eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام🌸 دوستان مهربانم صبحتون بخیر صبح رابا"بسم اللہ" ومهربانی وگذشت آغازڪنی وبگذرانی قطعأبرنده ای لبخندخدا یعنی همه چیز لبخندش🌸 همراه لحظه هایت باد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸🍃🕊🍃🌸🍃 میشه برای سلامتی و تعجیل فرج (عج)یه صلوات بفرستی؟ اگه فرستادی.. این گیفم واسه یک نفر دیگه بفرست تا حاجت روا باشی😊❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 👇صوت صفحه 15👇
ســـلام روزشنبه تون بخیر الهی شروع این هفته شروع بهترین ها باشه روح و جســمتون و احساســتون عاری ازخستگی باشه الهی حالتون خوب ودلتون ازغصه هادورباشه @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂 🍒داستان آموزنده واقعی 🍒 👈قسمت دوم و شمارمو بهش دادم البته اونم چون میدونست عاشقشم و خواستگارشم با کمی خجالت قبول کرد و حرفی نزد خداحافظی کردیم و رفتیم تا اینکه شبش بهم پیام داد و شروع کردیم تو تلگرام چت کردن من تمام ماجرارو واسش بیان کردم که فهمیدم اونم منو ازوقتی 16سالش بوده دوستم داشته خیلی بیشتر از من یعنی قبل اینکه من عاشقش بشم اخه اون دوسال از من کوچیکتره این رابطه ما همچنان ادامه داشت. و روز به روز صمیمی تر میشد تا اینکه یک سال گذشت و شد 20سالم واون تازه شده بود 18سالش و طبق معمول روزهای خوبمون سپری میشد یک روز تصمیم گرفتیم با هم فرار کنیم شاید تنها راه رسیدن به هم همین بود و اینم بگم که من و اون از لحاظ مالی خیلی از طرف خانوادهامون ساپورت میشدیم . من همیشه تو حسابم بالای چندمیلیون پول بود حداقلش 50میلیون . بابام کارخونه داره و بابای اون نمایشگاه ماشینهای خارجی . بگذریم روز موعود فرا رسید و من به بهانه یک تفریح مجردی از خونه زدم بیرون .و اونم به بهانه اینکه میره خونه دوستش عصر اون روز با هم رفتیم و راهی شمال شدیم حس میکردم این بهترین روز زندگیمه و واقعا بود تا شب خوش گذشت که ساعتهای 9شب خانواده اون بهش زنگ زدند و گفتن کجایی چقد دیر کردی اونم گفت امشب پیش دوستم میمونم و گوشیو قطع کرد خیلی ترسیده بود ولی با یکم دلداری دادن ارومش کردم فرداش زنگ زدن و عشقمم ماجرارو واسشون گفت ایندفعه بد جوری ترسیده بود بلاخره فرداش تصمیم گرفتیم به شهر خودمون برگردیم . راه افتادیم که نزدیکهای مشهد پلیس جلومونو گرفت .... 👈ادامه دارد ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 💫💫💫💫💫💫💫 http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================
💫آرامشت را 💫با اقیانوس الهی 💫گره بزن 💫تا درطوفانی ترین ایام روزگار 💫سوار بر امواج باشی نه در مقابل آن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💕برﺍﯼ "ﺁﺩﻣــﻬﺎ" ﺧــﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎﯼ "ﺧـــﻮﺏ" ﺑﺴﺎﺯ. ﺁﻧﻘـــــــﺪﺭ ﺑﺮﺍﯾﺸﺎﻥ "ﺧﻮﺏ" ﺑﺎﺵ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺭﻭﺯﯼ ﻫﺮﭼﻪ ﺑﻮﺩ "ﮔﺬﺍﺷﺘـــﯽ" ﻭ "ﺭﻓـــﺘﯽ" ....!! ﺩﺭ "ﮐﻨﺞ ﻗﻠﺒﺸـــﺎﻥ" ﺟﺎﯾﯽ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺑﺎﺷﺪ @tafakornab @zendegiasheghaneh
کمی از وقتتون رو هم با بزرگترهاتون بگذرونید همه چیز تو گوگل پیدا نمیشه ‌.. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
خدایا❣ در این شب زیبا💫 تمامی بیماران✨ را لباس عافیت بپوشان الهی شفای✨ جسم وروح وفکر به ماعطا فرما✨ و الهی عاقبت همه ما راختم بخیر بگردان ✨ @tafakornab @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الهی به امیدتو❁﷽❁ این قانون کائنات است معجزه ی زندگی دیگران باشی بی شک كسي معجزه زندگی تو خواهد شد! 💝سلام روزتون بخير💝 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
💙سرسلسله جنبان تجلی صفات 💛شدختم رسل جمع جمیع ملکات 💙ازعرش ملایک زشعف بانگ زدند 💛برخاتم انبیامحمدص صلوات 💙اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن 👉 @shamimerezvan👈 👇صوت صفحه 16👇
#حدیث_روز👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران ☀️امروز #یکشنبه10تیرماه1397 🌞اذان صبح:04:06 ☀️طلوع آفتاب:05:52 🌝اذان ظهر:13:08 🌑غروب آفتاب:20:24 🌖اذان مغرب:20:45 🌓نیمه شب شرعی:00:15 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
#ذکرروزیکشنبه👆 یا ذالجلال والاکرام×💯 ( ای صاحب جلال وبزرگواری ) #نماز_آمرزش_ویژه_یکشنبه ✍هرڪس این نمازرادر روزیکشنبه بخواندازآتش جهنم وعذاب ایمن شود↻ ۲رڪعت ؛ رکعت اول ⇦ حمدو۳ڪـوثر رکعت دوم ⇦ حمدو۳توحید 📚جمال الاسبوع۵۴ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💝 سلام💐 صبحتون پرازعطرخدا❣ صبحانه تون☕ سرشارازعشق لبخندروی لباتون شادی توی دلهاتون آرامش توی قلبهاتون والله یارویاورتان ✋صبحتون شاد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام روزبخیر💜 ذهنمان را ازنتوانستن پاڪ ڪنیم همیشه باافڪار زیبازندگی ڪنیم زندگی فقط با فڪرهای مازیبامی‌شود. زندگیتـون سرشاراز زیبایی‌های خالق هستی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌱حکایت حکمت خداوند حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است . چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است . موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت . چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟ حاضران گفتند : تا به حال پولي نداشته تازگي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويي نموده و شخصي را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند ! خداوند در قرآن مي فرمايد : (اگر خدا رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مي كنند) پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد ، و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود. 📚حکایتهای گلستان ص161 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌱حکایت زاهدی مهمان پادشاه شد، چون به طعام بنشستند کمتر از آن خورد که ارادت او بود و چون به نماز برخاستند بيش از آن کرد که عادت او تا ظن صلاحيت در حق او زيادت کنند. چون به مقام خويش آمد سفره خواست تا تناولی کند. پسری صاحب فراست داشت گفت : ای پدر باری به مجلس سلطان در طعام نخوردی؟ گفت : در نظر ايشان چيزی نخوردم که بکار آيد . پسرگفت : نماز را هم قضا کن که چيزی نکردی که بکار آيد.... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
به دنيا نيامدن بهتر از آموزش نيافتن و نادان ماندن است؛ زيرا جهالت، ريشه ی همه بدبختی ها است. 👤افلاطون http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍂 🍒داستان واقعی آموزنده 🍒 👈قسمت سوم خیلی خونسرد مدارکمون دادم ولی بازهم نزاشت بریم و ازم خواست بکشم کنار . اخه احمقانه ترین کار فرار با ماشینی که باهاش رفتیم متاسفانه گواهینامم شش ماه ازتاریخش گذشته بود . و من دلیل اینکه نراشتن بریم گواهینامم میدونستم . از ماشین پباده شدیم و منتظر موندیم یه نیم ساعتی که دیدم خانواده اون رسیدند اونجا بود که همه چیو فهمیدم چبزی نگذشت که خانواده خودمم اومدن دیگه از خجالت داشتم اب میشدم بابای اون اومد و یه سیلی به دخترش زد و دستشو گرفت برد نمیشد کاری کرد اخه مقصر من بودم . یقه منم گرفت و گفت شکایت میکنمو از این حرفها . خانوادم اومدن و هیچ حرفی باهام نزدن مامانم ماشینمو برد خونه بابامم گفت باهام بیا با بابام راهی خونه شدیم بعد از کلی سرزنش گفت واقعا دوسش داری یه مکثی کردمو گفتم اره . گفت اگه دوسش داشتی ابروشو نمیبردی ولی من با اینکه حرفی نداشتم گفتم فقط باهاش فرار کردم طوری که انگار یکار ساده انجام داده بودم و بعدشم سکوت کردم . رسیدیم خونه باورم نمیشد مادر دختره خونمون بود گفتم حتما واسه دعوا اومده یکم رفتم جلو که برم اتاقم که گفت وایسا میخوام باهات حرف بزنم خیلی خجالت کشیدم بغض کردمو نشستم و شروع کرد حرف زدن پدرو مادرمم کنارم بودن شروع کرد و گفت که دخترم لیاقتتو نداره و نمیتونه زن زندگی باشه باورم نمیشد چی داشت میگفت اخرشم گفت ایدز داره اینو که شنیدم گریم گرفت و رفتم تو اتاق خیلی واسم سخت بود. چون واقعا دوسش داشتم یه هفته همش گریه بغضهای مردونه هرچی هم بهش زنگ میزدم جواب نمیداد خانوادشم نمیزاشتن از خونه بیرون بیاد . تا اینکه بعد یه ماه برام پیام فرستاد و که نوشته بود..... 👈ادامه دارد ====================== http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشادرایتا👆👆 ======================
عارف قزوینی، شاعر و ترانه‌سرای مشهور دوران مشروطه، دلباخته افتخار‌السلطنه دختر ناصرالدین شاه بود. عارف قزوینی به خاطر همین دلدادگی، تصنیف زیبای «افتخار آفاق» را به نام وی می‌سراید: افتخار همه آفاقی و منظور منی شمع جمع همه عشاق به هر انجمنی ز چه رو شیشه ی دل می‌شکنی تیشه بر ریشه ی جان از چه زنی؟ سیم اندام ولی سنگ دلی سست پیمانی و پیمان شکنی ... ملاقات‌های افتخار السلطنه و عارف در مجالس بزمی‌ صورت می‌گیرد که شوهر افتخار السلطنه «نظام السلطان»، دوست صمیمی‌ عارف آن را بر پا می‌کرده و به قولی خودش به دست خود تیشه به ریشه‌ی زندگی اش می‌زند و الحق و الانصاف عارف هم حق دوستی را به کمال و تمام ادا می‌کند! در همان بزم‌های سه نفره، نه تنها با ایما و اشاره و شعر‌های پرشور عاشقانه دل همسر دوست صمیمی‌اش را از راه به در می‌برد، بلکه خودش هم آنچنان دلباخته می‌شود که آرزو می‌کند جای نظام‌السلطان باشد. بطوریکه در یک تصنیف فریاد می‌زند که «اگر عارف، نظام‌السطان شود، چه میشه؟». کم کم نظام السلطان از این شعرها و آن نگاه‌ها و آه‌ها، پی به عمق فاجعه می‌برد و می‌فهمد که چه آتشی روشن کرده اما برنامه‌های بزم همچنان بر اثر مکر زنانه‌ی افتخار السلطنه ادامه می‌یابد. نظام‌السلطان ناچار بود در این بزم‌های سه نفره شرکت کند اما جرأت نمی‌کرد حتا برای قضای حاجت هم لحظه ای مجلس را ترک کند. تا اینکه یک شب هر چه مقاومت می‌کند، فایده ای نمی‌بخشد و ناچار می‌شود که برای چند لحظه‌ای برود و زود برگردد. اما هنگام بازگشت با آنچه که نباید، روبرو می‌شود و و دوست عزیز و همسر زیبایش را در حالتی نامناسب می‌بیند. البته نظام السلطان چیزی به روی خود نمی‌آورد و با خونسردی مجلس بزم آن شب را بی آنکه خم به ابرو بیاورد، به پایان می‌رساند. به این ترتیب بزم‌های سه نفره برچیده می‌شود، اما عارف از این عشق دست بر نمی‌دارد و مرتب تصنیف‌های عاشقانه به اسم افتخار السلطنه می‌سراید. این تصنیف‌ها به گوش زن و شوهر می‌رسد و زن را دل شیفته‌تر و شوهر را خشمگین‌تر می‌کند. افتخار‌السلطنه که دیگر در مقابل این عشق طاقت نداشت، یک روز با احتیاط به همسر می‌گوید که چون عارف وضع زندگی‌اش خوب نیست، یک شب او را دعوت کند و به رسم صله به او مقداری کمک برساند. نظام السلطان که دل پر دردی از دوست ناجوانمرد خود دارد، اینجا دیگر رگ غیرتش به جوش می‌آید و می‌گوید «لازم به دلسوزی شما نیست، آن صله‌هایی که شما می‌خواهید به عارف بدهید، او از زنان زیبای دیگر می‌گیرد!» لطفا در ترویج فرهنگ اسلامی ما را یاری کنید. •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید ╭┅─═ঊঈঊঈ═─┅╮ @tafakornab ╰┅─═ঊঈঊঈ═─┅╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید
می‌گویند فردا بهتر خواهد شد… مگر امروز، فردای دیروز نیست؟ دیروز چه کردید؟؟ 👤ویکتور هوگو http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆