🌸🍃🌸🍃
#ضرب_المثل
#حرف_کشکی_زدن
در زمان گذشته مردم برای اینکه نشان دهند نامه یا دست خطی که نوشته اند متعلق به انهاست، انتهای آن را مهر می کردند.
در روی این مهر ها اسم شخص صاحب نامه نوشته شده بود که مثلا اگر شخص حاکم بود در بالای آن لفظ "الملک الله "و شعری که حاکی نام شاه بود بر روی مهر کنده می شد.مردم عادی و طبقات فرودست فقط نام خود بر روی مهر ذکر می کردند.
در برخی دهات مردم آنقدر فقیر بودند که مهر را نه از آهن یا چوب بلکه از صابون و یا کشک درست می کردند و وقتی در انتهای نامه ای چنین مهری بود، معلوم می شد که شخص صاحب نامه فرد معتبری نیست و می گفتند :"مهرش کشکی است. "
از آنجا اصطلاح "کشکی حرف می زند "در میان مردم رایج شد که منظور آن است حرف های گویندهٔ آن بی پایه و اساس است و اعتبار چندانی ندارد.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#داستان_پندآموز
در شهری دو تاجر بودند که مال التجاره فراوانی داشتند و آوازه شان در شهر پیچیده بود. بخشی از مردم قدرت اله را ثروتمند اول شهر، و برخی نورعلی را ثروتمند اول شهر می دانستند، چون ثروت هردو برابری می کرد. عروسی پسر نورعلی که شد او برای به رخ کشیدن ثروت و استعلای خود دستور داد سه اسب زین کردند؛ یکی برای عروس، دیگری برای داماد و سومی برای خودش.
سُم اسب ها را روکشی ضخیم از طلا زدند و در منزل عروس حاضرشان ساختند و آوازه اش در شهر پخش گردید. زمانی که اسب ها به منزل نورعلی (منزل داماد)، از منزل عروس حرکت کردند مردم پشت سر اسب ها براه افتادند تا از تکه های طلا که در برخورد سُم اسب ها در سنگ فرش کوچه به جای می ماند بردارند.
از همه شهر برای جمع کردن طلا در بیرون خانه عروس جمع شده بودند و تا منزل نورعلی مردم پشت اسب ها می دویدند و بر خاک می افتادند. با این حرکت نورعلی، قدرت اله در فکر فرو رفت که او باید برای عروس خود چه کار جدید و بدیع انجام دهد که مردم شهر ثروت او را بیشتر از نورعلی بدانند؟!
قدرت اله تصمیم گرفت در عروسی پسرش فیل بزرگی از هندوستان بیاورد تا مردم شهر که هرگز فیل ندیده بودند و نمی دانستند فیل چیست برای تماشای فیل در عروسی او جمع شوند.
قدرت اله فیل بزرگی را سفارش داد که آوردند ولی او نمی دانست که فیل حیوان خاصی است و فیل بان باید کنار او باشد تا او را کسی عصبانی نکند. او نمی دانست فیل به شدت به آتش حساس است. وقتی عروس را سوار جهاز فیل کردند تا منزل قدرت اله آورند آتشی که به رسم آن زمان در پشت بام برای مشارکت در شادی داماد اطرافیان می افروختند، شعله ای از آن در کوچه بر گوش فیل افتاد، و فیل در آن حال با صدای مهیبی رَم کرد و پای بر زمین کوبید و از کوچه فرار کرد و زیر پای خود زنان و کودکان بسیاری را لگدمال و خانه های خشتی و گِلی بسیاری را فرو ریخت و عروسی قدرت اله شهر را به عزاء تبدیل کرد و شوم ترین عروسی تاریخ شهر شد.
آری! این است سزای رقابت در تفاخر اموال در بین خلایق.....
اعْلَمُوا أَنَّمَا الْحَياةُ الدُّنْيا لَعِبٌ وَ لَهْوٌ وَ زِينَةٌ وَ تَفاخُرٌ بَيْنَكُمْ وَ تَكاثُرٌ فِي الْأَمْوالِ وَ الْأَوْلادِ (۲۰_حدید)
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🔴 زنده شدن زنى مرده
مرحوم قطب الدّين راوندى در كتاب خود آورده است :عدّه اى در حضور مبارك امام حسين عليه السّلام نشسته بودند، كه ناگاه جوانى گريه كنان وارد شد.امام حسين عليه السّلام به او فرمود: چرا گريان و ناراحت هستى ؟
جوان اظهار داشت : هم اكنون مادرم بدون آن كه وصيّتى كرده باشد، فوت نمود و از دنيا رفت ؛ و او اموال بسيارى داشت ، پيش از آن كه بميرد به من گفت كه بدون مشورت با شما هيچ دخالت و تصرّفى در اموالش نكنم .
پس امام حسين عليه السّلام به كسانى كه آنجا حضور داشتند فرمود: برخيزيد تا به طرف منزل اين زنى برويم كه از دنيا رفته است .
لذا همگى حركت كردند و به منزلى كه جنازه زن در آن نهاده شده بود، وارد شدند و جلوى درب اتاق ايستادند.
در اين هنگام حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام دعائى را خواند؛ و به اذن خداوند متعال آن زن مُرده ، زنده شد.
همين كه زنده شد نشست و پس از گفتن شهادتين ، نگاهى به امام عليه السّلام انداخت و گفت : اى سرورم ! سخنى بفرما و مرا به دستورات خود راهنمايى نما.
حضرت ابا عبداللّه الحسين عليه السّلام داخل اتاق شد و بر بالشى تكيه داد و فرمود: هم اينك وصيّت كن ، خداوند تو را رحمت نمايد.
زن اظهار داشت : اى پسر رسول خدا! من اموالى چنين و چنان در فلان مكان دارم ، يك سوّم آن ها را به شما مى دهم تا در هر راهى كه مصلحت مى دانى ، مصرف نمايى .
و دو سوّم ديگر آن ها را به اين پسرم مى دهم ؛ البتّه به شرط آن كه او از دوستان و علاقه مندان شما اهل بيت عصمت و طهارت عليهم السّلام باشد.
ولى چنانچه مخالف شما گردد، پس تمامى اموال خودم را در اختيار شما قرار مى دهم ؛ چون كه مخالفين شما هيچ حقّى در اموال مؤ منين ندارند.
سپس آن زن از حضرت خواهش نمود كه بر جنازه اش نماز بخواند؛ و مسائل كفن و دفنش را نيز خود حضرت بر عهده گیرد
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#ضربه_آخر
گویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد...
با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد...
مردی از راه رسید و گفت : تو خسته شده ای ، بگذار من کمکت کنم.
مرد، صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکس ، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد...
طلای زیادی زیر سنگ بود!
مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت: من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است...
مرد اول گفت: چه می گویی؟ من نود و نه ضربه زدم و دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی!
مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند.
مرد اول گفت : باید مقداری از طلا را به من بدهد، زیرا که من نود ونه ضربه زدم و سپس خسته شدم...
و دومی گفت : همه ی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم...
قاضی گفت :
مرد اول نود و نه جزء آن طلا از آن اوست، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست...
اگر او نود ونه ضربه را نمی زد ، ضربه صدم نمی توانست به تنهایی سنگ را بشکند...
جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می دانند کم نیستند...
اما خداوند مثقال ذره ها را هم محاسبه خواهد كرد...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
شبلی گوید، روزی اراده کردم شیطان را ببینم. در کوچهای در دوردست، پیرمردی دیدم که به عصایی تکیه کرده و سمت من میآمد از چهره او ترسیدم و نفرتی بر من حاکم شد و دانستم ابلیس است.
چون نزدیک شد پرسیدم: ای ملعون! چرا فرمان خدا اطاعت نکردی و بر آدم سجده نکردی؟
ابلیس گفت: اگر تو عاشق بودی هرگز بر عشق خود عشق دیگری برنمیگزیدی و سراغ او نمیرفتی، من عاشق خدا بودم، چگونه به غیر او سجده میکردم؟؟ تو که عاشقی ملامتم نکن!!
از این سخن (حکیمانه) ابلیس در حیرت شدم. وقتی تبسمی در چهره ابلیس دیدم فهمیدم که مرا گمراه کرده و میخندد.
به حالت خشم گفتم: ای دروغگو، اگر تو عاشق خدا بودی، هرگز از امر او سرپیچی نمیکردی و عصیان در برابر حبیب نداشتی. از من دور شو. ابلیس آهی کشید و دود شد و بر هوا رفت.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
رجب، ماه توبه است!
از اذکاری كه درصورت توجه به معنایش مؤثراست ‹ يامُقيل العَثَرات › است؛ ای كه لغزشها را اقاله میكنی!
اقاله یعنی اگر توبه کنیم، طوری با ما معامله میكند که گویا گناهی مرتكب نشدهايم! اگر با حضورقلب در قنوت ياسجده بگويید، توفيقاتی که گاهی با گناه سلب میشود، بازمیگردد.
آیتالله#فاطمی_نیا(ره)
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
در هجده سالگی , نگران تفکر دیگران در مورد خودتان هستید
وقتی چهل ساله میشوید , اهمیتی نمی دهید که دیگران در مورد شمــا چه فکر میکنند
و زمانی که شصت ساله میشوید , پی میبرید که اصلا هیچکس در مورد شما فکر نمیکرده است !
وای که چه آسان هدر میدهیم عمر خویش را فقط برای دیگران و طرز فکرشان
تا فرصت زندگی داری جانانه زندگی کن
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
#حکایتی_از_بهلول
روزی یکی از دوستان بهلول گفت: ای بهلول! من اگر انگور بخورم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه!
پرسید: اگر بعد از خوردن انگور در زیر آفتاب دراز بکشم، آیا حرام است؟
بهلول گفت: نه!
پرسید: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره ای بگذاریم و آن را زیر نور آفتاب قرار دهیم و بعد از مدتی آن را بنوشیم حرام می شود؟
بهلول گفت: نگاه کن! من مقداری آب به صورت تو می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه!
بهلول گفت: حال مقداری خاک نرم بر گونه ات می پاشم. آیا دردت می آید؟ گفت: نه!
سپس بهلول خاک و آب را با هم مخلوط کرد و گلوله ای گلی ساخت و آن را محکم بر پیشانی مرد زد!
مرد فریادی کشید و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاری نکردم! این گلوله همان مخلوط آب و خاک است و تو نباید احساس درد کنی، اما من سرت را شکستم تا تو دیگر جرات نکنی احکام خدا را بشکنی!!
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
🌸🍃🌸🍃
حضرت حق تواضع محض است و با آن همه قدرت در برابر بشر متواضع است.
در قرآن بعد از کلمه «غنی» همیشه «حمید» را آورده است. یعنی بینیازی که بلندمنش و دارای بخشش است.
و بعد از «ذوالجلال» کلمه «و الاکرام» را ذکر کرده است. یعنی، صاحب جلال و بزرگی که دارای کرامت است و میبخشد.
او که میتواند و لایق تکبر است تواضع میکند، پس وای بر ما که با اینکه هیچ هستیم، تکبر میکنیم.
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝
#هر_شب_یک_داستان_کوتاه
☯️ روی بهسوی تو کنم با چه رو؟
🔹چوپانی گوسفندان را به صحرا برد و به درخت گردوی تنومندی رسید.
🔸از آن بالا رفت و به چیدن گردو مشغول شد كه ناگهان طوفان سختی در گرفت. خواست فرود آید، ترسید.
🔹باد شاخهای را كه چوپان روی آن بود به اینطرف و آنطرف میبرد. دید نزدیک است كه بیفتد و دستوپایش بشكند. مستاصل شد.
🔸صورتش را رو به بالا کرد و گفت:
ای خدا گلهام نذر تو برای اینکه از درخت سالم پایین بیایم.
🔹قدری باد ساكت شد و چوپان به شاخه قویتری دست زد و جای پایی پیدا كرد و خود را محكم گرفت.
🔸بعد گفت:
ای خدا راضی نمیشوی كه زنوبچه من بیچاره از تنگی و خواری بمیرند و تو همه گله را صاحب شوی. نصف گله را به تو میدهم و نصفی هم برای خودم.
🔹قدری پایینتر آمد. وقتی كه نزدیک تنه درخت رسید، گفت:
ای خدا نصف گله را چطور نگهداری میكنی؟ آنها را خودم نگهداری میكنم، در عوض كشک و پشم نصف گله را به تو میدهم.
🔸وقتی كمی پایینتر آمد، گفت:
بالاخره چوپان هم كه بیمزد نمیشود. كشكش مال تو، پشمش مال من بهعنوان دستمزد.
🔹وقتی باقی تنه را سُر خورد و پایش به زمین رسید، نگاهی به آسمان کرد و گفت:
چه كشكی چه پشمی؟ ما از هول خودمان یک غلطی كردیم. غلط زیادی كه جریمه ندارد.
💢 در زندگی شما چند بار این حکایت پیش آمده است...
🔰 #داستان_وضرب_المثل 🔰
╔═. ♡♡♡.══════╗
❣ @tafakornab ❣
╚══════. ♡♡♡.═╝