eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
12.5هزار دنبال‌کننده
24.2هزار عکس
16.8هزار ویدیو
112 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از خانواده بهشتی
هر چند تایماز اطمینان خاطر داده بود مشکلی پیش نمی یاد . ولی ذات بد این زن و مرد برای من مثل روز روشن بود. بانو هیچ عکش العملی نشون نمی داد . نمی فهمیدم از بابک خوشش اومده یا نه ! فخرتاج گفت : خاله کجا بودی ؟ بابک گفت : با اصغر بازی می کردم . زور گفت ، منم زدم تو کلش و فرار کردم . اینبار خان بلند خندید و گفت : بیا ببینم اینجا و دستاش رو از هم باز کرد . بعد در حالی که بابک رو بغل می کرد ، گفت ؛ درست عین تایمازی . هم از نظر اخلاق و هم سرو شکل . خوشحال از برخورد خان بودم که بانو با غرور گفت : ما به خاطر تایماز از خطای تو گذشتیم دختر . درسته که هنوزم ازت دلچرکینیم و شاید تا آخر عمر هم به عنوان عروسمون قبولت نکنیم ، اما چون زن تایمازی و مادر نوه ی ما ، برنامه ی کلفتی رو لغو می کنیم . ولی هنوز هم در نظر ما کلفتی هستی که قاپ پسرمون رو دزدیده. این دیگه از اون حرفا بود. عروسمون نیستی ولی زن تایمازی و مادر بابک" خودشم نفهمید چی گفت. چقدر این بدذات بود . خوبه که داییم اینجا نبود وگرنه می دونم دعوا راه می افتاد . بدجور به غرورم برخورده بود اما هیچی نگفتم . البته فخرتاج هم مدام اشاره می کرد که بذار عقده گشایی کنه و هر چی دلش می خواد بگه . منم به احترام زنی که برام مادری کرده بود و همینطور تایماز، سکوت کردم . بانو په کم که دری وری گفت و به قول معروف دلشو سبک کرد ، خفه شد و با بابک خودش رو سرگرم کرد . منم دیدم که اوضاع خوبه ، از جمع عذرخواهی کردم و پناه بردم به اتاقمون . همین که وارد اتاق شدم ، اشکام راه افتاد . بهم حسابی توهین شده بود و من به خاطر همسر و پسرم هیچی نگفتم. حتی به اعتراض کوچیک هم نکردم . درسته به نظرم اوضاع خیلی بهتر از اون چیزی بود که تصور می کردم ولی بازم درشت شنیدن، دل شکستن داره دیگه . ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾