eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
15.9هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌹الهی حال دلتون عالی بشه👌 🍃🌹امیدوارم نگاه خدا 🍃🌹مسیر زندگی تون رو 🍃🌹چنان هموار کنه 🍃🌹که خوشبختی برای همیشه 🍃🌹زندگیتونو دربربگیره 🍃🌹آخرین دوشنبه بهمن ماهتون 🍃🌹پر از خبرهای خوب😊
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی پنجاه و هفتم: ✍تقصیر پدرم بود . . ❤️این رو گفتم و از جا بلند شدم… با صدای بلند خندید… – ودزد؟ از نظر شما رئیس دانشگاه دزده؟ – کسی که با فریفتن یه نفر، اون رو از ملتش جدا می کنه، چه اسمی میشه روش گذاشت؟ هر چند توی نگهداشتن چندان مهارت ندارن… بهشون بگید، هیچ کدوم از این شروط رو قبول نمی کنم… 🦋از جاش بلند شد … – تا الان با شخصی به استقامت شما برخورد نداشتن… هر چند فکر نمی کنم کسی، شما رو برای اومدن به اینجا مجبور کرده باشه… نفس عمیقی کشیدم … – چرا، من به اجبار اومدم… به اجبار پدرم… و از اتاق خارج شدم ❤️برگشتم خونه… خسته تر از همیشه، دلتنگ مادر و خانواده… دل شکسته از شرایط و فشارها… از ترس اینکه مادرم بفهمه این مدت چقدر بهم سخت گذشته، هر بار با یه بهانه ای تماس ها رو رد می کردم… سعی می کردم بهانه هام دروغ نباشه، اما بعد باز هم عذاب وجدان می گرفتم… به خاطر بهانه آوردن ها از خدا خجالت می کشیدم… از طرفی هم، نمی خواستم مادرم نگران بشه… 🦋حس غذا درست کردن یا خوردنش رو هم نداشتم… رفتم بالا توی اتاق و روی تخت ولو شدم… . – بابا … می دونی که من از تلاش کردن و مسیر سخت نمی ترسم، اما من، یه نفره و تنها، بی یار و یاور، وسط این همه مکر و حیله و فشار… می ترسم از پس این همه آزمون سخت برنیام… ❤️کمکم کن تا آخرین لحظه زندگیم، توی مسیر حق باشم… بین حق و باطل دو دل و سرگردان نشم… همون طور که دراز کشیده بودم با پدرم حرف می زدم و بی اختیار، قطرات اشک از چشمم سرازیر می شد… ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ "بر اساس داستان واقعی پنجاه و هشتم: ✍حس دوم ❤️درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم… باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران… هر چند، حق داشتن… نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن،گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد… گاهی اونقدر قوی که ته دلم می لرزید… 🦋زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم… اول که فکر کرد برای دیدار میام، خیلی خوشحال شد… اما وقتی فهمید برای همیشه است، حالت صداش تغییر کرد… توضیح برام سخت بود… ❤️– چرا مادر؟ اتفاقی افتاده؟ – اتفاق که نمیشه گفت… اما شرایط برای من مناسب نیست…منم تصمیم گرفتم برگردم… خدا برای من، شیرین تر از خرماست… – اما علی که گفت… پریدم وسط حرفش، بغض گلوم رو گرفت… 🦋– من نمی دونم چرا بابا گفت بیام… فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم… بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم… گریه ام گرفت… مامان نمی دونی چی کشیدم… من، تک و تنها، له شدم… ❤️توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم، دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست، چه می کنم و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم… چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم… . 🦋– چطور تونستی بگی تک و تنها… اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟ غرق در افکار مختلف، داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد… دکتر دایسون، رئیس تیم جراحی عمومی بود… خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه… دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده… ❤️برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد… اما یه چیزی ته دلم می گفت، اینقدر خوشحال نباش، همه چیز به این راحتی تموم نمیشه … و حق، با حس دوم بود…. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
💎امام حسن مجتبی(ع): لاتُعاجِلِ الذّنبَ بِالعُقوبَهِ وَ اجعَلْ بَینهُما لِلاِعْتذارِ طَریقاً. در عقوبت کسی که به تو بدی کرده عجله نکن و (با بزرگواری خود) یک راه پوزشی برای او باقی بگذار. 📚(بحار، ج ۷۸، ص ۱۱۳) 🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼🌿🌼 💎امام حسین(ع): 💗هرگاه دو نفر قهر باشند، آنکه برای آشتی پیشقدم شود، زودتر از دیگری وارد بهشت خواهد شد. 👬 🌹 📔محجه البیضاء؛٤:٢٢٨
✨💫✨💫✨💫✨ 💫✨💫✨ 💠 سحر و چشم زخم💠 💢 : 🔴 كسي كه سحر شده باشد يا دچار چشم زخم شده باشد براي بطلان سحر و دفع چشم زخم بايد چه كند❓❓ ✅ : 👇👇 ✅ آیت الله بهجت (ره ): ✳️ موارد ذيل را مراعات و عمل نمائيد👇👇 1⃣ قرآن كوچك هميشه همراه داشته باشيد. 2⃣ معوذتين [1] را بخوانيد و تكرار نماييد. 3⃣ آيت الكرسي ‍[2] را بخوانيد و تكرار نمائيد خصوصا وقت خواب. 4⃣ چهار قل را بخوانيد و تكرار نمائيد خصوصا وقت خواب. 5⃣ در موقع اذان با صداي نسبتاً بلند اذان بگوئيد. 6⃣ روزي 50 آيه از قرآن كريم با صداي نسبتاً بلند بخوانيد. 🔹🔹🔹🔹🔹🔹🔹 توضيحات: ‍[1] – منظور از معوذتين دو سوره ناس و فلق مي باشد. [2]- آيت الكرسي ، سه آیه (۲۵۵ تا ۲۵۷) از سوره مباركه بقره مي باشد. *ء*-----------------*ء* 📚 منبع: 🅾كتاب پرسشهاي شما، پاسخ هاي آيت الله بهجت. ✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
✨رَبُّكُمْ أَعْلَمُ بِمَا فِي نُفُوسِكُمْ ✨إِنْ تَكُونُوا صَالِحِينَ فَإِنَّهُ كَانَ ✨لِلْأَوَّابِينَ غَفُورًا ﴿۲۵﴾ ✨پروردگار شما به آنچه در دلهاى ✨خود داريد آگاه‏ تر است ✨اگر شايسته باشيد ✨قطعا او آمرزنده توبه‏ كنندگان است (۲۵) 📚سوره مبارکه الإسراء ✍آیه ۲۵
🌸🍃🌸🍃 در زمان حضرت موسی(ع) دو نفر به زندان افتادند. پس از مدتی آنها را رها ساختند، یکی چاق و سرحال بود و دیگری لاغر و ضعیف گشته بود. حضرت موسی از آن مرد چاق پرسید: چه سبب شد که تو را فربه ساخت؟ گفت: گمانم به خدا نیک بود و حسن ظن به خدا داشتم. از دیگری پرسید: چه چیز سبب شد که تو را بدحال و لاغر ساخت؟ گفت: ترس از خدا، مرا به این حالت افکنده است. حضرت موسی(ع) دست به سوی خدا برداشت و عرض کرد: بارالها! گفتار این دو نفر شنیدم، مرا آگاه ساز که کدام یک برترند؟ و خداوند فرمود: آن که گمان نیک و حسن ظن به من دارد، برتر است. ٤ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
رسم ” خوب ” ها همین است ؛ حرف آمدنشان شادت می کند و ماندنشان … با دلت چنان می کند که هنوز نرفته … دلتنگشان می شوی ! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
❣از خدا پرسیدم: اگردرسرنوشت ما همه چیز را از قبل نوشته ای،آرزو کردن چه سوددارد؟ خداوند خندید و گفت: شایددرسرنوشتت نوشته باشم هرچی آرزو کرد❣ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸🍃🌸🍃 ابوحنیفه از جایی می‌ گذشت. کودکی را دید که پا در گل کرده است. به کودک گفت مراقب باش که در گل نیفتی. کودک گفت افتادن من چندان مهم نیست که اگر بیفتم، فقط خود را گلی و خاک‌ آلود خواهم کرد؛ اما تو خود را نگه دار که اگر پای تو بلغزد و بیفتی، مسلمانان نیز بلغزند و بیفتند و گناه همه بر توست. ابوحنیفه در شگفت شد و بگریست. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌸🍃🌸🍃 پيامبر صلي الله عليه و آله: «بدانيد كه بهترين انسان ها كسانى هستند كه دير به خشم آيند و زود راضى شوند.» ٤٦٩ ﺷﺒﻲ ﻣﺎﺭ ﺑﺰﺭگي ﺑﺮﺍﻱ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻥ ﻏﺬﺍ ﻭﺍﺭﺩ ﺩﻛﺎﻥ ﻧﺠﺎﺭﻱ ﻣﻴﺸﻮﺩ؛ ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ ﻛﻪ ﻣﺎﺭ ﮔﺸﺘﻲ ﻣﻴﺰﺩ ﺑﺪﻧﺶ ﺑﻪ ﺍﺭّﻩ ﮔﻴﺮ ﻣﯿﻜﻨﺪ ﻭ ﻛﻤﻲ ﺯﺧﻢ ﻣﻴﺸﻮﺩ. ﻣﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﻓﺎﻉ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺍﺭّﻩ ﺭﺍ ﮔﺎﺯ ﻣﻴﮕﻴﺮﺩ ﻛﻪ ﺳﺒﺐ ﺧﻮﻧﺮﻳﺰﻱ ﺩﻭﺭ ﺩﻫﺎﻧﺶ ﻣﻴﺸﻮﺩ ﺍﻭ ﻧﻤﻴﻔﻬﻤﺪ ﻛﻪ ﭼﻪ ﺍﺗﻔﺎﻗﻲ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺍﺭّﻩ ﺩﺍﺭﺩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺣﻤﻠﻪ ﻣﻴﻜﻨﺪ ﻭ ﻣﺮﮔﺶ ﺣﺘﻤﻲ ﺳﺖ ﺗﺼﻤﻴﻢ ﻣﻴﮕﯿﺮﺩ ﺑﺮﺍﻱ ﺁﺧﺮﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻓﺎﻉ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺷﺪﻳﺪﺗﺮ ﺣﻤﻠﻪ ﻛﻨﺪ، پس ﺑﺪﻧﺶ را ﺩﻭﺭ ﺍﺭّﻩ ﭘﻴﭽﺎﻧﺪ ﻭ ﻫﻲ ﻓﺸﺎﺭ ﺩﺍﺩ. ﻧﺠﺎﺭ ﺻﺒﺢ ﻛﻪ ﺁﻣﺪ ﺭﻭﻱ ﻣﻴﺰ ﺑﺠﺎﯼ ﺍﺭﻩ ﻻﺷﻪ ﻣﺎﺭﻱ ﺑﺰﺭﮒ ﻭ ﺯﺧﻢ ﺁﻟﻮﺩ را ﺩﻳﺪ ﻛﻪ ﻓﻘﻂ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ بی فکری ﻭ ﺧﺸﻢ ﺯﻳﺎﺩ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. اکثر ما ﺩﺭ ﻟﺤﻈﻪ ﺧﺸﻢ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﺑﺮﻧﺠﺎﻧﻴﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﻣﻴﺸﻮﻳﻢ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﺭﻧﺠﺎﻧﺪﻩ ﺍﻳﻢ ﻭ ﻣﻮﻗﻌﻲ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﺩﺭﻙ ﻣﯿﮑﻨﯿﻢ ﻛﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻳﺮ ﺷﺪه… ﺯﻧﺪﮔﻲ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺍﺣﺘﻴﺎﺝ ﺩﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻴﻢ ﺍﺯ ﺍﺗﻔﺎﻗﻬﺎ؛ ﺍﺯ ﺁﺩﻣﻬﺎ؛ ﺍﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎ؛ ﮔﻔﺘﺎﺭﻫﺎ؛ ﺧﻮﺩﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﻳﺎﺩ ﺩﻫﻴﻢ به ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻋﺎﻗﻼﻧﻪ ﻭ ﺑﺠﺎ ﭼﻮﻥ ﻫﺮکسی ﺍﺭﺯﺵ ﺍﻳﻦ ﺭﺍ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻛﻪ ﺭﻭبه رﻭﻳﺶ ﺑﺎﻳﺴﺘﻲ ﻭ ﺍﻋﺘﺮﺍﺽ كني… http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین عصر دوشنبه بهمن ماه تون زیبـا 🌸🍃 یک عصر قشنگ🍹🍩 پر از شادی های بی پایان پر از لحظات دوست داشتنی ویک عالمه آرزوی زیبا ازخدای مهربون براتون خواهانم...❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین عصر دوشنبه بهمن ماه تون زیبـا 🌸🍃 یک عصر قشنگ🍹🍩 پر از شادی های بی پایان پر از لحظات دوست داشتنی ویک عالمه آرزوی زیبا ازخدای مهربون براتون خواهانم...❣
دو راهب از دهکده ای به سوی دهکده ای دیگر می رفتند. در میان راه به دختر جوان و زیبایی بر میخورند که کنار رودخانه نشسته بود و گریه می کرد. یکی از راهب ها به سوی دختر رفت و از او پرسید: خواهرم! برای چه گریه میکنی؟ دختر پاسخ داد : آیا خانه ای که آنسوی رود خانه است را میبینید ، من امروز صبح به این طرف رودخانه آمدم و در عبور از آن دچار هیچ مشکلی نشدم ، اما حالا آب رودخانه بالا آمده و من نمی توانم برگردم. راهب رو به دختر کرد و گفت: این که مسأله ای نیست. سپس دختر را در بازوان گرفته و به آن سوی رودخانه میبرد و بر میگردد. راهبان به راه خویش ادامه میدهند. پس از گذشت چند ساعت ، دوست راهب از او میپرسد: برادر! ما عهد کردیم که هرگز به زنی نزدیک نشویم. آنچه که تو انجام دادی گناه وحشتناکی بود. آیا با دست زدن به یک زن دچار احساس لذت نشدی؟ راهب دیگر جواب میدهد: من او را چند ساعت پیش همانجا رها کردم ، اما تو هنوز او را با خود حمل میکنی ! اینطور نیست؟ 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 @shamimrezvan @tafakornab 🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
👈اعصابتان بهم ریخته؟ 👈موزبخورید 👈مشکل گوارشی دارید؟ 👈ریحان بخورید 👈فشارخونتان بالاست؟ 👈کمشمش بخورید 👈از سرطان معده میترسید؟ 👈کلم بخورید 👈از سر وصدای معده رنج میبرید؟ 👈ماست بخورید @shamimrezvan ღگشا👆👆
✨﷽✨ ✨ در برابر انتقادات اگر نادرست بود، بی اعتنا باشید اگر غیر منصفانه بود، عصبانی نشوید اگر از روی نادانی بود، لبخند بزنید اگر عادلانه بود، از آن درس بگیرید.. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
چند تار موی سفید کنار شقیقه هاش خودی نشون می دادن که چهره ی مردانه و جذاب عزیزترینم رو بیشتر برام خواستنی کرده بودن . ناخود آگاه خیره شده بودم بهش که نگاهم رو غافلگیر کرد و من خجالت زده سرم رو پایین انداختم . اون با وجود مرد بودنش از من آرامتر به نظر می رسید . تلاطمات درونی من داشت بی قراریم رو به روم می آورد . می ترسیدم بفهمه چه مرگمه.از مورد تمسخر قار گرفتن به شدت هراس داشتم . منم لنگه ی تایماز بودم و غرور برام حکم نون شب داشت . دلم برای به آی پارا گفتنش له له می زد. تمام توانم رو جمع کرده بودم ظاهرم آرام و متین باشه . جوری که نفهمه چقدر دلتنگشم و چقدر برای آغوشش بی قرارم. خاله رو به بابک گفت : سلام کردی پسرم ؟ بابک یه نگاه به تایماز کرد و یه نگاه به خاله و گفت : من این عمو رو تا به حال ندیدم خاله ! خاله اخمی کرد و گفت : ایشون عموی تو نیستن . پدرت هستن عزیزکم و تازه از سفر اومدن . یادته چقدر دلت می خواست ببینیشون؟ بابک تو سکوت نگاهی به تایماز کرد و همونطور بی حرکت نشست . از عکس العملش تعجب کردم . پس چرا نپرید بغل تایماز ؟ تایماز هم بی صدا فقط نگاه می کرد بلاخره قفل از لباش برداشت و گفت : بیا پیشم پسرم و دستاش رو واسه به آغوش کشیدن بابک باز کرد. از این همه خودداری و آرامشی که داشت ، حرصم گرفت . من اینجا داشتم از تب و تاب پس می افتادم . اونوقت اون آروم نشسته بود . من هیچ ، در برابر بابک که تکه ای وجودش بود هم خیلی خونسرد برخورد کرد . بابک سرش رو برگردوند و خودش رو تو سینه ی خاله پنهان کرد و گفت : این آقا بابام نیست . بابای من مرده . نگاه نگرانی به تایماز انداختم . این اولین بار بود که بابک همچین حرفی می زد . نگران بودم تایماز فکر کنه من اینو یادش دادم . خاله آرومتر از من بود . در حالی سربابک رو نوازش میکردگفت : نه . این چه حرفیه بابک جان ! کی گفته بابات مرده ؟ هنوز نگران برداشت تایماز بودم . لحظه ای حس کردم خشمگین نگام می کنه . بابک گفت : اصغر گفته . اصغر می گفت ؛ هیچ کس اینقدر تو سفر نمی مونه . بابات مرده ولی به تو می گن سفررفته . اصغر پسر نرگس مستخدم خونه بود که درواقع می شد هم بازی بابک. هم دلم از حرف بچم گرفت و هم خوشحال شدم که مسبب این فکر غلط معلوم شد. چقدر از پسر دور بودم که بچم یه همچین غصه ی بزرگی رو تو دلش نگه داشته بود .! گفتم : بابک جان . این آقا پدرت هستن . کارشون طولانی بود ، واسه همین دیر کردن . مگه مامان نگفته ؛ فقط به حرفای مامان و خاله گوش کنی ؟ بابک وقتی تایید منو دید ، نگاه مرددی به تایماز انداخت . تایماز بلند شد و اومد سمت خاله و بابک روکه مثل کنه چسبیده بود به خاله جدا کرد و بوسید و گفت : کی به پسر گلم گفته من مردم ؟ نشونم بده تا با هم حسابش رو برسم . چقدر از پسر گلم گفتن تایماز حس خوبی بهم دست . انگار یه رایحه ی زیبا ، تو هوای اتاق پیچید . خاله بلند شد و گفت : من برم به این خدمه دستور ناهار رو بدم . می دونستم این رفتن ، یعنی تنها گذاشتن من و مرد مغرورم .بابک ، تایماز رو جوری نگاه می کرد که انگار یه موجود عجیب غریب رو داره نگاه می کنه . دلم برای پسرم سوخت و بیشتر از کارم شرمنده شدم . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎 تمام رازهایت را با سکوتِ شب در میان بگذار، برملا که نمیکند هیچ آرامشے عجیب می بخشد. شب رفیقی بی ادعاست. " شبتون آروم روياتون شيرين" @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر آغاز هر نامه نام خداست 💞 که بی نام او نامه یکسر خطاست شروع روز را باعطر نامهای خدا 💕 آغاز میکنیم 🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸 🌸یا اَللهُ یا رَحْمنُ 🌸یا رَحیمُ یا خالِقُ 🌸یا رازِقُ یا بارِیُ 🌸یا اَوَّلُ یا آخِرُ 🌸یا ظاهِرُ یا باطِنُ 🌸یا مالِکُ یا قادِرُ 🌸یا حَکیمُ یا سَمیع 🌸ُیا بَصیرُ یا غَفورُ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‍ ‎‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ 🍃❄️آخرین سه شنبه بهمن ماهتون پر نور و برکت با صلوات بر حضرت محمد (ص) و خاندان پاک و مطهرش 🍃❄️ 🍃❄️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، 🍃❄️کَمَا صَلَّیْتَ عَلَی آلِ إِبْرَاهِیمَ 🍃❄️ إِنَّکَ حَمِیدٌ مَجِیدٌ ‎‌‌‌‌‌‌
🕊☘﷽☘🕊 عجیب خسته ام از روزهای غرق گناه سه شنبه ها دلِ من حال جمکران دارد... 🌿اللهم عجل لولیک الفرج🌿 ‎‌‌‌‌ دوباره سه شنبه و دلتنگ جمکران شدم...!!🍎🍃 السلام علیک یاصاحب عصروزمان عج❣ ┄❊○🍃❤️🍃○❊┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 تشنگان عشق را با مُشٺ آبی جان بده کربلا دور اسٺ مارا با سرابی جان بده زندگی یعنی سلام ساده‌ای سمٺ شما ایها الارباب مارا باجوابی جان بده 🌹 السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا مَوْلاَیَ یَا 🌹 أَبَاعَبْدِ اللَّهِ وَ رَحْمَهُ اللَّهِ وَبَرَکَاتُهُ‏ 🌹 روزم به نامتان ارباب
☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 29 بهمن ماه 1398 🌞اذان صبح: 05:25 ☀️طلوع آفتاب: 06:49 🌝اذان ظهر: 12:18 🌑غروب آفتاب: 17:48 🌖اذان مغرب: 18:07 🌓نیمه شب شرعی: 23:37
☝️ "سه شنبه"﷽" "۱۰۰مرتبه" ✨ ✨ ✨ای مهربان ترین مهربانان✨ 🌙دیگرگناه نمی کنم 🌙 🌻 ✅هرکس نمــازسه‌شنبه را بخواندبرایش هزاران شهرازطلا دربهشت بسازند↯ دورکعت؛ درهر رکعت بعد از حمد یک بارسوره تین توحید فلق ناس
✅افراد دارای 🍃در وعده غذایی خود بویژه وعده صبحانه یامیان وعده های صبح و عصر از شیره انگور و مغز گردو که از موادغذایی باطبع گرم هست ، استفاده کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 😊✋ به سه شنبه۲۹بهمن ماه خوش آمدید☕😊 ❄️بهمن ماه یواش یواش 🌸داره به پایان میرسه ❄️منم از خدا 🌸براتون میخوام ❄️یواش یواش 🌸مشکلاتتون ❄️غم هاتون 🌸غصه هاتون ❄️گرفتاری هاتون به 🌸پایان برسه ❣ آخرین سه شنبه بهمن ماه تون گلبارون🌸 ‎‌‌‌‌‌‌
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○ "بی تو هرگز "بر اساس داستان واقعی پنجاه و هشتم: ✍حس دوم ❤️درخواست تحویل مدارکم رو به دانشگاه دادم… باورشون نمی شد می خوام برگردم ایران… هر چند، حق داشتن… نمی تونم بگم وسوسه شیطان و اون دنیای فوق العاده ای که برام ترتیب داده بودن،گاهی اوقات، ازم دلبری نمی کرد… گاهی اونقدر قوی که ته دلم می لرزید… 🦋زنگ زدم ایران و به زبان بی زبانی به مادرم گفتم می خوام برگردم… اول که فکر کرد برای دیدار میام، خیلی خوشحال شد… اما وقتی فهمید برای همیشه است، حالت صداش تغییر کرد… توضیح برام سخت بود… ❤️– چرا مادر؟ اتفاقی افتاده؟ – اتفاق که نمیشه گفت… اما شرایط برای من مناسب نیست…منم تصمیم گرفتم برگردم… خدا برای من، شیرین تر از خرماست… – اما علی که گفت… پریدم وسط حرفش، بغض گلوم رو گرفت… 🦋– من نمی دونم چرا بابا گفت بیام… فقط می دونم این مدت امتحان های خیلی سختی رو پس دادم… بارها نزدیک بود کل ایمانم رو به باد بدم… گریه ام گرفت… مامان نمی دونی چی کشیدم… من، تک و تنها، له شدم… ❤️توی اون لحظات به حدی حالم خراب بود که فراموش کردم، دارم با دل یه مادر که دور از بچه اش، اون سر دنیاست، چه می کنم و چه افکار دردآوری رو توی ذهنش وارد می کنم… چند ساعت بعد، خیلی از خودم خجالت کشیدم… . 🦋– چطور تونستی بگی تک و تنها… اگر کمک خدا نبود الان چی از ایمانت مونده بود؟ فکر کردی هنر کردی زینب خانم؟ غرق در افکار مختلف، داشتم وسایلم رو می بستم که تلفن زنگ زد… دکتر دایسون، رئیس تیم جراحی عمومی بود… خودش شخصا تماس گرفته بود تا بگه… دانشگاه با تمام شرایط و درخواست های من موافقت کرده… ❤️برای چند لحظه حس پیروزی عجیبی بهم دست داد… اما یه چیزی ته دلم می گفت، اینقدر خوشحال نباش، همه چیز به این راحتی تموم نمیشه … و حق، با حس دوم بود…. ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○ "بی تو هرگز "بر اساس داستان واقعی پنجاه و نهم: هوای دلپذیر . ❤️برعکس قبل، و برعکس بقیه دانشجوها، شیفت های من، از همه طولانی تر شد… نه تنها طولانی، پشت سر هم و فشرده… فشار درس و کار به شدت شدید شده بود… گاهی اونقدر روی پاهام می ایستادم که دیگه حس شون نمی کردم… از ترس واریس، اونها رو محکم می بستم… به حدی خسته می شدم که نشسته خوابم می برد… 🦋سخت تر از همه،ماه رمضان از راه رسید… حتی یه بار، کل فاصله افطار تا سحر رو توی اتاق عمل بودم، عمل پشت عمل… انگار زمین و آسمان، دست به دست هم داده بود تا من رو به زانو در بیاره… اما مبارزه و سرسختی توی ژن و خون من بود… ❤️از روز قبل، فقط دو ساعت خوابیده بودم… کل شب بیدار… از شدت خستگی خوابم نمی برد… بعد از ظهر بود و هوا، ملایم و خنک… رفتم توی حیاط، هوای خنک، کمی حالم رو بهتر کرد… توی حال خودم بودم که یهو دکتر دایسون از پشت سر، صدام کرد و با لبخند بهم سلام کرد… 🦋– امشب هم شیفت هستید؟ – بله… – واقعا هوای دلپذیری شده… با لبخند، بله دیگه ای گفتم و ته دلم التماس می کردم به جای گفتن این حرف ها، زودتر بره… ❤️بیش از اندازه خسته بودم و اصلا حس صحبت کردن نداشتم… اون هم سر چنین موضوعاتی… . به نشانه ادب، سرم رو خم کردم… اومدم برم که دوباره صدام کرد… 🦋– خانم حسینی،من به شما علاقه مند شدم و اگر از نظر شما اشکالی نداشته باشه… می خواستم بیشتر باهاتون آشنا بشم… ○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
💚امام سجّاد علیه السلام: خدایا... 💎فرمانبرداری از پدر و مادر و نیکی کردنِ من درحقّ ایشان را برای من... از آب خنک در کام تشنگان گواراتر ساز، تاخواهش ایشان رابرخواهش خودترجیح دهم... 📚از دعای 24 صحیفه سجادّیه ➿〰➿〰➿ 💚امام باقر عليه السلام: 💎هر كه خشم خود را از مردم باز دارد، خداوند در روز قيامت از گناه او در گذرد... 📚ميزان الحكمه ج8 ص453 〰➿〰➿〰➿ 💚 امام صادق علیه السلام: 💎 اوصيا، درهاى ورود [به شناخت] خداوند عز و جل هستند و اگر آنها نبودند، خداوند عز و جل شناخته نمى‌شد . خداوند متعال به وسيله ايشان با خلق خويش احتجاج مى‌كند . 📚الكافي : ج ١ ص ١٩٣ ح ٢ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📿 ✍ ☑️سوال 1. اگه بین نماز لباس . شلوار یا موهامونو درست کنیم اشکال نداره؟ 2. اگه موقع وضو النگو رو جابجا کنیم بدون اینکه دستمون برخوردی با اون دست دیگه داشته باشه اشکال داره؟ 3. اگه عینک آفتابی یا پیش کلاه تو خیابون بزنیم اشکال نداره؟ رهبری ـــــــــــــــــــ ✅پاسخ 1- ✍مرتب کردن لباس یا مو در حال نماز اشکالی ندارد ولی هر کاری که باعث شود خشوع درنماز ازبین برود مکروه می باشد 2-✍یکی از شرایط صحّت وضو این است که در اعضای وضو مانعی از رسیدن آب نباشد بنابراین وجود النگو یا انگشتراگر مانع رسیدن آب به پوست نباشد و بتوان با حرکت دادن النگو یا انگشتر، آب را به پوست رساند، وضو صحیح است اما اگر مانع رسیدن آب باشد، در موقع وضو گرفتن و شستن دست‌ها باید آن، را از دست بیرون آورد،یا اینکه در هنگام جابجا کردن آنها نیت وضو نداشته باشد و گرنه وضو باطل است. 3-✍استفاده ازعینک افتابی اشکال ندارد مگر آنکه بگونه‌اى باشد که جلب توجه نامحرم نماید. 🦋☘🦋☘🦋☘🦋☘🦋☘🦋
🔸وَيَوْمَ نُسَيِّرُ الْجِبَالَ وَتَرَى الْأَرْضَ 🔸بَارِزَةً وَحَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا ﴿۴۷﴾ 🔸و ياد كن روزى را كه كوهها را به حركت 🔸در مى آوريم و زمين را آشكار و صاف 🔸مى بينى و آنان را گرد مى آوريم و 🔸هيچ يك را فرو گذار نمى كنيم (۴۷) 📚 سوره مبارکه الکهف ✍ آیه ۴۷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
📚داستان کوتاه📚 ⚡️مردی كه كمك میخواست⚡️ به گذشته پرمشقت خويش می انديشيد ، به يادش می افتاد كه چه روزهای تلخ  و پر مرارتی را پشت سر گذاشته ؛ روزهايی كه حتی قادر نبود قوت روزانه  زن و كودكان معصومش را فراهم نمايد. با خود فكر میكرد كه چگونه يك  جمله كوتاه - فقط يك جمله - كه در سه نوبت پرده گوشش را نواخت ، به  روحش نيرو داد و مسير زندگانيش را عوض كرد ، و او و خانوادهاش را از  فقر و نكبتی كه گرفتار آن بودند نجات داد.  او يكی از صحابه رسول اكرم بود. فقر و تنگدستی براو چيره شده بود . در  يك روز كه حس كرد ديگر كارد به استخوانش رسيده، با مشورت و پيشنهاد  زنش تصميم گرفت برود، و وضع خود را برای رسول اكرم شرح دهد، و از آن حضرت استمداد مالی كند.  با همين نيت رفت، ولی قبل از آنكه حاجت خود را بگويد اين جمله از  زبان رسول اكرم به گوشش خورد: «هرکس ازما كمكی بخواهد ما به او  كمك میكنيم، ولی اگر كسی بینيازی بورزد و دست حاجت پيش مخلوقی دراز  نكند، خداوند او را بینياز میكند» . آن روز چيزی نگفت، و به خانه  خويش برگشت. باز با هيولای مهيب فقر كه همچنان بر خانهاش سايه افكنده بود روبرو شد ؛ ناچار روز ديگر به همان نيت به مجلس رسول اكرم حاضر شد، آن روز هم همان جمله را از رسول اكرم شنيد: «هر کس ازماكمكی بخواهد ما به او كمك میكنيم، ولی اگر كسی بی نيازی بورزد خداوند او را بینياز میكند». اين دفعه نيز بدون اينكه حاجت خود را بگويد، به خانه خويش برگشت. و چون خود را همچنان در چنگال فقر ضعيف و بيچاره و ناتوان میديد ، برای سومين بار به همان نيت به مجلس رسول اكرم رفت ؛ باز هم لبهای رسول اكرم به حركت آمد ، و با همان آهنگ - كه به دل قوت و به روح اطمينان  میبخشيد ؛ همان جمله را تكرار كرد .  اين بار كه آن جمله را شنيد ، اطمينان بيشتری در قلب خود احساس كرد .  حس كرد كه كليد مشكل خويش را در همين جمله يافته است . وقتی كه خارج شد با قدمهای مطمئنتری راه میرفت. با خود فكر میكرد كه ديگر هرگز به  دنبال كمك و مساعدت بندگان نخواهم رفت . به خدا تكيه میكنم و از نيرو و استعدادی كه در وجود خودم به وديعت گذاشته شده استفاده میكنم ، واز او  میخواهم كه مرا در كاری كه پيش میگيرم موفق گرداند و مرا بی نياز سازد .  با خودش فكر كرد كه از من چه كاری ساخته است؟ به نظرش رسيد عجالة اين قدر از او ساخته هست كه برود به صحرا و هيزمی جمع كند و بياورد و بفروشد . رفت و تيشهای عاريه كرد و به صحرا رفت، هيزمی جمع كرد و فروخت. لذت حاصل دسترنج خويش را چشيد . روزهای ديگر به اينكار ادامه داد ، تا تدريجا توانست از همين پول برای خود تيشه و حيوان و ساير لوازم كار را بخرد .  باز هم به كار خود ادامه داد تا صاحب سرمايه و غلامانی شد .  روزی رسول اكرم به او رسيد و تبسم كنان فرمود: «گفتم ، هركس از ما كمكی بخواهد ما به او كمك میدهيم ، ولی اگر بی نيازی بورزد خداوند او را بی نياز میكند. منبع : 📚اصول کافی،  ج۲، صفحه 139-باب القناعة. وسفينة البحار، ماده قنع. . .http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆