eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
❣️🔅❣️ 🌸 زندگی اتفاقی نیست بلکه پاسخی در برابر بخشش ها و داده های شماست. 🌼 زندگی صدا و آهنگ خودتان است هر بعدی از زندگی تان بازتاب نیت و افکار شماست. 🌸 ما خالق زندگی خود هستیم ❤️🔅❤️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌸☘️🌸☘️🌸☘️🌸 تمام چیزها در زندگی موقتی هستند. اگر خوب پیش می ره ازش لذت ببر، برای همیشه دوام نخواهند داشت. اگر بد پیش می ره نگران نباش، برای همیشه دوام نخواهند داشت ❤️🔅❤️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✍️شخصی کفشش را برای تعمیر، نزد کفاش می برد. کفاش نگاهی به کفش کرده می گوید: این کفش سه کوک می خواهد، و اجرت هر کوک ده تومان می‌شود که، درمجموع خرج کفش میشود ۳۰ تومان. مشتری قبول می کند. پول را می‌دهد، و می رود تا ساعتی دیگر برگردد، و کفش تعمیر شده را تحویل بگیرد. کفاش دست به کار می شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام.. اما با یک نگاه عمیق در میابد اگر چه کار، تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند، عمر کفش بیشتر می شود، از یک‌سو قرار مالی را گذاشته و نمی‌شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزند... او میان نفع و اخلاق مانده است. یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست. اگر کوک‌چهارم را نزند هیچ خلافی‌نکرده. اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده... دنیا پر از فرصت کوک چهارم است . و من و تو کفاش‌های دو دل... بیا تا کوک چهارم را بی‌منت و چشم داشت بزنیم ... ❤️🔅❤️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
ادامه درس 👆 🧡🔶🧡🔶🧡 🔶🧡🔶🧡 🧡🔶🧡 🔶🧡 🧡 👇👇👇 🧡برای جمع آوری و نوشتن مطالب و ها وقت گذاشته می شود لطفا با دقت مطالعه بفرمایید 👌 درس 🔶ادامه آیه ۲۸ سوره نور در اینجا به ما می‌گوید نه بیجا از افراد داشته باشید و نه نازک نارنجی باشید و بیخود به شما بربخورد. 🔶 اگر می‌خواهید به خانه کسی وارد شوید، چنانچه قبلًا از شما کرده‌اند و وقت گرفته‌اید داخل می‌شوید 🔶 و اگر بدون اطلاع قبلی درِ خانه کسی را می‏زنید، معنایش این است که من می‌خواهم داخل خانه تو شوم. 🔶اولًا صاحبخانه چون قبلًا وعده نگرفته اگر واقعاً در شرایطی قرار گرفته که نمی‌تواند بپذیرد، بدون رودربایستی بگوید من در منزل هستم نه این که نیستم ولی متأسفانه الان کار دارم و نمی‌توانم شما را بپذیرم (خیلی اتفاق می‏افتد که انسان کار لازمی دارد و آن کسی هم که آمده کار چندان لازمی ندارد) 🔶تو که از من وقت نگرفتی، حالا برو و یک وقت دیگر بیا، و این را صریح بگوید اگر صاحبخانه صریح گفت، او هم باید آنقدر شهامت و شجاعت و مردانگی داشته باشد که بدش نیاید. 🔶 سه حالت موجود در جامعه ما در خصوص مهمان سرزده ‏🔶 اما امروز شما می‌بینید که کار برعکس است؛ نه صاحبخانه آن شهامت و صراحت و صداقت را دارد که بگوید من کار دارم و نمی‌توانم تو را بپذیرم، 🔶و نه آن کسی که وارد می‌شود آنقدر انسانیت دارد که اگر صاحبخانه گفت تو را ‏پذیرم، به او برنخورد، و لهذا الان در جامعه ما رسم بر این است که یکی از این سه حالت رخ می‌دهد: 🔶 این است که صاحبخانه به به بچه‌ها می‌گوید: بگویید در خانه نیست یعنی گناه کبیره مرتکب می‌شود. این که می‌گوید «در خانه نیست» دروغ است و دروغ گناه است. 🔶حال بعضی به خیال خودشان می‌خواهند «توریه» کنند و حال آنکه توریه در جایی است که دروغ لازم است 🔶 یعنی از نگفتنش برمی‏خیزد مثل این که" "کسی آمده و یک کاردی هم به دست دارد و می‌خواهد کسی را بکشد و می‌پرسد فلان کس اینجاست یا نه؟ باید گفت اینجا نیست 🔶در اینجا می‌گویند برای این که عادت به دروغ گفتن نکنی در دلت غیر از آن چیز را خطور بده بگو «نیست» و در دلت خطور بده که در «اینجا» نیست نه اینکه انسان هر دروغی که دلش می‌خواهد، بگوید و توریه کند! 🔶 : به بچه‌ها می‌گوید: «بگویید نیست، ولی بچه‌ها! وقتی می‌گویید نیست یعنی در این درگاهی اتاق نیست.» اینجا که می‌توانی راست بگویی چرا توریه می‌کنی؟ بگو هستم ولی نمی‌توانم بپذیرم. 🔶 شکل دیگر قضیه این است که صاحبخانه می‌گوید: «بفرمایید»، خیلی هم نفاق‏ به خرج می‌دهد: خیلی خوش آمدید! صفا آوردید! اما در دلش دائماً می‌دهد که این چه بلایی بود که این ساعت رسید، ما هزار کار داریم عجب مردم بی‏ تربیت بی‌ادبی هستند، چه خروسهای بی‏محلی و چه مزاحمهایی! بعد هم که مهمان بیرون رفت، جلو زن و بچه‌اش صد تا فحش می‌دهد. خ دیگر آن بچه چه از آب درمی‌آید! بچه‌ای که می‌بیند پدرش اینقدر شهامت ندارد که به مهمان بگوید: «آقا من نمی‌توانم تو را بپذیرم» و جلو مهمان خیلی کوچک و بزرگ می‌‌شود و خوشامد می‌گوید و پشت سرش فحش می‌دهد 🔶 قضیه این است : که صاحبخانه کارش را خوب انجام می‌دهد و دم در می‌آید و می‌گوید: «آقا من متأسفم از این که نمی‌توانم شما را بپذیرم، الان کار واجبی دارم» یا یک نفر را می‏فرستد که به او بگوید: «ایشان الان کار لازمی دارند و نمی‌توانند شما را بپذیرند.» 🔶این کار خوب است، ولی : ضعف اخلاق، مربوط به وارد و مهمان است، زیرا به او برمی‌خورد؛ هرجا که می‏نشیند می‌گوید: درِ خانه فلان کس رفتم و مرا نپذیرفت؛ 🔶نمی‌گوید من با اجازه قبلی نرفته بودم، 🔶نمی‌گوید او که نپذیرفت عذر داشت یا عذر نداشت 🔶تو باید بنا را بگذاری بر این که او عذر داشته، و باید خوشت بیاید که میزبان تو یک شخص باشهامت و صریحی بوده که به تو دروغ نگفت و راست گفت. 🔶آنچه در جامعه ما عمل می‌شود یا آن دو شکلِ مربوط به میزبان است و یا این یک شکلِ مربوط به مهمان است." ( این درس ادامه دارد 👆) 💟 کانال 💟 ↪️@tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘ 🌺☘🌺 ☘🌺 🌺 اين مثل به كسانی گفته می‌شود كه به خاطر طمعكاری هستی خود را از دست می‌دهند. روزی روزگاری، سگ تنبل و بیكاری در دهی زندگی می‌كرد. این سگ بیكار همیشه گرسنه بود و هیچ وقت یك وعده‌ی سیر غذا نمی‌خورد، چون باید كسی دلش برای او می‌سوخت تا تكه گوشتی یا استخوانی برایش بیندازد. یا یكی از زن‌های همسایه اضافه‌ی غذای شب گذشته را كه می‌خواست دور بریزد جلو سگ می‌گذاشت. بعد از چندین سال سگ از این وضعیت خسته شد. عزمش را جزم كرد و خواست به دنبال كاری برود تا غذای ثابتی داشته باشد. با خود گفت: می‌توانم سگ پلیس شوم؟ نه اگر سگ پلیس شوم شب و نیمه شب ممكنه به مأموریت اعزام شوم و باید از خوابم بزنم، نه این كار را نمی‌توانم انجام بدهم. با خودش گفت یكی از دوستانش سگ نگهبان است. آن سگ از كارش و اوضاع زندگی‌اش خیلی راضی است. تمام شب را بیدار است و كل روز را می‌خوابد. با خود فكر كرد و گفت: نه اینطورم نمی‌شه من شب‌ها را باید بخوابم باید به دنبال كاری باشم كه روزها باشد و من شب‌ها را استراحت كنم. در همین افكار بود كه یك گله گوسفند را كه از ده به چرا می‌رفتند دید. سه سگ هم با چوپان این گله را هدایت می‌كردند. سگ داستان از یكی از سگ‌ها پرسید: كار شما چیه؟ گفت: ما باید مواظب گوسفندها باشیم تا حیوانات درّنده به آنها نزدیك نشوند. صبح تا عصر مراقب این گوسفندها هستیم و شب‌ها را استراحت می كنیم. سگ تنبل كه فكر می‌كرد این كار دیگه خواب و خوراك خوبی داره خواست به دنبال این كار رود. ولی این روستا كه سگ مواظب گله داشت تصمیم گرفت آن شب را استراحت كند و فردا صبح به راه بیفتد، به روستاهای اطراف سر بزند، تا اگر آنها سگ نگهبان گله ندارند، برای آنها كار كند. آن شب را خوابید، فردا صبح كه قصاب محل یك تكه استخوان برایش انداخت آن را نخورد و به دندان گرفت و از روستا خارج شد تا وقتی خیلی گرسنه و خسته شد، آن تكه استخوان را بخورد. وقتی از روستا خارج شد از تپّه بالا رفت تا به پشت آن رسید، كم كم نزدیك رودخانه می‌شد، سگ تشنه بود. به كنار رودخانه رفت تا آب بخورد كه ناگهان نگاهی به رودخانه انداخت و دید یك سگ با استخوانی در دهانش در آب است. با خود فكر كرد كه اگر آن استخوان را به دست آورم مدت بیشتری می‌توانم سیر بمانم و روستاهای بیشتری را می‌توانم دنبال كار بگردم. با این فكر سگ خود را به داخل رودخانه پرتاب كرد تا استخوان سگ داخل رودخانه را بگیرد. هرچه در آب تلاش كرد و گشت سگی پیدا نكرد. فقط در حین پریدن در آب استخوان خودش از دهانش افتاد و به ته رودخانه رفت و گم شد. در آب درواقع سگی نبود، سگ تنبل كه فكر می‌كرد زرنگی كرده عكس خود را در آب دیده بود و با این زرنگی فقط تكه استخوان خودش را از دست داده بود. سگ با این افكار در آب تقلا می‌كرد تا بتواند از آب خارج شود كه ناگهان به لبه آبشاری رسید و به پایین آبشار سقوط كرد. سگ بیچاره در حال غرق شدن بود و كسی هم نبود او را نجات دهد. در نهایت سگ با كلی زحمت و تلاش توانست خود را به تكه سنگی كه پایین رودخانه بود برساند و خودش را نجات دهد •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
دوستان عزیز روزه دار برای اینکه فشار تشنگی در روز رو پایین بیارین... وقت سحر چند قطره آب لیمو رو در یک لیوان آب حل کرده و نوش جان کنید🍋 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘🌺☘ 🌺☘🌺 ☘🌺 🌺 اين مثل به كسانی گفته می‌شود كه به خاطر طمعكاری هستی خود را از دست می‌دهند. روزی روزگاری، سگ تنبل و بیكاری در دهی زندگی می‌كرد. این سگ بیكار همیشه گرسنه بود و هیچ وقت یك وعده‌ی سیر غذا نمی‌خورد، چون باید كسی دلش برای او می‌سوخت تا تكه گوشتی یا استخوانی برایش بیندازد. یا یكی از زن‌های همسایه اضافه‌ی غذای شب گذشته را كه می‌خواست دور بریزد جلو سگ می‌گذاشت. بعد از چندین سال سگ از این وضعیت خسته شد. عزمش را جزم كرد و خواست به دنبال كاری برود تا غذای ثابتی داشته باشد. با خود گفت: می‌توانم سگ پلیس شوم؟ نه اگر سگ پلیس شوم شب و نیمه شب ممكنه به مأموریت اعزام شوم و باید از خوابم بزنم، نه این كار را نمی‌توانم انجام بدهم. با خودش گفت یكی از دوستانش سگ نگهبان است. آن سگ از كارش و اوضاع زندگی‌اش خیلی راضی است. تمام شب را بیدار است و كل روز را می‌خوابد. با خود فكر كرد و گفت: نه اینطورم نمی‌شه من شب‌ها را باید بخوابم باید به دنبال كاری باشم كه روزها باشد و من شب‌ها را استراحت كنم. در همین افكار بود كه یك گله گوسفند را كه از ده به چرا می‌رفتند دید. سه سگ هم با چوپان این گله را هدایت می‌كردند. سگ داستان از یكی از سگ‌ها پرسید: كار شما چیه؟ گفت: ما باید مواظب گوسفندها باشیم تا حیوانات درّنده به آنها نزدیك نشوند. صبح تا عصر مراقب این گوسفندها هستیم و شب‌ها را استراحت می كنیم. سگ تنبل كه فكر می‌كرد این كار دیگه خواب و خوراك خوبی داره خواست به دنبال این كار رود. ولی این روستا كه سگ مواظب گله داشت تصمیم گرفت آن شب را استراحت كند و فردا صبح به راه بیفتد، به روستاهای اطراف سر بزند، تا اگر آنها سگ نگهبان گله ندارند، برای آنها كار كند. آن شب را خوابید، فردا صبح كه قصاب محل یك تكه استخوان برایش انداخت آن را نخورد و به دندان گرفت و از روستا خارج شد تا وقتی خیلی گرسنه و خسته شد، آن تكه استخوان را بخورد. وقتی از روستا خارج شد از تپّه بالا رفت تا به پشت آن رسید، كم كم نزدیك رودخانه می‌شد، سگ تشنه بود. به كنار رودخانه رفت تا آب بخورد كه ناگهان نگاهی به رودخانه انداخت و دید یك سگ با استخوانی در دهانش در آب است. با خود فكر كرد كه اگر آن استخوان را به دست آورم مدت بیشتری می‌توانم سیر بمانم و روستاهای بیشتری را می‌توانم دنبال كار بگردم. با این فكر سگ خود را به داخل رودخانه پرتاب كرد تا استخوان سگ داخل رودخانه را بگیرد. هرچه در آب تلاش كرد و گشت سگی پیدا نكرد. فقط در حین پریدن در آب استخوان خودش از دهانش افتاد و به ته رودخانه رفت و گم شد. در آب درواقع سگی نبود، سگ تنبل كه فكر می‌كرد زرنگی كرده عكس خود را در آب دیده بود و با این زرنگی فقط تكه استخوان خودش را از دست داده بود. سگ با این افكار در آب تقلا می‌كرد تا بتواند از آب خارج شود كه ناگهان به لبه آبشاری رسید و به پایین آبشار سقوط كرد. سگ بیچاره در حال غرق شدن بود و كسی هم نبود او را نجات دهد. در نهایت سگ با كلی زحمت و تلاش توانست خود را به تكه سنگی كه پایین رودخانه بود برساند و خودش را نجات دهد •┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈• براي خواندن داستانهاي زیبا و جذاب لینک زیر را لمس کنید👇👇 http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
دوستان عزیز روزه دار برای اینکه فشار تشنگی در روز رو پایین بیارین... وقت سحر چند قطره آب لیمو رو در یک لیوان آب حل کرده و نوش جان کنید🍋 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
درست كردم شوهرم كه لب به فلافل🧆 نميزد يجاهمش خورد😳 انقد كه و بود بچهام ميگن مامان درست کن😁 سه تا ريز داره که روغن خیلی کم مصرف کنی پوک ترد خوشمزه بشه 😉 👇 https://eitaa.com/joinchat/663290113C01a9e688a6
❣️🔅❣️ 💦می دونی چرا شیشه ی جلوی ماشین انقدر بزرگه ولی آینه عقب انقدر کوچیکه؟ چون گذشته به اندازه آینده اهمیت نداره. بنابراین همیشه به جلو نگاه کن و ادامه بده. ❤️🔅❤️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
❣️🔅❣️ 🌸 زندگی اتفاقی نیست بلکه پاسخی در برابر بخشش ها و داده های شماست. 🌼 زندگی صدا و آهنگ خودتان است هر بعدی از زندگی تان بازتاب نیت و افکار شماست. 🌸 ما خالق زندگی خود هستیم ❤️🔅❤️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
✍️شخصی کفشش را برای تعمیر، نزد کفاش می برد. کفاش نگاهی به کفش کرده می گوید: این کفش سه کوک می خواهد، و اجرت هر کوک ده تومان می‌شود که، درمجموع خرج کفش میشود ۳۰ تومان. مشتری قبول می کند. پول را می‌دهد، و می رود تا ساعتی دیگر برگردد، و کفش تعمیر شده را تحویل بگیرد. کفاش دست به کار می شود. کوک اول، کوک دوم و در نهایت کوک سوم و تمام.. اما با یک نگاه عمیق در میابد اگر چه کار، تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند، عمر کفش بیشتر می شود، از یک‌سو قرار مالی را گذاشته و نمی‌شود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزند... او میان نفع و اخلاق مانده است. یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست. اگر کوک‌چهارم را نزند هیچ خلافی‌نکرده. اما اگر بزند به انسانیت تعظیم کرده... دنیا پر از فرصت کوک چهارم است . و من و تو کفاش‌های دو دل... بیا تا کوک چهارم را بی‌منت و چشم داشت بزنیم ... ❤️🔅❤️ @tafakornab داستان وضرب المثل وسخن بزرگان