هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
✨﷽✨
- مشکل همه ی کارهای ما
این است که :
برای رضای همه کار میکنیم
جز رضای خدا❗️
Join➟ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
- شخصیت داداش ابراهیم انقدر جاذبه داره که آدمو مث مغناطیس به خودش جذب میکنه☺️♥️
Join➟ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
👆اینجا میدون خودسازی با داداش ابراهیمه🌱✨
#جانمونییییوقترفیـــق 👆🏻
هدایت شده از درمان با آیه های نور الهی وذکرهای گره گشا
Join➟ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
#خودممعضوشدمعالیه👆جانمونییییوقترفیـــق 👆🏻
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی میگذره ، گاهی باب دلت
گاهی برخلاف آرزوهات 🌸🍃
گاهی خوشحالی و درگیر آدمای زندگیت
گاهی میفتی تو گرفتاریات که
فقط خدا یادت میاد
یاد بگیریم که 🌸
زندگی چه باب دلمون بود
چه برخلاف آرزوهامون ،یکی
به اسم "خدا همیشه هوامونو داره👌
#سلامعصربخیرونیکی☕️🍰
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🔻جنگیدن با زندگی
هر از چندگاهی، دختری به پدرش اعتراض میکرد که زندگی سختی دارد و نمیداند چه راهی رفته که باعث این مشکلات شده است.
این دختر همیشه در زندگی در حال جنگ بود. به نظر میرسید هر مشکلی که حل میشود، یک مشکل دیگر به دنبالش میآید.
پدرش که سرآشپز بود او را به آشپزخانه برد. او سه کتری را پر از آب کرد و هر کدام را روی دمای بالا قرار داد. زمانی که آب هر سه دیگ به جوش رسید، او سیب زمینی ها را در یک کتری ، تخم مرغها را در کتری دیگر و دانه های قهوه را در کتری سوم گذاشت. سپس ایستاد تا آن ها نیز آب پز شوند؛ بدون این که به دخترش چیزی بگوید.
دختر غر میزد و بی صبرانه منتظر بود تا ببیند پدرش چه میکند. پس از بیست دقیقه، او گازها را خاموش کرد.
پدر سیب زمینی ها را از قابلمه خارج کرد و داخل یک ظرف گذاشت. تخم مرغ ها را نیز خارج کرد و داخل یک ظرف گذاشت. او قهوه ها را نیز با ملاقه خارج کرد و آن را داخل یک فنجان ریخت
سپس به سمت دخترش برگشت و از او پرسید: دخترم چی میبینی؟
دختر گفت: سیب زمینی، تخم مرغ و قهوه
پدر گفت: بیشتر دقت کن و به سیب زمینی ها دست بزن.
دختر این کار را کرد و فهمید که آن ها نرم شده اند
سپس از دخترش خواست تا تخم مرغ ها را بشکند. زمانی که تخم مرغ ها را برداشت فهمید که تخم مرغ ها سفت شده اند.
در نهایت، پدر از دخترش خواست که قهوه را بچشد. عطر خوش قهوه لبخند را به روی لب های دختر آورد.
سپس از پدرش پرسید: پدر این کارها یعنی چه؟
پدرش گفت: سیب زمینی، تخم مرغ و قهوه، هر سه با یک ماده یعنی آب جوش مواجه شدند اما واکنش آن ها متفاوت بود. سیب زمینی سفت و سخت بود اما در آب جوش نرم و ضعیف شد.
تخم مرغ شکننده بود و یک لایه نازک داشت که از مایع داخل محافظت میکرد، اما زمانی که با آب جوش مواجه شد، مایع داخل سفت گردید.
با این حال، دانه قهوه خاص بود. وقتی با آب جوش مواجه شد، آب را تغییر داد و یک ماده جدید ایجاد کرد.
تو کدام یک از این سه ماده ای؟!
#داستان
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
🔻فضیلت قناعت
دو امیر زاده در مصر بودند یکی علم آموخت و دیگر مال اندوخت. عاقبة الاَمر این یکی علاّمه عصر گشت و آن دگر عزیز مصر شد. باری توانگر به چشم حقارت در درویش فقیه نظر کرد و گفت: من به سلطنت رسیدم و این همچنان در مسکنت بمانده است. گفت ای برادر شکر نعمت باری عزّ اسمه مرا بیش میباید کرد که میراث پیغمبران یافتم یعنی علم و تو را میراث فرعون و هامان رسید یعنی مُلک مصر.
#پادشاه
#علم
#پند
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
🔻طلخک و سرمای زمستان
پادشاه محمود در زمستانی سخت بـه طلخک گفت کـه با این جامه ي یک لا دراین سرما چه میکنی کـه من با این همه ی جامه می لرزم. گفت ای پادشاه تو نیز مانند من کن تا نلرزی. گفت مگر تو چه کرده ای؟ گفت هرچه جامه داشتم همه ی را در بر کرده ام(پوشیده ام).
#عبید_زاکانی
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
💢به عمل کار برآید ، به سخندانی نیست
🔸 یک نفر یهودی که از حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) طلبکار بود، تقاضای پرداخت طلب خود را نمود، ولی رسول الله فرمودند:
«اکنون پولی ندارم.»
🔸 یهودی گفت:
«از شما جدا نمی شوم، تا طلب مرا بپردازید.»
🌸 رسول الله فرمودند:
«من نیز در اینجا با تو می نشینم.»
🔸 آنها به اندازه ای نشستند که رسول الله ، نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را همان جا خواندند.
🔸اصحاب پیامبر ، مرد یهودی را تهدید کردند، و گفتند:
«چگونه یک یهودی، پیامبر اسلام را بازداشت کند؟!»
🌸 ولی رسول الله به آنها فرمودند:
«این چه کاری است که می کنید؟ خداوند مرا مبعوث نکرده تا به کسی ظلم کنم»
🔸 در این هنگام مرد یهودی ، با گفتن شهادتین مسلمان شد و گفت:
«ای رسول خدا! کاری که نسبت به شما انجام دادم از روی جسارت نبود، بلکه می خواستم ببینم آیا اوصافی که در تورات، درباره آخرین پیامبر آمده است با شما مطابقت دارد یا خیر! زیرا من در تورات خوانده ام که:
🌸 محمد بن عبدالله بداخلاق نیست، با صدای بلند سخن نمی گوید، بدزبان و ناسزاگو نمی باشد. اکنون به یگانگی خدا و پیامبری شما گواهی می دهم.»
📚 امالی صدوق – صفحه ۴۶۶
🌸 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🔺️پودر سنجد با شیر بخورید !🥛
🔹️ابن سینا معتقد بود اگر "پودر سنجد" با "شیر یا ماست" مخلوط شود
وخورده شود کاملا پادرد، [آرتروز و پوکى استخوان] را درمان میکند
🔹️ اگر یهویی سرتون درد گرفت، سنجد بخورید چون معجزه میکنه
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺖ،
ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ هم ﻫﺴﺖ.
ﺑﻪ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺳﺖ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﻴﺪ،
ﺗﺎ ﻛﺴﻰ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﺍﺳﺖ
ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺣﻢ ﻛﻨﺪ❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🏴 پدرم چند سال بود به همراه مردهای دیگه توفیق سفر اربعین داشتند اما تا حالا نصیب و روزی من نشده بود. دوسال پیش وقتی خیلی دلمون میخواست ما هم بریم، یک ذره مقاومت بود که نه اربعین جای خانمها نیست و سخته! اما با این حال خدا روزی کرد و امام حسین (ع) طلبیدند و با همکاری پدرم من هم آماده سفر شدم. حس میکردم تو اون سفر به جز همه برکاتش و همه اتفاقاتش، قراره یه گوشهای از مصائب و ویژگیها و درجات حضرت زینب (س) را نشونمون بدن. جاهای مختلفی روضههای حضرت جلو چشمت میاد. موقع برگشتن وقتی به دلیل ازدیاد جمعیت از دور سلام دادیم و زیارت اربعین خوندیم، راه افتادیم به سمت گاراژ ماشینها تا برگردیم شلمچه، اما به دلایلی نشد سوار ماشین بشیم، اونجا پر بود از تریلیهای بزرگ که جمعیت زیادی را سوار میکردند.
مردهایی که همراهمون بودن گفتن که بریم سوار تریلی بشیم. موقع سوار شدن متوجه شدیم که تریلی نردبان ندارد! خیلی بلند بود و من نمیتونستم سوار بشم. خدا را شکر ما همراهمون محرم داشتیم من بابام وعموم و داییم همراهم بودن یکی از پایین من را بلند کرد یکی هم از بالا دستامو میکشید و خلاصه من سوار تریلی شدم. خندهم گرفته بود که چه طوری سوار شدم. به دلیل ازدیاد جمعیت یه سریها لبه تریلی نشسته بودن، بعضی ایستاده بودند. خلاصه جمعیت فشرده سوار شده بود، خانمهای خیلی کمی توی این همه جمعیت بودن شاید اندازه انگشتهای دست. من هم نشستم کف تریلی! چادر و روسری مشکی سرم بود اما با وجود اینکه بین این همه زائر مخلص آقا بودیم، سختم بود. پس پوشیه چادرم را بستم. وقتی که به این موضوع فکر میکردم یاد وقایع اسارت افتادم.
زمانی که بعد از عاشورا حضرت زینب خواست سوار ناقه بشه، من اینجا کلی محرم داشتم که دور و برم را بگیرند و کمکم کنند اما حضرت زینب (س) هیچ کس براش نمونده بود. من اینجا درسته بین تعداد زیادی مرد بودم اما مردهایی بودند که مرد بودند که محب سیدالشهدا (ع) بودند اما الهی بمیرم برای بانویی که اسیر شد بین این همه نامرد، دشمنای این خاندان بین کسایی که دلشون از سنگ سنگتر و قلبشون از سیاهی سیاهتر. وقتی فکر کردم دیدم شاید این لحظات را فقط یه زن درک کنه. اربعین لحظه به لحظه روضه بانوی کربلاست.
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📕#داستان_مسافر_نحس😒
حاج ناصر تو بیمارستان بستری بود.
۱۵ نفر از اهالی محل خواستن برن عیادتش.
یک مینی بوس دربست گرفتن با راننده توافق کردن که نفری ۵ تومن بدن.
راننده گفت: یک نفر دگه هم بیارید که صندلی ها تکمیل بشن.
بهش گفتن: نه دگه کسی نیست فقط ماییم .
خواستن حرکت کنند که یکی از دور بدو اومد طرف مینی بوس .
راننده گفت: آها، یک نفر هم جور شد.
بهش گفتن: ولش کن! این جاسم نحسه، اگه بامون بیاد ،حتما نحسیش ما رو می گیره و یک اتفاقی میفته!
راننده گفت: نه، من اعتقاد ندارم به این خرافات. مهم اینه صندلی ها تکمیل بشن و ۵ تومن بیشتر گیرم بیاد.
خلاصه ایستاد و جاسم رسید. تا دَرِ مینی بوس رو باز کرد،گفت:
پیاده شید!حاج ناصر مرخص شد! نمی خواد برید بیمارستان!!
و این گونه راننده بدبخت رزقش بریده شد 😂😂
🆔 @tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان