eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
همیشه آنچه که درباره "من" میدانی باورکن نه آنچه که پشت سر"من" شنیده ای "من"همانم که دیده ای نه آنکه شنیده ای 👤چارلي چاپلين 🖋☕️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
🌱حکایت روزی شخصی از ملانصرالدین پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟ ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟ خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست! ولی ماه شبهای تاریک را ورشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است. 📌مجموعه حکایات؛سخن بزرگان👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
آرزوهایتان رابالاتر ازخواسته‌هایتان بگیرید. بلندپرواز باشید. جاذبه‌ی زمین همه چیز را به سمت خود می‌کشد: تیراندازان همیشه دست‌شان را بالاتر از هدف می‌گیرند. 👤 بلامی @tafakornab داستان وضرب المثل👆
🌱حکایت موش و آهن در گذشته های دور ، بازرگانی بود که برای تجارت به کشورهای مختلف سفر می کرد . يك روز پيش از آغاز سفري ، با خود اندیشید که اگر در طول این سفر ، راهزنان اموال او را غارت کنند، هنگام بازگشت به شهر و ديار خود ، هيچ سرمایه اي نخواهد داشت . بازرگان نمی‌دانست این سفر چقدر طول می کشد و صلاح نمی دید که سرمایه اش را به صورت سكه‌هاي پول به امانت بگذارد. بنابراین سیصد کیلو آهن خرید و آن را نزد یکی از دوستانش به امانت گذاشت تا پس از بازگشت از سفر ، آن را پس بگیرد . بازرگان با خود گفت : « آهن از هرچیز دیگر بهتر است . از آنجایی که آهن سنگین است ، هیچکس نمي تواند آن را بدزدد . به علاوه ، آهن نه آتش می گیرد و نه فاسد می شود ، قابلیت شکستن ندارد و کهنه نيز نخواهد شد . » بازرگان بعد از آن با دوستش خداحافظی کرد و به سفر رفت. سفر بازرگان یک سال طول کشید . او در بازگشت متوجه شد که قیمت آهن بالا رفته است . لذا تصمیم گرفت آهن هاي خود را از دوستش بگيرد و بفروشد . بنابراین به خانه دوستش رفت تا آهن امانتی را پس بگیرد . اما دوست قدیمی اش ، آهن ها را در جای دیگری پنهان کرده بود . بازرگان پس از سلام و احوالپرسی گفت که براي بردن آهن امانتی آمده است . دوست قدیمی ، بازرگان را با مهرباني به خانه اش برد و به او گفت : « دوست عزیز ! خیلی متأسفم که به تو این خبر را می دهم . حقیقت این است که من آهن ها را در انبار خانه ام گذاشته و در آن را قفل زده بودم . اما وقتی چند ماه بعد در انبار را باز کردم ، دیدم که موشها همه آهن ها را خورده اند . از بابت این اتفاق متأسفم و نمی توانم به تو کمکی بکنم. بازرگان که متوجه حقه بازی دوستش شد ، تصمیم گرفت با او مقابله به مثل کند . ناراحتی خويش را پنهان کرد و به آرامی گفت : « تو درست می گویی . من هم شنیده ام که موش آهن دوست دارد و هرجا آهن پیدا کند ، می خورد . البته كه تو مقصر نیستی.» مرد خائن از این جواب خوشش آمد و با خود گفت : « این مرد احمق ، داستان موش را باور کرد . بگذار برای شام او را به خانه ام دعوت کنم تا به این وسیله اگر شکی در ذهن او هست ، از بین برود . » پس به بازرگان گفت : « مدت طولانی است که ما یکدیگر را ندیده ایم . دعوت مرا قبول کن و امشب برای صرف شام به خانه ام بیا . » بازرگان گفت : « برای لطفی که به من داری متشکرم ، اما امشب کار بسیار مهمی دارم . فردا برای ناهار می آیم.» بازرگان در هنگام خروج از منزل ، فرزند کوچک دوستش را دید که بیرون از خانه مشغول بازی است . او بچه را در آغوش گرفت و به خانه خود برد و از همسرش خواست که تا فردا شب از بچه مراقبت کند . روز بعد او به خانه دوستش رفت . صاحبخانه که به خاطر ناپدید شدن فرزندش ، بسیار ناراحت و پریشان بود ، به بازرگان گفت : « فرزندم از دیروز ناپدید شده است و ما تمام شهر را گشته و او را پیدا نکرده ایم . مرا ببخش امروز نمی توانم از تو پذیرایی کنم. بازرگان پرسید : بچه تو پسر بود ؟ پیراهن راه راه و ژاكت سیاه پوشیده بود ؟ آيا شلوار او سفید و كفش وي سیاه بود ؟ مرد با هیجان پاسخ داد : بله . این مشخصات فرزند من است . او را کجا دیدی ؟ بازرگان گفت : « دیروز وقتی از خانه ات بیرون رفتم ، یک کلاغ سیاه را دیدم که در آسمان پرواز می کرد و یک پسر با اين مشخصات را به منقار گرفته بود." مرد با اوقات تلخی فریاد زد : « اي مرد احمق و دیوانه ! این چه داستان مسخره و نا ممکنی است که تعریف می کنی ! چه دروغ بزرگی ! چطور یک کلاغ که کمتر از دو کیلو وزن دارد ، می تواند پسر بچه ای را که بیش از ده کیلو وزن دارد ، به منقار بگیرد و ببرد ؟» بازرگان گفت : « به نظر من عجیب نیست . در شهری که یک موش بتواند سیصد کیلو آهن را بخورد ، ‌یک کلاغ هم می تواند پسر بچه ده کیلویی را به منقار بگیرد و ببرد.» مرد از کار خود شرمنده شد و گفت : " همه چیز را فهميدم ، موش آهن تو را نخورده است ، فرزندم را بیاور و آهن خود را ببر." 📚کلیله و دمنه 📌مجموعه حکایات؛سخن بزرگان http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
انسان دو سال نیاز دارد که حرف زدن را بیاموزد و پنجاه سال نیاز دارد که سکوت را بیاموزد 👤ارنست همینگوی 🖋☕️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌱داستان کوتاه زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یک روز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند. یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم می زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد. فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد. داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» نوبت به داماد آخری رسید. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟ همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود، که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! ازطرف پدر زنت». 🖋☕️ 🌱داستان کوتاه زنی سه دختر داشت که هر سه ازدواج کرده بودند. یک روز تصمیم گرفت میزان علاقه ای که دامادهایش به او دارند را ارزیابی کند. یکی از دامادها را به خانه اش دعوت کرد و در حالی که در کنار استخر قدم می زدند از قصد وانمود کرد که پایش لیز خورده و خود را درون استخر انداخت. دامادش فوراً شیرجه رفت توی آب و او را نجات داد. فردا صبح یک ماشین پژو ٢٠٦ نو جلوی پارکینگ خانه داماد بود و روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» زن همین کار را با داماد دومش هم کرد و این بار هم داماد فوراً شیرجه رفت توی آب و جان زن را نجات داد. داماد دوم هم فردای آن روز یک ماشین پژو ٢٠٦ نو هدیه گرفت که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! از طرف مادر زنت» نوبت به داماد آخری رسید. زن باز هم همان صحنه را تکرار کرد و خود را به داخل استخر انداخت اما داماد از جایش تکان نخورد او پیش خود فکر کرد وقتش رسیده که این پیرزن از دنیا برود پس چرا من خودم را به خطر بیاندازم؟ همین طور ایستاد تا مادر زنش در آب غرق شد و مرد. فردا صبح یک ماشین بی ام ‌و آخرین مدل جلوی پارکینگ خانه داماد سوم بود، که روی شیشه اش نوشته بود: «متشکرم! ازطرف پدر زنت».😂 🖋☕️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خداوند هرگز در زندگی شما غایب نبوده ، نیست و نخواهد بود.... . . اگر خدارو دوست داری و عاشق خدا هستی این پیجو دنبال کن   از صمیم قلب بگو و کامنت کن : "خداوند همواره در کنارم است" . . این پیام رو به اون کسی که احساس میکنی نیاز داره بفرست
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸🍓در ایـن عـصـر قـشـنـگ🌹 🌺☕️هر چـه تـقـدیــر بـلـنــد🌷 🌸🍓هرچـه لـبــخند قشنــگ🌹 🌺☕️هرچه از لطف خداست🌷 🌸🍓هـمه تـقـدیـم بــه شمــا🌹 🌺☕️عصرتـون پــراز آرامش🌷 🌸🍓 آدینه تون پر از شادی🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍ ♡• •♡ ‌‌‎‌‌‌‌
🌴 ✳️ انس با مولا امام زمان علیه السلام : داستان : گرم ترین آغوش 🌱شیخ مجتبی آرام در حیاط را باز کرد و در حالی که نعلینش را زیر بغل زده بود، بی صدا وارد خانه شد تا کسی او را نبیند. امشب هم مثل شب های گذشته با دست خالی به خانه آمده بود. وارد اتاق شد، مادر حضور پسرش را حس کرد و جلو آمد، از شدت ناراحتی و شرم چهره ی شیخ مجتبی سرخ شده بود. مادر سفره را باز کرد و گفت: پسرم، خدا را شکر هنوز قطعه ای نان خشک داریم، همان را با هم می خوریم. 🌱بر سر سفره نشستند، صدای کوبه در، حیاط را پر کرد. مادر از جایش برخاست و گفت: من در حیاط کار دارم، در را هم باز می کنم. 🌱زن در را باز کرد، اما مرد نگذاشت در کامل باز شود و فقط از لای در پولی را به زن داد و گفت:«به آقا مجتبی بگویید، شما مورد نظر و توجه ما هستید و از نظر ما دور نیستید» 🌱مادر وارد اتاق شد و حرف مرد را به شیخ مجتبی گفت. شیخ دیگر در حال خودش نبود و اشک می ریخت و با صدای بلند آه می کشید و حسرت می خورد که ای کاش خودم در را باز می کردم. 🌱از آن شب شیخ مجتبی قزوینی خراسانی شروع کرد به توسل و ناله و زاری به درگاه صاحبش تا شبی خواب عجیبی دید. در عالم رویا شخصی کاغذی به شیخ داد که اطراف آن آیات قرآن و وسطش بسم الله الرحمن الرحیم نوشته شده بود و در آخر کاغذ کلمه ی الاربعین حک شده بود. 🌱شیخ از خواب پرید و تا صبح چشم روی هم نگذاشت و خدمت استادش آیت الله میرزا مهدی اصفهانی رفت و تعبیر خوابش را پرسید. استاد جواب گفت: آیات قرآن و بسم الله حقایقی از بطون قرآن است که به شما خواهد رسید، اما الاربعین، اشاره به آن هنگامی دارد که شما خدمت حضرت(ع) می رسید. 🌱چهل روز گذشت، شیخ آرام و قرار نداشت، دل در دلش نبود که انگار حسی از درون به او گفت که به حرم امام رضا(ع) برود، شیخ هروله کنان سمت حرم رفت و وارد صحن شد. در میان جمعیت، نگاهش فقط به نگاه یک نفر گره خورده بود. شیخ مجتبی امام زمانش را می دید که آغوش باز کرده و منتظر اوست. صاحب، بنده اش را در بغل گرفت. 📚منبع: متأله قرآنی(شیخ مجتبی قزوینی خراسانی)، محمد علی رحیمیان فردوسی، صص296-297؛ با تصرف و تلخیص
🔴 🔸 نخوردن شام در کاهش وزن تاثیر ندارد ؟! 🔸 وقتی انسان برای ۱۲ساعت غذا نخورد متابولیسم(سوخت و ساز) بدن او ۴۰ درصد کاهش می یابد به همین دلیل است که حذف کردن وعده های اصلی غذایی کمکی به کاهش وزن نمی كند و اشتباه است...
✨﷽✨ ✨ 💕تصمیم بگیر با دل خوشی‌هاے ساده معادله پیچیده‌ٔ زندگے را دور بزنی... در خنده اسراف ڪن و به غم پشت پا بزن... با باران هم‌آواز شو و بگذار خورشید، تنت را لمس ڪند... به دورهمے دوستانت نه نگو و براے بودن در شادی‌ها بهانه نیاور... گذشته را به دفتر خاطراتت بچسبان و از دلخوشی‌هاے بند انگشتے ساده نگذر... خودت را دوست بدار و مثل صبح بعد از باران خنک باش و دلپذیر ....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مداحی👆👆🌸مداح"آسیدجوادذاکر🎤 دلِ دیوونه ی من جزتوطالب نداره ...😭😭 ❌اگه حال وهوای دلتون عوض شدبرای فرج آقاامام زمان عج دعاکنید❌ 🌺تعجیل درفرج وسلامتی آقاامام زمان عج صلوات🌺 🌹 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّـدٍ 🌹 و آلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐️شب وآرامشی دیگر 🌺خداوند کنار توست ⭐️و آماده برای شنیدن 🌺آرزوهایت را با عشق ⭐️برایـش تـعریـف کــن 🌹 شبـــ🌙✨ــــتون بخیر🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸﷽🌸الهی به امیدتو 🌸صبح آمده است برخیز وبگو :بسم الله سرشار ز نعمتی تو ماشاءالله🌸 🌸بسپار به دوست هرچه را میخواهی لاحول ولا قوه الا بالله🌸 🌸صبحتون بخیر و الهی دلتون زلال وآسمانی زندگیتون پاک وخدایی🌸💖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آغاز هفته ای پُر برکت و با شکوه👌 با صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ و خاندان مطهرش💖 💖اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ 💖وَ آلِ مُحَمَّدٍ 💖وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
اِلهى عَظُمَ الْبَلاء ... نبودنت،همان بلایِ عظیم است ؛ که زمین را تنگ کرده! 🌹تعجیل درفرج صلوات🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸 ‼ به این آیه دقّت کنید.👇 🌸 وَ اللَّهُ یُریدُ أَنْ یَتُوبَ عَلَیْكُمْ وَ یُریدُ الَّذینَ یَتَّبِعُونَ الشَّهَواتِ أَنْ تَمیلُوا مَیْلاً عَظیما خدا مى‌خواهد شما را ببخشد (و از آلودگى پاك نماید)، امّا آنها كه پیرو شهواتند، مى‌خواهند شما به كلّى منحرف شوید. 📖 سوره نساء،۲۷ 🔹️این افراد انقدر گناهی رو تکرار میکنن و غرقِ در میشن که نسبت به اون گناه پیدا می کنند و به جایی میرسند که دوست دارند دیگران رو هم مثل خودشون کنند. 🔞 یکی از این گناه‌ها، اشاعه است. ⁉چرا خودت دیدی برای بقیه هم میفرستی 🚫 بعضیا با فوروارد کردنِ تصویر یا فیلم غیراخلاقی، در واقع حکمِ یک رو دارند که رو در دل دیگران می کارند. ‼ ️این دانه‌ها رشد میکنند و ثمر میدن و نتیجه‌اش رو باغبان، روز می بینه، چون دنیا مزرعه آخرت است. الدُّنْیَا مَزْرَعَةُ الْآخِرَة ☝ پس حواستون باشه؛ با انتشار مطالب غیر اخلاقی، رو تو دل کسی نکارید❌ که روز بد چیزی رو باید درو کنید.🔥 🌸 قرآن میفرماید: إِنَّ الَّذینَ یُحِبُّونَ أَنْ تَشیعَ الْفاحِشَةُ فِی الَّذینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذابٌ أَلیمٌ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ وَ أَنْتُمْ لا تَعْلَمُون (نور/۱۹) 🔹همانا براى كسانى كه دوست دارند زشتى‌ها در ميان اهل‌ايمان شايع گردد، در دنيا وآخرت عذاب دردناكى است، و خداوند مى‌داند و شما نمى‌دانيد. 🔹 آدمِ منحرف، شاید بتونه کنه و اصلاح بشه ولی کسی که دیگران رو منحرف کرد، تا زمانی که اونها نکنند تو اونها شریکه و به این راحتی نمیتونه خرابی‌هایی رو که به بار آورده جبران کنه. ☝ مواظب باشید پل‌های پشتِ سرتون رو خراب نکنید یه راهی هم برای و خودتون بزارید. 🌸 امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمودند: ترك گناه ساده‌تر از توبه كردن است. چه بسا یك لحظه ، اندوه و تاثیرى براى همیشه به وجود آورده. 🔹 پس برای دوری از این فضای آلوده؛ چشم‌هاتون رو ببندید و اون کانال‌ها، گروه‌ها و صفحات آلوده شبکه‌ مجازی رو کنید و برای کسی نفرستید. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
☝️ ۰۰۰☝️ 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 8 خرداد ماه 1400 🌞اذان صبح: 04:08 ☀️طلوع آفتاب: 05:51 🌝اذان ظهر: 13:02 🌑غروب آفتاب: 20:13 🌖اذان مغرب: 20:34 🌓نیمه شب شرعی: 00:10 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☝️☝️ ⚜﷽⚜ ❣ذكر روز شنبه 🥀يا رَبَّ العالَمين 🌸اي پروردگار جهانيان هرڪس روزشنبه این نماز را بخواند خدا او را در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد [۴رڪعت ودر هر رڪعت حمد، توحید، آیة‌الکرسے] 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌸🍃🌸 🍃🌸 🌸   🌹 امام‌علی علیه السلام: 🔹 بدانید که قرآن شفاعت کننده ای است که شفاعت او پذیرفته می شود...و روز قیامت قرآن در حق هرکس شفاعت کند، شفاعتش پذیرفته می شود. 📚 نهج البلاغه،خطبه 17 🔹 اینجا با قرآن رفاقت کنیم تا وانفسای قیامت، پادرمیانی کند برایمان نزد خدا؛  با این رفتاری که ما با قرآن داریم، انتظاری هم از شفاعتش نداشته باشیم! 🌹 اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 🌸 🍃🌸 🌸🍃🌸
🔻حذف صبحانه باعث ریزش موهایتان می‌شود ◽ریزش مو یکی از تاثیرات عمده و جانبی نخوردن صبحانه است. مهم بودن صبحانه یعنی اینکه مصرف آن نباید به هیچ عنوان حذف شود، بلکه صبحانه همانند ناهار و شام باید مورد اهمیت قرار بگیرد. ◽افراد بیشتر به مصرف ناهار و شام برنجی اقدام می‌کنند اما نان، شیر، پنیر، کره بادام زمینی، تخم مرغ و... که در وعده صبحانه میل می‌شود، دارای خواص فراوانی است بنابراین با حذف صبحانه بخش مهمی از پروتئین‌های دریافتی بدن را از دست خواهیم داد. ◽لبنیات و تخم مرغ که بخش عمده مصرف آنها در وعده صبحانه است برای تامین پروتئین بدن نقش مهم و ضروری دارند و اسید‌های آمینه ضروری مورد نیاز بدن را تامین می‌کنند. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸 اینکه امروزت را به گلایه‌ کردن از دیروزت اختصاص بدهی، اوضاع فردای تو بهتر نمی‌شود ...! امروز بی بهانه باش @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh _🍃❤️🍃________
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلاااااااام دوستان 🌸 شروع هفته‌تون عاالی🌸 صبحتون زيبا 🌸 روز تون پر اميد🌸 روز تون پر برکت🌸 روز تون پر انرژي🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
میمیرم از صحبتهای شان فهمیدم اجاز ه می خواست که حضوری برای معارفه بیایند... باورم نمی شد... چطور میشد یک نفر به این سرعت و بدون مقدمه و پیگیری راضی شده بیاد خواستگاری ؟! نکنه ریگی به کفش باشه... !!؟؟ از یک طرف از ذوق پر می‌کشیدم... از طرف دیگر ترس وجودم رت پر می کرد... نمیدانستم با مادرم چطور برخورد کنم تابلو نباشم... مادرم بلافاصله بعداز پایان تماس آمد اتاقم... با دیدن دست پاچگی من فهمید که من از همه چیز خبر دارم... لبخندی زدو گفت: خب انشاا... که مبارکه... حتما راضی هستی که شماره تماس دادی... ولی تا تحقیق و بررسی نشه نمیشه چیزی گفت.... هول نشو گلم ... عجله هم نکن... شکر خدا مادرم زود از اتاق رفت... من که لال مونی گرفته بودم... اصلا نمیدانستم چیکار کنم بعداز مشورت با پدرم یک روز برای حضور سینا و خانواده‌اش تعیین شد... تو این فاصله چند روزه کلاسهای دانشگاه را کنسل کردم... بعداز ماجرای خواستگاری دیگه نمی‌توانستم با حالت عادی سر کلاس حاضر باشم .... گفتم بزار تکلیفم روشن بشه بعد... روز قرار سینا همراه خانواده‌اش آمدند... چادر نماز خوشگلمو سر کردم... اولین بار بود که جلوی مهمان چادر سر میکردم... چند روز بود که سینا را ندیده بودم... خیلی دلم براش تنگ شده بود... با دیدنش قلبم از جا کنده میشد... تشنه نگاهش بودم... گاه به گاه با لبخندی خوشحالم میکرد... وامیدواری در دلم جای همه تردید ها را میگرفت...صحبتحایی مبنی بر معرفی خانواده ها می شد... من نه چیزی می دیدم ونه چیزی می شنیدم... یک شیدای بی قراری که جز رسیدن به معشوقش چیزی نمی خواهد... فقط فهمیدم آدرس داده شد برای تحقیق... واجازه یک ملاقاتی که من و سینا در یک مکان عمومی باهم باشیم برای شناخت بیشتر... این برای من یک مژدگانی بود... با رفتن شان دل من هم رفت... نه خواب داشتم نه خوراک... از قبل بی قرارتر شده بودم... اما بد حالی من زمانی بیشتر شدکه پدرم گفت: من از این خانواده خوشم نیومد... به نظر میاد از اون خشکه مذهبی هایی باشن که همه رو پست میبینن...دنیا روی سرم خراب شد... می خواستم دفاع کنم... ولی نمیدانستم چه جوری...توی دلم همه چیز را به خدا سپردم... ادامه دارد۰۰۰ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
پدرم آدم بی منطقی نبود... فقط اینکه خبر نداشت دخترش شیدا شده و خواستگاری کرده..... منو پیشش نشاند و دستمو گرفت.... یک بوسه به پیشانیم زد و گفت: دخترم من هیچ وقت شما رو برای کاری مجبور نکردم... همیشه سعی کردم هر تصمیمی تو زندگی تون میگیرید آگاهانه و با رضایت قلبی خودتون باشه .... الان هم باید بزرگترین تصمیم زندگیتو بگیری.... اجازه دادم یک بار بتونید ملاقات داشته باشید ... من هم تمام توانم رو میزارم برای تحقیق ... انشاا... بتونم کمکت کنم بهترین تصمیم رو بگیری... راستش امروز وقتی چادر پوشیدنت رو دیدم در نظرم مثل یک فرشته شده بودی... اما یه خورده نگران شدم که به خاطر خواستگارها چادر سر کردی... من خیلی فوری گفتم: آقا جون بخدا چادر پوشیدن تصمیم خودم بود.... پدرم با تبسم گفت: معلومه دلت گیره☺️💝 امیدوارم احساست کار دستت نده!! هرچند احساسات برای خانمها امتیازه ولی سعی کن تو ازدواج منطق رو هم لحاظ کنی... دست آقا جونمو بوسیدم و بهش گفتم: چشم آقاجون.... حتما!! خدا سایتونو کم نکنه.... خدا خدا میکردم یک وقت لو نره که من از سینا خواستگاری کردم.... مادر سینا زنگ زد و آدرس یک رستوران را داد تا من برای ملاقات به آنجا بروم... وقتی حاضر میشدم برای رفتن سر از پا نمی شناختم... از خونه که زدم بیرون تازه متوجه شدم چادر ندارم😕 دیگه دیر شده بود.... فرصتی برای تهیه چادر نبود... با خودم گفتم برگردم چادر نمازمو بپوشم....بعدش گفتم ولش کن اینجوری که بدتره...بیشتر توی چشم میشم... ولی نگرانی بی چادر بودن حالمو خراب کرد... میترسیدم همان روز اول بزنه تو ذوقم بگوید: الکی می‌گفتی چادری میشی ... وگرنه فرصت دوخت چادر رو داشتی.... اما از ترس اینکه دیر برسم ٬ همه چیز را فراموش کردم و به موقع سر قرار حاضر شدم... باورم نمی شد... وقتی رسیدم با هم چنین صحنه ای مواجه بشم.... ادامه دارد.... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh