هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_صدوپنج
انگار یه لحظه متوجه حال خرابم شدن . چون تایماز سریع از پشت میز بلند شد و اومد طرفم. دستم رو گرفت و گفت : خوبی؟ چرااینقدر سردی؟ از همون جا داد زد: ص فورا ؟؟؟ صفورا خانوم فوری خودش رو رسوند و گفت : بله آقا؟ تا چشمش به من افتاد سریع دویید طرفم و گفت : وای خدا مرگم بده . چی شده خانوم ؟ آیناز گفت : برو سریع به سید علی بگو ؛ بره دکتر علوی رو با خودش بیاره . صفورا به چشمی گفت و رفت . تایماز گفت : بلند شو ببرمت تو اتاق . میت شرف داشت به حال اون لحظه ی من . سرم شدیدگیج میرفت . همه ی وزنم رو انداخته بودم رو تایماز. نمی دونم چطوری رفتم بالا و اصلا یادم نیست چطور خوابیدم و کی دکتر معاینم کرد . وقتی چشمام رو باز کردم ، دیدم کسی تو اتاق نیست . اما صدای حرف زدن تایماز رو با یه مرد شنیدم . حتما دکتر بود .حرفاشون واضح نبود .منم اونقدری حالم خوب نبود که بتونم دقت کنم . ناخودآگاه چشمام رو هم افتاد. اما بیدار بودم .نای باز کردن چشمام رو نداشتم . در اتاق باز شد . حتما تایماز بود .خواستم چشمام رو باز کنم اما انگار یکی بهم گفت : بذار بسته باشه . چند لحظه گذشت که دوباره در باز و بسته شد . تایماز گفت : چطور اومدی بالا؟آیناز - چرخ رو سید علی آورد . منم ، صفورا و اکرم کمک کردن . تایماز با صدای دلخور گفت : خوب می گفتی خودم می آوردمت . آیناز چرخش رو حرکت داد و اومد نزدیکتر و گفت : تو از کجا فهمیدی یاشار مرده ؟ تایماز بعد از چند لحظه سکوت گفت : آسلان واسم یه نامه فرستاده . نامرد ، کثافت تو نامه گفته بود که یاشار مرده . در ضمن . در ضمن.. آیناز با نگرانی پرسید: در ضمن چی ؟ اون چیه که اینطوری پریشونت کرده ؟ گفت: احمق زدل نوشته که یاشار به آی پارا دست درازی کرده و بعدش آی پارا کشتنش. آیناز با صدای جیغ مانندی گفت این امکان نداره . آی پارا گفت ؛ هیچ اتفاقی براش نیفتاده و قبل از اینکه یاشار به هدفش برسه ، اونو زخمی کرده . تایماز با صدایی که استیصال توش موج می زد گفت : نمیدونم آیناز .گیج گیجم . من حرف آی پارا رو باور دارم . اما این لعنتی تخم شک رو کاشته تو دلم . یعنی واقعا تو اون سه روز کسی با آی پارا کاری نداشته ؟ حق بده شک کنم !!! كم نبود فرصت برای اینکار. خیلی پریشونم . این حرف دکتر هم دیگه بدتر داره دقم میده. الان بدترین موقع واسه این اتفاق بود.آیناز با ترس و تردید پرسید : کدوم حرف ؟چه اتفاقی ؟ سکوت بود سکوت . دلم می خواست حالم خوب بود و شجاعت اینو داشتم که بلند شم و با فریاد بگم : روح و جسم من ، فقط مال شوهرم بوده و کسی بهش تعرضی نکرده . اما مگه من شاهدی هم داشتم ؟ چرا حرف من نباید به اندازه ی نامه ی اون کثافت ، سندیت داشته باشه . یعنی من دروغ می گم و آسان راست ؟ میدونستم من اینقدر ها هم خوش شانس نیستم که به همچین اتفاقی برام بیفته و من بتونم بی هیچ مشکلی اونو پشت سر بذارم . چقدر دلم از قضاوت تایماز گرفت . پس بگو چرا از سر شب اینقدر کسله !!! تازه یادش اومده باید به اون سه روز شک کنه . همه ی اون یه ذره توانم هم ازم گرفته شد. خیلی تلخه مردت بهت اعتماد نداشته باشه . حالا که طوری نشده ، اون اینطوری بی اعتماده ، وای به روزی که واقعا برام اتفاقی بیفته . مردی که باید مأمن درد و رنج من باشه و اگه برام مشکلی پیش بیاد ، بیاد جلوی جماعت سینه سپر کنه و بگه من به پاکی زنم ایمان دارم ، با به نامه از طرف کسی که همه به نیتش آگاهن ، از این رو به اون رو شده . چقدر دلم گرفت چقدر دلم شکست. تایماز بعد به سکوت طولانی بلاخره ، لب از لب باز کرد و گفت : دکتر گفت؛ امکان داره حالات امروز آی پارا مربوط به آبستنی باشه . این همه شک تو یه روز برام خیلی سنگین بود . بغض بدجور نشست تو گلوم . بگو چرا این بدتر شده . الان با خودش میگه حتما این بچه ، بچه ی یاشاره !!! دیگه نتونستم جلوی اشکام رو بگیرم و اونا بی صدا غلطیدن رو گونم . آیناز گفت : اگه واقعا آی پارا حامله باشه ، مطمئنم بچه ی توه تایماز . آی پارا اهل دروغ و دغل نیست . با شناختی که ازش دارم ، می دونم اگه یاشار بهش تعرضی می کرد، مرد و مردونه می گفت . ما که می دونیم این آسلان ازش خوشش نمی یاد . دیده نقششون نقش بر آب شد و نتونستن کاری بکن و در ضمن یاشار مرده ، گفته ؛ یه سنگه تو تاریکی . میندازم شاید به هدف خورد . اون میخواد زنت رو پیش چشمت حقیر کنه . به آی پارا شک نکن داداش!!! باز گلی به جمال آیناز که حداقل اگه هم شک داشته باشه ، بازم دهنش به تهمت باز نمی شه . خدایا ببین کارم به کجا کشیده که خواهر شوهرم باید ضمانت دامن پاک من رو پیش شوهرم بکنه و بچم، بچه ای که هنوز نمیدونم هست یا نه ، هنوز نیومده باید پیش چشم پدرش محکوم به ولد زنا باشه. این همه تحقیر واسه دختر یکی یکدانه ی یوسف خان ، خیلی ثقیل بود .
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@tafakornab
@zendegiasheghaneh