eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✿﷽✿ بارالهاروزم رابایادونام تو آغازمیڪنم صبح آغازدیگریست برای دویدن درروزگار ولبخندراتقدیم میڪندبه لبها این صبح است که مے آید وهواے تازه مے آورد   @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghane
🍃🌸🍃 "صلوات" تحفه‌ای ازبهشت است ؛ "صلوات" روح راجلامی‌دهد؛ "صلوات" عطری است که دهان انسان راخوشبو می‌کند. لحظاتتون معطر به عطرصلوات برمحمدوآل محمد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 جزء5 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَة القُرآن @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh 👇صوت صفحه 84
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒داستان واقعی و آموزنده و بانام 👈 🍒 👈قسمت بیست وسوم تلویزیون خاموش کردم،صدای اونا هم قطع شد سهیل گفت پاشو چیزی که دیدم تمام بدنم دون دون شد،یخ کردم سهیل گفت سودابه شادی اشفته رو تخت من نشست گفتم خیلی پستی دویدم تو راه پله زن همسایه سرش بیرون بود میدونستم سهیل اون شکلی بیرون نمیاد،تو خیابون بودم که از تراس خونه داد زد سودابه دویدم تا جایی که نفس داشتم چطوری تونست اینکارو کنه تو خونه من.. تو یه کوچه رفتم جلو یه خونه نشستم،گند بزنن این زندگیو خاک تو سرت سودابه میمردی بهتر بودگریم گرفته بود اخه چرا انقدر من بدبختم مونده بودم کجا برم خونه مامانم؟نه اونجا برم چی بگم،بگم حق با شما بود،دوست هم که ندارم برم خونه مادر شوهرم،باید برم اونجا تا خونه اونا هزار بار اون صحنه جلو چشم بود،انقدر گریه کرده بودم که فکر میکردم،هر آن ممکن چشام بیافته بیرون،سرم سنگین بود،رسیدم جلو در خونه مادر شوهرم،زنگ زدم پدر شوهرم در و باز کرد منو دید جا خورد گفت سودابه؟ مادر شوهرم اومد جلو در گفت کیه چشش به من افتاد گفت چی شده؟ سهیل خوبه؟ بغضم ترکید جلو در راهرو نشستم گریه کردن،مادر شوهرم گفت سهیل چیزی شده،پدر شوهر گفت بیا تو ببینم چی شده زیر بغلم و گرفت رفتم تو خونه گفتم سهیل خوبه مادر شوهرم نفسشو داد بیرون گفت چی شده پس،این چه ریختیه شبیه زنای خیابونی شدی عصبانی شدم با گریه گفتم اره خودمو شکل زنای خیابونی کردم تا از چیزی که میترسیدم سرم نیاد که اومد،بلند بلند گریه کردم نفس دیگه نداشتم،پدر شوهرم اب اورد،به زور یکم خوردم رفتم جلو پنجره،هوا نبود پدر شوهرم یواش به مادر شوهرم گفت یکم حرف نزن ببینم چی شده اومد سمتم،گفت چی شده سودابه جان،گفتم الان رفتم خونه دیدم سهیل با دوست دختر قبلیش رو تخت خونم…. ادامه دارد⬅️⬅️⬅️ ====================== http://eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 ღـگشا⬆️⬆️⬆️ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 ======================
⚜نـشــــــــــونـــــے ⚜ 🔆 قـــــرآن، معجزه ے مشگـــــل گشا: محمّــــد (صلى اللّه عليه و آله ) نيز كتابى را كه از سوى پروردگارتان بر او نازل شده بود، در ميان شما نهاد. كتـــــابے كه احكام حلال و حرامش در آن بيان شده بود و واجب و مستحب و ناسخ و منسوخش روشن شده بود. معلوم داشته كه چه كارهايى مباح است و چه كارهايى واجب يا حرام . خاص و عام چيست؟ و در آن اندرزها و مثالهاست . مطلق و مقيد و محكم و متشابه آن را آشكار ساخته . هر مجملى را تفسير كرده و گره هر مشكلى را گشوده است…… 💌 خطبه ے ۱ نہج البلاغہ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌻امام هادی (ع): ‌ 🔶به آنکه تمام محبتش را نثار تو میکند، با تمام وجود خدمت کن. ❤ ‌ 🔸تحف العقول:۴۸۳ 📚 ‌ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الــهــی عصر امـروز🌺 تـاکسی خوشبختی , سوارتـون کـنــه🌺 تـو مسیـر زنـدگـی تـو هیـاهوی روزگــار تــو تـرافیک نـمونـیـد🌺 و زود زود بـه آرزوهاتون برسید عصرتـون شــاد شــاد🌺☕️🍰 @tafakornab داستان ومثل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الــهــی عصر امـروز🌺 تـاکسی خوشبختی , سوارتـون کـنــه🌺 تـو مسیـر زنـدگـی تـو هیـاهوی روزگــار تــو تـرافیک نـمونـیـد🌺 و زود زود بـه آرزوهاتون برسید عصرتـون شــاد شــاد🌺☕️🍰 @tafakornab داستان ومثل
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍒 🍒 💎یک روزمردی از کار به خانه برگشت و از همسرش پرسید نمازت را خوانده ای؟ همسرش گفت: نه,شوهر اش پرسید: چرا؟ همسرگفت: خیلی خسته ام تازه از کار برگشتم و کمی استراحت کردم. شوهر گفت: درست است خسته ای امانمازت رابخوان قبل از اینکه بخوابی! فردای آن روز شوهر به قصد یک سفر بازرگانی شهر را ترک کرد، همسرش چند ساعت پس از پرواز با شوهر اش تماس گرفت تا احوال اش را جویا شود اما شوهر به تماس اش پاسخ نداد، چندین بار پی در پی زنگ زد اما شوهر گوشی را برنداشت، همسر آهسته آهسته نگران شد و هر باری که زنگ میزد پاسخ دریافت نمیکرد نگرانی اش افزون تر میشد، اندیشه ها و خیالات طولانی در ذهن اش بود که نکند اتفاقی برای او افتاده باشد، چون شوهر اش به هر سفر که میرفت همزمان با فرود آمدن اش به مقصد تماس میگرفت اما حالا چرا جواب نمیداد؟ خیلی ترسیده بود گوشی را برداشت ودوباره تماس گرفت به امید اینکه صدای شوهر اش را بشنود، اما این بارشوهر پاسخ داد و شوهر اش گوشی را برداشت. همسر اش با صدای لرزان پرسید: رسیدی؟ شوهر اش جواب داد: بله الحمدلله به سلامت رسیدم. همسر پرسید: چه وقت رسیدی؟ شوهر گفت: چهار ساعت قبل، همسر با عصابنیت گفت: چهار ساعت قبل رسیدی و به من یک زنگ هم نزدی؟ شوهر با خون سردی گفت: خیلی خسته بودم و کمی استراحت کردم، همسرگفت: مگر میمردی که چند دقیقه را صرف میکردی و جواب منو میدادی؟ مگه من برایت مهم نیستم؟ *شوهر گفت: چراکه نه عزیزم تو برایم مهم هستی. * همسر گفت: مگر صدای زنگ را نمیشنیدی؟ شوهر گفت: میشنیدم. زن گفت: پس چرا پاسخ نمیدادی؟ *شوهر گفت: دیروز تو هم به زنگ پروردگار پاسخ ندادی، به یاد داری؟ که تماس پروردگار(اذان) را بی پاسخ گذاشتی؟ * *چشمان همسر ازاشک حلقه زد و پس از کمی سکوت گفت: بله یادم است، ممنون که به این موضوع اشاره کردی......معذرت میخواهم عزیزم! * شوهر گفت: نه عزیزم از من معذرت خواهی نکن، برو از پروردگار طلب آمرزش کن، من دیگر چیزی از این دنیا نمیخواهم، فقط میخواهم که در یکی از کاخ های بهشت در کنار هم زندگی حقیقی خویش را آغاز کنیم، آنجا بی تو چی کنم؟ پس از آن روز همسر هیچ وقت نماز را بی وقت نمیخواند و هیچ وقت یک نماز را ترک نمیگفت ====================== http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان ======================
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد دانلود👆 یادش بخیر باز باران با ترانه میخورد بر بام خانه سفری خاطره انگیز به دوران بچگی من و تو🤗♥️🌸 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆