز پشت به اون نشسته بودم
کتاب شعرش رو برداشت
و با یه لحن دلنشین
شروع کرد به خوندن
ولے من باز باهاش قهربودم!☹️
کتابو گذاشت کنار
بهم نگاه کرد و گفت:
غزل تمام
نمازش تمام
دنیا مات
سکوت بین
من و واژه ها
سکونت کرد!🤭
بازم بهش نگاه نکردم
اینبارپرسید:
عاشقمی؟👀
سکوت کردم
گفت:
عاشقم گر نیستے
لطفی بکن نفرت بورز😬
بےتفاوت بودنت
هرلحظه آبم مےکند😢
دوباره با لبخند پرسید:😇
عاشقمی مگه نه؟🤨
گفتم: نه!😑
گفت: لبت نه گوید
و پیداست مے گوید دلت آری😁
که این سان دشمنے
یعنے که خیلے دوستـم دارے😉❤️
زدم زیرخنده😄
و روبروش نشستم
دیگه نتونستم بهش نگم
که وجودش چقد آرامش بخشه...
بهش نگاه کردم
و از ته دل گفتم
خداروشکر که هستے😍❤️
همسر#شهیدعباسبابایی
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
.
#عاشقانه_شهدا🍃
امین به زیارت حضرت معصومه (سلام الله علیها ) می رود
و در بین دعاهایش یک زن با حیا و عفیف
از خداوند میخواهد و بعد به حضرت معصومه (سلام الله علیها) می گوید:
خانم هر دختری که این نشانهها را دارد
هم نام مادرتان حضرت زهرا (سلام الله علیها) باشد.
و من هر خواستگاری که می آمد به دلم نمی نشست
سال 91 تصمیم گرفتم چله زیارت عاشورا بردارم
که آیتالله حق شناس سفارش کرده بودند برای امور مهم بخوانید
سخت بود،اما به نیت یک همسفر که ایمان و اعتقاداتش واقعی باشد نه در حرف و ظاهر ارزشش را داشت
چله زیارت عاشورا که تمام شد چند روز بعد خواب دیدم شهیدی بر روی سنگ مزار خود نشسته و لباس سبز پوشیده
یک تسبیح سبز به من داد و گفت: شما حاجت روا شدهاید،من چهره شهید را ندیدم
و یک هفته بعد از اتمام چله زیارت عاشورا مادر امین به خواستگاری من آمد
ما در بلوک رو به روی هم زندگی میکردیم
به مدت هشت سال اما هیچ کدام از ما یکدیگر را ندیده بودیم
همسر#شهید_امین_کریمی 🌷
🌱
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
از اردو؎ مشھد برگشته بود
با اینڪه میتوانست خانوادهاش
را هم ببرد،اما این ڪار را نڪرده بود
پرسیدم: عبــدالله!
چرا خانوادهات را نبــرد؎؟
گفت: از وقتی رحمتالله شھید شده
بین خانواده خودم و او فرقی نمیگذارم
تا مبادا به دلش خطور ڪند
ڪه اگر رحمتالله زنــده بود،ما را هم میبرد
خیلی اهل مراعات بود و نڪته سنج
#شهیدعبداللهمیثمی
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
هنوز یڪ دختر بچه بودم..
یڪ روز از ڪنار بانکے در میدان
احمد آباد رد میشدم..
ڪه داخل ڪوچه ڪناربانڪ
ماشین ساواک ایستاده بود..
در همان حال، چند پسر جوان آمدند
و شیشههای بانک را شکستند و
آتش زدند و میخواستند به سمت
همان کوچه فرار کنند..
من جلو رفتم و به یکیشان گفتم که
داخل کوچه ساواکیها منتظرند..
بعدها فهمیدم آن پسری که لنگه کفشش
را حین فرار در میدان جا گذاشت
اسمش غلامرضاست
غلامرضا! پسری که حالا اسمش
را در شناسنامه من جا گذاشته بود..🙃❤️
همسر#شهیدغلامرضاجاننثاری
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
#عاشقانه_شهدا🙃🍃
هنوز یڪ دختر بچه بودم..
یڪ روز از ڪنار بانکے در میدان
احمد آباد رد میشدم..
ڪه داخل ڪوچه ڪناربانڪ
ماشین ساواک ایستاده بود..
در همان حال، چند پسر جوان آمدند
و شیشههای بانک را شکستند و
آتش زدند و میخواستند به سمت
همان کوچه فرار کنند..
من جلو رفتم و به یکیشان گفتم که
داخل کوچه ساواکیها منتظرند..
بعدها فهمیدم آن پسری که لنگه کفشش
را حین فرار در میدان جا گذاشت
اسمش غلامرضاست
غلامرضا! پسری که حالا اسمش
را در شناسنامه من جا گذاشته بود..🙃❤️
همسر#شهیدغلامرضاجاننثاری
┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
تویِ وصیت نامه اش برایم نوشته بود :
اگر "بهشت" نَصیبم شُد ،🖇
منتظرت میمانم باهَم برویم:))🫀
#به_روایت_همسرشهیددقایقی
#عاشقانه_شهدا♥️💍
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
√💕͜͡💓
عاشقانه شهدا
عاشقانه های حلال C᭄
💍عَقدمان
خیلی ساده بود و بیتکـــلف..
همانطور که احمـــد میخواست،
خواستندخطبهیِ عقد را بخوانند
که دیدم کتش تنش نیســت!
گفتم:پس کتت کو؟!
گفت:یکی از بچهها مراســـم عقدش بود؛
ولی کت دامادی نداشت،
کتم رو هدیه دادم بهش ..
#شهید_احمد_رحیمی
#عاشقانه_شهدا
●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●