eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
دیوانه ای به نیشابور می رفت. دشتی پر از دید، پرسید: « این ها از کیست؟» گفتند: «از عمیدنیشابور است.» از آن جا گذشت. صحرایی پر از اسب دید. گفت: « این اسب ها از کسیت؟» گفتند: «از عمید »باز به جایی رسید با رمه ها و گوسفندهای بسیار. پرسید: «این همه رمه از کیست؟» گفتند: «ازعمید.» چون به شهر آمد، غلامان بسیار دید، پرسید : «این غلامان از کیست؟» گفتند : «بندگان عمیدند.» درون شهر سرایی دید آراسته که مردم به آن جا می آمدند و می رفتند. پرسید : «این سرای کیست؟» گفتند: «این اندازه نمی دانی که این سرای عمید نیشابور است ؟» دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه و پاره پاره؛ از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد و گفت : «این را هم به عمید نیشابور بده، زیرا که همه چیز را به وی داده ای.» 👤عطار نیشابوری 📚الهی نامه عطار @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
دیوانه ای به نیشابور می رفت. دشتی پر از دید، پرسید: « این ها از کیست؟» گفتند: «از عمیدنیشابور است.» از آن جا گذشت. صحرایی پر از اسب دید. گفت: « این اسب ها از کسیت؟» گفتند: «از عمید »باز به جایی رسید با رمه ها و گوسفندهای بسیار. پرسید: «این همه رمه از کیست؟» گفتند: «ازعمید.» چون به شهر آمد، غلامان بسیار دید، پرسید : «این غلامان از کیست؟» گفتند : «بندگان عمیدند.» درون شهر سرایی دید آراسته که مردم به آن جا می آمدند و می رفتند. پرسید : «این سرای کیست؟» گفتند: «این اندازه نمی دانی که این سرای عمید نیشابور است ؟» دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه و پاره پاره؛ از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد و گفت : «این را هم به عمید نیشابور بده، زیرا که همه چیز را به وی داده ای.» 👤عطار نیشابوری 📚الهی نامه عطار @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
دیوانه ای به نیشابور می رفت. دشتی پر از دید، پرسید: « این ها از کیست؟» گفتند: «از عمیدنیشابور است.» از آن جا گذشت. صحرایی پر از اسب دید. گفت: « این اسب ها از کیست؟» گفتند: «از عمید »باز به جایی رسید با رمه ها و گوسفندهای بسیار. پرسید: «این همه رمه از کیست؟» گفتند: «ازعمید.» چون به شهر آمد، غلامان بسیار دید، پرسید : «این غلامان از کیست؟» گفتند : «بندگان عمیدند.» درون شهر سرایی دید آراسته که مردم به آن جا می آمدند و می رفتند. پرسید : «این سرای کیست؟» گفتند: «این اندازه نمی دانی که این سرای عمید نیشابور است ؟» دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه و پاره پاره؛ از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد و گفت : «این را هم به عمید نیشابور بده، زیرا که همه چیز را به وی داده ای.» 👤عطار نیشابوری 📚الهی نامه عطار 🆔 @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
دیوانه ای به نیشابور می رفت. دشتی پر از دید، پرسید: « این ها از کیست؟» گفتند: «از عمیدنیشابور است.» از آن جا گذشت. صحرایی پر از اسب دید. گفت: « این اسب ها از کسیت؟» گفتند: «از عمید »باز به جایی رسید با رمه ها و گوسفندهای بسیار. پرسید: «این همه رمه از کیست؟» گفتند: «ازعمید.» چون به شهر آمد، غلامان بسیار دید، پرسید : «این غلامان از کیست؟» گفتند : «بندگان عمیدند.» درون شهر سرایی دید آراسته که مردم به آن جا می آمدند و می رفتند. پرسید : «این سرای کیست؟» گفتند: «این اندازه نمی دانی که این سرای عمید نیشابور است ؟» دیوانه دستاری بر سر داشت کهنه و پاره پاره؛ از سر برگرفت به آسمان پرتاب کرد و گفت : «این را هم به عمید نیشابور بده، زیرا که همه چیز را به وی داده ای.» 👤عطار نیشابوری 📚الهی نامه عطار @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان