eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ماهتون 🌹پرازشکوفه های اجابت 🍃امیدوارم که 🌹روزتون پرازبرکت 🍃عمرتون باعزت 🌹مشکلاتتون اندک 🍃شادی هاتون فراوان 🌹مهربانی راه و رسمتون 🍃و لبخند خدا بدرقه زندگیتون @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
‍ این داستان واقعی است: سوم همراه دوستان صادق و همسایه ها تمام شهر و پارک ها رو گشتیم،اما خبری نشد که نشد.به برادرم چند بار زنگ زدم اما جواب نمیداد.به ناچارخسته و مستاصل همراه شوهرم کنار اداره برق ماشین رو نگه داشتیم. همان لحظه برادرم زنگ زد و گفت :آبجی کجایی؟ گفتم جلو اداره شما. گفت:سریع برید خونه مامورای اگاهی میان برای بازجویی! گفتم: بازجویی چی؟چیزی شده؟صادقم تصادف کرده؟پیداش کردن؟ تروخدا بگو گفت: نه خواهر جان،نگران نباش دارن دنبالش میگردن،برای اونه ،میخوان دقیق ازت بپرسن تا بتونن پیداش کنن... بدون فوت وقت، سوار ماشین و راهی منزل شدیم.برادرم وقتی اصرار دانیال رو برای اطلاع ندادن به پلیس دیده بود،بدون اطلاع ما به آگاهی رفته بود و تمام گم شدن صادق را به همراه کلیه مشخصات صادق و دوستاش به پلیس اطلاع داده بود.برای همین تلفنی از من پرسید که صادق چه وسایلی همراش داشت و من گفتم که کلیدهاش،انگشتر و بیست هزار تومن پول... بعد از کمی مامورا همراه برادرم-خبات-رسیدن. به محض اینکه وارد خانه شدند سریع سمت اتاق صادق رفتند،بیشتر وسایل صادق را برداشتند.دفترخاطرات،یادداشتهاش،حتی برخی از وسایل شخصی مثل زنجیر گردنی که اسم دانیال روش بود و صادق تا سه ماه قبل که با دانیال قهرنبود همیشه به گردن داشت😔 مامور وقتی از اتاق صادق بیرون آمدازمن پرسید: +مادر! پسرت از کی خونه نیومده؟ -چهار روز پیش +چرا چهار روز پیش به پلیس اطلاع ندادین؟؟ - (با نگرانی گفتم)جناب سروان،دوست صمیمی پسرم،دانیال میگفت که نیاز نیس ماخودمون هرجا باشه پیداش میکنیم +(سری با تاسف تکان داد)میدونی اگه روز اول اطلاع میدادین شاید خیلی چیزا فرق میکرد؟؟ - چیزی شده؟مگه پسرم چیزیش شده؟ تروخدا بهم بگین. +هنوز هیچی مشخص نیس،فقط هرچه سریعتر بیایین آگاهی،سریع -گفتم،شوهرم از دیشب چیزی نخورده یه چیزی براش بیارم میاییم خدمتتون + نخیر خانم،اصلا،وقت رو تلف نکنید همین الان با شوهرتون بیایین. چهار روز بود که خواب و خوراک نداشتیم.درد عجیبی سراپای وجودم رو فراگرفته بود،در دل همش ایت الکرسی میخواندم پسرم رو پیدا کنیم. تا ساعت شش عصر ازما سوال و جواب کردند. یهو شوهرم فشارش افتاد و نزدیک بود که بیفته . به ماموره گفتم،جناب سروان شوهرم فشارش افتاده،دخترمم از مدرسه که اومده معلوم نیس کجا رفته .اگه اجازه بفرمایین بریم و زود برمیگردیم. +بسیار خب،برین ولی تا قبل ساعت ۷ عصر برگردین. - چشم منم دست کمی از شوهرم نداشتم،بی خبری درد بزرگیست.آنهم چهار روز بیخبری از پاره تنت. توان راه رفتن نداشتم.با هرسختی بود همراه شوهرم رفتیم،عسل را که منزل همسایه مون رفته بود برداشتیم و سه نفری رفتیم از یک مغازه چن ساندویچ کبابخریدیم،همانجا کنار خیابان شوهرم و دخترم ساندویچ را خوردند ولی هرچه اصرار کردند من نتوانستم چیزی بخورم. گوشی علی زنگ خورد،برادرم بود.گفت :کجایین گفت:جلوخانه برادرم کاظم با ماشینش ماروسوارکرد،شروع کرد به سخنرانی کردن که تو زن مسلمان و صبوری هستی،با ایمانی و فلان و فلان گفتم :حاشیه نرو،بگو چی شده؟صادقم چیزیش شده؟تصادف کرده.؟ برادرم انگار توان گفتن حقیقت رو نداشت،گفت :نه خواهرم،هیچی نیس،درکل گفتم تا آمادگی پذیرش هر چیزی رو داشته باشی.شایذ صادق تصادف کرده باشه یاهر چیز دیگه...فقط تو امادگی هرچیزی داشته باش..اینو گفت وساکت شد به آگاهی که رسیدیم،برادر شوهرمم به جمع اضافه شده بود چشماشون کاسه خون شده بود.من و شوهرم درمیان نگاههای هراسانشان دنبال حرفی،خبری از صادقمون میگشتیم. آتش داغ اضطراب و درد بیخبری من و شوهرم،با کلام سرد و بی تفاوت مامور آگاهی به شوک وحشتناکی تبدیل شد که گفت: خانم،آقای برمکی.جنازه کاملا سوخته شده پسرتان در بیابانی اطراف شهر توسط یک چوپان پیداشده.. برادر و برادرشوهرم ، بغضی که قبلابخاطرما پنهانش میکردند روبا فریاد و گریه و زاری شکستند.. شوهرم بر زمین افتاد و همه سمتش رفتند و من،من مانند دیوانه ها هذیان میگفتم.یک کم میخندیدم،یهو گریه میکردم،دادمیزدم،گفتم دروغه.مگه شهر هرته؟مگه داعش اومده توی شهر؟مگه مملکت بی قانونه که پسر دسته گل منو بسوزانن و پرت کنن توی بیابان؟اخه به چه جرمی؟کی این کارو کرده؟مسلسل وار داد میزدم و سوال میکردم..برادرم مرا در آغوش گرفت و تلاش کرد آرامم کند.هرجور شده مرا سوار ماشین کردند و به سمت خانه رفتیم تا به خانه رسیدیم همش با صدای بلند مینالیدم و فریاد میزدم،همه عابران به ماشین ما که دیوانه وار فریاد میزدم نگاه میکردند، بیان قسمتی از ماجرا به روایت دایی خبات: به کسی نگفتم و به پلیس اطلاع دادم،اخه حرفای غیر منطقی دوستان صادق که اصرار داشتند خودشان رسم مردانگی رابه جا بیارن و صادق رو پیدا کنند به مذاقم خوش نیومد پس... ادامه دارد....
‍ داستان واقعی: پس خودم دست به کار شدم و همه چی را به پلیس گفتم.صبح روز چهارم گم شدن صادق بود که از آگاهی بهم زنگ زدن و گفتند که آقای محمدامینی، در بیابانی اطراف شهر یک جنازه کاملا سوخته پیدا شده،لطفا برای شناسایی تشریف بیارین! قلبم هری ریخت،ترسیدم،به هیچکس در مورد اگاهی رفتنم و تماس پلیس،حرفی نزدم.تنهایی رفتم و با هزار نذر و نیاز و دعا از خدا خواستم که جنازه صادق نباشه! با برادر علی آقا،عموی صادق هم تماس گرفتم و با او برای شناسایی جنازه به آگاهی رفتیم! همینکه جنازه را دیدم،حالم بهم خورد،جنازه ای کاملا سوخته که هیچ چیزش مشخص نبود جز قدی بلند و انگشتری که به استخوانش چسبیده بود! ای وای خدایا،یعنی این صادقه؟نه،نه،امکان نداره،این صادق نیست،زیبایی صادق زبانزد بود،با چشمان عسلی و صورت معصومش انگار خدا،ساعتها روی صورتش به طور ویژه نقاشی کرده بود. نوه بزرگ مادرم بود و عزیزو دردونه چندین خانواده! اما این جنازه،از نگاه کردن به ان وحشت داشتم.نه،هیچ چیزش شبیه صادق ما نبود،جز قد بلندش! ترس عجیبی بردلم چیره شد،به خود لرزیدم.یعنی این جنازه صادق ما بود؟ یاد دو هفته قبل افتادم،خواهرم بهم زنگ زد و گفت: -داداش خبات؟ +جانم _داداش جان،صادق جان ازم کت و شلوار میخواد،که هم برای عروسی جمعه بپوشه و هم برای دانشگاه هم که هفته دیگه بازمیشه استفاده کنه! +خب،به سلامتی ابجی،اینکه خوبه - اخه داداش خودت که میدونی ما وضع مالیمون خوب نیس،کت و شلوار هم گرونه،اشنایی هم ندارم برم پیشش بخرم،شما کارمندی میشه یه جایی ببریش بتونم قسطی براش بخرم؟ - به روی چشم آبجی خودم باهاش میرم. طفلک خانواده خواهرم وضع مالی خوبی نداشتند.عسل دانش آموز بود و صادق هم دانشجو! علی آقا-شوهرخواهرم-نگهبان یک مجتمع بود و سالها با کارگری و نگهبانی امرار معاش میکرد و خواهرم فریبا هم در یک مغازه کنار نزدیکیهای خونه خودشون با یه چرخ خیاطی قدیمی،خیاطی میکرد و کمک خرج شوهرش بود،خلاصه خانواده ای فقیر و زحمتکش که با سیلی صورتشون رو سرخ نگه میداشتند! رفتیم و رفتیم ساعتها بازار رو گشتیم تا تونستیم یه دست کت و شلوار اندازه صادق پیدا کنیم!اخه قدش خیلی بلند بود و هیچکدوم اندازه ش نمیشد،همونو خریدیم، ۲۵۰هزار تومن که خواهرم داده بود رو به عنوان پیش قسط دادیم و خریدیم! برای عروسی روز جمعه قبل،عروسی پسرعمه م پوشیده بود و همراه دوتا از دوستاش بنام کامیار و پویا اومده بودندو تمام حاضران به صادق نگاه میکردند! از بس خوشتیپ و خوش هیکل بود! غرق این افکار بودم که با صدای جناب سروان بخودم اومدم _آهای آقا،حواستون کجاست؟پرسیدم آیا این جنازه متعلق به گمشده شماست یانه؟😡 درمانده و بی رمق،گفتم:قربان اصلا هیچیش معلوم نیست،این جنازه کاملا سوخته ست. مامور کناری گفت:همراه جنازه یک دسته کلید و انگشتر چسبیده به استخوان دستش هم یافت شده،با مادرش تماس بگیر و بپرس ببین وسایلی همراه پسرش بوده یا خیر! بیرون محوطه رفتم و با انگشتان لرزان شماره خواهرم رو گرفتم +الو،سلام آبجی .خوبی کجایی؟ - سلام داداش، تو کجایی؟از صبح هزاربار زنگ زدم چرا جواب نمیدی اخه؟ +فریبا جان توی اگاهی نمیذارن گوشی ببریم،الانم وقت سین جیم نیس،بگو بهم کجایی و بگو ببینم صادق چه چیزایی همراه داشت؟ _داداش من جلو اداره شمام،از صبح دوبار رفتم بیمارستانها،تروخدا بگو صادقو پیدا کردین؟صادق چیزی نداشت داداش جز دسته کلیدش و بیست هزار تومن پول که موقع رفتن به مهمونی دوستش دانیال ازم گرفت. خواست ادامه بده که گفتم باشه ابجی نگران نباش و زود برو خونه مامورا میان خونه برای بازجویی،تا زودتر سرنخ گیر بیارن صادقو پیدا کنن!! گوشیو قطع کردم و حرفی از جنازه سوخته و شناسایی و ..نزدم. به داخل اگاهی برگشتم و گفتم مادرش گفته فقط ۲۰ هزار و کلیدهاش!! سروان گفت :پس هنگامی که پدر و مادر صادق میان اینجا برای بازجویی شماهابرید و کلید رو به در خونه اونها امتحان کنید تا معلوم شه جنازه متعلق به گمشده شما هست یانه!!😢 آب دهنم را با وحشت قورت دادم،همراه عموی صادق راه افتادیم و به سمت خانه رفتیم..صادق کلید خونه مادرم و مادر پدرش هم داشت.چون هرروز به آنها سر میزد..پس به منزل مادربزرگش رفتیم تا با فریبا و علی اقا و عسل مواجه نشویم! به منزل پدربزرگش رسیدیم،کلیدهای سیاه و دودگرفته را با صلوات و دعا در دست گرفتم،در دلم همش دعا میکردم که خدایا،هیچکدام کلیدها به در نخورند و در باز نشود! چشمانم را محکم بستم و اولین کلید را وارد در کردم.باز نشد.. دومی..خدایا اینم باز نشد.. سومی...دستام میلرزید،اشک امان نمیداد،وای برما!!!وای،در باز شد.. در یک لحظه من و عموی صادق که مانند برق گرفته ها شده بودیم نگاهمان بهم گره خورد،درد مشترک.. ادامه دارد....
شمیم رضوان ، ❁﷽❁: 💠بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 💠 ✴ تربیت اسلامی ✴ 💠⭕💠⭕💠⭕💠 ⭕ امام علي عليه السّلام فرمودند: 📝 كسي كه كودكي دارد بايد (در راه تربيت او) كودكانه رفتار نمايد. 📕 وسائل الشيعه، ج 5، ص 126 ⭕💠⭕💠⭕💠⭕ 💠بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 💠 ✴ تربیت اسلامی ✴ ⭕امام سجاد عليه السّلام فرمودند: 📝 اللهم ... اءعنى على تربيتهم و تاءديبهم وبرهم ؛ 📝 خدايا مرا بر تربيت ، ادب آموزى و نيكى كردن به فرندانم يارى فرما. 📕 صحيفه سجاديه از دعاى 25. ⭕💠⭕💠⭕💠⭕ 💠بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 💠 ✴ تربیت اسلامی ✴ ⭕ امام سجاد عليه السّلام فرمودند: 📝 حق فرزند تو اين است... در سرپرستى وى مسؤوليت دارى كه ادب او را نيكو كنى و به سوى پروردگارش رهنمون سازى و در فرمانبردارى از او، نسبت به وظايف تو و خودش، يارى اش دهى. 📕 تحف العقول، ص 263. ⭕💠⭕💠⭕💠⭕ 💠بسم اللّه الرّحمن الرّحیم 💠 ✴ تربیت اسلامی ✴ ⭕پيامبر اکرم صلّي الله عليه و آله فرمودند: 📝 كسي كه دختر بچه خود را شادمان كند مانند كسي است كه بنده‌اي را از فرزندان (حضرت) اسماعيل، آزاد كرده باشد، و آن كس كه پسر بچه خود را مسرور و ديده او را روشن كند مانند كسي است كه از خوف خدا گريسته باشد. 📕 مكارم الاخلاق، ص 114 ❃🔰 🔰❃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا دریافته ام... کسی که می گوید برایم دعا کن... از روی عادت نمی گوید کم آورده است... خدایا دستش را بگیر... چرا که هنوز هم به معجزه کرامتت ایمان دارد... ❤️خدا جونم عاااااااااااشقتممم ❤️ ❤️خدایا شکرت که هستی و برایمان خدایی می کنی ✾࿐༅🍃❣🍃༅࿐
قَالَ كَذَلِكَ أَتَتْكَ آيَاتُنَا فَنَسِيتَهَا ✨وَكَذَلِكَ الْيَوْمَ تُنْسَى ﴿۱۲۶﴾ ✨مى‏ فرمايد همان طور كه نشانه‏ هاى ما ✨بر تو آمد و آن را به فراموشى سپردى ✨امروز همان گونه فراموش مى ‏شوى (۱۲۶) 📚 سوره مبارکه طه ✍آیه ۱۲٦
  💬 آیا می توان بدون حجاب عکس گرفت؟ ✅ پاسخ:  ✍ اگر خانمی بداند چنانچه بدون حجاب کامل عکس بگیرد، عکس او در میان خویشاوندان پخش می شود و نامحرم نیز آن را می بیند، جایز نیست بدون حجاب عکس بیندازد.  🍃توجه: برخی خانم ها برای گرفتن عکس یادگاری در دوران ازدواج، نزد عکاس مرد می روند یا برای گرفتن قبض و دریافت عکس به مرد نامحرمی که مطمئنند عکسشان را ظاهر کرده مراجعه می کنند؛ در چنین مواردی عکس انداختن بدون حجاب کامل شرعی حرام است. لطفا حداقل به یک نفر بفرستین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ﮐﺎﺵ روزگار ﺭﺍ ﺧﯿﺎﻁﻫﺎ مینوشتند ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺧﻮﺑﺶ ﺭﺍ ”ﻣﺎﮐﺴﯽ” میدوﺧﺘﻨﺪ، ﺩﻟﺘﻨﮕﯽﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ”ﺩﺭﺯ” میگرفتند ﺭﻭﯾﺶ ﺭﺍ ”ﺧﻨﺪﻩ ﺩﻭﺯﯼ” میکردند ﺑﻐﺾﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ” ﺗﻮ”ومیگذاشتند... ☕️
🌸🍃🌸🍃 این ضرب‌المثل را عموما در مواقعی به کار می‌برند که کار از کار گذشته باشد. گاه اتفاق می‌افتد که هریک از ما برای رسیدن به مقصود و حصول یک نتیجه مشخص، همه نوع تلاشی می‌کنیم. در واقع به هر دری می‌زنیم تا آن اتفاق بدی که ممکن است نیفتد. آنچه به دست می‌آید، نیک باشد و آنچه که ما می‌خواهیم. اما خب از آن‌جا که «همیشه آن طور نمی‌شود که ما فکر می‌کنیم»، توفیق حاصل نمی‌شود و علی‌الظاهر متحمل ضرر و زیانی هم می‌شویم. حال اگر در این هنگام که همه‌چیز رو به ناکامی و نامرادی رفته، راه گشایش و فرجی پیدا شود که امکان رسیدن به مقصود را فراهم آورد، چون دیگر آن نفع و فایده اولیه را ندارد و آرزوها دیگر بر باد رفته، می‌گویند که «نوشداروی پس از مرگ سهراب» است. ضرب ‌المثلی که مربوط می‌شود به داستان رزم میان پدر و پسر، رستم و سهراب که جریان این رزم را همگان می‌دانیم. نبردی که در آن، در هنگامه مرگ، نوشدارو به سهراب می‌رسد اما دیگر کار از کار گذشته و او در آغوش پدر جان می‌سپارد. نبردی که استاد سخن فردوسی نامدار در شاهنامه، این شاهکار ادبی والامقام، به خوبی و با جزئیات خواندنی و شنیدنی به نظم کشیده است. برای خواندن داستانها وریشه ضرب المثلهای فارسی با ما همراه شوید: باسرچ برین بالا همه روبخونید @shamimrezvan @tafakornab
مشوق خودت باش دنیا به اندازه کافی از تو انتقاد می کند خودت به این منتقدین اضافه نشو! 🖋☕️ @shamimrezvan @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌱حکایت فقیری از کنار دکان کبابی میگذشت دید کبابی گوشت ها را در سیخ کرده و به روی آتش نهاده باد میزد و بوی کباب در بازار پیچیده بود. فقیری گرسنه بود و سکه ای نداشت پس تکه نانی از توبره اش در آورد و در مسیر دود کباب گرفته به دهان گذاشت. به همین ترتیب چند تکه نان خورد و براه افتاد . کباب فروش که او را دیده بود به سرعت از دکان خارج شده دست او را گرفت و گفت : کجا؟ پول دود کبابی را که خورده ای بده ! بهلول آنجا حاضر بود و دید که فقیر التماس میکند دلش سوخت و جلو رفته به کبابی گفت : این مرد را رها کن من پول دود کبابی را که او خورده میدهم. کباب فروش قبول کرد . بهلول کیسه پولش را در آورد و زیر گوش کبابی شروع به تکان دادن کرد و صدای جرینک جرینگ سکه ها به گوش کبابی خورد و بعد به او گفت : بیا این هم صدای پول دودی که آن مرد خورده بشمار و تحویل بگیر. کباب فروش گفت : این چه پول دادن است؟ بهلول گفت : کسی که دود کباب را بفروشد باید صدای سکه را تحویل بگیرد! 🖋☕️ @shamimrezvan @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
تنها زمانی که به لبه‌ی پرتگاه زندگی می‌رسید، امکان پرواز کردن دارید. مشکلات می‌توانند سکوی پرش شما باشند... 🖋☕️ @shamimrezvan @tafakornab
🌱داستان کوتاه خانمی وارد دفتر یک وکیل دادگستری شد و پرسید: آقای وکیل جریمه بچه ای که با سنگ، شیشه پنجاه تومانی را شکسته چقدر است؟ وکیل لحظه ای فکر کرد و گفت: پنجاه تومان از پدرش مطالبه کنید. خانم گفت: بسیار خوب پس خواهش می کنم پنجاه تومان مرحمت کنید زیرا این هنر پسر شما است که شیشه ما را شکسته است. وکیل بلافاصله گفت: خانم ببخشید، شما باید پنجاه تومان لطف کنید زیرا حق مشاوره قضایی من در هر نوبت صد تومان است. 📌مجموعه حکایات؛سخن بزرگان👇 🖋☕️ @shamimrezvan @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
‼گدایی ٣٠ سال کنار جاده ای می‌نشست. یک روز غریبه ای از کنار او گذر کرد. گدا طبق عادت کاسه خود را به سمت غریبه گرفت و گفت : بده در راه خدا غریبه گفت : چیزی ندارم به تو بدهم؟ آنگاه از گدا پرسید : آن چیست که رویش نشسته ای ؟؟ گدا پاسخ داد: هـیچی یک صندوق قدیمی ست . تا زمانی که یادم می آید ، روی همین صندوق نشسته ام . غریبه پرسید : آیا تاکنون داخل صندوق رادیده ای؟ گدا جواب داد: نه !! برای چه داخلش راببینم ؟؟ دراین صندوق هیچ چیزی وجود ندارد . غریبه اصرار کرد چه عیبی دارد؟ نگاهی به داخل صندوق بینداز . گدا کنجکاو شد و سعی کرد در صندوق را باز کند. ناگهان در صندوق باز شد و گدا باحیرت و ناباوری و شادمانی مشاهده کرد که صندوقش پر از جواهر است. من همان غریبه ام که چیزی ندارم به تو بدهم اما می گویم نگاهی به درون بیانداز. نه درون صندوقی، بلکه درون چیزی که به تو نزدیکتراست {درون خویش} صدایت را می شنوم که می گویی: اما من گدا نیستم !! گدایند همه ی کسانی که ثروت حقیقی خویش را پیدا نکرده اند. !!❤️
خوراکی های زیر اثر خوبی برای کاهش افسردگی دارند : انواع ماهی🐟 اسفناج🍃🌱 شکلات 🍩 عسل🍯 پاستا🍟 میوه های با رنگ بنفش 🌰 گلابی🍐 طالبی گوجه سبز🍈 انگور🍇
✨﷽✨ ✨ شعور یک گیاه در وسط زمستان، از تابستان گذشته نمی آید از بهاری می آيد که فرا می‌رسد گیاه به روزهایى که رفته، نمی اندیشد، به روزهایى می اندیشد که می آید اگر گیاهان یقین دارند که بهار خواهد آمد چرا ما انسان ها باور نداریم که روزی خواهیم توانست به هر آن چه می‌خواهیم، دست یابیم؟
دهستان زیبای گیلان _ تالش ✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐
امام جعفر صادق (ع) فرمودند : اگر کسى سخنى را بر ضد مۆمنى نقل کند و قصدش از آن ، زشت کردن چهره او و از بین بردن وجهه اجتماعى اش باشد و بخواهد او را از چشم مردم بیندازد، خداوند او را از ولایت خود خارج مى کند و تحت سرپرستى شیطان قرار مى دهد؛ ولى شیطان هم او را نمى پذیرد! 📚الکافی ج۲ ص ۳۵۸ الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
وَ مـنَ اللَّیْــلِ فَاسْجُــدْ لَــهُ هـر وقـت "غـصـه"اے آمـد ... بـلـافـاصـلـه سـرت را بـه سـجـده بـگـــــذار ڪـه سبـڪـ مےشـو ے ... فقط ڪافی است هنگام گرفتاری بگوییـد : "خدایا .... راضـی ام بـه رضای تو تـا محال عالم بشـود، ممکـن تـو...! ‌‌ ✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐   
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی تنها به خداوند ایمان داری و تنها روی او حساب میکنی همه چیز آسان می شود. زیرا اوست تنها آرامش دهنده. این خداوند است که به جای تو مبارزه می کند و عاشقانه می خواهد نعمتش را بر تو تمام کند. . . " از صمیم قلب بگو و کامنت کن " " خداوند آرامش دهنده من است " . . این پیام رو به اون کسی که احساس میکنی نیاز داره بفرست ‌‌ ✾࿐༅🍃❤️🍃༅࿐   
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شب داستان زندگی ماست ⭐️گاهی پرنور ✨گاهی کم نور میشود ⭐️اما بخاطر بسپار ✨هر آفتابی غروبی دارد ⭐️و هر غروبی طلوعی ✨قرنهاست که هیچ شبی ⭐️بی صبح شدن نمانده است ✨به امید طلوع آرزوهایتان ✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷آغاز چهارشنبه ای زیبا با عطرخوش صلوات🌷 🌸دل با صلوات مَحرم راز شود 🌷سیمرغ شود بلند پرواز شود 🌸فرمود : پیامبر که با هر صلوات 🌷درهای اجابت دعا باز شود 🌸اللهم صل علی محمد 🌷وآل محمدوعجل فرجهم
چونکه روز آمد و چشمم باز شد🌸🍃 🍃🌸خلقتم با خالقم همـراز شد غرق رحمت میشود آنروز که🌸🍃 🍃🌸روزش با نام "تو" آغـاز شد بسم الله الرحمن الرحیم🌸🍃 🍃🌸الهی به امید تو
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽❣ ❣﷽ اے جَمالِ مُنـوّرٺ،قُـربان آیہ آیہ،تَجَـلّــےِ قُــرآن مَنּ بہ شوقِ،تو چَشم وٖا ڪَردَم صُبحِ عالـے،بخیر آقٰا جٰان
اے دل بیا بہ رسم قدیمے سلام ڪن صبح سٺ مثل بادونسیمے سلام ڪن برخیز نوڪرانہ وبا عشق ، خدمٺِ ارباب مهربان وصمیمے سلام ڪن السلام اے حرمٺ مایہ ے آرامش جان