هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگاه بنده بگوید:
✿﷽✿
💧الهی به امیدتو💧
خداوندگوید:
بنده من با نام من آغازکرد
برمن است كه كارهایش
را به انجام
رسانم و اورا درهمه حال،برکت دهم.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
الّلهُمَّ✨
صَلِّ✨
علی✨
مُحَمّدٍ✨
وَآل ✨
مُحَمّد✨
وَعَجِّل✨
فَرَجَهُم✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
👆 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم
#صفحه_82_سوره_نساء
جزء4
اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
👇صوت صفحه 82
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
4_5960976009082699863.mp3
972.5K
💠 #تلاوت_روزانه_قرآن_کریم👆
🔹 #صفحه_82_سوره_نساء
#جزء5
/ با نوای استاد پرهیزگار
🔅هدیه به پیشگاه حضرت امام مهدی عج
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز👆
🌍اوقات شرعی به افق تهران
☀️امروز #جمعه16شهریورماه1397
🌞اذان صبح:5:15
☀️طلوع آفتاب:06:41
🌝اذان ظهر:13:02
🌑غروب آفتاب:19:24
🌖اذان مغرب:19:42
🌓نیمه شب شرعی:00:19
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
بفرماییدصبحانه👆
برای امروزت🍳
شادی دم کرده ام
بخند...😊
روزت آرام وشاد
و سرشار از خوشبختی
و عشق و آرامش☀️
سلام صبحتون بخیر دوستان🍶🍯☕️
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💜ذکر روز جمعه ۱۰۰مرتبه
🌸خدایا درود بفرست بر محمد و آل محمد
💜اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ
🌸این ذکر موجب عزیز شدن میشود
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
💜جمعه رابایدکمی متفاوت بود
کمی باگذشت با لبخند
💜کمی بامهربانی ومحبت
کمی باصمیمیت و
💜کمی بادیدارازعزیزانمان
کم کم شیرین میشود
💜سلام آدینه بکامتان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒 #سیب_وجوان_متقی🍒
جوانی متّقی در راهی که می رفت گرسنگی شدیدی بر او غلبه کرد ، هنگامی که از کنار باغ سیبی گذر می کرد ، سیبی خورد تا گرسنگی اش برطرف شود (در روایت دیگری آمده که سیب بر زمین افتاده بود ) ، وقتی به منزل رسید از کارش پشیمان شد و خود را ملامت نمود که چرا برای خوردن آن سیب کسب اجازه نکرده است !
پس رفت و صاحب باغ را جستجو کرد و به او گفت : دیروز خیلی گرسنه بودم وبدون اجازه از باغ شما سیبی خوردم وامروز آمده ام درباره کار دیروزم به شما بگویم ...
صاحب باغ گفت : من تو را نمی بخشم بلکه از تو شکایت می کنم نزد خدا !
جوان بسیار اصرار کرد که اورا ببخشد ولی او داخل خانه اش شد و جوان بیرون خانه منتظر ماند ، از درون خانه او را می دید که همچنان منتظر اوست ، زمانیکه وقت نماز عصر فرا رسید بیرون آمد برای ادای نماز و جوان دوباره پیش آمد و گفت: عمو جان من آماده ام برای هر کاری بدون دستمزد فقط مرا ببخش ...
صاحب باغ گفت : تو را می بخشم ولی به یک شرط ! اینکه با دخترم ازدواج کنی ، اما او نابینا وناشنوا و لال است و همچنین راه نمی رود اگر قبول کردی می بخشمت ..
گفت : دخترت را قبول کردم !
بعد از چند روز جوان آمد و در زد ، مرد گفت : بفرما نزد همسرت برو
وقتی جوان وارد اتاق شد دختری رادید از ماه زیباتر که بلند شد و به او سلام کرد ، جوان تعجب کرد علت سخنان پدرش درباره اورا جویا شد ، دختر گفت :
من کور هستم از جهت نگاه به نامحرم ..
و کر هستم از جهت گوش دادن به غیبت و حرام ...
ولال هستم از جهت گفتن حرف حرام ..
نمی توانم راه بروم از جهت رفتن به سوی حرام ...
وپدرم برایم دنبال دامادی بود که صالح باشد واز خدا بترسد وزمانیکه برای سیبی که خورده بودی آمدی ازترس خداوند از او اجازه بگیری و تو را ببخشد گفت این همان کسی است که از خدا می ترسد وبه خاطر سیبی که برایش حرام بوده خودرابه زحمت انداخته است ، پس دخترم گوارای تو باشد چنین همسری و مبارک باشد .
======================
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
======================
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_مهدوی
✔️ این چنین کسی را منتظر گویند ...
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
🌟امام صادق عليه السّلام فرمودند:
عَنْ أبِي عَبْدِاللهِ عليه السّلام قالَ: مَنْ سَرَّهُ أَنْ يَکونَ مِنْ أَصْحابِ الْقائِمِ فَلْيَنْتَظِرْ وَلْيَعْمَلُ بِالْوَرَعِ وَمَحاسِنِ الْأَخْلاقِ وَهُوَ مَنْتَظِرٌ فَاِنْ ماتَ وَقامَ الْقائِمُ بَعْدَهُ کانَ لَهُ مِنَ الْأَجْرِ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ أَدْرَکهُ.
کسي که دوست مي دارد از اصحاب امام قائم بشمار آيد، پس در انتظار بسر ببرد و ورع و پارسايي را پيشه خود سازد و به محاسن اخلاق بپردازد، اين چنين کسي را منتظر گويند و اگر بميرد در حاليکه امام خود را زيارت نکرده باشد، پاداش وي بسان کساني است که در رکاب امام حضور دارند.
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
📚مستدرک سفينة البحار، ج ۶، ص ۱۸۴
🌤الّلهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج الساعة🌤
#حدیث_انتظار
📝🔍
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
💕اگر نتوانی روی زمین
بهشت را پیدا کنی
در آسمانها نیز نمیتوانی
آن را بیابی....
خانه خدا همین نزدیک است ؛
و تنها نشانی آن
#مهربانی است
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_ومثل👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍒داستان واقعی و آموزنده
بانام 👈 #سودابه 🍒
👈قسمت بیست ویکم
رسیدم خونه ، بوی ادکلن زنونه تو خونه پیچیده بودعجیب بود،اتاقارو گشتم سهیل نبود،همه چیز مرتب بود
سهیل چند دقیقه بعد اومد
گفتم زود اومدی
گفت یعنی برم؟
گفتم نه تعجب کردم
گفت برم؟
گفتم نه خسته نباشی الان چای میریزم
از اشپزخونه اومدم بیرون باز بوی عطر میومد،گفتم سهیل بوی عطر زنونه نمیاد
بو کن..
گفت نه،شاید از بیرون میاد
گفتم شاید،برام عجیب بود
چند روز گذشت سهیل عجیب شده بود،سر به هوا
و همش سرش تو گوشیش بود
بوی عطر زنونه تو ذهنم خیلی جا گرفته بود
نمیخواستم خودمو ببازم
تو دفتر هم شادی و رفتاراش و بی بندوباریاش اذیتم میکرد
یه روز شادی رو صندلی نشسته بودو موهای بلندشو تو دستاش تاب میداد
گفت سودی تو همیشه این شکلی جلو سهیل میگردی
گفتم چجوری؟
گفت لباس گل گلی شلوار لی
از سلیقه سهیل بعید بود تورو انتخاب کرد
البته ما دوستیم سودی جون اینطوری میگم
حرصم گرفت
گفتم سهیل نجابت زن بیشتر براش مهم بود و هست
گفت اوووووو
گفتم بله وگرنه از روز اول میزاشت برم سر کار هر جا براش هم مهم نبود،اما نگهم داشت بعد فرستاد یه کار زنونه،انگار حرصش گرفته بود
خودشو مشغول کار کرد
به هوای چیدن وسایل رفتم اتاقی که عکس میگیرم،به اینه نگاه کردم
یه بلوز استین کوتاه طرح پروانه و گل تنم بود،با شلوار لی راسته
راست میگه من هیچ وقت تو پوشیدن لباس سلیقه ندارم
ساعت دو شد،با خودم کلنجار رفتم
گفتم شادی من جایی کار دارم میرم زودوسایلم و جمع کردم
شادی گفت سهیل دنبالت گشت چی بگم،گفتم بگو سوپرایز
رفتم آرایشگاه
کل حقوق اون ماهم شد خرج تغییرم،دلشوره داشتم
میترسیدم منو نپسنده
رفتم خونه،سهیل تو خونه بود
کلید میخواستم بندازم که در باز شد،سهیل گفت کجایی
یهو شوکه شد،گفت سودیییییی
چیکار کردی.
رفتم تو خونه شالمو برداشتم
گفت واوووووو خودتی
گفتم پس کیه
گفت میدونستم شادی روت اثر میزاره
تو ذوقم خورد
پس شادی از قصد از ریختم ایراد گرفته
اومد جلو گفت تا دیروز قشنگیت مخفی بود
اما الان خیلی خوشگل شدی
شب شده بود،شام نخورده بودیم
سهیل خوابش برده بود
رفتم جلو اینه
گفتم سودابه
چرا باید شبیه زنای تو فیلما بشم تا سهیل خوشش بیاد؟
گریم گرفت
چشم به میز ارایشم افتاد
گفتم تا کی باید یکی دیگه باشم
تا سهیل راضی بشه....
ادامه دارد⬅️⬅️⬅️
======================
http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017
#ذڪرهاےگرـღـگشا⬆️⬆️⬆️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
======================