eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.1هزار عکس
16.8هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 🌷 !🌷 🌷در مدیریت داخلی سپاه بانه خدمت می‌کردم، روزی خبر آوردند از نیروهای بسیجی ابهر و هیدج که در گردان قائم مشغول خدمت بوده‌اند، پیش ما برگشته‌اند و دوره‌ی سه ماهه‌شان به پایان رسیده است. می‌خواستند به مرخصی بروند. به خاطر این‌که با من همشهری بودند این جوان‌ها را به من سپردند. من هم برای این‌که سهل‌انگاری نکنند؛ آن‌ها را دور و بر خودم نگه داشتم و برایشان پست نگهبانی تعیین کردم تا وسیله نقلیه بیاید و به عقب منتقلشان کنند. 🌷وقت رفتنشان در حین خداحافظی پرسیدم: مهمات و این جور چیزها که به همراه ندارید؟ صدا از کسی در نیامد؛ من هم تفتیش مختصری کردم و آن‌ها را به خدا سپردم. چند دقیقه از رفتنشان نگذشته بود که از واحد عملیات به من زنگ زدند و گفتند: بیا. من هم رفتم. جوان‌ها سرشان را از شرمندگی پایین انداخته بودند. رزمندگان بخش عملیات خبر دادند که این جوانان داشتند مهمات می‌بردند. 🌷در کمال تعجب گفتم: من که همه‌جا را گشتم. مشخص شد همان هندوانه‌ای که همراه داشتند را خورده و داخلش را پر فشنگ کرده بودند. هنگام تفتیش کامل، مشخص شده بود که هندوانه برش خورده و از همان‌جا به این پسرهای ناقلا شک کرده بودند. هنوز هم بعد سال‌ها آن پسرها، که الان مردان جا افتاده‌ای شده‌اند را می‌بینم و هربار با لبخندی شیرین از کنار هم رد می‌شویم. : رزمنده دلاور جعفر صالحی 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌷 🌷 ...🌷 🌷در عملیّات خیبر به دلیل دیر رسیدن قایق‌ها شب اوّل موفّق نشدیم که در عمق، عمل کنیم. یعنی، قایق‌ها زمانی رسیدند که تقریباً هوا روشن شده بود و دشمن هم خطّ اوّلش را از دست داده بود و بچّه‌ها به دجله رسیده بودند. دشمن با پیش آمدن این وضعیّت متوجّه حرکت بعدی ما شده بود. لذا با پیشنهاد شهید برونسی از ادامه آن مأموریّت صرف نظر شد و فلش را روی منطقه خاصّ دیگر،‌ آن هم سمت چپ منطقه الصخره گذاشتند. آن قسمت فکر کنم روستای همایون بود که بچّه های تیپ ۲۱ امام رضا (علیه السلام) آنجا مستقر بودند. 🌷ایشان گفتند: برویم روی آن منطقه و به آن‌ها دست به دست بدهیم. کمتر از نیم ساعت از این تصمیم می‌گذشت که با توجّه به نظرات مختلف دیگر برادران نهایتاً با نظر و تدبیر ایشان موافقت شد و ایشان در همان روز اوّل توانست ۱۸ کیلومتر طولی را مستقیم به پیش ببرد و جالب این بود که کلیّه موانع و سنگرها و استحکامات دشمن را پشت سر می‌گذاشت و روز اوّل ایشان موفّق شد از کنار خود هورالهویزه با امام رضا (علیه السلام) دست بدهد بدون دادن تلفاتی و حدود ۸۰۰ نفر اسیر در همان روز اوّل گرفت. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده شهید حاج عبدالحسین برونسی : رزمنده دلاور محمود باقرزاده 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌷 🌷 🌷 🌷شب دوم عملیات، عراقی‌ها با تیپ مستقل ۱۰ زرهی از قوی‌ترین تیپ‌هایشان که خیلی به آن دلگرم بودند، دیوانه‌وار به طرف جاده حمله کردند. چند دستگاه از این تانک‌های عراقی موفق شدند تا روی جاده آسفالت هم پیش بیایند و خودشان را به خاکریز نیروهای ما برسانند. 🌷ظاهراً دیگر کار از کار گذشته بود. رزمندگان هم واقعاً در آن‌جا به این نکته پی بردند،‌‌ همان‌طور که هدفشان الله است، باید از او یاری بگیرند. به ذهن فرماندهان خط خطور کرد، لازم است در سراسر خط رزمنده‌ها تکبیر بگویند که در جبهه خیلی مؤثر بود. بعد از این‌که اعلام شد برادران تکبیر بگویند، در سرتاسر خط بچه‌ها شروع کردند به تکبیر گفتن و حمله کردند. 🌷عراقی‌ها وحشت کردند، خدمه و راننده‌های تانک‌های این تیپ عراقی که روی جاده آمده بودند، تانک‌ها را گذاشتند و فرار کردند. آن‌هایی که عقب‌تر بودند هم با تانک‌هایشان فرار کردند و آن حمله دشمن هم با یاری خدا و سلاح الله اکبر دفع شد. : فرمانده شهید حسن باقری منبع: سایت تابناک 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌷 🌷 ...!!🌷 🌷....خاطره دیگر برمی‌گردد به ۱۱ بهمن ماه ۱۳۶۵ که همراه جعفر بهادران در پی به صدا درآمدن آژیر اسکرامبل در پایگاه بوشهر، با سرعت هواپیما را روشن کرده و بعد از خزش به ابتدای باند، بلند شدیم. چند دقیقه بعد افسر کنترل رادار یک هدف نزدیک شونده را از سمت غرب گزارش کرد که احتمالاً قصد حمله به نیروگاه اتمی بوشهر را داشت. لحظاتی بعد هدف را در رادار هواپیما پیدا کرده و با دادن اطلاعات به خلبان به سمت آن رفتیم. در موقعیت مناسب از نظر سرعت، ارتفاع و فاصله مناسب شلیک موشک فونیکس توسط سیستم هواپیما اعلام شد دکمه شلیک را فشردیم. با کمال تعجب دیدیم موشک عمل نکرد. تا به خود بیاییم هواپیمای دشمن را روبروی خود دیدیم! 🌷بهادران با شدت گردش کرد و خود را در پشت شکاری مهاجم قرار داده و اقدام به شلیک موشک حرارتی ساید وایندر کرد. متأسفانه این موشک هم عمل نکرد! وضعیت نگران کننده‌ای بود. اگر خلبان عراقی می‌فهمید ما چنین مشکلی داریم حتماً برای زدن ما اقدام می‌کرد. خوشبختانه همان‌قدر که ما نگران بودیم او هم مضطرب بود و ضمن تخلیه بمب‌ها با سرعت هر چه تمام‌تر به سمت مرزهای عراق ادامه داد. خوشحال بودیم که مأموریت او هر چه بود خنثی شد. اما شرایط ما برای نشستن خیلی بحرانی بود. هر آن امکان داشت موقع نشستن، موشک‌ها خود به خود شلیک شده و خسارتی به ما یا هواپیما بزنند. به هر حال با سلام و صلوات و ذکر دعا به سلامت فرود آمدیم. : سرهنگ خلبان سید علی‌محمد رفیعی 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌷 🌷 !🌷 🌷یکی از خاطره‌‌هایی که با وجود گذشت چندین سال از جنگ تحمیلی همواره با خود مرور می‌کنم به حضور پنهانی نوجوانی ١٢ ساله در جبهه بازمی‌گردد. به دلیل سن کم، اجازه نداده بودند به جبهه برود، اما چون اندامش کوچک بود، خود را داخل اتوبوس رزمندگان پنهان کرده بود تا به جبهه برود. 🌷او به خواست خودش سلاح‌های سنگین را جابجا می‌کرد. در یکی از درگیری‌ها از ناحیه گردن و کتف مورد اصابت گلوله قرا گرفت و وقتی که او را پیش ما آورند، تقاضا کرد که «من را به عقب منتقل نکنید. بگذارید دوره بهبودی را در همین بیمارستان بگذرانم.» و حدود ٣٠ روز طول کشید تا خوب شود. 🌷اواخر حضورش در بیمارستان دیگر خودش یک امدادگر شده بود. بر سر تخت‌ مجروحان دیگر می‌رفت و به آن‌ها رسیدگی می‌کرد. برخی از مجروحان از این‌که یک پرستار زن جراحت آن‌ها را پانسمان کند ناراحت می‌شدند بنابراین از ما می‌خواستند که آن نوجوان زخم‌هایشان را ضدعفونی و پانسمان کند. علاوه بر این، حضور او باعث تقویت روحیه دیگر مجروحان نیز شده بود. 🌷....پس از این که آن نوجوان مرخص شد دیگر از او خبر نداشتم تا این‌که در پایان جنگ خبر دادند که شهید شده است. : دکتر صدیقه حنانی از بانوان ایثارگر و رزمنده ‌ای که در سه عملیات دوران دفاع مقدس به عنوان امدادگر و گروه مراقبت‌های ویژه پزشکی حضور داشته است. منبع: سايت مشرق نيوز 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌷 🌷 🌷 🌷در عملیات فتح المبین، در یکی از محورها، بچه‌ها خیلی تشنه بودند، آب نبود‌، اما یک چشمه نزدیکی ما بود. دو گالن بیست لیتری برداشت برای آوردن آب از چشمه. چند عراقی را دید که دست و صورتشان را در چشمه می‌شویند. سلاح نداشت. به خدا توکل کرد. یورش برد و.... 🌷و با فریاد آن‌ها را ترساند. وانمود کرد مسلح است. وحشت زده شدند. اسلحه‌ی یکی از آن‌ها را برداشت و به‌عنوان اسیر برای ما سوغات آورد. وقتی از عراقی‌ها پرسیدیم که مسلح بودند و چرا اقدامی نکردند، با ترس و لرز گفتند: «این نیروی شما هیکل بزرگی داشت، ترسیدیم.» 🌹خاطره ای به یاد یوسف دل‌ها، سردار شهید یوسف سجودی : برادر گرامی شهید 📚 کتاب "آقا یوسف" (زندگی‌نامه شهید) 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌷 🌷 ....🌷 🌷در یکی از عملیات‌ها پای جعفر که مجروح شد. دوستانش با باند، خونریزی را مهار کردند و او را به چاله‌ای بردند تا از تیررس در امان باشد و بعداً او را عقب ببرند. جعفر تعریف می‌کرد: «با خاک‌ها بازی می‌کردم که احساس کردم چیزی زیر خاک‌هاست. کنجکاو شدم و بیشتر خاک‌ها را کنار زدم. باورکردنی نبود.... 🌷....یکی از زاغه‌های مهمات ارتش عراق زیر پاهایم بود که برای لحظات اضطرار و مبادا پنهان کرده بودند و حالا که ناچار به عقب‌نشینی شده بودند، به دست ما رسیده بود!» می‌گفت: «زمانی این زاغه مهمات را پیدا کردیم که وضعیت تجهیزاتمان بسیار ضعیف شده بود و برای ادامه عملیات با مشکل مواجه بودیم....» 🌹خاطره اى به ياد آزاده‌ى شهيد جعفر فرج، برادر شهید معزز حسین فرج : پدر گرامی شهيدان منبع: سايت مشرق نيوز 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌷 🌷 !!🌷 🌷.... صدام می‌گوید: «من از مقاومت شما در خرمشهر راضی نیستم، این نشان‌ها برای سرپوش گذاشتن به تلفات ما در مقابل افکار عمومی است، کاش کشته می‌شدید و عقب‌نشینی نمی‌کردید.» او سپس گفت: «چهره ما و چهره تاریخ را سیاه کردید. چرا از سلاح‌های شیمیایی استفاده نکردید؟ من آرام نمی‌‌شوم تا روزی که سرهای شما را زیر چرخ تانک‌‌ها ببینم.» رذالت صدام تا آن‌جا بود که وقتی یکی از افسران گفت: «قربان، در این صورت.... 🌷در این صورت، سلاح شیمیایی بر سربازان خودمان هم اثر می‌کرد؛ چون ما نزدیک دشمن بودیم.» فریاد زد: «به درک! آیا خرمشهر مهم‎تر بود یا جان سربازان، ای مردک پست؟!» یعنی او نه تنها ابایی از قربانی کردن مردم عادی و زنان و کودکان نداشت، که حتی جان سربازان و نیروهای خودی حزب بعث هم برایش بی‌اهمیت بود و اگر نبودند دریادلان و دلاورانی که با این دیو بی‌رحم پنجه در پنجه اندازند، معلوم نبود چه بر سر طفل نوپای جمهوری اسلامی ایران می‌آمد. : سرهنگ کامل جابر از فرماندهان نیروهای بعثی عراق 📚 کتاب "آخرین شب خرمشهر" (خاطرات سرهنگ کامل جابر) منبع: سایت خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) ❌️❌️ اگر نبودند...!! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌷 🌷 !🌷 🌷من بی‌سیمچی فرمانده گروهان بودم. گردان مأموریت داشت تا برای مقابله با تک دشمن اقدام کند. با فرمانده گروهان به سمت خط می‌رفتیم که به علت اجرای آتش دشمن و اصابت ترکش خمپاره، از ناحیه پا مجروح شدم. از آن‌جا من را با آمبولانس به بیمارستان شهر دزفول بردند. بعد از دو روز بستری در آن مکان، چند روز استراحت پزشکی داشتم که برای دیدن خانواده‌ام به فیروزکوه آمدم. بعد از مرخصی، خودم را به لشکر در اهواز معرفی کردم. 🌹به لشکر مأموریت داده بودند که در منطقه قصر شیرین - مرز خسروی- اجرای پدافند کند. من همچنان بی‌سیمچی فرمانده گروهان بودم. یک روز به‌اتفاق فرمانده از مرز خسروی به سمت قصر شیرین می‌آمدیم. در جاده، فردی هراسان جلوی ماشین ما را گرفت. رفتارش خیلی مشکوک بود. فرمانده به راننده دستور داد تا بایستد و او را هم سوار کند. متوجه شدیم یک عراقی است. گفت از ارتش عراق فرار کرده و قصد پناهندگی دارد. بعد از بازدید بدنی، سوارش کردیم و به مقر لشکر تحویل دادیم. : رزمنده دلاور علی‌محمد ارجنه از سمنان منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌷 🌷 ! 🌷در خط فاو بودیم. تبلیغات عراق یک بلندگوى چهار بوقه داشت که عصرها تا شب آهنگ‌هاى عربى پخش می‌کرد، یک شب بچه‌هاى ایران رفتند بلندگو را کِش رفتند و آوردند توى خط ایران و نوارهاى آهنگران و آهنگهاى مذهبی پخش کردند. 🌷حدوداً ۲ شب گذشت، دوباره عراقی‌ها بلندگو را کش رفتند و چندین مرحله همین کار تکرار شد، تا این‌که بچه‌هاى ما جاى آن را پیدا کردند. با گلوله بلندگو را سوراخ سوراخ کردند و صداى آن را براى همیشه قطع کردند. : جانباز شیمیایی محمدحسین صوغانی منبع: شبکه اطلاع رسانی دانا 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🌷 🌷 ! 🌷در خط فاو بودیم. تبلیغات عراق یک بلندگوى چهار بوقه داشت که عصرها تا شب آهنگ‌هاى عربى پخش می‌کرد، یک شب بچه‌هاى ایران رفتند بلندگو را کِش رفتند و آوردند توى خط ایران و نوارهاى آهنگران و آهنگهاى مذهبی پخش کردند. 🌷حدوداً ۲ شب گذشت، دوباره عراقی‌ها بلندگو را کش رفتند و چندین مرحله همین کار تکرار شد، تا این‌که بچه‌هاى ما جاى آن را پیدا کردند. با گلوله بلندگو را سوراخ سوراخ کردند و صداى آن را براى همیشه قطع کردند. : جانباز شیمیایی محمدحسین صوغانی منبع: شبکه اطلاع رسانی دانا 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
. 🌺🌺🌺 !! در عمليات كربلاى ۵، راننده بولدوزر بودم. يک روز بـا تعـدادى از بچه‌هاى جهاد سخت مشغول كـار بـوديم و متوجـه روشـن شـدن هـوا نشديم. با سنگر كمين عراقی‌ها تنها پنجاه متر فاصله داشـتيم و اگـر آن‌هـا متوجه حضور ما می‌شدند، خيلى راحت با كلاشينكف می‌توانستند همـه ما را بزنند. يكى از بچه‌ها كه تازه متوجه روشـن شـدن هـوا شـده بـود، گفت: بچه‌ها صبح شده! ما كاملاً در تيررس دشمن قرار داريم، سريع به سمت راست حركت كنيد. همگى كارمان را رها كرده و سريع از آن‌جا دور شديم. كارمان تقريباً تمام شده بود. به همين دليل شبِ بعد منطقه را عوض كرده و در قسمتى ديگر شروع به زدن خاكريز كرديم. 🌷....آن شب هم اتفاقى نيفتاد. اما شب سوم يك خمپاره جلـوى بولدوزر من به زمين خورد و من دچار موج گرفتگى شدم. از ماشين پيـاده شـدم، اما نمی‌فهميدم به كدام قسمت می‌روم. هوا تاريـك بـود و مـن جـايى را نمی‌ديدم. به خاطر شدت موج گرفتگى اصلاً نمی‌فهميدم كجـا هـستم و كجا بايد بروم! همين‌طور حيران و سرگردان وسط جاده ايستاده بودم كه دشمن منور زد. من در نورِ منـور، مـسير را شناسـايى كـرده و بـه سـمت نيروهاى خودى رفتم. آن شب، منور دشمن خيلى كمكم كرد. : رزمنده دلاور رضا توسن 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝