هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
این داستان واقعی است :
#آخرین_بازدید
#قسمت_نهم
اخرین امیدهای صادق برای زنده ماندن ناکام ماند،و جوانی شاداب و مهربان،با هزاران امید وآرزو در سر گرفتار شقاوت و سنگدلی دوستان جون جونیش شد.دایی امید:
به این قسمت فیلم که رسیدم،هنوز باورم نمیشد این سرنوشت صادق ماست و یک لحظه تصور کردم که دارم فیلم جنایی بدون سانسور میبینم..آخر فیلم با خنده های شیطانی دانیال و سید دانیال و کمال بیشرم تمام میشد که به قول خودشان پیروزمندانه مانع سدراهشان رابرداشته بودند.وقاحت جنایت و از پشت خنجر زدن رفیق یک طرف،اینکه بعد از جنایتشون روی آتش جنازه صادق، عکس و فیلم و سلفی میگرفتند از طرفی حال هر بیننده ای رو بهم میزد..فیلم رو کامل نگاه کردم.اولش،مانند برق گرفته ها خشکم زده بود،یکم اتفاقات توی فیلم رو در ذهنم مرور کردم و ....حالم به شدت بهم خورده بود،نمیدونستم چکار کنم،گوشیو برداشتم و با گریه و اشک به داداش کاظم زنگ زدم،گریه امونم نمیداد،داداش از من بدتر بود،
+فیلمو دیدی امید جان؟
_امید مرد خان داداش،امید با آرزوهای صادق چال شد،امید مرررررد
+خدانکنه ،نگو اینجوری طاقت ندارم،با مرگ صادق ، پشت چندین خانواده شکست،تو دیگه نگو داداشم که طاقت دردت ندارم
_داداش کاظم نذارین این فیلم پخش شه،فریبا اینا رو نبینه،علی آقا و عسل نبینن،به خدا که طاقت نمیارن دق میکنن.
+خیالت جمع داداش،حواسم هست
_آخ خان داداش،من توی این غربت با غم صادق چجوری دووم بیارم.
خدا میدونه روزها و شبهای من در غربت و تنهایی،دور ازخانواده و باغم سنگین صادق چگونه میگذشت.
ادامه ماجرا در ایران و منزل صادق:
روز سوم عزاداری بود،منزل جای سوزن انداختن نداشت،کسانی اومده بودند که تو عمرم ندیده بودم و نمیشناختم،هر کس در شهر که ماجرا به گوشش خورده بود،پرسان پرسان،آمدندو کنارمون بودند،من آرام و قرار نداشتم ،یا باصدای بلند میگریستم یا یهو میخندیدم و یه دسمال دستم میگرفتم و میگفتم بزارین براپسرم هلپرکه کنم،عروس میارم براش.پسرم لباس دومادی براش خریدم،کل بکشین،دو دسماله (حرکاتی زیبا در هلپرکه کوردی که توسط نفر اول هلپرکه با دو دستمال ظریف و تزیین شده انجام میشه) کنید،من میرم جلو عروسم و پسر شاخ شمشادم دودسماله کنم،با حرکاتم و حرفام همه فکر میکردند از مرگ پسرم دیوانه شدم،حق داشتند اینگونه فکر کنن چون واقعا دیوانه شده بودم،از میان جمعیت زنی میانسال توجهم رو جلب کرد،در زندگیم هیچوقت ندیده بودمش،اما روبرویم ایستاده بود و آرام اشک میریخت،بهم اشاره ای کرد و آمد سمتم،با صدای نرم و آرامی که پر از آرامش بود گفت:
فریبا خانوم من پیامی دارم براتون،
گفتم از کی؟گفت فریبا خانوم من هیچوقت شما رو ندیدم و نمیشناسم،امشب خواب عجیبی دیدم،در خوابم شش مرد با لباسهای سفید و شال سبز در دو طرف مردی بلند قد ایستاده بودند،میدونستم که همه از مردان پاک خدایند ،اون مرد بلند قد که وسطشون بود تمام بدنش باندپیچی بود و چهره نورانی داشت،منو صدا زد و بهم لبخندی زد و گفت: فردا برو پیش مادرم و بهش بگو اینقدر اشک نریزه و نگرانم نباشه من جام خیلی خوبه،حالمم خیلی خوبه،زخمهایم دارن خوب میشن،فقط نگران عسلم،به مادرم بگو مراقب خودش و عسل باشه،
مو به تنم سیخ شد،وقتی اون خانم حرفاش تموم شد مرابوسید و رفت،انگار اونو صادقم فرستاده تا منو آروم کنه،چرا که بعد رفتنش ارامشی عجیب سراسر وجودم فرا گرفت،وضو گرفتم و نمازم خواندم و با خدایم دوباره تجدید میثاق عبودیت کردم و گفتم :خدایا کمکم کن بتونم حق صادقمو بگیرم!
روزها به سختی میگذشتند،تمام خوشبختی و شادی خانواده به یکباره عزا شد.شوهرم، همش گوشه ای کز میکرد و به عکس صادق خیره میشد،من که شب و روز در اتاق صادق بودم و با اشک وآه لابلای وسایل پسرم پرسه میزدم و قربون صدقه ش میرفتم،طفلک دخترم عسل،انکار با پتکی برسرش زده باشند،ضعیف و لاغر شده بود و نه حرف میزد و نه گریه میکرد،انگار روزه سکوت گرفته بود ،لب به چیزی نمیزد،مدرسه نمیرفت،یکروز که من سرگرم تمیز کردن شیشه عکس صادق بودم یهو دخترم از هوش رفت و نقش برزمین شد،انروز بود که فهمیدم درد صادق چنان در وجودم ریشه دوانده که دختر کوچولوی معصومم رو فراموش کردم،سریع به بیمارستان بردیم و چند ماهی تحت نظر روانپزشک بود..و اما ماجرای صادق،تمام رسانه ها پرشده بود از ماجرای مرگ تکان دهنده و وحشیانه صادق بدست دوستانش،بازار شایعات داغ بود و هر کس درمورد انگیزه قاتلان چیزی میگفت،خانواده قاتلان شایعه پراکنی کرده بودند که مسئله ناموسی بوده و مسئله دختری در میان است،درد صادق از طرفی و درد شایعات بی اساس از سویی دیگر دردما را صدچندان کرده بود،از دادگاه و دادگایی شدن هم خبری نبود تا اینکه یک روز...
ادامه دارد.....
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
این داستان واقعی است
: #آخرین_بازدید
#قسمت_دهم
مردم هر کدام به گونه ای حرف میزدند،جراید و فضای مجازی پر شده بود از حرفهای ضد و نقیض،خانواده های قاتلان هم ازین بازار داغ استفاده کرده بودند و مسئله را ناموسی جلوه میدادند تا گروهی که ادعای مثلا غیرت و ناموس دارند را باخود همراه کنند و در و دکانی برای خود درین آشفته بازار مجازی راه بیندازند.بازپرسی از متهمان کماکان ادامه داشت ولی هنوز دادگاهی تشکیل نشده بود،در بازجوییها قضیه دختری رو مطرح کرده بودند که مثلا دوست دختر دانیال بوده و صادق با اطلاع ازین مساله به او پیشنهاد دوستی داده و دختر هم با گفتن این مساله به دانیال،از او خواسته حق این نامردی رابگیرد،اما وقتی از دخترخانم نامبرده بازجویی به عمل آمد،قاطعانه گفت: این اظهارات دروغ است وسال ۹۵ صادق به اوپیشنهاد دوستی داده اما با هم لینک نشدند و بعد از چندین ماه و در اوایل سال ۹۶ دانیال با آن خانم وارد رابطه میشود.و حتی وقتی صادق این را میفهمد به دانیال تبریک میگوید و حرفی از پیشنهاد دوستی خود به ان خانم نمیزند.خانم xاظهارات دانیال را بشدت رد میکند و میگوید که صادق برمکی هیچ مزاحمتی برایش ایجاد نکرده و وارد رابطه او و دانیال نشده است.با این اظهارات،توهم و خیالات باطل دانیال راه به جایی نمیبرد و انگیزه ناموسی بودن مساله بشدت منتفی میشود..اصل ماجرا رادانیال در نهایت اینگونه بیان میکند که چهار دوست بنامهای دانیال دیوانی،سید دانیال زین العابدین ،کمال اصغری و حسین جهانگیری در پارک شهر،باهم جلسه ای تشکیل میدهند و نقشه قتل صادق را میکشند،عصر روز پنجشنبه ۲۶ شهریور ۹۶ که تصمیم پیاده کردن نقشه را میکشند،حسین جهانگیری که آلت قتاله شامل چاقو و ساطور و...را از مغازه پدرش - قصاب- بوده فراهم کرده،به دانیال زنگ میزند و انصراف خود را اعلام میدارد و میگوید،شرمنده دوست من کار واجبی برام پیش اومده ،وسایل رو میارم براتون ولی نمیتوانم همراهتون باشم.و اما اگر قضیه ناموسی ملتفیست پس قضیه چیست؟
از پایگاه خبریهای مختلف با ما تماس میگرفتند و ما،همش درحال تعریف ماجرای صادق بودیم،زندگیمون بشدت بهم ریخته بود.خانه دیگر جای آرامش نبود،پرونده همچنان مسکوت بود و دادگاهی برای این جنایت برپا نمیشد،برادرم امید ،تصمیم گرفت خودش از طریق مجازی دست بکار شود،کمپین خونخواهی صادق را در فضای مجازی راه انداخت و با عکس های صادق و شرح حال وضعیت صادق،از راه دور و در غربت صدای ما و صادق را در رسانه ها منعکس کرد،همه مردم ازین ماجرا متاثر شدند و باما همراه شدند،چند نفر از دوستان از شهر تهران،اعلام امادگی کردند و پیام دادندکه مدیریت و ادمینی پیج صادق رو بدست بگیرند،من یقین دارم که خدا ماموران خود را در لباسهای مختلفی در تمام دنیا پراکنده تا حافظ حق و عدالت برای مردم مستمند و مظلوم باشند و یکی ازین ماموران عدالت و مهربانی را با قلب ما پیوند زد،چهار ماه گذشته بود و صادق وکیلی نداشت،فکر هم نمیکردیم وکیل نیاز باشد چرا که هم توان مالیش را نداشتیم و هم با وجود فیلم واضح و کامل از جنایت ،پس خیالمان راحت بود که حق صادق را میگیریم،غافل از اینکه قانون هزاران پیچ و خم دارد که ما سراز هیچ کدامش درنمیاوردیم.آن روز مستاصل و درمانده بودیم که مردی از جنس ملایک،پیام داد و گفت از فضای مجازی و کمپین از ماجرای صادق خبردار شده،اهل شاهین شهر اصفهان بودوگفت: اگر تا این لحظه وکیلی نگرفتیدتمایل دارم وکالت صادق را برعهده بگیرم.ما با خوشحالی پذیرفتیم و آقای محمدی عزیز بدون هیچ چشمداشتی ،بدون دریافت حتی یک ریال،بزرگی خدا و جوانمردی خود را بما نشان داد.اقای محمدی،برای بار ششم بود که می آمد و اما دادگاه هنوز جواب قطعی شدن وکالت خانواده ما توسط ایشان را نمیداد،وقتی که پرسیدیم گفتند بعلت حساسیت فوق العاده این پرونده ،باید صحت نیت ایشان بررسی شود و برای دادگاه مشخص شود که این آقا که بدون هیچ چشمداشتی وکالت شما را میپذیرد،با خانواده قاتلان در ارتباط نباشد و حق شما ضایع شود!در ششمین رفت و آمداین فرشته زمینی،رسما وکالت صادق مابه ایشان سپرده شد.کمپین همچنان مشغول فعالیت بود،زمان به کندی میگذشت.هفت ماه از قتل صادق میگذشت و من به ظاهر ارام شده بودم.بخاطر نیاز شدید مالی،شوهرم که نگهبان مجتمعی بودبه سر کارش برگشته بود،عسل هم با کمک روانپزشک آرامتر شده بود وچند روزی بود که به مدرسه میرفت.
خانواده ام و اطرافیانم خوشحال بودند که من آرام گرفتم،این را از نگاههایشان میخواندم.آن روز تنها در منزل بودم کلید مغازه رابرداشتم تا بعداز هفت ماه خیاطی را دوباره شروع کنم .گوشی اندرویدی برایم تهیه کرده بودند تا گاهگاهی به کمپین نگاهی بیندازم و از تنهایی دربیام.ناخودآگاه قبل اینکه....
ادامه دارد....
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث_مهدوی
🔴#کلام_امام_زمان_عج
#ای_شیعه_ما
🔸دين براى محمّد است و هدايت از آنِ اميرالمؤمنين؛ زيرا هدايت براى او و در نسل او تا روز قيامت باقى است .
📚الإحتجاج على أهل اللجاج,ج 2 / 486
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
﷽ #احکام_شرعی #احکام_معامله
❓#پرسش
اگر جنسی را بخریم وبه قیمتی گرانتر بفروشیم ایا حلال است.
مثلا ازکسی به من بگوید از روستا برایم گردو بخر
ومن گردورا به قیمت ۲۵تومان بخریم و۳۰تومان به دوستم بفروشیم حلال است؟
📝#پاسخ
اگر وکیل در خرید برای دوستتان نشده باشید (یعنی جنس را بخرید و یکی از مشتری های شما دوستتان باشد یعنی جنس را برای خودتان بخرید و بعد آن را بفروشید) گرانتر فروختن آن جنس (بصورت معقول و منصفانه) به دوستتان اشکالی ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث_مهدوی
🔴#کلام_امام_زمان_عج
#ای_شیعه_ما
🔸دين براى محمّد است و هدايت از آنِ اميرالمؤمنين؛ زيرا هدايت براى او و در نسل او تا روز قيامت باقى است .
📚الإحتجاج على أهل اللجاج,ج 2 / 486
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
سست ترین کلمه “شانس”است…
به امید آن نباش.
شایع ترین کلمه “شهرت”است…
دنبالش نرو.
لطیف ترین کلمه “لبخند”است…
آن را حفظ کن.
حسرت انگیز ترین کلمه “حسادت”است…
از آن فاصله بگیر.
ضروری ترین کلمه “تفاهم”است آن را ایجاد کن
سالم ترین کلمه “سلامتی”است…
به آن اهمیت بده.
اصلی ترین کلمه “اطمینان”است…
به آن اعتماد کن.
بی احساس ترین کلمه “بی تفاوتی”است
مراقب آن باش.
دوستانه ترین کلمه “رفاقت”است…
از آن سوءاستفاده نکن.
زیباترین کلمه “راستی”است…
با آن روراست باش.
زشت ترین کلمه “دورویی”است…
یک رنگ باش.
ویرانگرترین کلمه “تمسخر”است…
دوست داری با تو چنین کنند؟
موقرترین کلمه “احترام”است…
برایش ارزش قایل شو.
آرام ترین کلمه “آرامش”است به آن برس
عاقلانه ترین کلمه “احتیاط”است…
حواست را جمع کن...
🌱بهلول و داروغه بغداد
روزی داروغه بغداد در اجتماعی که بهلول در آن حضور داشت، گفت: تاکنون هیچ کس نتوانسته است مرا گول بزند.
بهلول گفت: گول زدن تو چندان کاری ندارد، ولی به زحمتش نمی ارزد. داروغه گفت: چون از عهده ات خارج است، این حرف را می زنی و الا مرا گول می زدی.
بهلول گفت: حیف که الان کار دارم و الا ثابت می کردم که گول زدنت کاری ندارد. داروغه گفت: حاضری بروی کارت را انجام بدهی و فوری برگردی؟
بهلول گفت: بله به شرط آن که از جایت تکان نخوری.
داروغه قبول کرد و بهلول رفت و تا چندین ساعت داروغه را معطل کرد و بالاخره بازنگشت.
داروغه پس از این معطلی شروع به غر زدن کرد و گفت: این اولین باری است که این دیوانه مرا گول زد.
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
انسان ها نادان به دنیا می آیند،
نه احمق؛
احمق شدن نیاز به آموزش دارد...!
👤برتراند راسل
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌱حکایت لقمان و میوه ها
روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند برای بدنام کردن لقمان پیش خواجه.
روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند.
گفتند: میوه ها را لقمان خورده است.
خواجه از دست لقمان عصبانی شد.
خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!»
لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!»
خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!»
لقمان گفت: «ای خواجه، ما را آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!»
خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.»
لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید!
لقمان گفت: دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم.
خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟»
لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!»
خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند.
پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت.
خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد.
آری، وقتی یک بنده ضعیف مثل لقمان، چنین حکمت هایی دارد، پس آفریننده او که خداوند جهان است، چه حکمت ها دارد. و حکمت ها همه در پیش خداوند است.
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
دوستي رو از زنبور ياد نگرفتم
كه وقتي از گلي
جدا ميشه ميره سراغ گل ديگه.
بلكه دوستي رو از
ماهي يادگرفتم
كه وقتي ازآب جداميشه
مي ميره
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان ومثل👆
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
#داستان_کوتاه_آموزنده
#آه_مظلوم
ﻣﺮﺩ ﻋﯿﺎﻟﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺳﻪ ﺷﺐ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺳﺮ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ .
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ وادار کرد ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﻭﺩ
ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺼﯿﺒﺶ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ .
ﻣﺮﺩ ﺗﻮﺭ ﻣﺎﻫﯿﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩ ﺗﺎ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻏﺮﻭﺏ ﺗﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺵ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ .
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻣﺎﻫﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
ﺍﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻧﺠﻬﺎﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺮﺩ .
ﺍﻭ ﺯﻥ ﻭﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ؟
ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ می رفت
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﺩﺵ ﺑﻮﺩ .
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺷﺘﻪ ﯼ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ .
ﺍﻭ ﺳﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ
ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ .
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺟﻠﻮ ﻣﻠﮑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺒﺎﻟﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺻﯿﺪﯼ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻠﮑﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ، ﺧﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ،
ﺩﺭﺩ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩ ﺳﭙﺲ ﺩﺳﺘﺶ ﻭﺭﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ .
ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﮐﺎﺥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻧﮑﺮﺩ
ﺩﺭﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺳﺖ ﺗﺎ ﻣﭻ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺗﺎ ﺑﺎﺯﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ
ﭼﻨﺪﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻮﺍﻝ ﺳﭙﺮﯼ ﮔﺸﺖ
ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﻗﻄﻊ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺍﺯﺩﯾﺎﺩ ﺩﺭﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ .
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﻧﺪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺟﺴﻤﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﻣﺴﺘﺸﺎﺭﺍﻧﺶ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻇﻠﻤﯽ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻧﺰﺩﺵ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮ ﻓﻘﯿﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ :ﺁﯾﺎ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ
ﺁﺭﯼ ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﯽ
- ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﺣﻼﻝ ﮐﻨﯽ .
- ﺗﻮ ﺭﺍ ﺣﻼﻝ ﮐﺮﺩﻡ .
- ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﻫﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﭼﻪ ﮔﻔﺘﯽ ؟؟؟
ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ :
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ
ﺍﻭ ﻗﺪﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ،
ﺗﻮ ﻫﻢ ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ
ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺳﻼﺣﻬﺎﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ،
ﺍﯾﻦ ﺳﻼﺡ ﺳﻼﺡ ﺩﻋﺎﺳﺖ...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
#وابستگی
#دلبستگی
💎 داستانی ساده و آموزنده
✍ پسربچه ای پرنده زيبايی داشت و به آن پرنده بسيار دلبسته بود.
▫️حتی شبها هنگام خواب، قفس آن پرنده را كنار رختخوابش میگذاشت و میخوابید.
▫️اطرافيانش كه از اين همه عشق و وابستگی او به پرنده باخبر شدند، از پسرڪ حسابی كار میكشیدند.
▫️هر وقت پسرڪ از كار خسته میشد و نمیخواست كاری را انجام دهد، او را تهديد میڪردند كه الان پرندهاش را از قفس آزاد خواهند كرد و پسرڪ با التماس میگفت: نه، كاری به پرندهام نداشته باشيد، هر كاری گفتيد انجام میدهم.
▫️تا اينڪه یڪ روز صبح برادرش او را صدا زد كه برود از چشمه آب بياورد و او با سختی و كسالت گفت، خستهام و خوابم مياد.
▫️برادرش گفت: الان پرندهات را از قفس رها میڪنم، كه پسرڪ آرام و محكم گفت: خودم ديشب آزادش كردم رفت، حالا برو بذار راحت بخوابم، كه با آزادی او خودم هم آزاد شدم.
▫️اين حكايت همه ما است. تنها فرق ما، در نوع پرنده ای است كه به آن دلبستهایم.
▫️پرنده بسياری پولشان، بعضی قدرتشان، برخی موقعيتشان، پارهای زيبایی و جمالشان، عدهای مدرڪ و عنوان آكادمیڪ و خلاصه شيطان و نفس، هر كسی را به چيزی بستهاند و ترس از رها شدن از آن، سبب شده تا ديگران و گاهی نفس خودمان از ما بيگاری كشيده و ما را رها نكنند.
▫️پرندهات را آزاد ڪن!
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#تشرفات
🔴#تأکیدامامعصرعجبهنمازاولوقت!!
از جمله توصیه ها و سفارشات مۆکد حضرت ولی عصر(عج) همانا اهتمام به خواندن نماز در اول وقت آن است که در دیدارها و تشرفات افراد مختلف به محضر ایشان مورد تأکید قرار گرفته است. از جمله حضرت (عج) فرمودند: "ملعون است ملعون است کسی که نماز صبحش را تأخیر بیندازد تا زمانی که ستارگان محو شوند و ملعون است ملعون است کسی که نماز مغربش را تأخیر بیندازد تا زمانی که ستارگان آسمان پدیدار شوند.
" لعن و دوری از رحمت الهی بنابر فرمایش نورانی حضرت امام زمان(عج) به کسی است که نماز صبح و مغرب خود را تأخیر بیندازد که از این فرمایش می توان نتیجه گرفت در مورد نماز ظهر و عصر و عشاء ن آن نیز همین طور خواهد بود که تأخیر آنها از اول وقت سبب دوری از رحمت الهی برای انسان می شود.
🔸رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) فرمودند: هر بنده ای که به حفظ اوقات نماز و طلوع و غروب و زوال خورشید توجه داشته باشد من برایش راحتی مرگ و دور شدن هم و غم و حزن ها و نجات از آتش را ضمانت می کنم.
🔹برکات نماز اول وقت شاید در این مجال کوتاه نگنجد اما می توان به راحتی از انبوه و بسیاری روایات اسلامی در این زمینه دانست که نماز اول وقت مورد تأکید ویژه ی همه ی اولیای دین و نیز امام عصر(عج) است.
🔶تعهد به امام عصر (عج)!
🔸براساس اهمیت و نیز تأکید برنماز اول وقت، سزاوار است هر منتظر واقعی خود را ملزم نماید این فرضیه الهی را در اول وقت آن بجای آورد و شاید بتواند در این زمینه به امام زمان خویش تعهد و ضمانت دهد! کاری که برخی از افراد در شرایطی خاص بدان روی آورده اند!
🔷جوانی که بسیار به نماز اول وقت اهتمام داشت نقل می کرد که من در یکی از کشورهای اروپایی برای ادامه تحصیلاتم درس می خواندم. چند سالی بود که آنجا بودم محل سکونتم در بخش کوچکی بود و فاصله آن تا شهری که دانشگاه در آنجا بود زیاد بود. اکثر اوقات با ماشین این مسیر را طی می کردم پس از سالها رنج و سختی و تحمل غربت آماده بودم برای آخرین امتحان که امتحان سرنوشت ساز و مهمی بود سوار اتوبوس شدم و پس از چند دقیقه اتوبوس راه افتاد نیمی از راه را آمده بودم که یکباره اتوبوس خاموش شد. راننده پایین رفت، کاپوت ماشین را بالا زد مقداری موتور را نگاه کرد و دستکاری نمود، استارت زد، ماشین روشن نشد. دوباره و چند بار همین کار را کرد فایده نداشت! طولانی شد. چیزی دیگر به زمان امتحان نمانده بود وسیله ی نقلیه ی دیگری هم از جاده عبور نمی کرد نمی دانستم چه کنم. در اضطراب و ناامیدی به سر می بردم. تا شهر هم راه زیادی بود. نمی شد پیاده بروم. با خود فکر می کردم که همه ی تلاشهای چند ساله ام ازبین می رود و خیلی نگران بودم. یک باره جرقه ای در مغزم زد که ما وقتی در ایران بودیم در دعای ندبه، متوسل به امام زمان (عج) می شدیم و وقتی کارها به بن بست می رسید از او کمک و یاری می خواستیم این بود که دلم شکست و اشکم جاری شد. گفتم یا بقیة الله، اگر امروز کمک کنید و کارم را درست نمایید تعهد می کنم که تا آخر عمرم نمازم را همیشه اول وقت بخوانم!
پس از چند دقیقه یک آقایی از آن دورها آمد و بعد رو به راننده کرده و فرمود: چطور شده؟ ( با زبان خود آنها حرف می زدند) راننده گفت: نمی دانم هر کاری می کنم روشن نمی شود. ایشان مقداری ماشین را دستکاری کرده و کاپوت را بستند و فرمودند: برو استارت بزن راننده استارت زد و ماشین روشن شد! همه سوار ماشین شدند همین که اتوبوس خواست راه بیفتد آن آقا بالا آمدند و مرا به اسم صدا زدند و فرمودند: تعهدی را که به ما دادی یادت نرود، نماز اول وقت. و بعد پیاده شدند و رفتند و من ایشان را ندیدم. (به نقل از کتاب داستانهای نماز)
💠تعهد به امام زمان (عج) بدهیم!
بنابراین شایسته است که هر منتظر واقعی و شیعه ی حقیقی مولای غائب از نظر، بکوشد که در انجام فرائض دینی به خصوص نماز اول وقت موفق شود و در این مسیر به ولی عصر و امام زمان خود تعهد دهد که از انجام فرائض خویش تخطی نکند و کوتاهی ننماید که امام همچون پدری مهربان برای امت است.
📚منابع و مأخذ:
1-اصول کافی، شیخ کلینی (ره)
2-بحارالانوار، علامه مجلسی (ره) ج ۵٢و۵٣
3- داستانهای نماز
4-الاحتجاج شیخ صدوقی
5-غیبت شیخ طوسی
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✅آب #انبه دوست مو
💥افزایش ضخامت مو
💥کاهش موخوره
💥کمک به رشد مو و ترمیم ریشه های آسیب دیده ی مو
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
دنیا دریایی ژرف است.
بسیاری از جهانیان
در آن غرق میشوند..
کشتی تو دراین دریا،
باید تقوای الهی باشد،
سوخت آن ایمان،
بادبانش توکل،
ناخدایش عقل،
راهنمایش علم،
و لنگرش صبـر بــاشد...
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خود گنه کاریم و از دنیا شکایت می کنيم!
غافل از خود، دیگری را هم قضاوت می کنيم!
کودکی جان می دهد از درد فقر و ما هنوز…
چشم می بندیم و هرشب خواب راحت می کنيم!
عمر کوتاه است و دنیا فانی و با این وجود…
ما به این دنیای فانی زود عادت می کنيم!
ما که بردیم آبرو از عشق، پس دیگر چرا…
عشق را با واژه هامان بی شرافت می کنيم؟
کاش پاسخ داشت این پرسش که ما در زندگی…
با همیم اما چرا احساس غربت می کنيم؟
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨أَمَّنْ یُجِیبُ
💗الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَكْشِفُ السُّوءَ
✨در آن هنگام كه تمام درهاي عالم
💗به روي انسان بسته مي شود و از
✨هر نظر درمانده و مضطر مي گردد،
💗تنها كسي كه مي تواند قفل مشكلات
✨را بگشايد و نور اميد در دلها بپاشد،
💗تنها ذات پاك خداوند است.
✨خدایا به حق این آیه مبارکه
💗هر عزیزی تو دلش هر
✨حاجتی دارد روا بفرما
✨الـــهــــی
💗شب زیباتون متبرک به
✨گــرمــی نــگـــاه خــــدا
هدایت شده از بنرها
#طب_سنتی_اسلامی
روشهای درمان انواع بیماریها اینجاس
#اسرارخوراکیها #نسخه_درمان_کرونا
#رازجوانی #درمان_ریزش_مو
#درمانچاقی #تدابیرماهمبارکرمضان
https://eitaa.com/joinchat/1066860566C7019303c3b
#ڪـانـال_تخصصےطــღــب_شــفا👆به ما بپیوندید👆
هدایت شده از بنرها
اینجا دنیای عجایب است
صحنه هایی که تا حالا ندیده اید
اژدهای عجیب
با ما باشید با عجیب غریب های جهان
#دوقلوهایی که روحشون در بدن بعدی اومد
#ماریکهخودشرامیخورد
http://eitaa.com/joinchat/3579904022Ca7da734213
#عجایب_چهارگوشه_جهان🌍👆به مابپیوندید
هدایت شده از بنرها
سلام دوستان تصمیم گرفتیم که کانال ذکر روزانه وتعقیبات نماز را در ایتا برپاکنیم
#مفاتیح_ورساله_همراه
#یاوران_نماز
لطفا باجوین شدن ماروحمایت کنید👇👇👇
http://eitaa.com/joinchat/1501757468C885d27dfb4
#ذکر_روزانه_وتعقیبات_نماز👆
هم اکنون دعاوزیارت و اعمال روز شنبه
وتعقیبات نمازصبح
لطفا حمایت کنید❤️
هدایت شده از بنرها
دلتنگ حرمی ؟ دلت میخواد بری کربلا؟
دنبال جایی میگردی بوی کربلا بگیری ؟
میخوای حرم به شکل انلاین ببینی ؟
حتما یه سر اینجا بزن ضرر نمیکنی
دِلتَنٖگِڪَღـَرْبَلآیِیِ بیا گلچینی از بهترین مولودیهای روز اینجاس👇
#روزانه_۴۰_ثانیه_فیلم_ازحرم
دلتنگ کربلایی بیا اینجا حرم ببین
بهترین نوحه ها در دلتنگ حرم
زود جوین شو تا پاک نشده👇
http://eitaa.com/joinchat/1068105750Cf2670e35cc
ڪـانـال تخصصے دلتنگ ڪــღــربــلا👆
#استوری_ویژه_محرم
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ
🌸خدایا با توکل به تو
✨پنجره ماه خرداد ماه را باز میکنیم
🌸1 مــ🌙ـاه خیر و برکت
✨1 مـ🌙ــاه سلامتی و سعادت
🌸1 مـ🌙ــاه آرامش و پیشرفت
✨1 مــ🌙ـاه زندگی پراز موفقیت
🌸به همه ما عطــا بفـرمــــا🤲
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸آغازمی کنیم شروع خردادماه
🌸و هفته ای پربرکت را
🌸معطر به عطر خوش صلوات
🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اللهم صل ؏ محمد وآل محمد
🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اللهم صل ؏ محمد وآل محمد
🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ🌸ﷺ
اللهم🌸عجل 🌸لوليك🌸الفرج
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
﷽
#سلام_امام_زمان_عزیزم
اول هر روز
قصہے عشق من و ....
زلف تــو ديدن دارد
نــرگس مست ڪجا ...
همدمے خــار ڪجا؟!!
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh