eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.2هزار عکس
16.8هزار ویدیو
112 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانواده بهشتی
زخم های صورت و دستاش رو تمیز و ضد عفونی کردم و بستم. تایماز بین خواب و بیداری بود . مدام این سوال رو از خودم می پرسیدم که چی شده ؟ کی این بلا رو سرش آورده ؟ کت و پیرهنش پاره و خونین مالین بود. تصمیم گرفتم درش بیارم . پیرهنش روکه در آوردم دیدم عرقگیرش غرق خونه . تکون دادن بدن تایماز برای من امکان نداشت . با کلی خجالت و سرخ و سفید شدن تصمیم گرفتم عرق گیرش رو پاره کنم . با قیچی از وسط پارش کردم . وضع كتف راستش خیلی خراب بود . واقعا مونده بودم چیکار کنم . دکتر لازم بود اما این وقت شب دکتر کجا بود . اونجا رو هم پاک کردم و بستم . زخم های ظاهری رو می تونستم پانسمان کنم . اما اگه شکستگی چیزی داشت من سرم نمی شد . حالش خوب نبود.جوری ناله می کرد که دلم بش میشد. با گریه زخمای بالاتنه اش رو تمیز کردم و همه رو بستم فقط مونده بود زخمای پاهاش.پایین شلوارش که بالا زدم ، دیدم ساق چپش بد جور زخمیه . اما پاچه شلوارش جوری نبود که بتونم زخمش رو ببندم . باید شلوارش رو در می آوردم . خودش حواسش نبود اما من که حواسم بود، این باعث میشد خجالت بکشم.تا اینجاش هم بیشتر از بلیطم خرج کرده بودم . من و دست زدن به بدن به مرد غریبه ؟ اگه لباس زیر نداشت چی ؟ از تصورش سکته کردم . دیگه خجالت رو گذاشتم کنار و گفتم : می رم سید علی رو بیدار میکنم . بلاخره که چی ؟ اربابشه دیگه خوب نصف شبه که باشه . مگه من مقصرم ؟اینطوری خودم رو قانع کردم.بالاتنه ی لخت تایماز رو با لحاف پوشوندم و رفتم سراغ سید علی و صفورا خانوم . پایین پله ها بودم که یادم اومد صفورا خانوم امشب رو می بایست تو این ساختمون می خوابید . پس رفتم سراغ اتاق طبقه ی پایین . آروم در رو بازش کردم . دیدم بله خوابه . اونم چه خوابی !کل خونه رو به اضافه من میبردن،پلکش هم تکون نمیخورد . تایماز رو باش که واسه من چه محافظی گذاشته بود . با کلی تکون بیدارش کردم.اول گیج بود . بعد که حواسش اومد سرجاش ، بلند شد نشست و پرسید که چیشده . می دونستم خیلی زود هول می کنه . یواش یواش گفتم که تایماز برگشته و حالش خوب نیست . بهتره یه مرد بهش برسه . صفورا خانوم اول فکر کرد تو مهمونی عرق خورده و حالش خوب نیست که نیاز به حضور به مرد هست. ولی یه کم که توضیح دادم ، با شیون بلند شد رفت طبقه ی بالاچشمش که به سرو صورت تایماز افتاد ناله کنان رفت تا سید على رو بیاره.با سردرد بدی بیدار شدم . تمام شب بالا سرش بیدار بودم .از سید علی هم آبی گرم نشد.چنان دست و پاش رو گم کرده بود که خودش دکتر لازم داشت . پاهای تایماز رو هم خودم پانسما کردم سید علی شلوارش رو در آورده بود و بعد از اطمینان از داشتن لباس زیر، زخم پاهاش رو هم بستم. چند باری نیمه هوشیار شد و آب خواست . زخم کتفش و کشاله ی رانش عمیق بود.میترسیدم زیاد آب بخوره ،خونریزیش بدتر بشه. یه بار که پای پدرم تو شکارگاه تیر خورده بود ، دکتر گفت : نباید زیاد آب بخوره . از اون روز این دستورش یادم بود . نزدیکای صبح بود که رفتم بخوابم دیگه نمیتونستم سرپا باشم. دست و روم رو شستم و به راست رفتم اتاق تایماز .داخل که شدم، دیدم استاد امین کنار تختش نشسته.این دیگه اصلا یادم نبود . سلام کردم و رفتم بالاسر تایماز . جلوی پام ایستاد که خجالت زده دعوت به نشستنش کردم .پرسشگرانه نگام کرد و گفت : چی شده ؟ نگاهی به تایماز غرق خواب کردم و گفتم : والا منم مثل شما . دیشب گفت :جایی کار داره شب رو نمی باد . اما چند ساعت بعد این شکلی برگشت. حالش جوری نبود که بشه سوال کرد چی شده. چشمای تایماز تکونی خورد و به باریکه بین اونهمه خونمردگی و تاول باز شد . رفتم کنارش و گفتم : خوبی؟ دستش روگذاشت رو کتفش و گفت : کتفم داره می سوزه . استاد اومد کنارش و گفت :چیکار کردی با خودت مرد ؟ چرا این شکلی شدی؟ تایماز خواست بشینه که امین جلوش رو گرفت و خوابوندش.صندلی پشت میز تایماز رو کشید کنار تخت و نشست و دست تایماز رو گرفت تو دستش و گفت : نمی خوای بگی چی شده ؟خانومت هم نگرانه!!! تایماز سرش رو به طرفم برگردوند و نگام کرد. نگاهش نادم بود.سرم رو به نشونه ی آروم باش تکون دادم که خیلی خودش رو واسه این چاخانی که کرده عذاب نده.چشماش رو بست و گفت : به خاطر پرونده ی یکی از موکلام این بلا سرم اومده .طرف دعوی قبلا هم تهدید کرده بود اگه بخوام پا رو دمش بذارم و نخوام بی سر و صدا ببازم ، په بلایی سرم می یاره اما فکر نمی کردم جرأتش رو داشته باشه.امین لبخند به لب گفت :ظاهرة جربزش هم بدک نیست. حالا اون وقت شب کجا می رفتی که اینطوری شد ؟ مهمونی نخست وزیر!!! امین با تعجب گفت : واقعا !!! با بالايیا می پری تایماز خان . مواظب باش اینجور آدما به خاطر سیاست ، پدر و مادر خودشون رو میفروشن. قاطی سیاست نشو. کنار تخت تایماز همونجور ایستاده بودم . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @zendegiasheghaneh @tafakornab