هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#همچون_جوانه_ها۰۰۰۰☝️
اللهم صل علی محمدوال محمد...
ذکر روز جمعــه... صـد مرتبـه...
🍃 #نماز_روزجمعه:
،،پس ازنمازظهرجمعه
🌺دورکعت نماز گذارد و درهر رکعت
بعد از حمد ۷ توحید بخواند
🍃 #ذکر_روزجمعه،100مرتبه
🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🍃وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
این ذکر بهترین داروی ،معنوی است
📚 مفاتیح الجنان
أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
⚠️هر قدر ذهن ترسو و نگران بشه بدن قدرتِ دفاعیاش رو از دست میده
🔹️نگرانی و ترسهای ذهنی، بدن رو ضعیف میسازه، اینجاست که بیماریها به راحتی واردِ بدن میشن، نگرانیهای ذهنی نیروی زندگی رو به چیزهای دیگه مصرف میکنه و نمیگذاره به بدن داده بشه، اونایی که از ویروسها و بیماریها بیشتر میترسند زودتر بهش مبتلا میشن، اما این به معنای چشمپوشی از مراقبت نیست، مراقب باشید و کارهای لازم رو انجام بدید، اما نگذارید ذهنِتون به نگرانی سقوط کنه.
🔹️شاید یه دلیل اینکه کرونا در برابرِ کودکان موفق نشده! اینه که کودکان در وضعیتِ سالمِ ذهنی به سر میبرند و سیستمِ دفاعی جسمِ آنان درست و طبیعی کار میکنه.
👈🏼 ترسِ ذهنی، بدن رو تضعیف میکنه.
#پیام_سلامتی
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔴چهار چیز در گناه که بدتر از خود گناه است
🌹پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله:
چهار چیز در گناه وجود دارد که از خود گناه
بدتر است :
1.کوچک شمردن گناه : ⇦یعنی وقتی به نامحرم نگاه شهوت آلود میکنی به خودت بگویی : اینکه چیز مهمی نیست ، زنا که نکردیم ، قتل که نکردیم.
2.افتخار کردن به گناه : ⇦مثلا خاطره ی خلافکاریهای خودت را با افتخار تعریف کنی که بله زمانیکه فلان جا بودم و فلان پست را داشتم چقدر اختلاس کردم و هیچکس هم نفهمید
3.شادمانی کردن به گناه : ⇦یعنی بعداز گناه خوشحالی کردن یعنی مثلا بگویی عجب کلاهی سرش گذاشتم ، کیف کردم.
4.اصرار برگناه : ⇦مثلا بگویی خوب کردم زدم ، بازهم میزنم ! خوب کردم رشوه گرفتم بازم میگیرم ، خوب کردم مواد فروختم بازم میفروشم تازه راه و چاهش را بلد شده ام .
📚مستدرک الوسائل و مستنبط المسائل،
ج۱۱، ص: ۳۴۹
💥اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
⭐️وآلِ مُحَمَّدٍ
🌙وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 یک تعداد آدم هایی هستند
که در بدترین و سخت ترین شرایطِ رابطه یِشان
نمیتوانند از کسی که دوستش دارند بگذرند؛
🌸 درست مثل "مـوج" که در آرام ترین
و حتی طوفانی ترین لحظه ها
از "دریـا" جدا نمیشود!
🌸اگر این آدمها
در زندگیتان وجود دارند
قدرشان را بدانید،
این ها همان "عاشقان واقعی" هستند...
❤ زندگیتون پر از عشق و زیبایی
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💖 سلام جمعه زیباتون بخیر
در این روز زیبا
دعا میکنم که همیشه شاد باشید
و دلتون از غصه خـالی باشه
ان شالله که امام زمان (عج)
ضامن سلامتی و سعادت و
عاقبت بخیری همه ی ما باشند..
💖 تقدیم به شما خوبان
💖 آدینه تون پر خیر و برکت
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_شصتم✍ بخش سوم
🌸اواخر تابستون بود یک روز صبح مینا اومد و گفت : من الان کارمو زودتر بکنم می خوام برم امروز نتیجه ی کنکور رو می دن …
گفتم : پس زود باش بچه ها رو حاضر کنیم …. گفت برای چی ؟
گفتم اونا می خوان زود بفهمن که خاله شون چی قبول شده …..
خندید و گفت باشه خیلی خوب شد مرسی رویا جونم ………
🌸ما داشتیم حاضر می شدیم که عمه اومد بالا و با تعجب پرسید کجا انشالله ؟ گفتم مامان بزرگ ما داریم میریم نتیجه ی کنکور خاله رو بگیریم ………
گفت : صبر کنین منم میام …من و مینا بهم نگاه کردیم و خندمون گرفت …
حالا عمه خیلی با مینا مهربون بود اون فکر می کرد اون دختر با تمام ایثار و از دل و جون بچه ها رو مراقبت کرده و حتی تو کار خونه و همدلی با عمه هیچ کوتاهی نکرده ….
پس تونسته بود به عمق وجود مینا پی ببره و حالا شدیدا مهر اون توی دلش افتاده بود …..
جلوی در نگه داشتیم و مینا رفت تا ببینه نتیجه چی شده ….
🌸تبسم روی پای عمه خوابیده بود ولی ترانه با اون چشمهای درشت و آبیش با کنجکاوی به اطراف نگاه می کرد و ذوق می زد اون بیرون رو خیلی دوست داشت پس منم بغلش کردم و پیاده شدم تا خوشحالی اون کامل بشه و همون طور منتظر مینا شدم …
ترانه شکل عروسک بود با موهای بور و چشمهای آبی توجه همه رو جلب می کرد …و کم کم دخترا و پسرایی که اونجا بودن توجه شون به اون جلب شد و دور ما جمع شدن و قربون صدقه اش می رفتن که یک مرتبه چشمم افتاد به دکتر صالح اونم منو دید رفتم جلو وقتی ترانه رو دید خندید و گفت : چه دختر خوشگلی شکل خودته ….
🌸آهان حالا فهمیدم برای چی قبول نکردی اول ازت دلگیر شدم و فکر کردم در موردت اشتباه کردم ولی حالا فهمیدم که عذر موجه داشتی ….
گفتم آقای دکتر دوتا هستن یکی هم تو ماشینه ….
به وجد اومده بود و پرسید شکل هم هستن ؟ گفتم نه همسان نیستن ، ولی شباهت زیادی بهم دارن مثل دوتا خواهر ….
گفت : باشه من تو رو فراموش نمی کنم و دلم می خواد سرت که فارق شد با من همکاری کنی خیلی از نوع درس خوندن و کار تو راضیم احساس می کنم دانشجوی دقیق و با هوشی هستی ……..
🌸من کاملا حواسم از مینا پرت شده بود …یک مرتبه دیدم اسماعیل منو صدا می کنه ….
چشمم افتاد به ماشین و دیدم عمه و مینا دارن برام دست تکون میدن …
از دکتر تشکر و خداحافظی کردم و رفتم بطرف ماشین ………
از اینکه اونا خوشحال بودن فهمیدم که مینا قبول شده با عجله خودمو رسوندم همون طور که ترانه تو بغلم بود بغلش کردم و بوسیدمش و گفتم : شیمی ؟
گفت : آره شیمی؛؛؛ دیر شد ,, ولی همونی شد که می خواستم…..
🌸عمه پرسید اون کی بود گفتم دکتر صالح می خواست من تو این تابستون تو بیمارستان دست یارش باشم ولی قبول نکردم چون می خوام پیش بچه هام باشم ……
اونشب سوری جون ما و عمه و علیرضا خان رو برای شام دعوت کرد که سور قبولی مینا رو بدن و برای اولین بار علیرضا خان هم موافقت کرد و اومد به مهمونی شام خونه ی سوری جون و اتفاقا اوشب خیلی خوش گذشت علاوه بر اینکه سوری جون غذاهای خوب و خوشمزه ای تهیه کرده بود محفل گرم و دوستانه ای بوجود اومد که علیرضاخان خیلی خوشش اومد بود و حتی بعد از شام هم با آقای حیدری تخته بازی کردن …
🌸برای هم کُری می خودن و می گفتن و می خندیدن …..
من دیدم دخترا کلافه شدن انگار جای خودشونو می خواستن به ایرج گفتم اونم بلند شد و گفت بریم بچه ها خسته شدن باید بخوابن …….
علیرضا خان دلش می خواست یک دست دیگه بازی کنه ولی عمه نگذاشت و راه افتادیم ……
خیلی گرم و مهربون از هم خداحافظی کردیم …
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_شصتم✍ بخش چهارم
🌸توی ماشین علیرضا خان گفت : کاش می میموندیم من یک دست دیگه بازی می کردم اونوقت ازش می بردم ….
عمه گفت : نمیشد بچه ها بد خواب میشن …می دونی که مادر شون چقدر به فکر اوناس …
امروز دم دانشگاه یکی از استاداش بهش التماس می کرد که بیاد دستیارش تو بیمارستان باشه قبول نکرد گفت می خوام پیش بچه هام باشم …..
حالا میگن همه ی دانشجو ها از خدا می خوان که از این پیشنهاد ها بهشون بشه ولی رویا قبول نکرد …..
🌸ایرج پرسید کدوم دکتر ….. ترسیدم فکر کردم اون الان فکر می کنه دکتر جمالی رو میگه خودم گفتم : دکتر صالح …گفت حالا چرا تو رو اتنخاب کرده؟ اونم جلوی در دانشگاه ؟ گفتم نه ایرج جان من منتظر مینا بودم ترانه هم تو بغلم بود اتفاقی دکتر اومد بیرون و به خاطر ترانه اومد با من حرف زد گفت : حق داشتی قبول نکردی چون بچه داری ، این پیشنهاد مال قبلا بوده منم قبول نکردم ….
🌸پرسید رویا جان چرا به من نگفته بودی ؟ …… گفتم آخه چیز مهمی نبود که بگم …….سکوت کرد ….. من تو دلم گفتم خدا به خیر کنه ……. درست حدس زدم به محض اینکه دخترا خوابیدن و رفتیم تو رختخواب ….
ازم پرسید : این دکتره کی بود؟ کدوم بیمارستان کار می کنه؟
🌸گفتم : دکتر صالح ….توی بیمارستان …… و پشتمو کردم بهش و گفتم شب به خیرعزیزم …. یک کم فکر کرد و بعد دستشو انداخت دور گردن من و گفت : رویا یک چیزی بپرسم ناراحت نمیشی ؟
گفتم نه عزیزم …چون می دونم چی می خوای بپرسی ؟دکتر صالح چند سالشه؟ …چند وقته با تو کلاس داره ؟ کی اونو می ببینی؟ نظرت نسبت به اون چیه؟………….. و برگشتم و دست انداختم دور گردنش و گفتم : جواب اینا رو نمی دونم ایرج خان ، ولی می دونم چقدر دوستت دارم ….
🌸تو رو کی می ببینم …. کی منتظرت میشم و اصلا برای تو زنده ام ….حالا اگر چیزی مبهمه بگو جواب میدم …….منو گرفت تو آغوشش و گفت ای لعنت به من چرا من اینطورم رویا چرا همش می ترسم تو رو از دست بدم؟ یا یک وقت یکی از تو خوشش بیاد ؟ این دیوونم می کنه باور کن نمی خوام اذیتت کنم خودم بیشتر اذیت میشم …..
🌸گفتم : عزیز دلم منم نسبت به تو همینطورم ولی خودمو کنترل می کنم تا یک وقت توی زندگیمون اثر نزاره …. این طوری بهتر نیست ….؟؟؟؟
🌸ایرج مدتی بعد خوابید ولی باز ترانه گریه کرد و رفتم تا اونو بخوابونم …با خودم فکر کردم رویا خانم وقتی که اون بهت گفت به عروسکت حسودی می کنه جدی نگرفتی و قند تو دلت آب کردن حالا باید کاری کنی که این حساستش از بین بره ، و گرنه کارت زاره اون داره روز به روز بد تر میشه ……..
#ناهید_گلکار
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨َ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ
✨مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي
✨وَتَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ
✨ پروردگارا من به تو پناه مى برم
✨كه از تو چيزى بخواهم كه
✨بدأن علم ندارم و اگر مرا
✨نيامرزى و به من رحم نكنى
✨از زيانكاران باشم
📚سوره مبارکه هود
✍ آیه ۴۷
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث_مهدوی
🌺امام زمان (عج):
اراده ى حتمى خداوند بر این قرار گرفته است
که ـ دیر یا زود ـ پایان حق، پیروزى، و پایان باطل، نابودى باشد.
📚بحارالأنوار، ج۵۳، ص۱۹۳
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰
🌺امام مهدى علیه السّلام فرمودند:
منم كه زمين را از عدالت لبريز مى كنم، چنان كه از ستم آكنده است.
📚بحار الأنوار، ج۵۲، ص۲
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث
💎امام جعفر صادق (ع) فرمودند:
"بهشتىها چهار نشانه دارند:
➖روى گشــــاده
➖زبان نـــــــــــــرم
➖دل مهـــــــربان
➖دستِ دهنده"
📚"مجموعه ورام ج2/ ص91"
〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿
💎امام جعفرصادق (ع):
💕دل، حرم خداست
پس در حرم خدا غیر خدا را ساکن مکن
📚جامع الأخبار، ص185
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
#احکام_شرعی #احکام_غسل
✳ زمان غسل جمعه ✳
💠 وقت غسل جمعه از اذان صبح است تا :
✅ آیات عظام خامنه ای ، مکارم ، وحید : تا اذان ظهر و بعد از ظهر به نیت ما فی الذّمه انجام دهد.
✅ آیت الله سیستانی : غروب آفتاب .
↙ توجه : اگر در روز جمعه غسل نکنند مستحبّ است از صبح شنبه تا غروب، قضاى آن را به جا آورند و کسى که مى ترسد در روز جمعه آب پیدا نکند مى تواند روز پنجشنبه غسل را به نیّت مقدّم داشتن انجام دهد.
✳ همه مراجع: می تواند قضاى غسل جمعه را صبح شنبه تا غروب به جا آورد ولى قضاى آن در روزهاى ديگر وارد نشده است.
#احکام_غسل_جمعه
*ء*------------------*ء*
📚 منبع:
📝 توضیح المسائل مراجع مسئله مسأله 644
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی شبیه رودخانه ای است
ڪه هرگز نمی توان
به آب رفته دو بار دست زد
جریان آبی ڪه از مقابلت گذشت
غیر قابل بازگشت است
قدر لحظات زندگیت را بدان...❣