eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.4هزار عکس
15.8هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانواده بهشتی
خدا ازت نگذره یاشار که هم زندگی خودت رو به فنا دادی و هم آبروی منو. با خودم گفتم : کاش دیگه ساکت شن . کاش دیگه حرف نزن. کاش بخوابم و دیگه بیدار نشم . چطور اثبات کنم که بی گناهم . نمی دونم کی خوابم برده بود. ولی با تکونای تخت بیدار شدم . آروم چشمام رو باز کردم. تایماز بود که پشت به من خوابید. حقم بود؟ نبود ؟ چرا باید مردم ازم رو برگردونه .با خودم فکر کردم ؛ الان منو نجس می بینه ؟ الان بچه ی تو شکمم رو تخم حروم می بینه ؟ همینقدر که تصور بودن زن آدم ، تو بغل یه مرد دیگه می تونه برای یه مرد زهرآگین و غیر قابل تحمل باشه ، تصور بی اعتمادی مرد آدم به زنش هم خفه کننده و عذاب آوره . منی که به قیمت کشتن یه آدم ، از شرافتم دفاع کردم ، حقم نیست شوهرم حتی ذره ای بهم شک کنه . حتی اگه واقعا بهم تجاوز هم می شد بازم من مقصر نبودم . چه برسه به حالا که پاک پاکم. دهنم مزه ی گس می داد. حالم خوب نبود اما باید باهاش حرف می زدم . باید بهش می گفتم که چه حسی دارم . آروم صداش کردم . بدون اینکه برگرده گفت هوم؟ قلبم فشرده شد . اما تحمل کردم که اشکم در نیاد گفتم : من همه ی حرفات رو شنديدم تایماز . یکدفعه برگشت طرفم و گفت : چی گفتی؟ در حالی که به زحمت جلوی اشکام رو گرفته بودم ، گفتم : من شنیدم به آیناز چیا گفتی.نذاشتم حرفی بزنه و سریع ادامه دادم : اگه واقعا حرف آسلان برات بیشتر از من حجته ، کن این دندون لقو و طلاقم بده . من با فقر و نداری می تونم زندگی کنم اما تحقیر نه!!! تایماز فوری منو بغل کرد و گفت : نه تو اشتباه می کنی ! من منظورم این نبود که به تو شک دارم ! پریدم وسط حرفش و گفتم : من بچه نیستم تایماز . من دقیقا می دونم منظور تو چی بود. من نجس ، من ناپاک، خودم به همون آسونی که وارد زندگیت شدم ، از زندگیت می رم بیرون . اصراری هم واسه موندن ندارم . موندن تو جایی که حرفم سند نباشه ، واسه من هزار بار از مرگ بدتره . زجری که چند ساعت پیش با شنیدن حرفات کشیدم ، خیلی بیشتر از زجر و ترس من تو اون سه شب بود . تمام مدتی که اسیر بودم ، دلم بهپ امید تو روشن بود اما تو با یه فوت ، شمع امید من رو خاموش کردی . من به خاطر حفظ قداست و پاکی دامنم ، آدم کشتم . این آسلان هم چون پای خودش گیره تا حالا بروز نداده وگرنه تا حالا آجانا منو گرفته بودن . البته به خاطر خودم اینکار رو کردم و سر تو هیچ منتی نیست، اما مهم اینه که به خاطر پاكیم دستم به خون آلوده شده ، ولی تو با چند خط نامه از طرف به آدم معلوم الحال مثل آسلان ، اینطوری نابود شدی . منم خان زاده هستم . منم تو ناز و نعمت بزرگ شدم اما مثل تو بی طاقت نیستم . حالا فهمیدم که با وجود زن بودنم ، از تو تحملم بیشتره . اگه مدرکی داشتی ، اگه چیزی دیده بودی یا حتی اگه یه آدم مطمئن و قابل اعتماد چیزی بهت گفته بود و اینطوری بهم می ریختی ، بهت حق می دادم. اما آسان ؟ تحمل ارجحیت دادن به حرف آسلان در برابر حرف من ، برام هزار بار سخت تر از مرگه . تایماز بی صدا گوش می کرد . همه حرفام رو زده بودم . بلاخره بعد از چند ساعت خفقان ، تونستم نفس بکشم . بلند شدم از تخت برم پایین که دستم رو گرفت و محکم بغلم کرد . موهامو می بوسید و ازم معذرت می خواست . دلم گرفته بود و به این آسونی ها را نمی داد . هی معذرت می خواست وحق رو بهم می داد که دلگیر باشم . وسط حرفاش به دفعه دست برد رو شکمم و گفت : تو فکر می کنی دختره یا پسر؟ نتونستم خندم رو جمع کنم . عین یه بچه شده بود . گفتم : هنوز که معلوم نیست باردارم !!! گفت : دکتر خیلی مطمئن حرف می زد . می گفت ؛ این حالت ها علائم بارداریه. تایماز با این حرفها می خواست ذهن من رو منحرف کنه . می خواست یادم بره چقدر غصه دار بودم و تا حدی هم موفق شد . دیگه بلند نشم . با اینکه دلم هنوز ترمیم نشده بود اما خودم رو سپردم دست نوازشهای مردونشو سرم رو گذاشتم رو بازوشو خوابیدم. با صدای ضربه های وحشتناکی که به در حیاط می خورد بیدار شدیم . هر دومون گیج بودیم . تایماز با نگاه نگران گفت : یعنی کیه این وقت صبح ؟ همونطور منگ نگاهش کردم . دلم بدجور شور می زد . انگار فهمیده بود طوفانی تو راهه. تایماز از تخت رفت پایین و پیرهنش رو برداشت تا بپوشه و بره ببینه کیه که در با شدت وا شد.. قلبم دیوانه وار تو سینم می کوبید. می دونستم همین روزاست که با این صحنه مواجه بشم . اما حالا ؟ با وجود اینهمه فشارهای پی در پی ؟ این دیگه بی انصافی بود. ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾
هدایت شده از خانواده بهشتی
خدا ازت نگذره یاشار که هم زندگی خودت رو به فنا دادی و هم آبروی منو. با خودم گفتم : کاش دیگه ساکت شن . کاش دیگه حرف نزن. کاش بخوابم و دیگه بیدار نشم . چطور اثبات کنم که بی گناهم . نمی دونم کی خوابم برده بود. ولی با تکونای تخت بیدار شدم . آروم چشمام رو باز کردم. تایماز بود که پشت به من خوابید. حقم بود؟ نبود ؟ چرا باید مردم ازم رو برگردونه .با خودم فکر کردم ؛ الان منو نجس می بینه ؟ الان بچه ی تو شکمم رو تخم حروم می بینه ؟ همینقدر که تصور بودن زن آدم ، تو بغل یه مرد دیگه می تونه برای یه مرد زهرآگین و غیر قابل تحمل باشه ، تصور بی اعتمادی مرد آدم به زنش هم خفه کننده و عذاب آوره . منی که به قیمت کشتن یه آدم ، از شرافتم دفاع کردم ، حقم نیست شوهرم حتی ذره ای بهم شک کنه . حتی اگه واقعا بهم تجاوز هم می شد بازم من مقصر نبودم . چه برسه به حالا که پاک پاکم. دهنم مزه ی گس می داد. حالم خوب نبود اما باید باهاش حرف می زدم . باید بهش می گفتم که چه حسی دارم . آروم صداش کردم . بدون اینکه برگرده گفت هوم؟ قلبم فشرده شد . اما تحمل کردم که اشکم در نیاد گفتم : من همه ی حرفات رو شنديدم تایماز . یکدفعه برگشت طرفم و گفت : چی گفتی؟ در حالی که به زحمت جلوی اشکام رو گرفته بودم ، گفتم : من شنیدم به آیناز چیا گفتی.نذاشتم حرفی بزنه و سریع ادامه دادم : اگه واقعا حرف آسلان برات بیشتر از من حجته ، کن این دندون لقو و طلاقم بده . من با فقر و نداری می تونم زندگی کنم اما تحقیر نه!!! تایماز فوری منو بغل کرد و گفت : نه تو اشتباه می کنی ! من منظورم این نبود که به تو شک دارم ! پریدم وسط حرفش و گفتم : من بچه نیستم تایماز . من دقیقا می دونم منظور تو چی بود. من نجس ، من ناپاک، خودم به همون آسونی که وارد زندگیت شدم ، از زندگیت می رم بیرون . اصراری هم واسه موندن ندارم . موندن تو جایی که حرفم سند نباشه ، واسه من هزار بار از مرگ بدتره . زجری که چند ساعت پیش با شنیدن حرفات کشیدم ، خیلی بیشتر از زجر و ترس من تو اون سه شب بود . تمام مدتی که اسیر بودم ، دلم بهپ امید تو روشن بود اما تو با یه فوت ، شمع امید من رو خاموش کردی . من به خاطر حفظ قداست و پاکی دامنم ، آدم کشتم . این آسلان هم چون پای خودش گیره تا حالا بروز نداده وگرنه تا حالا آجانا منو گرفته بودن . البته به خاطر خودم اینکار رو کردم و سر تو هیچ منتی نیست، اما مهم اینه که به خاطر پاكیم دستم به خون آلوده شده ، ولی تو با چند خط نامه از طرف به آدم معلوم الحال مثل آسلان ، اینطوری نابود شدی . منم خان زاده هستم . منم تو ناز و نعمت بزرگ شدم اما مثل تو بی طاقت نیستم . حالا فهمیدم که با وجود زن بودنم ، از تو تحملم بیشتره . اگه مدرکی داشتی ، اگه چیزی دیده بودی یا حتی اگه یه آدم مطمئن و قابل اعتماد چیزی بهت گفته بود و اینطوری بهم می ریختی ، بهت حق می دادم. اما آسان ؟ تحمل ارجحیت دادن به حرف آسلان در برابر حرف من ، برام هزار بار سخت تر از مرگه . تایماز بی صدا گوش می کرد . همه حرفام رو زده بودم . بلاخره بعد از چند ساعت خفقان ، تونستم نفس بکشم . بلند شدم از تخت برم پایین که دستم رو گرفت و محکم بغلم کرد . موهامو می بوسید و ازم معذرت می خواست . دلم گرفته بود و به این آسونی ها را نمی داد . هی معذرت می خواست وحق رو بهم می داد که دلگیر باشم . وسط حرفاش به دفعه دست برد رو شکمم و گفت : تو فکر می کنی دختره یا پسر؟ نتونستم خندم رو جمع کنم . عین یه بچه شده بود . گفتم : هنوز که معلوم نیست باردارم !!! گفت : دکتر خیلی مطمئن حرف می زد . می گفت ؛ این حالت ها علائم بارداریه. تایماز با این حرفها می خواست ذهن من رو منحرف کنه . می خواست یادم بره چقدر غصه دار بودم و تا حدی هم موفق شد . دیگه بلند نشم . با اینکه دلم هنوز ترمیم نشده بود اما خودم رو سپردم دست نوازشهای مردونشو سرم رو گذاشتم رو بازوشو خوابیدم. با صدای ضربه های وحشتناکی که به در حیاط می خورد بیدار شدیم . هر دومون گیج بودیم . تایماز با نگاه نگران گفت : یعنی کیه این وقت صبح ؟ همونطور منگ نگاهش کردم . دلم بدجور شور می زد . انگار فهمیده بود طوفانی تو راهه. تایماز از تخت رفت پایین و پیرهنش رو برداشت تا بپوشه و بره ببینه کیه که در با شدت وا شد.. قلبم دیوانه وار تو سینم می کوبید. می دونستم همین روزاست که با این صحنه مواجه بشم . اما حالا ؟ با وجود اینهمه فشارهای پی در پی ؟ این دیگه بی انصافی بود. ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾