eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◽️ما داریم می‌آییم... ◽️نماهنگ انا قادمون با موضوع بازگشت به که با صدای خوانندگان کشور‌های عراق ، سوریه، لبنان، یمن، و ایران تولید شده است.
🔴هميشه خواب روزه دار عبادت نيست، گاهي خيانت است! مثل وقتي كه پاي صهيونيست در ميان باشد... ✅وعده دیدار ما : راهپیمایی باشکوه روز جهانی 👊👊👊مرگ بر اسرائیل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸زبان گرسنگي قيامت 🔹روزی لقمان حكيم پسر را گفت: امروز طعام مخور و روزه دار، و هر چه بر زبان راندى، بنويس. شبانگاه همه آنچه را كه نوشتى، بر من بخوان؛ آنگاه روزه‏ات را بگشا و طعام خور. شبانگاه، پسر هر چه نوشته بود، خواند. ديروقت شد و طعام نتوانست خورد. روز دوم نيز چنين شد و پسر هيچ طعام نخورد. روز سوم باز هر چه گفته بود، نوشت و تا نوشته را بر خواند، آفتاب روز چهارم طلوع كرد و او هيچ طعام نخورد. روز چهارم، هيچ نگفت. شب، پدر از او خواست كه كاغذها بياورد ونوشته‏ها بخواند. پسر گفت: امروز هيچ نگفته‏ام تا برخوانم. لقمان گفت: پس بيا و از اين نان كه بر سفره است بخور و بدان كه روز قيامت، آنان كه كم گفته ‏اند، چنان حال خوشى دارند كه اكنون تو دارى ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌═══‌‌‌‌♥️ ♥️═══ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خیلی زیبا و قابل تامل تـاوان دل ســوزاندن👌👌👇 ☘ ﻳﻜﻰ ﺍﺯ ﺻﺎﻟﺤﺎﻥ ﺑﺮﺍﻳﻢ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ: ﭘﻴﺮﺯﻧﻰ ﺁﻣﺪ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﺎﺝ ﺷﻴﺦ ﺭﺟﺐ ﻋﻠﻰ ﺧﻴﺎﻁ ﺗﻬﺮﺍﻧﻰ ﻛﻪ ﺍﻫﻞ ﻣﻜﺎﺷﻔﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺁﻗﺎ ﭘﺴﺮﻡ ﺟﻮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪﻩ ﻫﺮﭼﻪ ﺣﻜﻴﻢ ﻭ ﺩﻭﺍ ﻛﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ ﺑﻰ ﻓﺎﻳﺪﻩ ﺑﻮﺩﻩ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺍﻃﺒﺄ ﺟﻮﺍﺑﺶ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ؛ ﻳﻚ ﻓﻜﺮﻯ بکنید. ☘ ﺷﻴﺦ ﺳﺮﺵ ﺭﺍ ﭘﺎﺋﻴﻦ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻟﺤﻈﺎﺗﻰ ﺗﺎﻣﻞ ﻛﺮﺩ، ﺑﻌﺪ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﭘﺴﺮﺕ ﺳﻠﺎّﺥ ﺍﺳﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﺑﻠﻪ. ﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺧﻮﺏ ﻧﻤﻰ ﺷﻮﺩ!! پیرزن ﮔﻔﺖ: ﭼﺮﺍ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺑﺨﺎﻃﺮﺍﻳﻨﻜﻪ ﮔﻮﺳﺎﻟﻪ ﺍﻯ ﺭﺍ ﺟﻠﻮﻯ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﻛﺸﺘﻪ. ﻭ ﭘﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﻭ ﺳﻪ ﺭﻭﺯ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﻧﻴﺴﺖ، ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﺁﻧﻬﻢ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﻭ ﺁﻧﻬﻢ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﺁﻩ ﻛﺸﻴﺪﻩ.... ☘ پیرزن ﮔﻔﺖ: ﺁﺷﻴﺦ ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﺑﻜﻦ ﭘﺴﺮﻡ ﻧﻤﻴﺮﺩ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﮔﺮﻳﻪ ﻛﺮﺩ. ﺁﺷﻴﺦ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺁﺧﻪ ﻣﻦ ﭼﻪ ﻛﺎﺭﻛﻨﻢ ﺩﺳﺖ ﻣﻦ ﻛﻪ ﻧﻴﺴﺖ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺩﻝ ﺳﻮﺯﺍﻧﺪﻩ ﻭ ﺁﻩ ﺁﻥ ﺣﻴﻮﺍﻥ ﮔﺮﻓﺘﻪ ... ﻭ ﺑﻌﺪ ﺁﻥ ﺟﻮﺍﻥ ﻫﻢ ﻣﺮﺩ. ☘ ﺑﺒﻴﻨﻴﺪ ﺍﻳﻦ ﺩﻝ ﻳﻚ ﺣﻴﻮﺍﻧﻰ ﺭﺍ ﺳﻮﺯﺍﻧﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﺍﻳﻦ ﺭﻭﺯ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺗﻮ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻛﻪ ﺍﺷﺮﻑ ﻛﺎﺋﻨﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﻣﻰ ﺭﻧﺠﺎﻧﻰ ﻭﺑﺪﺭﺩ ﻣﻰ ﺁﻭﺭﻯ، ﻭﺍﻯ ﺑﺤﺎﻝ ﺁﻥ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﻳﻰ ﻛﻪ ﺩﻝ ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺑﺴﻮﺯﺍﻧﻨﺪ، ﺟﻮﺍﺏ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﭼﻪ ﻣﻰ ﺧﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺪﻫﻨﺪ. ﺍﻯ ﻣﺮﺩﻡ ﻣﻮﺍﻇﺐ ﺑﺎﺷﻴﺪ..... 🍃از بیانات آیت الله فاطمی نیاء 🌴 ‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
﷽ ▪️از آنها اصرار و از او انکار. دعوتش کرده بودند به ضیافت شام. شرط گذاشت که بحثی نباشد. آخر مهمانی، یک نفر سخن آغاز کرد. علامه گفت: شرطمان؟! گفتند: فقط نفری یک حدیث! آن هم به نیت تبرک. همه، عالمان سنی بودند و حافظان حدیث. یکی یکی حدیث خواندند. نوبت صاحب الغدیر بود. علامه امینی فرمود: «شرطی دارم: اقرار همه، بر درستی یا نادرستی حدیث». قبول کردند. گفت: رسول خدا صلی الله علیه وآله فرموده: «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً به مرگ جاهلی مرده، هر که بمیرد و امام عصرش را نشناسد». همه درستی حدیث را اقرار کردند.✋ گفت: «حالا شما و یک سوال! می شناخت؟ یا نمی شناخت؟! فاطمه ی زهرا، امام زمانش را؟! امام زمان فاطمه که بود؟!» سرها پایین، سایه ی سکوت، سنگین! نه جوابی داشتند و نه گریزگاهی! بگوییم امام زمانش را نمی شناخت؟! حاشا که سرور زنان عالم به مرگ جاهلی از دنیا برود! بگوییم امام زمانش ابوبکر بود؟! همه جا نوشته اند فاطمه سلام الله علیها غضبناک بر او از دنیا رفت! علمای نامی اهل سنت، عرق ریزان و خجالت زده، یکی یکی مجلس را ترک کردند. 📚 دوازده گفتار درباره دوازدهمین حجت خدا، ص31. ✍ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💙 سلام طاعات قبول 💙 تقدیم به شمابندگان خوب خدا 🦋دعا گوی شما بودم در شب قدر .. 🦋ان شاء الله حاجات دلتون 💙با حکمت خدا یکی باشه 💙و سلامتی و عاقبت بخیری 🦋تقدیر امسال و هرسالتون باشه 🦋 آدینه تون زیبا @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنرانی حاج آقا دانشمند 🎬موضوع: «با خدا باش پادشاهی کن» ‌‌‌‌✅ حداقل برای ☝️نفر ارسال کنید کلیپ رو حتما ببینید از دستش ندید 🌸 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 وداعِ جمعۀ آخر ماه مبارک رمضان 🔹️ سيّد بن طاووس و شيخ صدوق از جابر بن عبدالله انصارى روايت كرده‌اند كه در جمعۀ آخر ماه رمضان خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلّم رسيدم، چون نظر آن حضرت بر من افتاد، فرمودند: 🔹 اى جابر اين آخرين جمعه از ماه رمضان است، پس آن را وداع كن و بگو: 🌹 اللَّهُمَّ لا تَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ صِيَامِنَا إِيَّاهُ فَإِنْ جَعَلْتَهُ فَاجْعَلْنِی مَرْحُوما وَ لا تَجْعَلْنِی مَحْرُوما 🌹️ خدايا! اين ماه را آخرين دورۀ روزه‌داری ما قرار مده، و اگر قرار دادى، پس مرا رحمت شده قرار بده و محروم از رحمت قرار مده. ️👈 هر كه اين دعا را در اين روز بخواند به يكى از این دو خصلت نيكو ظفر مى‌يابد: 🔹 ️رسيدن به ماه رمضان آينده 🔹 ️آمرزش خدا و رحمت بى‌انتها. 🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️ 🌺فرازی از انجیل، پیرامون بشارت به ظهور منجی 📜کمرهای خود را بسته و چراغ‌ها را افروخته نگه دارید (و همیشه آماده و منتظر باشید)مثل انتظار خادمانی که چشم‌به‌راه بازگشتن آقای خود هستند تا بی‌درنگ در را به روی او باز کنند... خوش به حال آن خادمانی که وقتی آقای ایشان می‌آید آنها را بیدار می‌یابد!پس شما نیز(هرلحظه) آماده باشید زیرا آن لحظه که فکرش را نمی‌کنید، پسر انسان (یعنی منجی) خواهد آمد. 📚(انجیل لوقا فصل ۱۲ بندهای ۳۵_۳۶) 📖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☝️ 🌺فرازی از انجیل، پیرامون بشارت به ظهور منجی 📜کمرهای خود را بسته و چراغ‌ها را افروخته نگه دارید (و همیشه آماده و منتظر باشید)مثل انتظار خادمانی که چشم‌به‌راه بازگشتن آقای خود هستند تا بی‌درنگ در را به روی او باز کنند... خوش به حال آن خادمانی که وقتی آقای ایشان می‌آید آنها را بیدار می‌یابد!پس شما نیز(هرلحظه) آماده باشید زیرا آن لحظه که فکرش را نمی‌کنید، پسر انسان (یعنی منجی) خواهد آمد. 📚(انجیل لوقا فصل ۱۲ بندهای ۳۵_۳۶) 📖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📄وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ اِلَي أُمَّةٍ مَّعْدُودَةٍ لَّيَقُولُنَّ مَا يَحْبِسُهُ أَلاَ يَوْمَ يَأْتِيهِمْ لَيْسَ مَصْرُوفًا عَنْهُمْ وَحَاقَ بِهِم مَّا كَانُواْ بِهِ يَسْتَهْزِؤُونَ (۸) 📚سوره هود 📜واگر مجازات را تا زمان محدودی از آنها به تأخیر اندازیم ، از روی استهزا می گویند چه چیز مانع آن شده است. آگاه باشید آن روز که عذاب به سراغشان آيد از آنها بازگردانده نخواهد شد و هیچ قدرتی مانع آن نخواهد بود وآنچه را که مسخره می کردند دامانشان را می گيرد. 🌺 امام محمد باقر عليه السلام فرمودند: 📜ياران قائم عليه السلام سيصد و چند نفر هستند و به خدا سوگند، آنان همان امت معدودی هستند كه خداوند در كتابش به آنان اشاره فرمود: «وَلَئِنْ أَخَّرْنَا عَنْهُمُ الْعَذَابَ اِلَي أُمَّةٍ مَّعْدُودَةٍ» و فرمود: آنان چونان تكه های ابر پاييزی در يك لحظه نزد او حضور می يابند. 📚تفسيرعياشي، ج ۲، ص ۱۵۰، ح ۸ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
یک مسلمان سالخورده، بر روی یک مزرعه  همراه با نوه جوانش زندگی می کرد. پدربزرگ هر صبح زود بر روی میز آشپزخانه می نشست و قرآن را می خواند.  نوه اش تمایل داشت عین پدربزرگش باشد و از هر راهی که می توانست سعی می کرد از پدربزرگش تقلید کند.  یک روز آن نوه پرسید: پدربزرگ، من تلاش می کنم که مثل شما قرآن بخوانم اما آن را نمی فهمم و آنچه را که من نمی فهمم، سریع فراموش می کنم و در نتیجه آن کتاب را می بندم.چه کار باید انجام بدهم که آن قرآن را خوب بخوانم؟  پدربزرگ به آرامی از گذاشتن زغال سنگ در کوره بخاری دست کشید و جواب داد:این سبد زغال سنگ را داخل رودخانه بگذار و برگشتنی برای من یک سبد آب بیاور!  آن پسر انجام داد آنچنانکه به او گفته شده بود، اما همه آب به بیرون نشت می کرد قبل از اینکه او دوباره به خانه بیاورد. پدربزرگ خندید و گفت:تو مجبور هستی که اندکی، سریع تر زمان آینده را جابجا کنی.، و او را به عقب ، به طرف رودخانه فرستاد تا دوباره با آن سبد تقلا کند. این دفعه آن پسر سریع تر دوید، اما آن سبد خالی می شد قبل از اینکه او به خانه برگردد. پسر جوان به پدربزرگش گفت که حمل کردن آب با سبد یک کار غیر ممکن است، و به همین دلیل او رفت و به جای سبد یک سطل آورد. پیرمرد گفت: من سطل آب نمی خواهم، من یک سبد آب می خواهم. تو به اندازه کافی تلاش نکردی. و سپس پیرمرد از در خارج شد تا تلاش دوباره پسر را تماشا کند.  در این مرحله، پسر می دانست که این کار بی فایده است اما او می خواست به پدربزرگش نشان دهد که هر چقدر هم سریع بدود، با این حال آب به بیرون نشت می کرد قبل از اینکه او به خانه برگردد.پسر دوباره آن سبد را داخل رودخانه کرد و سخت دوید، اما زمانی که رسید نزد پدربزرگش، سبد دوباره خالی بود. پسر گفت:  دیدی پدربزرگ، این بی فایده است.  پیرمرد گفت: واقعا تو فکر می کنی که آن بی فایده است؟  نگاه کن به داخل سبد!  آن پسر به داخل سبد نگاه کرد و برای اولین بار متوجه شد که آن سبد تغییر کرده بود.آن سبد زغالی قدیمی کثیف، تغییر شکل یافته بود و اکنون داخل و بیرونش تمیز بود.  آن است رویدادی که تو زمانی که قرآن می خوانی. شاید تو درک نکنی و یا بخاطر نیاوری همه چیز را، اما درون و بیرون تو تغییر خواهد کرد.  آن، کار خداست در زندگی ما! یعنی هدایت! ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆 ‌‌‌‌‌‌
هدایت شده از بسم الله
🪴🌹🪴🌹🪴🌹🪴🌹 ☑ روایت صعصعه‌بن‌صوحان از لحظات آخر عمر با برکت امام علی(ع) .. 🌿🌿🌿 ✉️ علی برایم پیام فرستاده بود تا شاهد وصیتش باشم. پرسشی دلم را ویران کرده ‌بود. نمی‌توانستم نپرسم. جانم قرار پیدا نمی‌کرد. از سویی میدانستم که چنان پرسشی او را آزار می‌دهد. اما او پاسخی به من داد که خواب و آرام را از من گرفت. اکنون که او شهید شده است. تصویرش در برابر چشمانم ثابت مانده است و همان لبخند و همان واژه‌هایی که گویی هزار بار صیقل خورده بودند. پرسیدم: "ای امیرمومنان تو برتری یا آدم؟" در چشمان پر مهرش شعله‌ای از شرم افروخته شد. نگاه‌اش را به سقف دوخت. نگاهی به پسران و دخترانش کرد که دورتادور او ایستاده بودند. سکوت محض بود. همه منتظر بودیم تا واژه‌ها مثل پرنده‌هایی رنگارنگ از آشیانه دهانش بیرون آیند و فضا را پر کنند و ترانه بخوانند. فرمود: از خودستایی بیزارم. سکوت کرد. ادامه داد: " اگر این آیه نبود که: "از نعمت‌های پروردگارتان سخن بگویید." خاموش می ماندم و سخنی نمیگفتم." باز هم سکوت کرد. شعله‌ی شرم در نگاهش میسوخت. " آدم در بهشت عدن متنعم بود. تنها خداوند از او خواست که به خوشه گندم نزدیک نشود. شد و از گندم خورد. از دستور خداوند سرپیچید. به من گفته نشده بود که نان گندم نخورم. اما گویی همان فرمان عتیق در گوشم زنگ می‌زد. گفتم من بار آن فرمان را در زندگی‌ام بر دوش می‌گیرم. صعصعه؛ من در تمام عمرم به اختیار نان گندم نخورده‌ام." فرزنداش آهسته می‌گریستند. زینب چشم از علی بر نمی‌داشت. پرسیدم:" ابراهیم؟" فرمود: " ابراهیم در ملکوت آسمانها سیر کرد. خداوند ملکوت آسما‌نها و زمین، ملکوت هستی را به او نشان داد؛ اما جانش هنوز طمانینه و آرامش ایمان را نیافته بود. مثل نهالی نورس در برابر توفان تردید می‌لرزید. از خداوند پرسید: "چگونه مرده‌ها را زنده می‌کنی؟ خداوند در برابر پرسش او پرسش دیگری مطرح کرد. مگر ایمان نداری؟ گفت دارم؛ اما دیدن ایمانم آرزوست. من در تمام عمرم هیچگاه غبار تردید و تشویش برخاطرم ننشست. اگر همه حجاب‌ها بر طرف شوند بر یقین و طمانینه‌ی جانم اندکی افزوده نمی‌شود." چشم‌هایش خندید. به دور دستی که در افق دید ما نبود نگاه می‌کرد. پرسیدم:"نوح؟" فرمود: "نوح در راه دعوت مردمش به راه خداوند بسیار آزار دید. عمر درازش سرشار از آزار و زخم زبان بود. و نیز زخم‌هایی که بر پیکرش می‌نشست. سرانجام دلش گرفت و بی‌تاب شد و مردم خود را نفرین کرد. از خداوند خواست که هیچ یک از کافران را بر زمین زنده مگذارد. من هم بسیار آزار دیدم. کژی‌ها و ناراستی‌ها. زخم هایی که روح را می‌سوزانید. در هر دم به من زرداب درد نوشانیدند. بی‌تاب نشدم و همیشه از خداوند خواستم آنان را کمک کند. گفتم خدایا آنان را دریاب نمی‌دانند چه می‌کنند؛ نمی‌دانند چه می‌گویند." پرسیدم:"موسی؟" فرمود:" هنگامی که خداوند به موسی گفت: به نزد فرعون برو و او را به راه خداوند دعوت کن. موسی در دلش هراسی پدیدار شد. به خداوند گفت: من یکی از آنان را کشته‌ام. اکنون ترس جانم را دارم؛ مبادا مرا بکشند. هنگامی که پیامبر به من گفت: به کعبه برو و بت،ها را بشکن. به خاطرم نیامد که من بسیاری از سران قریش را کشته‌ام، ممکن است در اندیشه کشتنم برآیند؛ راحت و روان مثل ماهی در آب؛ رفتم و بت‌ها را شکستم." پرسیدم:"عیسی؟" فرمود:" عیسی برادرم! هنگامی که مریمِ پاک، درد زایمان گرفت از حرم بیرون رفت تا در خارج بیت‌المقدس کودکش به دنیا بیاید. مادرم فاطمه به درون حرم رفت. من پسر کعبه‌ام..." از شوق می‌لرزیدم. اما آخرین پرسش رهایم نمی‌کرد. بر زبانم نمی‌گشت. چشمانم را بستم و شتابزده پرسیدم: اما محـمـد؟ علی لبخند زد، شکفته شد. گفت: "من یکی از بندگان محمدم" دیگر بی‌تاب بودم. سر بر دامانش نهادم و گریستم. دست بر شانه‌ام گذاشت. درست مثل آن غروب غم‌انگیز جنگ جمل. هر دو برادرم زید و سبحان شهید شده ‌بودند. من هم زخمی بودم. تشنه و گریان. تصویر آنان با سیمایی خونین و خندان در برابرم بودند. سرود توحید می،خواندند. علی دستم را فشرد و گفت:" صعصعه؛ آن‌ها راحت شدند و ما سهم بیشتری از رنج را باید بر دوش بکشیم. شکیبا باش. تو تنهایی طولانی و غم انگیزی را در پیش روی داری. 🏴 علی را شبانه و غریبانه دفن کردیم. و گفتم: خداوند تو را رحمت کند، ای امیرمومنان! خداوند در سینه تو بزرگ بود و تو به ذات او آگاه بودی. ✨ مشتی از خاک مزار علی را برداشتم. بوئیدم. بوسیدم و بر سر و رویم افشاندم. گریستم و به خاک گفتم: "ای خاک! اگر می دانستی چه کسی را در بر گرفتی، هر گذرنده‌ای نوای ناله و زاری‌ات را می‌شنید. ای مرگ! اگر می‌گفتی که فدیه می‌پذیری جانم را فدای علی می‌کردم. ای روزگار! علی را از ما گرفتی، چه بد زمانه‌ای هستی" ✍ ناصر کاوه 📚الانوار النعمانية ج۱ ،ص ۲۷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فاصلۀ افطار تا سحر یک قاشق غ شِوید خشک آسیاب شده را با 2 لیوان آب روی شعله ملایم بجوشانند تا یک لیوان بماندصاف کنند و با عسل خوب شیرین کرده بخورند @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨﷽✨ ✨ گفت: دنیا پوچ و بی‌ارزش است. هیچ ارزشی ندارد، ‎گفتم:حرف‌های خوب بزن. دنیا بی ارزش نیست. فقط انسانی زندگی کردن خیل سخت است. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌴 (قسمت‌ دوم) پس از تأمّل و تفكّر، بنا را بر اين گذاشتم كه در همين وضع بمانم، تا سپيده طلوع كند، سپس به همان محلى كه از آنجا حركت كرديم بازگردم، و از آنجا چند نفر نگهبان همراه خود برداشته، به قافله ملحق شوم، در آن حال در برابر خود باغى ديدم، و در آن باغ باغبانى بيل به دست به درختان بيل میزد كه برفش بريزد، به طرف من آمد، به اندازه فاصله كمى ايستاد و فرمود: كيستى؟ عرض كردم: دوستان رفتند، و من جا مانده ام، اطلاعى از جاده ندارم، مسير را گم كرده ام، ✨💫✨ به زبان فارسى فرمود: نافله بخوان تا راه پيدا كنی من مشغول نافله شدم، پس از فراغت از تهجّد، دوباره آمد و فرمود: نرفتى، گفتم: و اللّه راه را نمیدانم، فرمود: جامعه بخوان، من جامعه را حفظ نداشتم، و تاكنون هم حفظ ندارم، با آنكه مكرّر به زيارت عتبات مشرّف شده ام، از جاى برخاستم و تمام زيارت جامعه را از حفظ خواندم، باز نمايان شد و فرمود: نرفتى، هنوز هستى؟ بى اختيار گريستم و گفتم: هستم راه را نمیدانم، فرمود: عاشورا بخوان، و عاشورا را نيز از حفظ نداشتم، و تاكنون نيز ندارم، ✨💫✨ پس برخاستم و از حفظ مشغول زيارت عاشورا شدم، تا آنكه تمام لعن و سلام و دعاى علقمه را خواندم، ديدم باز آمد و فرمود: نرفتى، هستى؟ گفتم: نه تا صبح هستم، فرمود: من اكنون تو را به قافله می رسانم، رفت بر الاغى سوار شد، و بيل خود را به دوش گرفت، و فرمود: رديف من بر الاغ سوار شو. ادامه دارد.. 🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
عدالت دقیق و عجیب خداوند! روزى حضرت موسى(ع) از كنار كوهى عبور مى‏كرد، چشمه‏اى در آن جا ديد، از آب آن وضو گرفت، به بالاى كوه رفت، و مشغول نماز شد. در اين هنگام ديد اسب سوارى كنار چشمه آمد و از آب آن نوشيد، و كيسه‏ اش را كه پر از درهم بود از روى فراموشى در آن جا گذاشت و رفت. پس از رفتن او، چوپانى كنار چشمه آمد تا آبی بنوشد چشمش به كيسه پول افتاد، آن را برداشت و رفت. سپس پيرمردى خسته، كه بار هيزمى بر سر نهاده بود كنار چشمه آمد، بار هيزمش را بر زمين گذاشت و به استراحت پرداخت. در اين هنگام، اسب سوار در جستجوى كيسه ی پول خود به چشمه بازگشت و چون كيسه‏اش را نيافت به سراغ پيرمرد كه خوابيده بود رفت و گفت: كيسه مرا تو برداشته ‏اى! چون غير از تو كسى اينجا نيست. پير مرد گفت: من از كيسه تو خبر ندارم. بحث بين اسب سوار و پير مرد شديد شد و منجر به درگيرى گرديد. اسب سوار، پيرمرد را كشت و از آن جا دور شد! موسى(ع) كه ظاهر حادثه را عجيب و بر خلاف عدالت مى‏ديد عرض كرد: پروردگارا! عدالت در اين امور چگونه است؟ خداوند به موسى(ع) وحى كرد: آن پيرمرد هيزم‏شكن، پدر اسب سوار را كشته بود، لذا امروز توسط پسر مقتول قصاص شد. پدر اسب سوار به اندازه همان پولى كه در كيسه بود به پدر چوپان بدهكار بود، امروز چوپان به حق خود رسيد. به اين ترتيب قصاص و اداى دين انجام شد، و من داور عادل هستم. 📜بحارالانوار، ج 61، ص 117 و 118 ✍ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
(روزهای چشم براهی) عاقبت روزی گره خواهد گشود از بند ما عاقبت روزی شود از عمقِ دل لبخند ما جمعه های بی تو اما پر شده از چون و چند خسته شد تقویم از اما و چون و چند ما... " اللّهم عَجِّل لِوَلیک الفَرج " @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
از کتاب اربعين سيد عظيم الشأن قاضی سعيد قمی منقول است که از شيخ بهايی نقل می ‌‏فرمايد که شيخ فرمود: «رفيقی در قبرستان اصفهان داشتم که هميشه بر سر مقبره‌‏ ای مشغول عبادت بود و شيخ هر از گاهی به ديدنش می‌‏ رفته. روزی از او سئوال می ‌‏کند: از عجائب قبرستان چه ديده ‌‏ای؟ عرض کرد: روز قبل، در قبرستان جنازه ‌‏ای را آوردند و در اين گوشه دفن کردند و رفتند. هنگام غروب، بوی بدی بلند شد و مرا ناراحت کرد. چنين بوی بدی در تمام عمرم استشمام نکرده بودم. ناگاه هيکل موحشه و مُظلَمه‌‏ ای همانند سگ ديدم که بوی بد از او بود. اين صورت، نزديک شد تا بر سر آن قبر ناپديد گرديد. مقداری گذشت. بوی عطری بلند شد که در عمرم چنين بوی خوشی نشنيده بودم. در اين هنگام صورت زيبا و دلربايی آمد و بر سر همان قبر، محو شد. (اينها عجائب عالم ملکوت است که به اين صورتها ظاهر می شود.) مقداری گذشت. ديدم صورت زيبا از قبر بيرون آمد. ولی زخم خورده و خون آلود است. گفتم: پروردگارا؛ به من بفهمان اين دو صورت چه بود. به من فهماندند که آن صورت زيبا اعمال نيکش بود و آن هيکل موحشه، کارهای بدش. و چون افعال زشتش بيشتر بود، در قبر انيسش همان است. تا چه زمانی پاک شود و نوبت صورت زيبا برسد.» 📖 معاد ؛ آیت الله شهید دستغیب (ره) ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌✍ ‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌@tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🔹🕊✨📿💎📿✨🕊🔹 🌙 🌹نماز ساده شب بیست و چهارم ماه رمضان را از دست ندهیم قال امیرالمؤمنین علیه السلام: مَنْ صَلَّى لَيْلَةَ أَرْبَعٍ وَ عِشْرِينَ مِنْهُ ثَمَانِيَ رَكَعَاتٍ يَقْرَأُ فِيهَا مَا يَشَاءُ كَانَ لَهُ مِنَ الثَّوَابِ كَمَنْ حَجَّ وَ اعْتَمَر 📕. (بحارالأنوار، ج97، ص384 به نقل از اربعین شهید) امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: هرکس در شب بیست و چهارم ماه رمضان 8 رکعت نماز با هر سوره ای که می خواهد بخواند، ثواب کسی را خواهد داشت که به حجّ و عمره رفته است. 💫التماس دعای فرج (صلوات)💫 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍ ✨نیایش شبانه با حضـــــرت عشق 🌙شب های ماه رمضان ✨آسمان اجابت چقدرزیباست 🌙دوست من بیا ✨شاخه های آرزویت را بتکان 🌙الهی شیرینی کامت ✨مرا آرام جــــان باشد 🌙حالتون قشنگ و دلتون آرام ✨و شبتون سرشار از آرامش @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚حضرت محمد صلی الله فرمودند: ☘هرکس که خواهد خانه اش به نعمتِ بی حساب 💚آبادان باشد، به ذکر شش گانه زیر بپردازد: 🍀اول آنکه در آغاز هرکار بگوید: 💚 ‍🍀دوم آنکه چون نعمتی از راه حلال نصیبش شد، بگوید 💚الحمدالله رب العالمین ‍🍀سوم آنکه چون خطا و لغزشی کند بگوید: 💚«استغفرالله ربی و اتوب الیه.» ‍🍀چهارم آنکه چون غم و اندوه براو هجوم آورد بگوید : 💚لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم ‍🍀پنجم آنکه چون کارجدیدی شروع کند،گوید 💚ماشاالله 🍀ششم آنکه چون از ظلم ستمگری هراس کند بگوید: 💚«حسبناالله و نعم الوکیل.» 📖سفینة البحار،ج 3 ،ص 207) @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‍🌹دربیست وچهارمین روز از ماه پُر برکت رمضان 🌹صبحمان را متبرک میکنم به 🌹صلوات بر محمد(ص) و خاندان مطهرش 🌹اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh┈•✾🌿🌹🌿✾•┈┈
﷽❣❣﷽ کاش‌ در این رمضان لایق دیدارشوم مهدی جان سحری بانظر لطف توبیدار شوم مهدی جان کاش منت بگذاری به سرم مهدی جان تا که همسفره تو لحظه ی افطارشوم مهدی جان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh