eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
23هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 🔅 : 🔸 نِعمَ العَونُ عَلى أسرِ النَّفسِ وَ كَسرِ عادَتِهَا التَّجَوُّعُ ؛ 🔹 «گرسنگى ، چه خوب ياورى براى اسير كردن نفْس و شكستن عادت آن است!.» 📚 عيون الحكم و المواعظ : ٤٩٤ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
✨وَمَا لِيَ لَا أَعْبُدُ الَّذِي فَطَرَنِي ✨وَإِلَيْهِ تُرْجَعُونَ ﴿۲۲﴾ ✨آخر چرا كسى را نپرستم كه مرا ✨آفريده است و همه شما به سوى او ✨بازگشت مى يابيد (۲۲) 📚 سوره مبارکه یس ✍آیه ۲۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌸🍃🌸🍃 این ضرب‌المثل معمولا در زمانی به کار می‌رود که بخواهیم از اهمیت داشتن چیزی در مقابل بی اهمیت بودن چیز دیگری حرف بزنیم. داستان این ضرب‌المثل هم به این صورت است که دو دوست بودند که با هم کار یدی می‌کردند. کار خشتمالی که از قضا انرژی فراوانی را از آن‌ها می‌گرفت و البته به میزانی هم که کار می‌کردند، دستمزد نمی‌گرفتند. از همین رو بود که همیشه روزگار را به سختی می‌گذراندند. روزی یکی از آن دو برای تهیه نان به بازار رفت. اما در آنجا بوی کباب و آش او را سرمست کرد. با خود اندیشید که قدری هم از آنها بگیرد. اما بعد دید که پولی که دارند، کفاف خرید این قبیل غذاها را نمی‌دهد. از همین رو بر نفس و خواسته خود غلبه کرد. اما چند قدم آن طرف تر به مغازه میوه فروشی رسید و چشمش به خربزه‌ها افتاد. با خود گفت بهتر است خربزه هم بخرم و البته چندی بعد این طور فکر کرد که بهتر است تمام پول خود را برای خرید خربزه بدهد و اینکه خربزه همانطور که رفع عطش می‌کند گرسنگی را هم چاره می‌کند. القصه، خربزه را به بغل زد و با خود برد. دوستش همچنان مشغول به خشتمالی بود که او را دید و البته خیلی زود فهمید که چه اتفاقی افتاده. به روی دوستش لبخندی زد و گفت: خربزه که ما را سیر نمی‌کند؟ ما قرار است ساعت‌ها کار کنیم! باید نان می‌گرفتی که مثل همیشه انرژی لازم را برای ادامه کار را به ما بدهد. پس فکر نان باش که خربزه آب است. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
همیشه سعی کنیم🔅همراه آخر🔅 باشیم وتاهستیم به یکدیگر 🌹مهربانی🌹 کنیم @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
🔸🔸🔸🔸🔸🔸﷽🔸🔸🔸🔸🔸🔸 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی 🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁 🍃 در یک شهربازی، پسرکی سیاه پوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود. بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد. سپس بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را رها کرد. بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند. پسرک سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود. تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید، بالا می رفت؟ مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و با دندان، نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت: پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد. چیزی که باعث رشد آدم ها می شود رنگ و ظواهر نیست. رنگ ها و تفاوت ها مهم نیستند. مهم درون آدمه، چیزی که در درون آدم ها است تعیین کننده مرتبه و جایگاهشونه و هر چقدر ذهنیات ارزشمندتر باشه جایگاه و مرتبه والاتر و شایسته تر میشه. ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
💕نگران نباشید که دیگران فکر می کنند اهداف شما رویایی و غیرمنطقی به نظر می رسند. بیشتر اوقات ایده های رویایی همانهایی هستند که جهانی را به شگفتی وا می دارند. @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
💎رستم، پهلوان نامدار ایرانی در یک باغ خوش آب و هوا توقف کرد تا هم خستگی نبرد سنگینش با افراسیاب را از تن به در کند . هم اسب با وفایش رخش ، نفسی تازه کند . پس از خوردن نهار ، پلک هایش سنگین شد و کنار آتش خوابش برد . رخش هم بدون این که افسارش به جایی بسته باشد، تنها ماند! افراسیاب با خودش فکر کرد که موفقیت رستم تنها به خاطر قدرت خودش نیست بلکه اسب او در این پیروزی خیلی نقش داشته پس سربازانش را برای دزدیدن رخش فرستاد. آن ها که از قدرت رخش خبر داشتند برای به دام انداختنش یک طناب بسیار بلند و محکم آورده بودند ، وقتی رخش حسابی از رستم دور شد، طناب بلند رابه سمتش پرتاب کردند. رخش که بسیار باهوش و قوی بود با حرکتی جانانه خودش را نجات داد و فرار کرد. رستم بیدار شد. جای خالی رخش را دید. زین او را در دست گرفت و از روی رد پاهایی که به جا مانده بود توانست او را پیدا کند. بعد با صدای بلند به رخش گفت: « می دانی در حالی که زین تو را به دوش داشته ام چه قدر راه آمده ام؟ » بعد برای دلداری خودش دوباره گفت: « عیبی ندارد. رسم زمانه این است. گاهی من باید سوار زین بشوم و گاهی زین سوار من. » از زمانی که فردوسی این داستان را روایت کرد و این بیت را سرود، رسم شد هر وقت کسی به سختی و مشکل دچار شود به او چنین بگویند: چنین است رسم سرای درشت گهی پشت بر زین، گهی زین به پشت ─═हई ♡●♡ ईह═─ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
🌹مهربانی🌹 را از باران بیاموز که در ترنمش علف هرز وگل سرخ یکیست. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹
⇩ شربت : 🍹 یه شربت عالی و خنک براتون دارم که ضد عطش و گرمازدگی هست. 👌 ترکیبی از و . توصیه میکنم حتما درست کنید و همیشه تو یخچال آماده داشته باشید که بعد از افطار و موقع سحر بخورید تا عطش و گرمای بدنتون برطرف بشه و تو طول روز تشنتون نشه.🍹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
۱۸ اردیبهشت ۱۳۹۹