هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
❌بيماري هاي ناشي از نخوردن صبحانه
🔻ابتلا به ديابت
🔻افزايش بيماري قلبي
🔻اضافه وزن افزايش چربي
🔻كند شدن سوخت و ساز
🔻كاهش بهره هوشي
🔻كاهش انرژي بدن
🔻ضعف اعصاب
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸باز خرداد آمـد
🌱و عشق شد پدید
🌸باز بـر ایـن دل
🌱نویدِ گـل رسید
🌸باز آمد عطر گـل
🌱از سوی یار
🌸بر سر شـاخه
🌱شکوفه گشت پدید
🌸آرزو میکنم ماه جدید براتـون
🌸سراسر شـادی باشد و خوشبختی
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
این داستان واقعی است
: #آخرین_بازدید
#قسمت_یازدهم
باید دوباره کارم راشروع میکردم، اینجوری هم مشغول می شدم و غم صادق رو بهتر تحمل میکردم، کلیدها را برداشتم گوشی را به دست گرفتم و خواستم بروم که یکدفعه وارد اینستاگرام شدم من از این صفحات مجازی چیزی سرم نمی شد و نمی دانستم که کار با آن چجوریه همین که انگشتم به اینستاگرام خورد،صفحه کمپین صادق و کلیپ جنایت قتل صادق برایم باز شد،کلیپ مرگ صادق بود😳اولین بار بود میدیدمش😭فیلم جنایت را تا آن روز، از من مخفی کرده بودند.
هیچ وقت تصور نمیکردن که من یکدفعه آن را ببینم، بافیلم سوختن صادق من دوباره گر گرفتم دیوانه شدم، به شوهرم زنگ زدم و هرچی فریاد وعصبانیت داشتم، سرش خالی کردم و گفتم: شما به من خیانت کردید، شما نامردین! باورتون ندارم! دروغگوها!چرا صادقم ساطور زدن و اتیش زدن و فیلم رو نشون من ندادین ! چرا نگفتین که پسرم توی آتیش منو صدا میکرده! لعنتیا اینا رو دیدین و دست روی دست گذاشتین که قاتلا مفت بخورن و بخوابن؟ گوشی را قطع کردم وپرت کردم یه گوشه!
شوهرم نگرانم شده بود ونمیتونست محل کارش ترک کنه به خواهرم زنگ زده بود تا بیاد پیشم، ب خواهرم باوحشت اومد بغلم کنه،پسش زدم و گفتم دیگه به تو هم اعتمادی ندارم؟از جلو چشام بریدنامردا، چرا نگفتید که پسرم اینگونه بی رحمانه به قتل رسیده؟چرا فیلمونشونم ندادین؟چرا جنایتو دیدین و ساکتین!
بی توجه به خواهرم زدم بیرون و سوار تاکسی شدم ومستقیم سمت دادگاه رفتم،خواهرم وحشتزده،به شوهرش و برادرم زنگ زده بود و گفته بود:سریع برید سمت دادگاه،فریبا بلایی سرخودش نیاره!
با داد و هوار وارد شدم،قاتلا،بیرحما!مثلا کشور اسلامیه؟خون کشورم ریختن،پسرم رو زنده زنده سوزاندن!فیلمش دستتونه!
جنایت رو دیدین و نشستین هیچ کاری نمیکنین😡چرا دادگاه پسرم شروع نمیشه؟
ظالما! مدارکو دارین، چرا کاری نمی کنید ؟
به خدا الان خودمو اتیش میزنم!
درین لحظه شوهرخواهرم و داداشمم رسیدند،
ماموری امد تاجلومو بگیره.
اما رییس دادگاه که با سروصدای من به سالن اومده بود گفت: مادر جان حق با شماست، من می دانم واقعاً حق با شماست! اروم باش! پرونده پیچیده تر از این حرف هاست و باید تمام زوایای آن بررسی بشه،بمن اعتماد کن مادر،به شما قول می دهم در کمتر از یک ماه در اول رمضان دادگاهیشون کنیم.ناچار بودم اعتماد کنم،
وقتی به من قول داد و مرا آرام کرد با گریه و اشک از آنجا بیرون رفتیم و مستقیم به سمت آرامگاه ابدی صادقم رفتیم. آنجا باصدای بلند گریه کردم، با پسرم حرف زدم :
پسرم! شرمندتم ! به چشمات قسم، که نمیدانستم چگونه تورا کشتند،شرمندهام فیلم تو را ندیده بودم صادق!شرمنده ام پسرم! من امروز فهمیدم تو چه دردی کشیدی!امروز فهمیدم تومادرت راصدامی زدی وگردنم بشکنه که نبودم بیام بگم جان مادر! خانوادمم دروغ گفتن بهم پسرم!
صدام زدی و ناله کردی و گفتی ای مادر!دردت هزار برابر بیفته به جونم،شرمندم که نیومدم سمتت!
آنقدرروی قبرش گریه کردم که همانجاخوابم برد، شایدهم ازهوش رفتم وقتی به هوش امدم در خانه بودیم
زخم دلم بسیار عمیق تر از قبل،دوباره باز شد
.از آن روز به بعد با کسی حرف نمی زدم و از همه دوری میکردم .فقط اشک می ریختم.
دادگاه برگزار شد .ما و وکیلمان، آقای محمدی یک طرف متهمان و خانوادههایشان طرفی دیگر!
به محض ورود قاتلان، داد زدم !فریاد زدم! فحش دادم! گفتم :نامردها،بی شرفا، چطور توانستید نمک بخورید نمکدون بشکنید؟ مامور، خواست جلویم را بگیرد اما رئیس دادگاه گفت: مشکلی نیست حال این مادر را درک می کنم، بزارین فریادهاشو بزنه و اروم شه،حق داره بنده خدا!
برلبان دانیال لبخندی موذیانه نقش بسته بود که مرا بیشتر عصبی می کرد! کمال،سید دانیال و جهانگیری هم نگاهش میکردند! اصلاً صدای کسی را نمی شنیدم، تمام حواسم به قاتلها بود !با نگاهم تمام خشمم را بروز میدادم!
وکیل ما دمش گرم بسیار خوب و محکم،شروع به دفاع کرد .در آنجا بحث انگیزه ناموسی مطرح شد و گفتند با اظهارات خانم x سخنان دانیال توهم و بی اساس تشخیص داده شده است و انگیزه ناموسی پرونده منتفیست!
سید دانیال زین العابدین، با مظلوم نمایی و صحبتهای بی اساس خواست دادگاه راباخود همرا کند و ادعای بی گناهی کرد و اظهار داشت که دانیال دیوانی آذر گولم زده و خبر از هدف شومش نداشتیم که با دفاع کوبنده آقای محمدی،صحبتهایش بی اساس تشخیص داده شد.
حتی با دستبردن در شناسنامه اش و کم کردن سنش،قصد فریب دادگاه را داشت، که این حقه هم کار ساز نشد و با درایت دادگاه حقه ش برملا شد و راه به جایی نبرد،اما با توجه به رفتارهای دانیال در فیلم و علامت تتوی شیطان پرستی روی دستش،و اظهارات قاتلان مسیر پرونده کلا تغییر کرد
ادامه دارد...
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
این داستان واقعی است :
#آخرین_بازدید
#قسمت_12
دادگاه که تشکیل شد،همه احضار شدند،هر متهمی آنهم متهم به قتل تلاش میکند انگیزه ای مطرح کند تادر اذهان عمومی جنایتش راتوجیه کند،دانیال هم ازین قاعده مستثنی نبود اما تیرش خطارفت و دلیل ناموسی بی اساس و ناشی از توهمات متهم اعلام شد،حسین، کمال ، سید دانیال و دانیال هر کدام جداگانه به جایگاه فراخوانده شدند،حسین گفت که با این دوستان قرار بود به شکار برویم،من از نیت شیطانیشان خبر نداشتم،برای همین ساطور و چاقو برایشان فراهم کردم،این ادعا را کمال و بقیه سریعا رد کردند و گفتند که حسین از تمام نقشه ها مطلع بود و روز بعداز حادثه،تمام و کمال فیلم را به او نشان دادیم.سید دانیال گفت:متهم اصلی دانیال است و ما گرفتار تهدیدات این شیطان پرست شدیم و اظهار داشت که در سوزاندن صادق هیچ نقشی نداشته و قاتل نیست!که وکیل مدافع صادق با بیان اینکه :محرک اصلی این گروه سخنان تحریک کننده سید بوده و سید دانیال با آنها زیرکانه نقشه قتل را کشیده و برنامه ریزی کرده و طبق اظهارات دو متهم دیگر ،اولین ضربات ساطور را سید زده است،علاوه بر اینها در حرفهای سید در همان جلسه اول که گفت :سنگ سی کیلویی را هر سه باهم ، برسرش کوبیدیم و آنجا خون فواره کرد،در لابلای همان اعتراف پرونده خودرا بست.کمال در حالی که سرش پایین انداخته بود گفت:دانیال مرا مجبور به همه کارها کرد،مراتهدید کرد و من مجبور شدم،که دومتهم دیگر به سخنانش اعتراض کردند و گفتند هیچ تهدیدی در بین نبود و کمال با ماشین شخصی خود،با میل و رغبت خود آمد،هم سید و هم کمال به شیطان پرستی دانیال اشاره کردند و گفتند او شیطان پرست شده بود و تصمیم داشت ازین جنایت وحشتناک فیلم بگیرد وآنرا درفضای دارگ وب پیاده کند،(دارک وب فضاییست برای اقدامات مجرمانه، که برای اشخاص عادی قابل دسترسی نیست.و در آنجا خلافکارهای بزرگ به قاچاق انسان،قاچاق اعضای بدن انسان و قاچاق اسلحه و جنایات غیرانسانی دیگه میپردازند و فیلمهایی در آنجا بارگذاری میشود که حاوی صحنه های بسیار دلخراش است و اعضای این شبکه ،بویی از انسانیت نبرده اند)وفیلم دانیال،که اینگونه با آب و تاب گرفته بود به جرات میتوانیم بگوییم از تمام جنایاتی که تاکنون انجام شده بود،فجیع تر بود.وکیل پرونده در جایی از سخنانش گفت:وقتی از قاتلان پرسیدیم انگیزه تون چی بود؟سر به زیر افکندند و سکوت کردند،چون دروغهایشان برملا شده بودو قضیه ناموسی هم منتفی شده بود و دیگر راه گریزی برای توجیه جنایتشون نداشتندو در مورد شیطانپرستی،دلایل زیادی برای شیطان پرستی دانیال بود اما دردادگاه هیچوقت بررسی و ثابت نشد،(تتوی علامت فراماسونها روی دست دانیال،تغییر شکل دندانهایش با عمل زیبایی به شکلی تیز و مخوف،اعتراف کمال و سید دانیال به شیطانپرست بودن دانیال و هدفش برای بارگذاری فیلم در دارک وب)همه اینها دلایلی قوی بر این امر بوداما از طرف دادگاه،نمیدانم به چه دلایلی ولی پیگیری نشد و مقاماتی که باید ،این بخش پرونده را پیگیری نکردند و این بخش مسکوت ماند! اما هر چه بود،کینه شدیدی از صادق داشتند که باعث شد اورا ناجوانمردانه به قتل برسانند.دادگاه در همان جلسه اول با بررسی تمام دلایل و شواهد و دفاع بسیار خوب وکیل توانا،یونس محمدی،رای به قصاص هر سه قاتل داد.رای با مشورت سه قاضی عالی رتبه استان اذر بایجانغربی داده شد و به دیوانعالی کشور ارسال شد..
مادر صادق: ان روز در دادگاه،کلماتی میشنیدم که در عمرم نشنیده بودم،دارگ وب و شیطان پرست و....خیلی برایم عجیب بودو از طرفی هم افسوس میخوردم که چرا باید ما والدین آنقدر ساده باشیم که چنین آسیبهایی در بیخ گوش فرزندانمان باشد و ما نفهمیم،از شواهد امر چنان برمیومد که سه ماه قبل از قتل صادقم،وقتی دانیال وارد این گروههای مرگبار و ناانسانی میفتد،از اعتقادات جدید خود که برای صادق میگوید و همه چیز را به برادر و رفیقش میگوید تا او راهم همراه خود کند،اما صادق که تمایلی به این راه نشان نمیدهد و تصمیم به منصرف کردن دانیال میگیرد،انروز دوستی ان دو بهم میخورد و باهم قهر میشوند،پس دلیل قهر سه ماهه انها این بود😔حتی بعدها یک روحانی در ارومیه گفت که صادق به او مراجعه کرده و ازش پرسیده وظیفه کسی که دوستانش شیطانپرست شده اند چیست؟ان روحانی جواب داده که باید تا جای ممکن انها را به راه درست برگردانی و اگر هرکاری کردی و آنها از راه شیطان برنگشتند باید ترکشان کنی!!!
ان روز صادق با دانیال قهر کرد و گردنبندی که سالها برگردنش بود و نام دانیال برآن حک شده بود را از گردن درآورد.آن روز در دادگاه، چیزهایی رامیشنیدم که شوک بزرگی برمن وارد کرد،و زنگ خطر بزرگی برای تمام خانواده های دیگر که ممکن بوداین خطرات در کمین آنهاباشد..
ادامه دارد...
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث
❓#چهکسانیبیشترازهمهموردخشمخداهستند؟
🌹 پیامبر اکرم صَلّی الله فرمودند:
🔹سه کس نزد خداوند از همه مبغوضتراست:
۱_ کسی که روز را زیاد میخوابد
در حالی که شب را عبادت خداوند نکرده است.
۲_ کسی که زیاد میخورد و چنان تنبل است
که هنگام خوردن نام و حمد خدا را نمیگوید.
۳_ کسی که بیدلیل به دنبال خندیدن زیاد است.
📚 کنزالعمال (متقی هندی)
🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌹وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
﷽ #احکام_شرعی #احکام_غیبت
❓#پرسش
حق الناسهایی مثل غیبت و تهمت که به گردنمون هست ولی به هیچ عنوان به شخص دسترسی نداریم یا موقعیت حلالیت گرفتن نداریم تکلیفشون چی هست؟ آیت الله مکارم شیرازی
📝#پاسخ
رضایت گرفتن در مورد غیبت لازم است و اگر به صورت کلی از او حلالیت بگیرید به طوری که شامل موارد غیبت هم بشود و نیز اگر آن شخص مورد را هم بداند رضایت می دهد، کافی است. اما اگر دسترسی ندارید یا گفتن و حلالیت گرفتن مفسده دارد نیازی به آن نیست و توبه و استغفار کافی است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💗 #مواظبدلپدرهاباشید...
دل پدرکه بشکنه متوجه نمیشی
مثل مادر نیست که بارونی شدن چشمهای مهربونش بهت بفهمونه که دلشو شکستی...
دل پدر که بشکنه هیچی نمیفهمی
اما کمی دقت کنی شکسته شدن قامتش و اضافه شدن چین و چروک صورتش آتیشت میزنه...
پدرم دوستت دارم
وجود پدرم بهم ثابت کرد که مردها هم میتونن فرشته باشن❤️👌👌
#دوستان لایک و کامنت👌
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨رَبَّنَا وَاجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَكَ
✨وَمِنْ ذُرِّيَّتِنَا أُمَّةً مُسْلِمَةً
✨لَكَ وَأَرِنَا مَنَاسِكَنَا وَتُبْ عَلَيْنَا
✨إِنَّكَ أَنْتَ التَّوَّابُ الرَّحِيمُ ﴿۱۲۸﴾
✨پروردگارا ما را تسليم فرمان خود قرار ده
✨و از نسل ما امتى فرمانبردار خود پديد آر
✨و آداب دينى ما را به ما نشان ده
✨و بر ما ببخشاى كه تويى توبه پذير مهربان (۱۲۸)
📚سوره مبارکه البقرة
آیه ۱۲۸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
با هیچ کس
به غیر خودت درد دل نکن
ناگفته ها
بزرگ ترین گنج عالم اند
✾࿐༅🍃💞🍃༅࿐
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽#کلیپفوقالعادهزیباودیدنی
هیچیِ دنیا مال من نیست ،
و مال شما هم نیست !
چون این دنیا “ تا ابد ” نداره ...
و اصلا همه چی به این دنیا ختم نمیشه !
ما نیومدیم اینجا برای همیشه زندگی کنیم ،
ما مسافریم ،
یه غریبیم .
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
☕️کلامتان را عوض کنید تا زندگیتان
تغییر کن...
کلامتان همه چیز شماست..
کلامتان انرژی وجودی و هرآنچه که دارین هست...
پس زیبا سخن بگویی
ومثبت بی اندیشید
🖋☕️
@tafakornab
داستان وضرب المثل👆👆
🌱حکایت
شخصی نزد طبیب رفت و گفت موی ریشم درد می کند!
پرسید که چه خورده ای؟
گفت نان و یخ!
طبیب گفت برو بمیر که نه دردت به آدمی ماند و نه خوراکت!😂
👤 عبید زاکانی
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
یک بالون اگربه وزنههایش وابسته شود
، هنگام طوفان سقوط خواهد کرد.
به وزنههایتان وابسته نشوید،
دیر یا زود برای اوج گرفتن
باید آنها را بیندازید.
👤 بلامی
🖋☕️
@tafakornab
داستان وضرب المثل👆
🌱حکایت درایت بهلول
بُهلول شبی در خانه اش مهمان داشت و در حال صحبت با مهمانش بود كه قاصدي از راه رسيد. قاصد پيام قاضي را به او آورده بود. قاضي مي خواست بهلول آن شب شام مهمانش باشد. بهلول به قاصد گفت: از طرف من از قاضي عذر بخواه! من امشب مهمان دارم و نمي توانم بيايم. قاصد رفت و چند دقيقه ديگر برگشت و گفت: قاضي مي گويد قدم مهمان بهلول هم روي چشم. بهلول بيايد و مهمانش را هم بياورد. بهلول با مهمانش به طرف مهماني به راه افتادند.
او در راه به مهمانش گفت: فقط دقت كن من كجا مي نشينم تو هم آنجا بنشين. هرچه مي خورم تو هم بخور. تا از تو چيزي نپرسيده اند، حرفي نزن و اگر از تو كاري نخواستند، كاري انجام نده. مهمان در دل به گفته هاي بهلول مي خنديد و مي گفت: نگاه كن يك ديوانه به من نصحيت مي كند.
وقتي به مهماني قاضي رسيدند، خانه پراز مهمانان مختلف بود. بهلول كنار در نشست ولي مهمان رفت و در بالاي خانه نشست. مهمانان كم كم زياد شدند و هر كس مي آمد در كنار بهلول مي نشست و بهلول را به طرف بالاي مجلس مي راند؛ بهلول كم كم به بالاي مجلس رسيد و مهمان به دم در. غذا آوردند و مهمانان غذاي خود را خوردند بعد از غذا ميوه آوردند ولي همراه ميوه چاقويي نبود.
همه منتظر چاقو بودند تا ميوه هاي خود را پوست بكنند و بخورند. ناگهان مهمان بهلول چاقوي دسته طلايي ازجيب خود درآورد و گفت: بياييد با اين چاقو ميوه هايتان را پوست بكنيد و بخوريد. مهمانان به چاقوي طلا خيره شدند. چاقو بسيار زيبا بود و دسته اي از طلا داشت. مهمانان از ديدن چاقوي دسته طلايي در جيب مهمان بهلول كه مرد بسيار فقيري به نظر مي رسيد تعجب كردند.
در آن مهماني شش برادر بودند كه وقتي چاقوي دسته طلا راديدند به هم اشاره كردند و براي مهمان بهلول نقشه كشيدند. برادر بزرگتر رو به قاضي كه در صدر مجلس نشسته بود و ميزبان بود كرد وگفت: اي قاضي اين چاقو متعلق به پدر ما بود و سالهاي زيادي است كه گم شده است. ما اكنون اين چاقو را در جيب اين مرد پيدا كرده ايم ما مي خواهيم داد ما را از اين مرد بستاني و چاقوي ما را به ما برگرداني.
قاضي گفت: آيا براي گفته هايت شاهدي هم داري؟ برادر بزرگتر گفت: من پنج برادر ديگر در اينجا دارم كه همه شان گفته هاي مرا تصديق خواهند كرد. پنج برادر ديگر هم گفته هاي برادر بزرگ را تاييد كردند و گفتند چاقو متعلق به پدر آنهاست كه سالها پيش گم شده است. قاضي وقتي شهادت پنچ برادر را به نفع برادر بزرگ شنيد، يقين كرد كه چاقو مال آنهاست و توسط مهمان بهلول به سرقت رفته است.
قاضي دستور داد مرد را به زندان ببرند و چاقو را به برادر بزرگ برگردانند. بهلول كه تا اين موقع ساكت مانده بود گفت: اي قاضي اين مرد امشب مهمان من بود و من او را به اين خانه آوردم. اجازه بده امشب اين مرد در خانه من بماند. من او را صبح اول وقت تحويل شما مي دهم تا هركاري خواستيد با او بكنيد. برادر بزرگ گفت: نه! اي قاضي تو راضي نشو كه امشب بهلول اين مرد را به خانه خودش ببرد چون او به اين مرد چيزهاي ياد مي دهد كه حق ما ازبين برود.
قاضي رو به بهلول كرد وگفت: بهلول تو قول مي دهي كه به اين مرد چيزي ياد ندهي تا من او را موقتا آزادكنم ؟ بهلول گفت: اي قاضي من به شما قول ميدهم كه امشب با اين مرد لام تا كام حرف نزنم. قاضي گفت: چون اين مرد امشب مهمان بهلول بوده است، برود و شب را با بهلول بماند و فرداصبح بهلول قول مي دهد او را به ما تحويل دهد تا به جرم دزدي به زندانش بيندازيم.
برادران به ناچار قبول كردند و بهلول مهمان را برداشت وبه خانه خود برد و در راه اصلا به مهمان حرفي نزد به محض اينكه به خانه شان رسيدند، بهلول زمزمه كنان گفت: بهتر است بروم سري به خر مهمان بزنم؛ حتما گرسنه است و احتياج به غذا دارد. مهمان كه يادش رفته بود خر خود را در طويله بسته است گفت: نه تو برو استراحت كن من به خر خود سر مي زنم. بهلول بدون اينكه جواب مهمان را بدهد وارد طويله شد. خر سر در آخور فرو برده بود ودر حال نشخوار علفها بود.
☟☟☟#ادامه در پست بعدی
#ادامه پست قبل👇👇
بهلول چوب كلفتي برداشت و به كفل خر كوبيد. خر بيچاره كه علفها را نشخوار مي كرد، از شدت درد در طويله شروع به راه رفتن كرد. بهلول گفت: اي خر خدا مگر من به تو نگفتم وقتي وارد مجلس شدي حرف نزن هر جا كه من نشستم تو هم بنشين. اگر از تو چيزي نخواستند دست به جييبت نبر! چرا گوش نكردي؟ هم خودت را به دردسر انداختي هم مرا. فردا تو به زندان خواهي رفت. آن وقت همه خواهند گفت: بهلول مهمان خودش را نتوانست نگه دارد و مهمان به زندان رفت.
بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد و گفت: اي خر، گوش كن! فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست بگو نه! من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش برگردانم ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم. اگر اين چاقو مال اين شش برادر است آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟ مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟ بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود وهميشه بين شهرها در رفت و آمد بود و مال التجاره زيادي به همراه مي برد و با آنها تجارت مي كرد تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.
من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند و تمام اموالش را برده بودند و اين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم... در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم و منتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم.
اي قاضي، اکنون من قاتل پدرم را پيدا كرده ام اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند. بهلول كه اين حرفها را به خر مي گفت و صاحب خر گفته هاي او را می شنید. او چوب ديگري به خر زد و گفت: اي خر خدا، فهميدي؟ يا تا صبح كتكت بزنم. صاحب خر گفت: ای بهلول عزيز! نه تنها اين خر، بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم و اگر چيزي ازمن نخواستند کاری نکنم.
بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت. قاضي رو به مرد كرد وگفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟ مرد گفت: نه اي قاضي اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم اگر اين چاقو مال اين برادران است من با رغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.
قاضي رو به شش برادر كرد وگفت: شما به چاقو نگاه كنيد! اگر مال شماست آن رابرداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت و با خوشحالي لبخندي زد و گفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است. پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند و گفتند: بلي اي جناب قاضي! اين چاقو مطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.
قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟ مرد در جواب قاضی بر اساس هر آن چه شب گذشته آموخته بود درباره چاقو توضیح داد و در پایان گفت: ای قاضی! اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را بدهند.
شش برادر نگاهي به هم انداختند. آن ها در مخمصه بدی گرفتار شده بودند و با ادعاي دروغيني كه كرده بودند، مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام. برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند و گفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست ولي چاقوي پدر ما نيست.
قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و پيش بهلول برو... مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.
📌مجموعه حکایات؛سخن بزرگان👇
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
🌹
بهترین معلم من کسی بود که:
با ارزشترین مطلب عمرم را به من آموخت.
دو خط موازی روی تخته کشید و گفت:
این دو هیچگاه به هم نخواهند رسید ،
مگر اینکه یکی خود را بشکند❤️
@tafakornab
داستان وضرب المثل👆
🌱حکایت لقمان و میوه ها
روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند برای بدنام کردن لقمان پیش خواجه.
روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند.
گفتند: میوه ها را لقمان خورده است.
خواجه از دست لقمان عصبانی شد.
خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!»
لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!»
خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!»
لقمان گفت: «ای خواجه، ما را آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!»
خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.»
لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید!
لقمان گفت: دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم.
خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟»
لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!»
خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند.
پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت.
خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد.
آری، وقتی یک بنده ضعیف مثل لقمان، چنین حکمت هایی دارد، پس آفریننده او که خداوند جهان است، چه حکمت ها دارد. و حکمت ها همه در پیش خداوند است.
🖋☕️
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
دوستي رو از زنبور ياد نگرفتم
كه وقتي از گلي
جدا ميشه ميره سراغ گل ديگه.
بلكه دوستي رو از
ماهي ياد گرفتم
كه وقتي از آب جدا ميشه
مي ميره
🖋☕️
@tafakornab
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#احسن_القصص
✨#داستان_های_بحار_الانوار
#پیشگویی_علی_ع
👈مردی دست و پای بریده سخن می گوید
🌴دختر رشید هجری (صحابه خاص امیرالمؤمنین) می گوید: پدرم گفت: امیرالمؤمنین به من فرمود: ای رشید! چگونه صبر و تحمل خواهی کرد، آنگاه که پسر زن بدکاره، تو را دستگیر کرده و دستها، پاها و زبان تو را ببرد؟ عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! آیا عاقبت این کار رفتن به بهشت و رسیدن به رحمت الهی خواهد بود؟ فرمود: آری! تو در دنیا و آخرت با من هستی.
🌴دختر رشید می گوید: چند روز بیشتر نگذشته بود که مأمور عبیدالله بن زیاد از پی پدرم آمد. پدرم به نزد فرزند زیاد رفت. و ابن زیاد او را مجبور کرد از امیرالمؤمنین تبری جوید. پدرم نپذیرفت. سپس گفت: علی به تو خبر داده است که چگونه می میری؟ پدرم گفت: دوستم امیرالمؤمنین فرموده است که تو مرا به برائت از او دعوت می کنی و من نخواهم پذیرفت و تو دست ها، پاها و زبان مرا قطع خواهی کرد.
🌴ابن زیاد گفت: به خدا سوگند! دروغ او را آشکار خواهم کرد! آنگاه دستور داد دستها و پاهایش را بریدند و زبانش را رها کردند سپس او را بسوی منزل حرکت دادند، گفتم: پدر جان! از قطع دستها و پاهایت خیلی ناراحتی؟ گفت: نه، دخترم! فقط اندکی احساس درد می کنم.
🌴هنگامی که پدرم را از قصر بیرون آوردند در حالی که مردم دورش را گرفته بودند گفت: کاغذ و قلم بیاورید تا از حوادث آینده و رویدادهایی که تا روز قیامت واقع خواهد شد(که از سرورم امیرمؤمنان شنیده ام)شما را خبر دهم. آنگاه قسمتی از حوادث آینده را بازگو کرد. ابن زیاد از این جریان آگاهی یافت، کسی را فرستاد زبان او را نیز بریدند و در همان شب به رحمت خداوندی پیوست.
📚بحارج42،ص122وج 75،ص433
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
🔴 خواص آب_هندوانه 🍉🍉🍉
سالمترین آبمیوه طبیعی که فرد را سیر میکند ولی کالری اضافه ندارد.
سطح لیپیدها در خون را کاهش داده و از جمع شدن چربی در شکم جلوگیری میکند.
♡• •♡
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
💕دنیای زیبای درونتان را
با فکر کردن
به اشتباهات دیگران
به جهنم تبدیل نکنید
لبخند بزنید و ببخشید
آنها شاید بخاطر تربیت در
محیطی عاری از فرهنگ
و ادب
دیگران را آزار میدهند
شما شاد باشيد و بی تفاوت
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💕 #دعايیزیباازباباطاهر :
ابرها به اسمان تكيه ميكنند،
درختان به زمين و انسانها به مهرباني يكديگر.........
گاهي دلگرمي يك دوست چنان معجزه ميكند
كه انگار خدا در زمين كنار توست.
جاودان باد سايه دوستانی كه شادی راعلتند
نه شريك،و غم را شريكند نه دليل...
♡࿐༅💙💎💙༅࿐♡
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫الهـی
🍃تو این
💫شب زیبـا
🍃هیـچ قـلبى
💫گرفتـه نباشه
🍃و هر چى خوبیه
💫خداست براى همه
🍃خوبان رقم بخوره
💫آرامـــــش مهمـــــون
🍃همیشــــگى دلاتـــــون
💫امشب بهترینها را براتون آرزو دارم
✨شبتون بخیر در پناه خدای مهربون✨
☆࿐༅🔹🦋🔹༅࿐☆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎بسم الله الرحمن الرحیم💎
🦋الهی به امیدتو🦋
خدایا! 🤲
ما گمشده دریای متلاطم،
روزگاریم و تو بزرگواری!
خدایـا!🤲
تا ابد محتاج یاری تو،
رحمت تو، توجه تو،
عشق تو، گذشت تو،
عفو تو، مهربانى تو،
و در یک کلام "محتـاج توایم.....
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبخت کسی که عشق احمد دارد
در قلب درخشش نور محمد دارد✨
هر کس بفرستد به محمد صلوات
در آخرتش ثواب بی حد دارد ✨
💙✨اللّهُمَّصَلِّعَلي
💙✨مُحَمَّدوَآلِمُحَمَّد
💙✨وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh