eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.2هزار دنبال‌کننده
22.9هزار عکس
16.2هزار ویدیو
111 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃🌸🍃 بینوایی دو پسر دو قلو داشت که هفت سال داشتند و هر دو کفش شان پاره بود. پدر را پول کفاف برای هر دو جفت کفش نبود پس نقشه ای کشید. پدر با پسران از کنار مغازه کبابی رد شدند که بوی کباب بیرون پیچیده و کودکان را مست کرده بود. پدر گفت: هر کدام می خواهید کبابی بخورید باید کفش نخرید. یا کباب یا کفش...؟ یکی از پسران قبول کرد کباب بخورد و کفشی نخرد. و پدر فقط برای او کبابی خرید خورد و چون بیرون آمدند برای پسر دیگر کفش خرید و منزل برگشتند. شب هنگام پسر کباب خورده شروع به بهانه جویی کرد که او هم کفش می خواهد... پدر گفت: تو خود بین کفش و کباب، کباب را انتخاب کرده ای... عهد پدر پسر را که فراموش شده بود پدر را مجبور کرد کمربند از شلوار باز کند و پسر را به تازیانه ادب، ادب کند. خطای پدر آن بود که با رد شدن از مغازه کباب فروشی و پیشنهاد خود به فرزندان خلق حاجتی برای رفع حاجتی شرط کرد. در حالی که باید جایزه ای برای رفع حاجتی می گذاشت و می گفت: کباب نمی توانیم بخریم جایزه نخوردن کباب، پوشیدن کفش نو است. آری! زندگی ما هم در دنیا چنین است هوای نفس مان بر ما حاجتی خلق می کند که شیطان زیبایی آن حاجت بر ما در قوه خیال مان می افزاید تا حاجت دیگر را که حاجت اصلی و آخرت ماست از یاد ببریم در حالی که نمی دانیم آنچه از یاد می بریم قابل فراموشی و از یاد بردن نیست. مثال، وقتی که به بازار می رویم بر ما حاجت هایی خلق می کند که باید پا روی آن بگذاریم که به حاجت اصلی برسیم در حالی که می گوید: مهم این حاجت است اگر رفع کنی دیگر حاجتی نداری... مثال دیگری می زنیم، پسری ثروتمند و تن پرور غیر مومنی که در سایه ثروت حرام پدر زندگی خود زینت داده است وقتی به خواستگاری دختر ما می آید شیطان حاجت اصلی دختر ما که جوانی مومن و کارا و تلاشگر و کاسب حلال باید باشد از یاد ما می برد و با دیدن ثروت او خلق حاجتی در ما می کند که به او دختر می دهیم و بعد از مدتی متوجه می شویم حاجت اصلی ما به داماد یادمان رفته و دامادی تن پرور و بد اخلاق و مغرور و فاسد نصیبمان شده است که با این حاجت دیگر نمی توانیم مدارا کنیم مانند آن کودکی که کباب را خورد ولی شب فهمید با کفش پاره نمی تواند بیرون از خانه برود... 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍁 گفتم خدایا دلم گرفته؛ گفت از من؟ گفتم خدایا دلم گرفته؛ گفت از من؟ گفتم خدایا از همه دلگیرم؛گفت حتی ز من؟ گفتم خدایا چقدر دوری؛گفت تو یا من؟ گفتم خدایا دلم را ربودند؛گفت پیش از من؟ گفتم نگران روزیم؛ گفت آن با من گفتم خیلی تنهایم؛ گفت تنهاتر از من؟ گفتم درون قلبم خالیست؛گفت پرش کن از عشق من گفتم دست نیاز دارم؛ گفت بگیر دست من گفتم از تو خیلی دورم؛ گفت من از تو نه گفتم آخر چگونه آرام گیرم؟ گفت با یاد من گفتم خدایا کمک خواستم؛ گفت غیر از من؟ گفتم خدایا دوستت دارم؛ گفت بیشتر از من؟ گفتم با این همه مشکل چه کنم؟ گفت توکل به من گفتم هیچ کسی کنارم نمانده؛ گفت بجز من گفتم خدایا چرا اینقدر میگویی من؟ گفت چون من از تو هستم و تو از من🌸 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
هیچ نوزادی مدیرعامل متولد نمی شود! هیچ کتابی از صفحه 267 آغاز نمی شود! هیچ دانه ای به صورت درخت 40 ساله رشد نمی کند! هیچ کارمندی یک شبه بازنشست نمی شود! هیچ سربازی را نمی شناسم که روز بعد سرهنگ شده باشد! برای تکامل هر یک از این ها مدت ها زمان و انرژی صرف شده است! اصلا این قانون طبیعت است! هر چرخه، دوره تکاملی دارد، پس انتظار نداشته باش با تلاش کم و یک شبه به نهایت یک هدف دست پیدا کنی! شما جدا از این چرخه نیستی. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
جوهر قرمز يک داستان از دوران کمونيسم برايتان بگويم: مردي از آلمان شرقي به سيبري فرستاده شد تا آنجا کار کند. اين مرد مي‌دانست که نامه‌هايش را سانسورچي‌ها مي‌خوانند. به همين خاطر قراري با دوستانش گذاشت. گفت که اگر نامه‌اي که از من مي‌گيريد به جوهر آبي نوشته‌شده باشد يعني آنچه من در نامه نوشته‌ام درست است. اگر با جوهر قرمز نوشته باشم نادرست. بعد از يک ماه، دوستانش اولين نامه را از طرف وي دريافت کردند. همه متن با جوهر آبي نوشته‌شده بود. البته در متن نامه آمده بود: همه‌چيز اينجا عالي است. مغازه‌ها پر از غذاهاي خوشمزه است. سينماها فيلم‌هاي خوب غربي پخش مي‌کند. آپارتمان‌ها بزرگ و مجلل است؛ اما تنها چيزي که اينجا نمي‌توان خريد، جوهر قرمز است. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
﷽ ✨یا رب العالمین✨ 🌱🌸 سلام صبح  بخیر 🌸🌱    ✨شنبه✨ 💫 ۱۹ اسفند  ۱۴۰۲ 💫 ۲۸ شعبان ۱۴۴۵ 💫 ۰۹ مارس ۲۰۲۴ 💚🍃یک ســــلام 💛🍃باعطر گلهای بهشتی 💚🍃به دوستان مهربون 💛🍃یک ســــلام 💚🍃از سر عشق و دوستی 💛🍃به همه دوستهای نازنین 💚🍃با آرزوی داشتن هفته ای 💛🍃زیبا و پراز خیر و برکت 💚🍃صبحتون شاد و دل انگیز 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
دنیا متعلق به آدمایی هست که صبح ها با یک عالمه آرزوهای قشنگ بیدار میشن امروز از آن توست پس با اراده ت معجزه کن 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
گویند برو تا برود صحبتت از دل ترسم هوسم بیش کند بُعدِ مسافت آن را که دلارام دهد وعده کشتن باید که ز مرگش نبود هیچ مخافت 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
احکام خدا روزي يکي از دوستان بهلول گفت: اي بهلول! من اگر انگور بخورم، آيا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسيد: اگر بعد از خوردن انگور در زير آفتاب دراز بکشم، آيا حرام است؟ بهلول گفت: نه! پرسيد: پس چگونه است که اگر انگور را در خمره‌اي بگذاريم و آن را زير نور آفتاب قرار دهيم و بعد از مدتي آن را بنوشيم حرام مي‌شود؟‌ بهلول گفت: نگاه کن! من مقداري آب به‌صورت تو مي‌پاشم. آيا دردت مي‌آيد؟ گفت: نه! بهلول گفت: حال مقداري خاک نرم بر گونه‌ات مي‌پاشم. آيا دردت مي‌آيد؟ گفت: نه. سپس بهلول خاک و آب را باهم مخلوط کرد و گلوله‌اي گلي ساخت و آن را محکم بر پيشاني مرد زد! مرد فريادي کشيد و گفت: سرم شکست! بهلول با تعجب گفت: چرا؟ من که کاري نکردم! اين گلوله همان مخلوط آب‌وخاک است و تو نبايد احساس درد کني، اما من سرت را شکستم تا تو ديگر جرات نکني احکام خدا را بشکني. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
✍خدایا! توبه و استغفار می‌کنم برای تمام لحظات عمرم که گذشت و تو منتظر بودی با نیت پاک و عمل صالح خود را برای تو عزیز کنم و در دیدگان تو بیارایم، ولی مرا هوای نفسم به سمت دنیا برد تا با تجملات دنیا (پوشاک و ماشین و مبل و...) خود را برای بندگانت بیارایم. خدایا تو را استغفار و توبه می‌کنم بر تمام شکوه و شکایت‌های جاهلانه‌ام در زندگی از تو، نزد بندگانت سزای من آتش است که در لحظات نعمت و خوشی، شیطان مرا از شکر نعمتت در نزد بندگانت لال کرده بود و زمان شکایت بسان بلبل احمق گویا! خدایا استغفار و توبه می‌کنم برای لحظات ارزشمندی از حیات والدین درگذشته‌ام که شرم کاذب یا تکبرم اجازه نداد بر دست و پای والدینم بوسه زنم که گویی پایه عرش تو را بوسه می‌زدم. خدایا تو را استغفار و توبه می‌کنم برای تمام لحظاتی که بر قبرستان بر خاک اقوام و دوستانم حاضر شدم و مرگ و روز وصل خویش را ندیدم. خدایا به عزت و جلالت‌ات قسم، ما را توفیق درک و فهم گناه، توفیق درک حضور شیطان، توفیق تضرع در برابر تو و اعتذار از بندگان‌ات را عنایت فرما! 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
دوست شاهزاده روزي عارف پيري با مريدانش از کنار قصر پادشاه گذر مي‌کرد. شاه که در ايوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را ديد و به‌سرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پير را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفياب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته‌اي آموزنده به شاهزاده جوان بياموزد که در آينده او تأثيرگذار شود. استاد دستش را به داخل کيسه فروبرد و سه عروسک از آن بيرون آورد و به شاهزاده عرضه نمود و گفت: بيا اينان دوستان تو هستند، اوقاتت را با آن‌ها سپري کن. شاهزاده با تمسخر گفت: من که دختر نيستم با عروسک بازي کنم! عارف اولين عروسک را برداشته و تکه نخي را از يکي از گوش‌هاي آن عبور داد که بلافاصله از گوش ديگر خارج شد. سپس دومين عروسک را برداشته و اين بار تکه نخ از گوش عروسک داخل و از دهانش خارج شد. او سومين عروسک را امتحان نمود. تکه نخ درحالي‌که در گوش عروسک پيش مي‌رفت، از هيچ‌يک از دو عضو يادشده خارج نشد. استاد بلافاصله گفت: جناب شاهزاده، اينان همگي دوستانت هستند. اولي که اصلاً به حرف‌هايت توجهي نداشته، دومي هر سخني را که از تو شنيده، همه‌جا بازگو خواهد کرد و سومي دوستي است که همواره بر آنچه شنيده لب فروبسته. شاهزاده فرياد شادي سر داده و گفت: پس بهترين دوستم همين نوع سومي است و من هم او را مشاور امورات کشورداري خواهم نمود. عارف پاسخ داد: نه و بلافاصله عروسک چهارم را از کيسه خارج نمود و آن را به شاهزاده داد و گفت: اين دوستي است که بايد به دنبالش بگردي شاهزاده تکه نخ را برگرفت و امتحان نمود. با تعجب ديد که نخ همانند عروسک اول از گوش ديگر اين عروسک نيز خارج شد، گفت: استاد اينکه نشد. عارف پير پاسخ داد: حال مجدداً امتحان کن. براي بار دوم تکه نخ از دهان عروسک خارج شد. شاهزاده براي بار سوم نيز امتحان کرد و تکه نخ در داخل عروسک باقي ماند. استاد رو به شاهزاده کرد و گفت: شخصي شايسته دوستي و مشورت توست که بداند کي حرف بزند، چه موقع به حرف‌هايت توجهي نکند و کي ساکت بماند. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
تاریخچه ضرب المثل سر و کیسه کردن !! یا سرکیسه کردن . این ضرب المثل که در زبان عوام "سرکیسه کردن" گفته می شود، در معنی استعاره ای کنایه از این است که همه ی موجودی و دارایی کسی را از او گرفته اند. امروز در بیش تر خانه ها حمام وجود دارد و مردم در خانه نظافت می کنند و دست کم ماهی یک بار به آرایشگاه می روند و موهای خود را نیز اصلاح می کنند. اما در روزگار گذشته که وسایل نظافت و آرایش تا این اندازه وجود نداشت، کیسه کشی و سر تراشی در حمام های عمومی انجام می شد. یعنی دلاک حمام نخست سر حمام کننده را کامل می تراشید، او را کیسه می کشید و سپس صابون می زد تا همه ی موهای اضافی و چرک های بدن او به کلی زدوده شود و شستشوی کامل انجام بگیرد. از این رو سر و کیسه کردن (یعنی اصلاح کردن موی سر و کیسه کشیدن بدن) نزد مردم شستشوی کامل به شمار می رفت و هر کس این دو کار را با هم انجام می داد، آن چنان پاک می شد که به گمان خودش تا یک هفته نیاز به نظافت دوباره نداشت. امروزه اگر چه عمل "سر و کیسه کردن" دیگر مورد استعمال ندارد، ولی معنی استعاره ای آن باقی مانده است و در مورد کسی به کار می رود که دیگری چیزی پیش او باقی نگذاشته اند. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝