eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
16.1هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ترست چه کمکی بهت میکنه؟ اصلا ترس از چی؟! خداوند بهترین‌ها رو پشت ترس قرار داده!!! 👈قوی باش👊👊 گاهى، وقتى در يك جاى تاريك هستى، فكر ميكنى دفن شدى، اما درواقع تازه بذرت كاشته شده!✌ 🖋با ما همراه باشید... 🎯 ✌ ☀️👌@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تزریق انرژی مثبت➕ تکرار کنیم💜 خداوند منشا همه موهبت‌هاست و همه‌ی انسان‌ها و اوضاع زندگی و جامعه وسیله‌ای برای رساندن موهبت‌های الهی به من هستند. خداوندا سپاسگزارم❣ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺رسول خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله فرمودند: 📄ما أصابَ المُؤمِنَ مِن نَصَبٍ ولا وَصَبٍ ولا حُزنٍ حتَّی الهَمّ یُهمُّهُ إلّا کَفََّرَ اللهُ بِهِ عَنهُ سَیِّئاتِه. 📜مؤمن را هیچ رنج و بیماری و اندوهی و حتی نگرانی‌ای نرسد مگر آنکه خداوند بدان وسیله گناهان او را بپوشاند. 📚تحف العقول، ص ۳۸ 🍁 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
7.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫 / 1⃣ اگر من در مسیرم و وسیله‌ای در کوچه و بازار پیدا کردم،وظیفه دارم آن را بردارم؟ 🔰پاسخ را در این ویدیو 🔈 : حجت الاسلام درافشان 📱تلفن پاسخگویی به سؤالات شرعی و اعتقادی حرم مطهر رضوی 👈 ۰۵۱۳۲۰۲۰ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب(۲۸) ✨همانا با یاد خدا دلها به آرامش میرسد(۲۸) 📚تلاوت سوره مبارکه الرعد ✍آیه ۲۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
سه روز پيش خواجه كمال هروى، بازرگان معروف را ديدم، از خانه يكى از بزرگان شهر مى آمد. آشفته بود. علت را پرسيدم گفت: همه میدانند که من مدتهاست گرفتار یک عارضه‌ی مزاجی هستم که گاه بی‌اختیار بادی از من خارج میشود. درگذشته که مال و نعمتم سرجایش بود،وقتی این اتفاق می‌افتاد، اطرافیان میگفتند عافیت باشد، عطسه سلامتی است و دعای عطسه میخواندند و برخی هم آنرا تبرک میدانستند! امروز که درمانده و مستاصل به تقاضای وامی به خانه‌ی این بزرگ رفته بودم، از قضا بادی ناخواسته از من خارج شد. چند نفر از حاضران که درگذشته آنرا عطسه سلامتی میدانستند، زبان به تعرض و حتی فحاشی گشودند که پیرِ خِرفت شرم نمیکنی در جمع ما محترمین گوز میدهی؟! هرچه جزع و فزع کردم که ناخواسته بوده کسی گوش نکرد! از كتاب "حافظ ناشنیده پند" @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
سرش کلاه رفت هنگامی که کسی فریب دیگران را بخورد می‌گویند: «سرش کلاه رفت » و اگر فریب بزرگی باشد ؛ می‌گویند: «کلاه گشادی سرش رفت» در گذشته شاید تا صد سال پیش برای کیفر دادن گناهکاران ، بر سرشان کلاه خنده داری که از آن زنگوله و چیزهای مسخره آویخته بودند و جامه‌ای خنده آور می‌پوشاندند و در کوچه‌های شهر در برابر دیدگان مردم رو به دُم خر می‌نشاندند تا بینندگان به آنان بخندند و این گنهکاران پشیمان و شرمنده شوند و آبرویشان همه جا برود و برای دیگران مایه‌ی اندرز گردند. از آنجا که در نتیجه‌ی سادگی و غفلت بسیاری از افراد فریب_فریبکاران را می‌خوردند و گرفتار این کلاه خنده دار می‌شدند ؛ این سخن در میان مردمان زبانزد شد. هر کس فریب می‌خورد می‌گفتند سرش کلاه رفت یا سرش کلاه گذاشتند. @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فردریک و اعلامیه فردریک کبیر، که از سال ۱۷۴۰ تا ۱۷۸۶ بر کشور آلمان حکومت می‌کرد معتقد به آزادی اندیشه بود و رشد فکری مردم را در گرو آن می‌دانست. مشهور است كه او یک روز سوار بر اسب با همراهانش از یکی از خیابان‌های برلین می‌گذشت، گروهی از مخالفان اعلامیه تند و تیزی علیه او بر دیوار چسبانده بودند. فردریک آن را به دقت خواند و گفت: “بی انصافها چقدر اعلامیه را بالا چسبانده‌اند ما که سوار اسب هستیم آن را به راحتی خواندیم ولی افراد پیاده برای خواندنش به زحمت می‌افتند. آن را بکنید و پایین‌تر بچسبانید تا راحت تر خوانده شود”. یکی از همراهان با حیرت گفت: «اما این اعلامیه بر ضد شما و اساس امپراتوری است». فردریک با خنده پاسخ داد: “اگر حکومت ما واقعاً به مردم ظلم کرده و آنقدر بی‌ثبات است که با یک اعلامیه چند خطی ساقط شود همان بهتر که زودتر برود و حکومت بهتری جای آن را بگیرد، اما اگر حکومت ما بر اساس قانون و نیک خواهی و عدالت اجتماعی و آزادی بیان و قلم است مسلم بدانید آنقدر ثبات و استحکام دارد که با یک اعلامیه از پا نیفتد..." 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
مردى مجوز مهاجرت از آلمان به روسیه را کسب کرد. هنگام خروج از آلمان در فرودگاه مامور وسایل او را چک کرد یک مجسمه دید از او پرسید: این چیه ؟ مرد گفت: شکل سوالت اشتباهه آقا ؟ بپرس این کیه، این مجسمه هیتلر مرد بزرگ آلمان است که توی تمام کشور عدالت و دموکراسی برقرار کرد. من هم برای بزرگداشت این شخص مجسمه اش همیشه همراهمه... مامور گمرک گفت درسته آقا، بفرمایید. در فرودگاه روسیه مامور گمرک هنگام تفتیش مجسمه را دید و از مرد پرسید: این چیه ؟ مرد گفت : بگو این کیه ؟ گفت این مجسمه مرد منفور و دیوانه ای است که مرا مجبور کرد از آلمان برم بیرون. مجسمه اش همیشه همرامه که تف و لعنتش کنم. مامور گمرک گفت : بله درسته آقا، بفرمایید چند روز بعد که آن مرد توی خونه اش همه فامیل را دعوت کرد؛ پسر برادرش مجسمه را روی طاقچه دید وپرسید: این کیه ؟ مرد گفت پسرم سوالت اشتباهه ، بپرس این چیه؟ این ده کیلوگرم طلای ۲۴ عیاره که بدون عوارض گمرکی از آلمان به اینجا آوردم !!! «سیاست یعنی اینکه یک حرف را به مردم به صورتهای مختلف بیان کنی»‌ !!! 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
حکایت کنند مرد عیالواری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟ همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟ او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است. همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد. وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد... پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است. پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. پادشاه به او گفت: -آیا مرا میشناسی...!؟ -آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. -میخواهم مرا حلال کنی. -تو را حلال کردم. -می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟ گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم : پروردگارا! او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده! این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است! http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
آنجا که کنیز رقاصه ، عابد ساجد می شود❗️ امام موسی بن جعفر(ع ) را هارون رشید با طرز بدی از مدینه به بغداد آورد و زندانی کرد و هر کاری کرد که امام تابع او شود ، امام (ع ) قبول نکرد . سرانجام برای این که قوه شهوانی امام را برانگیزد و بعدا امام را (نعوذ بالله ) رسوا کند ، یکی از کنیزهای رقاصه و زیباروی خود را به عنوان خدمتگزار به زندان فرستاد و از طرفی یکی از خادمان خود را ماءمور کرد تا گزارش بر خورد آن کنیز زیباروی را با امام (ع ) برایش شرح دهد . کنیز اول که رفت با حالات زنانه و عشوه گری مخصوص خود همانطور که ماءمور بود خواست دل امام را برباید اما . . . روزی ماءمور خلیفه به زندان آمد و دید کنیز به سجده افتاده و با حال خاصی می گوید : قدوس سبحانک سبحانک ای خدا تو از هر عیبی پاک و منزهی و سر از سجده بر نمی دارد . ماءمور این جریان را به هارون گزارش داد . هارون دستور داد کنیز را نزدش آوردند . در حالی که به آسمان می نگریست و بدنش به لرزه در آمده بود ، هارون گفت : چگونه هستی ؟ حالت چطور است ؟ کنیز گفت : من در زندان کنار امام ایستاده بودم . او شب و روز به نماز و عبادت مشغول بود و تسبیح خدا می گفت و به من اعتنایی نمی کرد و . . . مقام والای او مرا تحت تاءثیر قرار داد ، به سجده افتادم و تسبیح خدا می گفتم که این ماءمور آمد و مرا به اینجا آورد . هارون او را تهدید کرد که جریان را به کسی نگوید ، اما او در هر فرصتی از عبادت بنده صالح خدا امام هفتم سخن می گفت و آنچنان منقلب شده بود که همواره در یاد خدا بود تا چند روز قبل از شهادت امام هفتم (ع ) از دنیا رفت. 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
﷽ ✅داستان ڪوتاه پند آموز ✍ﺷﺨﺼﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭘﻠﻮﯼ ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺧﺎﻟﯽ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﮔــــﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻏﺶ ﺭﺍﻣﯽﮔـــــﺬﺍﺷﺖ ﺁﺧـﺮ کاﺭ! ﻣﯽگـفت: ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﻢ ﺧـﻮﺷﻤﺰﮔﯽﺍﺵ ﺑﻤﺎﻧﺪ ﺯﯾﺮ ﺯﺑﺎﻧﻢ ﻫﻤﯿـــﺸﻪ ﻫﻢ ﭘﻠﻮ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻣﯽﺧﻮﺭﺩ ﺳﯿﺮ ﻣﯽﺷﺪ، ﮔـــــﻮﺷﺖ ﻭ ﻣـــــﺮﻍ ﻏﺬﺍ ﻣﯽﻣﺎﻧﺪ ﮔـــــﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸــــــﻘﺎﺑﺶ! ﻧﻪ ﺍﺯ ﺧــــﻮﺭﺩﻥ ﺁﻥ ﭘﻠﻮ ﻟﺬﺕ ﻣﯽﺑﺮﺩ، ﻧﻪ ﺩﯾـﮕﺮ ﻣﯿﻠﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﮔـﻮﺷﺖ ﻭ ﻣـﺮﻏﺶ..! 🔻ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﺍﺳﺖ ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﺍﯾﻂ ﻧﺎﺟﻮﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﺗﺤﻤﻞ ﻣﯽﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎﯼ ﺧـﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﻣﯽﮔﺬﺍﺭﯾﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﻌﺪ! ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻣﺸـﮑﻼﺕ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﻮﺩ ﮐﻤﺘﺮ ﻣﯽﺷﻮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺭ ﻟﺤـﻈﻪ ﺭﺍ ﺑﻠﺪ ﺑﺎﺷــــﯿﻢ! ﻫﻤﻪ ﯼ ﺧــﻮﺷﯽﻫﺎ ﺭﺍ ﺣﻮﺍﻟﻪ میکنیم ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺩﺍﻫﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﻗﺮﺍﺭ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺸﮑﻠﯽ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﺳﺖ ﻭ ﭘﻨﺠﻪ گـرم کرﺩﻥ ﺑﺎ ﻫﻤﯿﻦ مشکﻼﺕ ﺍﺳﺖ. یڪ ﺭﻭﺯﯼ ﺑﻪ ﺧـــﻮﺩﻣﺎﻥ ﻣﯽﺁﯾﯿﻢ ﻣﯽﺑﯿﻨﯿﻢ ﯾﮏ ﻋﻤـــــﺮ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺧـﻮﺭﺩﻥ ﭘُــلوی ﺧﺎﻟﯽ ﺯﻧﺪﮔــﯽ ﻣﺎﻥ ﺑــﻮﺩﻩﺍﯾﻢ ﻭ ﮔﻮﺷﺖ ﻭ ﻣﺮﻍ ﻟﺤﻈﻪﻫﺎ ﺩﺳﺖ ﻧﺨﻮﺭﺩﻩ ﻣﺎﻧﺪﻩ ﮔـــــﻮﺷﻪﯼ ﺑﺸﻘﺎﺏ. ‌http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆