eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹این سبد گل زیبا 🍃تقدیم به شما 🌹آدینه مبارک 🍃شادی هاتون بی پایان 🌹دلتون پر از امید 🍃زندگیتون عاشقانه 🌹وهزارآرزوی زیبا 🍃نصیب لحظه هاتون 🌹آدینه تون زیبا و شاااد 🍃در کنار عزیزان تون @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم🌸 امروز تمام کائنات دست در دست هم دادند تا آرزوهای مرا محقق گردانند و من برای برآورده شدنشان با ایمان کامل آماده دریافت هستم خدایا سپاسگزارم❣ 🌷تقدیم به شمامثبت اندیشان🌷 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔴 ۱۰۰ توحید در جمعه های ماه رجب 🔵 روایت شده هر کس در روز جمعه ماه رجب ۱۰۰مرتبه سوره قل هو الله احد بخواند برای او نوری باشد در قیامت که او را به بهشت بکشاند. 🌕 تذکر: حدود ۱۵ دقیقه زمان می برد. 📚 مفاتیح الجنان /اعمال ماه رجب @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
⌛️ 🔘در آخرالزمان، شیعیان واقعی با گریه بر امام حسین(ع) دل را شاد می ڪنند. حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان، بعضی از مردم صفت می شوند. حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان، مردم غصه از بین رفتن را نمی خورند. حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان، هیچ چیز سخت تر از مال و دوست باوفا یافت نمی شود. امام هادی(ع) 🔘در آخرالزمان، حفظ بهترین ڪار است. امام باقر(ع) 🔘در آخرالزمان، مؤمن واقعی از غصه می شود. حضرت علی(ع) 🔘در آخرالزمان، در اوج فتنه ها به پناه ببرید. حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان، ارزش در نظر مردم پایین میآید و دنیا باارزش می شود. حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان، مرد از زنش ڪرده و از پدر و مادرش می ڪند. حضرت محمد(ص) 📚منبع ڪتاب چهل حدیث آخرالزمان مؤلف:علی نجان/ناشر: خادم الرضا ‎‌‌‌‌‌‌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
، ➖〰➖〰➖〰➖〰➖ ﷽ ❓پرسش ❓در هنگام وضو و غسل زیاد می کنم، وظیفه ام چیست؟ ✅پاسخ نباید به شک خود اعتنا کنید و مطابق متعارف مردم انجام دهید. آیات عظام وحید خراسانی و تبریزی: اگر به حد و سواس برسید، نباید به شک خود اعتنا کنید و مطابق متعارف مردم انجام دهید. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🔥يَوْمَ لَا يَنْفَعُ الظَّالِمِينَ مَعْذِرَتُهُمْ وَلَهُمُ اللَّعْنَةُ 💥وَلَهُمْ سُوءُ الدَّارِ ﴿۵۲﴾ 🔥روز قیامت روزی است که عذرخواهی ظالمان 💥سودی به حالشان نمی بخشد و لعنت خدا 🔥بر آن ها، و برایشان بد فرجامی 💥آن سرای است (۵۲) 📚 سوره مبارکه غافِرَ ✍ آیه ۵۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هیولای زیر تخت از کودکی همیشه فکر میکردم شبها کسی زیر تختم پنهان شده است. نزد پزشک اعصاب رفتم و مشکلم را گفتم: روانپزشک گفت: فقط یک سال هفته‌ای سه روز جلسه ای 50 دلار بده و بیا تا درمانت کنم. شش ماه بعد اون پزشک رو تو خیابان دیدم. پرسید، چرا نیومدی؟ گفتم، خُوب، جلسه‌ای پنجاه دلار، برای یک سال خیلی زیاد بود. یه نجّار منو مجانی معالجه کرد... و حالا خوشحالم که اون پول رو پس‌انداز کردم و یه ماشين نو خریدم. پزشک با تعجّب گفت، عجب! میتونم بپرسم اون نجّاره چطور تو را معالجه کرد؟ گفتم: به من گفت اگه پایه‌های تختخواب را ببُرم؛ دیگه هیچکس نمی‌تونه زیر تختت قایم بشه! برای هر تصمیم گیری و كاري شتاب نکنیم و به راه حل های مختلفی بیندیشیم @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
شاه سلطان حسین صفوی پس از حمله‌ محمودافغان، علماء درباری را جمع نمود و از آنان راه حل خواست. علما گفتند چگونه این کافر جرات کرده و به مملکت ما دست دارزی کند؟ الساعه دعایی میخوانیم و او را دود هوا میکنیم، سپس دستور طبخ آشی سحرآمیز صادر فرمودند که پخت آن میبایست با خواندن دعاهایی مخصوص همراه باشد... پس از پخت آش خبرآوردند افغان‌ها به دروازه‌های اصفهان رسیده‌اند! سلطان حسین دوباره علماء درباری را فراخواند و علت را جویا شد. علما گفتند احتمالا به هنگام پخت آش بادی از خادمان درشده و آش بخوبی عمل ننموده است! سریعا دستور پخت آشی جدید صادر شد و برای اهل مطبخ گماشته نهادند تا مبادا از کسی بادی خارج شود! آش پخته شد اما نتوانست جلو لشکر خصم را بگیرد و با ورود محمود افغان به کاخ، دودمان صفویان برباد رفت و ایران بدست افغان‌ها افتاد... یاد مذاکره با کدخدا افتادم.... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حکایتی از گلستان سعدی.... دو درویش ملازم صحبت با یکدیگر سفر کردند یکی ضعیف بود که هر بدو شب افطار کردی و دیگر قوی که روزی سه بار غذا میخورد! اتفاقا به شهری رفتند و به تهمت جاسوسی گرفتار آمدند ، هر دو را به زندانی بردند و در به گل بر آوردند بعد از دو هفته معلوم شد که بی گناهند و در را باز کردند! قوی را دیدند مرده و ضعیف جان به سلامت برده... مردم در عجب ماندند، حکیمی گفت خلاف این عجب بود آن یکی بسیار پر خور بوده است طاقت بینوایی نیاورد به سختی هلاک شد و این یکی دگر خویشتن دار بوده است لاجرم بر عادت خویش صبر کرد و به سلامت بماند. چو کم خوردن طبیعت شد کسی را چون سختی پیشش آید سهل گیرد وگر تن پرورست اندر فراخی چو تنگی بیند از سختی بمیرد... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حرف کشکی در زمان گذشته مردم براي اينکه نشان دهند نامه يا دست خطي که نوشته اند متعلق به آنهاست، انتهاي آن را مهر مي کردند. در روي اين مهر ها اسم شخص صاحب نامه نوشته شده بود که مثلا اگر شخص حاکم بود در بالاي آن لفظ "الملک الله" و شعري که حاکي نام شاه بود بر روي مهر کنده مي شد. مردم عادي و طبقات فرودست فقط نام خود بر روي مهر ذکر مي کردند. در برخي دهات مردم آنقدر فقير بودند که مهر را نه از آهن يا چوب بلکه از صابون و يا کشک درست مي کردند و وقتي در انتهاي نامه اي چنين مهري بود، معلوم مي شد که شخص صاحب نامه فرد معتبري نيست و مي گفتند: "مهرش کشکي است." از آنجا اصطلاح "کشکي حرف مي زند" در ميان مردم رايج شد، که منظور آن است حرف هاي گوينده ي آن بي پايه و اساس است و اعتبار چنداني ندارد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
مردی بد صدا بود که گمان میکرد اذان گفتنش زیباست و می‌خواست از طریق اذان گویی کاری کند تا مسیحیان شهر مسلمان شوند. عده‌ایی به او گفتند تو با این صدای گوش خراشت بجای آنکه کسی را مسلمان کنی، همه را اسلام ستیز کردی! اما او تصور میکرد صدایش برای مردم لذت بخش است و خدا نیز از او راضی است...چنان اعتمادی به کارش داشت که نصیحت‌های دیگران در گوشش فرو نمی‌رفت تا این که روزی مردی مسیحی که هدایای فراوانی در دست داشت با روی خندانی آمد و گفت: آن موذنی که صدای معجزه آسایش باعث آرامش زندگی من شده و مرا از پریشانی نجات داده کجاست؟! گفتند آن موذن را چکار داری ؟گفت : دختری دارم که قصد داشت از دین مسیحیت خارج گردد و مسلمان شود، هرچه او را پند می‌دادم تا از این اندیشه بازگردد، نه تنها منصرف نمی‌شد بلکه حریص‌تر نیز می‌گشت تا مسیحیت را کنار گذاشته و اسلام بیاورد. من به کلی درمانده شده بودم که چه کنم تا دخترم از این تصمیم روی گرداند؟! روزی در خانه نشسته بودیم که صدای بانگ آن موذن بلند شد. دخترم صدا را شنید و گفت این دیگر چه صدای نفرت‌انگیز و ناهنجاریست؟ تا کنون همچین صدای زشتی در هیچ کلیسایی نشنیده‌ام! خواهرش به او گفت این بانگ اذان مسلمانان است! دخترم باور نکرد، رفت از دیگری پرسید و باز همین را شنید. چون یقین گشتش رخِ او زرد شد و از مسلمانی دلِ او سرد شد!دخترم بخاطر صدای ناهنجار آن موذن از مسلمانی دست کشید و مرا آسوده خاطر نمود. من سپاسگذار و ممنون آن موذن هستم که مرا از تشویش و اضطراب دائم نجات داد. اکنون بگویید کجاست آن موذن همایون و مبارک؟! آنچه خواندید بخشی از مثنوی معنوی مولاناست که در دفتر پنجم آورده شده است. در این بخش مولانا حکایت افرادی را نقل می‌کند که با اعمال نادرست در دفاع از عقیده‌ایی باعث بدنامی و بی اعتباری آن باور می‌شوند. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
نه ناخوشیش به ناخوشی آدم می‌بره و نه غذایش به غذای آدمیزاد یک حکیم باشی بود که به معاینه‌ی بیماران می‌پرداخت . روزی که صدای آه و ناله‌ی بیماری توجهش را جلب کرد از اتاق معاینه خارج شد . دید که بیماری هست که از درد گلایه می‌کند و می‌خواهد که خارج از نوبت معاینه بشود . بیماران دیگر هم قبول کردند که نوبت او جلو بیافتد وقتی دکتر از او علت ناله‌اش را پرسید ، بیمار گفت : من هم موی سرم درد می‌کند و هم معده درد دارم . حکیم باشی تعجب کرد و گفت : تا به حال ندیده بودم که کسی مو درد داشته باشد اما برای معده‌ات می‌توانم کاری کنم . بیمار نگذاشت حکیم حرفش را تمام کند و گفت : «معده‌ام که مهم نیست فکری به حال موی سرم بکنید » حکیم باشی گفت : قبلاً هم این دردها را داشتی ؟ بیمار گفت: نه ! حکیم گفت : شاید غذای ناجوری خورده‌ای . بیمار گفت : چیز چندانی که نخوردم . اما صبح ، زنم نان پخته بود و در تنور گذاشته بود که ناگهان همه‌ی نان‌ها سوخت . من که دلم نمی‌آمد نان‌ها را دور بریزیم همه‌ی آنها را که دومَن می‌شد خوردم و معده‌ام به سوزش افتاد . انگار در معده‌ام آتش ریخته بودند من هم رفتم و دومن یخ خوردم ! حکیم باشی خندید و به فکر فرو رفت و گفت : من که نمی‌دانم چه دارویی به تو بدهم «نه ناخوشیت به ناخوشی آدم می‌بره ، نه غذایت به غذای آدمیزاد .» از آن به بعد درباره‌ی کسی که رفتار و اخلاقش با دیگران تفاوت داشته باشد ، گفته می‌شود که نه ناخوشیش به ناخوشی آدم می‌بره و نه غذایش به غذای آدمیزاد. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
ﮔﻔﺖ ﺍﺯ ﺩﻭﻫﺰﺍﺭ ﺗﺎ ﮔﺎﻭ ﻣﻦ ﺳﻲ ﭼﻬﻞ ﺗﺎﺵ ﻣﻮﻧﺪﻩ، ﻫﻤﻪ ﻣُﺮﺩﻥ، ﮔﻔﺘﻢ ﺍﻧﺸﺎﺀ ﺍﻟﻠﻪ ﺍﻳﻨﺎﺷﻢ ﻣﻲ‌ﻣﻴﺮﻥ ﺭﺍﺣﺖ ﺑﺎﺵ!! ﺍﻳﻦ ﺧﺘﻤﻲ ﻛﻪ ﻳﺎﺩﺕ ﻣﻲ‌ﺩﻡ ﻫﻤﻴﻨﻪ!! ﺍﻳﻦ ﺧﻴﻠﻲ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﺷﺪ ﮔﻔﺖ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻫﻴﺰﻡ ﺗﺮﻱ ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﻓﺮﻭﺧﺘﻪ ﺑﻮﺩﻡ ﭼﻪ ﺣﺴﺎﺏ ﺧﻮﺭﺩﻩ ﺍﻱ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﻱ، ﺍﻳﻦ ﺟﻮﺭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻣﻲ‌ﮔﻲ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﮔﻮﺵ ﻛﻦ ﺗﺎ ﺑﻬﺖ ﺑﮕﻢ، ﮔﻔﺘﻢ ﺭﻭﺯﻱ ﭼﻘﺪﺭ ﺷﻴﺮ ﺩﺍﺷﺘﻲ؟ ﮔﻔﺖ: ﺭﻭﺯﻱ ﻫﺸﺖ ﺧﺮﻭﺍﺭ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺑﻪ ﻛﺎﺭﺧﺎﻧﻪ ﺷﻴﺮ ﭘﺎﺳﺘﻮﺭﻳﺰﻩ، ﻏﻴﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺩﺍﺭﻫﺎ ﻣﻲ‌ﺩﺍﺩﻳﻢ، ﺷﻴﺮﻡ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﻳﻪ ﻣَﻦ ﭘﻨﺞ ﺗﻮﻣﻦ ﺷﺶ ﺗﻮﻣﻦ ﮔﻔﺘﻢ ﺧﻮﺏ، ﮔﻔﺘﻢ ﺗﻮ ﻫﻤﻮﻥ ﺑﺤﺮﺍﻧﻲ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﻛﻤﻜﺖ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺑﻬﺖ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩ، ﻳﻪ ﺳﺌﻮﺍﻝ ﺭﺍﺳﺘﺸﻮ ﺑﮕﻮ، ﺍﮔﺮ ﻳﻚ ﺯﻧﻪ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﻱ، ﺑﺪﺑﺨﺘﻲ ﺻﺒﺢ ﻣﻲ‌ﺁﻣﺪ ﺟﻠﻮﻱ ﺩﺍﻣﺪﺍﺭﻳﺖ ﺗﻮ ﺩﻓﺘﺮ ﺷﻤﺎ ﺣﺎﺝ ﺁﻗﺎ ﺭﻭ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﺳﺖ، ﻣﻲ‌ﺭﻓﺘﻲ ﭘﻴﺸﺶ، ﻣﻲ‌ﮔﻔﺖ ﺁﻗﺎ ﺷﻮﻫﺮ ﻣﻦ ﻋﻤﻠﻪ ﺍﺳﺖ ﺭﻭﺯﻱ 10 ﺗﻮﻣﻨﺶ ﻣﻲ‌ﺩﻥ، ﻫﻔﺖ ﻫﺸﺖ ﺗﺎ ﻫﻢ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭﻳﻢ ﻣﺎ ﺯﻭﺭ ﺑﺰﻧﻴﻢ ﻧﻮﻥ ﺧﺎﻟﻲ ﻣﻮﻥ ﻣﻴﺸﻪ ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻳﻪ ﺑﭽﻪ ﺍﻱ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﻴﺮ ﺧﻮﺍﺭﻩ ﺍﺳﺖ ﺷﻴﺮ ﭘﺴﺘﻮﻧﻤﻢ ﻧﻤﻲ ﺩﻭﻧﻢ ﭼﻄﻮﺭ ﺷﺪﻩ ﺳﺮ ﺍﻳﻦ ﺑﭽﻪ ﺧﺸﻚ ﺷﺪﻩ ﭼﻴﺰﻱ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ ﺩﻳﮕﻪ ﻣﺎ ﭘﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﻳﻢ ﻳﻚ ﺩﻭﻧﻪ ﺟﻌﺒﻪ ﺷﻴﺮ ﺧﺸﻚ ﻫﺸﺖ ﺗﻮﻣﻦ ﭘﻨﺞ ﻫﺰﺍﺭ ﺑﺮﺍﻱ ﺑﭽﻪ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ﺷﻤﺎ ﻛﻪ ﺍﻳﻦ ﻫﻤﻪ ﺷﻴﺮ ﺩﺍﺭﻱ ﻭ ﮔﺎﻭ، ﺭﻭﺯﻱ ﻳﻚ ﻛﻴﻠﻮ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻛﻦ ﻣﻦِ ﺑﺪﺑﺨﺖ ﺑﻴﺎﻡ ﺷﻴﺮ ﺑﮕﻴﺮﻳﻢ ﺍﻳﻦ ﺑﭽﻪ ﺑﻲ ﮔﻨﺎﻩ ﻣﻈﻠﻮﻡ ﻣﻌﺼﻮﻣﻢ ﺍﺯ ﮔﺮﺳﻨﮕﻲ ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﮔﺮﻳﻪ ﻧﻜﻨﺪ ﻭ ﺩﺍﺩ ﻧﺰﻧﺪ ﭘﻬﻠﻮﺵ ﺩﺭﺩ ﺑﻴﺎﺩ، ﺷﻤﺎ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺧﺪﺍ ﺍﮔﻪ ﺍﻳﻦ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩِ ﻣﻲ‌ﺁﻣﺪ ﺑﻬﺖ ﻣﻲ‌ﮔﻔﺖ ﺣﻮﺍﻟﻪ ﻣﻲ‌ﻛﺮﺩﻱ؟ ادامه دارد.... @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚حکمت و عدالت خدا روزی موسی به پیشگاه خداوند عرضه داشت: خدایا امروز من را به برخی اسرار و امور نهفته آگاه کن! خداوند خطاب به او فرمود: به کنار چشمه برو، خود را در میان گیاهان مخفی کن و نگاه کن چه حوادثی در آنجا رخ می دهد! موسی این کار را کرد و به نظاره ی چشمه پرداخت. در همان لحظه سواری به کنار آب آمد ،لباس خود را در آورد و آب تنی کرد و سپس لباس بر تن کرد و رفت. اما کیسه ی پول های خود را جا گذاشت. کودکی کنار چشمه آمد و کیسه ی پول را برداشت و رفت. موسی شاهد بود که در همان لحظه کوری به کنار چشمه آمد و آنجا نشست. در همین لحظه سوار به دنبال کیسه ی خود بازگشت و چون کیسه را نیافت، از کور پرسید: آیا تو کیسه ی پول مرا ندیدی؟ کور که از هیچ چیز اطلاع نداشت، اظهار بی خبری کرد. سوار، با چند ضربه، کور را از پا در آورد و او را کشت و گریخت. موسی بعد از این واقعه عرض کرد: خدایا! این چه حادثه ای بود که به من نشان دادی؟ حکمت هر چه بود این گونه بود که فرد بی گناه کشته شد!!! خداوند فرمود: ای موسی! پدر این کودک مدت ها نزد مرد اسب سوار، کار کرده بود و دقیقا آنچه در کیسه بود،حق او بود که مرد اسب سوار از پرداخت آن خودداری کرده بود. اینک کودک وارث پدر است که از این راه به حق خود رسید. اما آن کور که تو دیدی در جوانی پدر آن سوار کار را به قتل رسانده بود و اکنون با حکمت و عدالت به سزای عمل خود رسید. ➥ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸🍃🌸🍃 روزی سلیمان پیامبر در میان اوراق کتابش جانوران ریزی را دید که صفحات او را خورده و فرو برده اند. در خیال خود از خداوند میپرسد: غرض از خلقت اینها چه بوده است؟ در حال به سلیمان خطاب میرسد که به جلال و جبروت خودم سوگند که هم اکنون همین سوال را این ذره ناچیز درباره خلقت تو از من پرسید... داستانهای امثال @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
📚 👈 هفت سال حبس مرحوم آیت الله سید محمد باقر مجتهد سیستانی، پدر آیت الله العظمی حاج سید علی سیستانی، دامت برکاته، در مشهد مقدّس، برای آن که به محضر امام زمان (عج) شرفیاب شود، ختم زیارت عاشورا را چهل جمعه، هر هفته در مسجدی از مساجد شهر آغاز می کند. ایشان می فرمود: «در یکی از جمعه های آخر، ناگهان، شعاع نوری را مشاهده کردم که از خانه ای نزدیک به آن مسجدی که من در آن مشغول به زیارت عاشورا بودم، می تابید. حال عجیبی به من دست داد و از جای برخاستم و به دنبال آن نور، به در آن خانه رفتم. خانه کوچک و فقیرانه ای بود که از درون آن، نور عجیبی می تابید. در زدم. وقتی در را باز کردند، مشاهده کردم که حضرت ولی عصر امام زمان (عج)، در یکی از اتاق های آن خانه، تشریف دارند و در آن اتاق، جنازه ای را مشاهده کردم که پارچه ای سفید روی آن کشیده بودند. وقتی که من وارد شدم و اشک ریزان سلام کردم، حضرت، به من فرمودند: «چرا این گونه به دنبال من می گردی و این رنج ها را متحمّل می شوی؟! مثل این باشید (اشاره به آن جنازه کردند) تا من به دنبال شما بیایم.» بعد فرمود: «این، بانویی است که در دوره بی حجابی (دوران رضا خان پهلوی)، هفت سال از خانه بیرون نیامد تا مبادا نامحرم او را ببیند!» 📗 ، ج 3، ص 158 ✍ احمد قاضی زاهدی گلپایگانی @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌹 امام صادق (ص) میفرمایند: 🔻پــیــازخستگی را می‌برد، 🔻اعصــــــاب را قـــــوی می‌کند، 🔻قدم‌ها راچابک ونیروی جنسی را 🔻زیادمی‌کنـدو تـــب را از بین می‌برد. 📚 منبع: کافی، ج ۶، ص ۳۷۴، ح ۲
✨﷽✨ ✨ خوب بودن زیاد سخت نیست ! کافی است مهربانی کنی ... زبانت که نیش نداشته باشد و کسی را نرنجاند همین خوبی است ... وقتی برای همه خیر بخواهی همین خوبی است... وقتی محبتت بی منت باشد؛ وقتی عشق بورزی؛ وقتی زیبایی اشخاص را ببینی؛ وقتی خوبی هایشان را ببینی؛ همین خوبی است ... مهم نیست که آدم ها چگونه اند، مهم نیست جواب سلامت را می دهند یا نه ...! تو سلام کن همین خوبی است ... مهم این است که تو خوب باشی...! آن ها روزی دلشان برای خوبی هایت تنگ مي شود... @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 عمری است که دم به دم میگویم درحال نشاط وغم میگویم تا حال گفتم و ان شـــــــاءالله در باقی عمر هم میگویم 🌹 💖 ولادت با سعادت امیرالمومنین علی علیه‌السلام وروزپدرمبارک @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh