eitaa logo
شهدا
371 دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
9.1هزار ویدیو
61 فایل
آن کس که ترا شناخت جان را چه کند فرزند و عیال خانمان را چه کند دیوانه کنی هردو جهانش بخشی دیوانه تو هر دو جهان را چه کند «برای شادی روح شهدا صلوات» تاسیس: 1401/22 پایان:شهادت به حمایتتون نیاز داریم🌿 بمونین برامون🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
: چگونه آتش‌نشان جهنم‌های خانه‌مان باشیم؟ ✍ ذغال آتش که می‌گیرد، اگر بادش بزنی گُر می‌گیرد و بقیه ذغال‌ها را هم آتش می‌زند! اما اگر همان یک ذغال را خاموش کنی، بقیه‌ی آتش‌گیرها هم خاموش می‌مانند. ※ جهنم که درون یکی از اهل خانه به پا شد؛ هر چه بیشتر بادش بزنیم بیشتر شعله می‌گیرد و ذغال‌های آتش‌گیری که درون بقیه هست را هم به آتش می‌کشد. ولی اگر راه شیطان را ببیندیم و در این آتش ندمیم، محدود می‌شود به همان یکنفر و تمام ... ✘ آدمها به اندازه قدرت روحشان می‌توانند آتش‌نشان باشند و مانع انتشار آتشی که دامن یک یا چند نفر را گرفته به دیگران گردند! و نیز آدمها به اندازه ضعف روحشان، ذغال آتش‌‌گیر در دست شیطان و آتش‌زننده دیگران خواهند بود. ※ تمام ماجرای زندگی و این همه تشریفات و تدارکات خدا برای همین خلق شده که یکی یکی ذغالهای آتش‌گیر درونمان را پیدا کنیم و از درونمان حذف نمائیم و قدم قدم به سمت طهارت و سلامت درونمان حرکت کنیم و بالا رویم. ※ اما وظیفه دیگری هم داریم که بیاموزیم چگونه اگر کسی آتش گرفت، بتوانیم درکش کنیم، و برای فرونشاندن آن آتش اقدام نمائیم. ✘ کار ما در دنیا همین است؛ ۱• مراقب باشیم آتش نگیریم ۲• و آتش نشان مهربان دیگران باشیم. ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
: لطف کنید فرزندانتان را تربیت نکنید ! ✍ در باز شد و دو تا دوقلوی تقریباً دو ساله با دو تا پالتو و کلاه سورمه‌ای وارد اتاقم شدند! یکی پسر و دیگری دختر! پشت سرشان هم پدر و مادری تقریباً سی ساله وارد شدند. • قبل از اینکه از والدین‌شان حرفی بشنوم، با بچه ها تک تک صحبت کردم. از هر کدامشان چند سؤال کلیدی اما ساده که برای من شاه‌کلید ورود به سرزمین درونشان بود، پرسیدم. دخترک کمی خودمانی‌تر بود و پسرک کمی خجالتی تر ! اما هر دو دقیق به سؤالاتم جواب دادند. واکنش‌های این دو دسته گل هم ناشی از اشتباهات تربیتی والدین‌شان بود، مثل اغلب خانواده‌های دیگر.... پدر و مادر از لجبازی بچه‌ها گلایه داشتند. به مادرشان گفتم:  بچه‌ها خوبند و مشکل ریشه‌ای ندارند، اما بنظر من علّت لجبازی‌شان فقط وسواس شما در حفظ نظم و نظافت خانه شماست! آیا خانه‌ی شما، خانه‌ی بسیار تمیز و منظمی نیست؟ هر دو تأیید کردند، و پدر کمی خسته از این نظم بنظر می‌رسید. ✘ گفتم مطمئن باشید در خانه‌ای که دوقلوی دوساله دارد و مثل قبلاً تمیز و مرتب است، حتماً بچه ‌ها به آسیب‌های مختلفی دچار می‌شوند! مسئله دوم هم آموزش‌های مکرر کلامیِ آداب اجتماعی و مهمانی‌هاست که بنظرم بابای خانه دائماً به بچه ها تذکر می‌‌داد! این موضوع را هم تأیید کردند و مادر کمی شاکی بنظر میرسید. گفتم:  لطف کنید و فرزندان‌تان را تربیت نکنید! بچه های شما با گفتار شما تربیت نمی‌شوند، بلکه از عمل شما الگو می‌گیرند! ※ شما هر چه در تربیت و اصلاح جهان درون تان موفق شوید، در جذب و اثرگذاری و تربیت فرزندانتان موفق‌تر خواهید بود. چند کارگاه برای شروع شناختِ خود واقعی‌شان و نحوه مدیریت خویشتن به آنها هدیه دادم و راهی «جهاد اکبر» و مبارزه برای پرورش نفس‌شان شدند. ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●
: عیب‌پوشی، مهارتِ بزرگ و عزّت‌بخشی است که باید بدان مسلّح شد. ✍️ قول داده بودم که تکرار نکنم! خیلی خوب می‌دانستم اشتباهی که مرتکب شده‌ام اگر تکرار شود، قطعاً آسیب‌های جدی‌تری تهدیدم می‌کند. الحق و الانصاف هم که خدا کمک کرد و افسار خودم را به دستم گرفتم و این اشتباه خطرناک را تکرار نکردم. • مامان هم که انگار «شتر دیدی ندیدی»... و همه چیز به حالت عادی بازگشت. چند روز پیش شیطان آنقدر در گوشم ویز ویز کرد که دوباره اشتباهم را تکرار کردم و فکر می‌کردم که هیچ کس نمی‌داند. • طبق معمول چهارشنبه‌ها، باید با بابا میرفتیم هیئت هفتگی‌مان. از مدرسه که تعطیل شدم، بابا آمد دنبالم، اما دیدم داریم به سمت خانه برمی‌گردیم. مامان گفته بود به بابا، که این هفته هیئت به دلایل نامعلومی برای من ممنوع است! انگار یک پارچ آب یخ بر سرم خالی کرده بودند، یخ کردم عجیب! مامان محال بود به دلایل نامعلوم هیئت را کنسل کند، مگر اینکه متوجه اشتباه من شده باشد! سرم گیج می‌رفت! من یکبار قول داده بودم... و قولم را شکسته بودم! اگر مامان فهمیده باشد چی؟ پس چرا این چند روز چیزی به من نگفت، البته حس کرده بودم که کمی غمگین و سرد است ولی... • من همه‌ی سال را در هیئت گذرانده بودم و حالا در ایّام شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها ، جاماندم ! آیا دردناک‌تر از این هم هست که خودت علّت جاماندن خودت باشی؟ • سلام کردم، مامان بی‌آنکه چیزی بگوید جواب سلامم را داد و مرا آرام در آغوش گرفت و بوسید و به ادامه‌ی کارش مشغول شد. بغلش مثل همیشه نبود و این یعنی حدسم درست است. چند روز را در همین حالت گذراندیم و من هر روز اعصابم از دست خودم خردتر می‌شد. اما نمیدانستم این اتفاق را چگونه باید جبران کنم. √ دو شب مانده بود به شهادت حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها که درِ اتاقش را زدم و رفتم کنارش نشستم و گفتم: مامان. دستانم را گرفت و گفت : جانِ مامان! گفتم : معلّممان امروز گفت، سینه‌زن‌های حضرت مادر، با بقیه سینه‌زن‌ها فرق دارند. فاطمیه اختصاصی‌تر است، مثل مُحرّم نیست که همگانی باشد، فقط قلب کسانی اذن عزای ایشان را می‌یابد که به او نزدیک‌ترند. خیلی فشار سختی است مامان! من خودم، با دستان خودم، از این آغوش فاصله گرفتم و آنجا که جمع اختصاصی شد، جا ماندم. ✘ مامان دستانم را گرفت و گذاشت روی پاهایش و به چشمانم با لبخند نگاه کرد و گفت: نمیدانم از چه حرف میزنی مامان! ولی برو این حرفهایت را به مادرت بزن و با او تمام قول و قرارهایت را بچین. اوست که هم می‌بخشد، هم یاری‌ات میکند و هم زیر چادرش پناهت میدهد. این قول و قرار قطعاً دوام بیشتری دارد. ※ فردا از مدرسه که تعطیل شدم بابا شال عزایم را برایم آورده بود و دیگر سرِ ماشینش را به سمت خانه کج نکرد. بابا از کجا می‎‌دانست من دیشب با حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها چه قول و قرارهایی گذاشتم؟ ●◉ شهـ @tafahos5 ـבا ◉●