هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✅آنچه درباره تخم مرغ نمی دانستید!🍳
👈🏻 دیابت نوع دو را با روزی یک تخم مرغ دور بزنید
بر اساس یافتههای محققان دانشگاه فنلاند،خوردن روزانه یک تخم مرغ میتواند ریسک بروز دیابت نوع دو را کاهش دهد.
- انجمن دیابتیهای آمریکا معتقد است تخم مرغ بسیار عالی است و مصرفش را به دیابتیها توصیه میکند. هر تخم مرغ حاوی حدودا نیم گرم کربوهیدرات است که به عقیده پژوهشگران، میتواند قند خون را تنظیم کند !
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🖤 #یاحضرت_رقیه🖤
بر نیزهها از دور میدیدم سرت را
بابا! تو هم دیدی دو چشم دخترت را؟
چشمانم از داغ تو شد باغ شقایق
در خون رها وقتی که دیدم پیکرت را
ای کاش جای آن همه شمشیر و نیزه
یک بار میشد من ببوسم حنجرت را
بابا تو که گفتی به ما از گوشواره
همراه خود بردی چرا انگشترت را
با ضرب سیلی تا که افتادم ز ناقه
دیدم کبودیهای چشم مادرت را
یک روز بودم یاس باغ آرزویت
حالا بیا با خود ببر نیلوفرت را
🖤نثار حضرت رقیه (س)
#پنج_صلوات🖤
🏴شهادت حضرت رقیه س تسلیت🏴
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 🌸در این آدینه ی مهرماه
آرزو دارم 😊 ❣
💕 از شادی آنقدر
پربشید که سرریزش
همه مردم دنیا رو
سیراب کنه🌸🍃
💕 روزیتون آنقدر
زیاد بشه
که امیدی باشید
واسه رسوندن روزی خیلیا🌸🍃
💕همیشه بهترینها رو
داشته باشید🌸🍃
آدینه تون گلبارون 🌸🍃
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
💕شیطان و مسیح
روزی در جايی میخواندم كه شيطان، حضرت مسيح را به بالای برج اورشليم برد و گفت: اگر تو وابسته و عزيز خدايی، از اين بالا بپر تا خدای تو، تو را نجات دهد!
مسيح آرام آرام شروع به پايين آمدن از برج كرد.
شيطان پرسيد، چه شد؟ به خدايت اعتماد نداری؟!
مسيح پاسخ گفت: مكتوب است كه تا زمانی که ميتواني از طريق عقلت عاقبت کاری را بفهمی، خدايت را امتحان نكن!
هميشه اين حكايت برای من يادآور بیداری عقلانيت در زندگی روزمره بوده است و هيچوقت خوف نكردم. تا آنجا كه میتوانم برای هر كاری سر به آسمان نگيرم و استمداد نطلبم چون او بزرگترين یاریاش را كه عقلانيت است، قبلا هديه داده است.
نکته جالب متن فوق اینجاست که بزرگترین موهبت الهی که #عقل است را نمیبینیم و باز دنبال معجزات دیگر هستیم. اگر از این نعمت بهتر استفاده کنیم خودش شروع خیلی از معجزات خواهد بود.
🍃🍃🍃
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
#احکام_شرعی #مطهرات
⁉️شستن لباس نجس در لباسشويي هاي تمام اتوماتيك كه عمل شستن آب كشيدن و خشك كردن را انجام ميدهند چه حكمي دارد؟ آيا لباس نجس با اين روش پاك ميشود؟
📚 آیت الله صافی گلپایگانی
✏️اگر پس از برطرف شدن عين نجاست، آب متصل به كر همه لباسها را فرابگيرد و داخل ماشين را نيز تا هر جا نجس شده بگيرد همه پاك ميشود و چنانچه آب قطع شود آبي كه داخل ماشين است آب قليل ميباشد. پس اگر يقين كنيد كه آب همه لباسها و مواضع نجس ماشين را فراگرفته و غساله را خارج كند پاك هستند و در متنجس به بول بايد دو مرتبه اين عمل انجام شود.
سوالات شرعی📖
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هرروزیک_آیه
✨وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِلَّذِينَ آمَنُوا
✨امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَتْ
✨رَبِّ ابْنِ لِي عِنْدَكَ بَيْتًا فِي الْجَنَّةِ
✨وَنَجِّنِي مِنْ فِرْعَوْنَ وَعَمَلِهِ
✨وَنَجِّنِي مِنَ الْقَوْمِ الظَّالِمِينَ ﴿۱۱﴾
✨و براى كسانى كه ايمان آورده اند
✨خدا همسر فرعون را مثل آورده
✨آنگاه كه گفت پروردگارا پيش خود
✨در بهشت خانه اى برايم بساز و
✨مرا از فرعون و كردارش نجات ده
✨و مرا از دست مردم ستمگر برهان (۱۱)
📚سوره مبارکه التحريم
✍آیه ۱۱
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#داستانی ازسرنوشت واقعی
📖 #تمام_زندگی_من📖
#قسمت_هشتم ✍جوان ایرانی
🌷روزهای اول، همه با تعجب با من برخورد می کردن … اما خیلی زود جا افتادم … از یه طرف سعی می کردم با همه طبق اخلاق اسلامی برخورد کنم تا بت های فکری مردم نسبت به اسلام رو بشکنم … از طرف دیگه، از احترام دیگران لذت می بردم …
🌷وقتی وارد جمعی می شدم … آقایون راه رو برام باز می کردن … مراقب می شدن تا به برخورد نکنن … نگاه هاشون متعجب بود اما کسی به من کثیف نگاه نمی کرد … تبعیض جالبی بود … تبعیضی که من رو از بقیه جدا می کرد و در کانون احترام قرار می داد …
🌷هر چند من هم برای برطرف کردن ذهنیت زشت و متعصبانه عده ای، واقعا تلاش می کردم و راه سختی بود … راه سختی که به من … صبر کردن و تلاش برای هدف و عقیده رو یاد می داد …
🌷یه برنامه علمی از طرف دانشگاه ورشو برگزار شد … من و یه گروه دیگه از دانشجوها برای شرکت توی اون برنامه به ورشو رفتیم … برنامه چند روزه بود … برنامه بزرگی بود و خیلی از دانشجوهای دانشگاه ورشو در اجرای اون شرکت داشتند …
🌷روز اول، بعد از اقامت … به همه ما یه کاتولوگ و یه شاخه گل می دادن … توی بخش پیشواز ایستاده بود … من رو که دید با تعجب گفت …
– شما مسلمان هستید؟ …
اسمم رو توی دفتر ثبت کرد …
– آنیتا کوتزینگه … از کاتوویچ … و با لخند گفت … خیلی خوش آمدید خانم کوتزینگه …
🌷از روی لهجه اش مشخص بود لهستانی نیست … چهره اش به عرب ها یا ترک ها نمی خورد … بعدا متوجه شدم ایرانیه… و این آغاز آشنایی من با متین ایرانی بود …
پ.ن: دوستان به جهت موضوعاتی که در داستان مطرح میشه … از پردازش و بازنگری چشم پوشی کردم و مطالب رو به صورت خام و خالص گذاشتم … ببخشید اگر مثل داستان های قبل، چندان حس داستانی نداره و جنبه خاطره گویی در اون قوی تره
✍ادامه دارد......
┄═•❁๐๑♧๑♧@tafakornab
@shamimrezvan
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌♧๑๐❁•═┄
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_مهدوی
💎امام زمان(عج):
در حق یکدیگر
استغفارکنــــید
اگر طلب مغفرت
و آمرزش برخى از
شما براى يكديگرنبود
تمام اهل زمیــــــــن
هلاك مى گشتنـــــــد
📚"دلائل الامامة،ص297"
〰➿〰➿〰➿〰➿〰
💎امام زمان عليه السلام:
⭕️درهاى سئوال از چيزهايى را كه براى شما مفيد نيست ببنديد و خود را در مورد دانستن چيزهاى غيرلازم به زحمت نيندازيد و درمورد تعجيل فرج زياد دعا كنيد زيرا كه موجب فرج خواهدشد.
📝بحارالانوار 53: 181.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
#آی_پارا
#پارت_ششم
توی باغ بودیم و داشتیم کار می کردیم مهمترین کار اونجا این بود که زرد آلو رو از وسط نصف می کردیم و هسته اش رو در می آوردیم و رو طبق می ذاشتیم که بهش دود گوگرد بِدن و برگه ی زرد آلو درست کنن. طبق ها رو چیدیم توی اتاق مخصوص گوگرد. داشتم از اونجا خارج می شدم که دیدم آسلان داره با یکی حرف می زنه. اونقدر ازش بدم می اومد که چی . ناخودآگاه شنیدم که داره به اون طرف که من چهرش رو نمی دیدم می گه : شب بیا تا طبق ها رو بیری. حواست باشه بیشتر از بیست تا برنداری . خان متوجه می شه. می خواستم بقیه حرفاشون رو گوش کنم که یکی از کارگرها آسلان رو صدا کرد و حرفشون نیمه کاره موند. ترسیدم من رو ببینه ، بنابراین سریع رفتم توی اتاق گوگرد . وقتی بیرون اومدم مرده رفته بود و من نتونستم قیافه اش رو ببینم . مطمئن بودم اینا از طبق ها می دزدن. وقتی طبق ها رو می ذاشتیم تو اتاق گوگرد ، خان همه رو شمارش می کرد اما وقتی در می آوردیم ، دیگه شمارشی در کار نبود . اینا قبل از اینکه طبق ها رو گوگرد بدن ، اینا رو می دزدیدن
اگه می تونستم این موضوع رو ثابت کنم ، می تونستم از خان یه جایزه بگیرم و چی بهتر از برگردوندن موی سر خدمه های زن. شب وقتی رقیه خوابید ، از اتاق زدم بیرون و رفتم تو باغ . ترسناک بود و درختا هم بدجور وحشناک به نظر می رسیدن . اما من نباید می ترسیدم . آروم خودم رو رسوندم پشت تل یونجه کنار در اتاق گوگرد و منتظر شدم . نمی دونستم کی می یان . امیدوار بودم که دیر نکن و زیاد منتظر نشم. نیم ساعتی بود نشسته بودم که دیدم چند نفر دارن به طرف اتاقک می یان . خودم رو بیشتر پنهان کردم و دیدم بله اینا بیست تا از طبق ها رو برداشتن و بردن
وقتی از رفتنشون مطمئن شدم ، برگشتم به اتاقم . صبح روز بعد ، به بهانه بردن طبق ها به داخل اتاقک ، مدام اونا رو شمارش می کردم . کلاً صد و بیست تا طبق تو اتاقک جا می شد. شب بعد دوباره رفتم اونجا بعد از بردن طبق ها رفتم تو اتاق و شمع رو روشن کردم و باز شمردم. بله بیست تا کم بود . چون کارگرها بی سواد بودن و هیشکی شمردن بلد نبود و همین آسلان دزد نیمچه سوادی داشت ، کسی تا به حال متوجه دزدی روزانه ی طبق ها نشده بود . صبح روز بعد دقت کردم که اینا طبق های خالی رو کی می یارن . دیدم وقتی حدوداً طبق های خارج شده از اتاقک به هشتاد تا رسید و خالی شدن ، دو سه نفر کارگر طبق های دزدیده شده رو بین بقیه جا می دن که آخر سر باز صد و بیست تا طبق باشه واسه پرکردن دوباره. معما برام حل شده بود. مونده بودم چطور بدون حضور آسلان جریان رو به خان بگم. به رقیه گفتم : من می رم تو مطبخ کار دارم. اگه آسلان سراغم رو گرفت بگو از اونجا صدام کردن. رقیه با تعجب گفت : ولی تو رو که صدا نکردن !!! گفتم : می دونم . اما کار دارم باید برم . در ضمن آسلان هم نباید بفهمه خودم رفتم . با وجود اینکه هیچی نفهمیده بود ، گفت : باشه. سریع از در باغ که می خورد به حیاط پشتی بیرون اومدم و دویدیم تو حیاط و خودم رو رسوندم به در عمارت. به نگهبانی که پشت در بود گفتم: بانو فرستادن دنبال من. نگهبان از جلوی در کنار رفت و من وارد عمارت شدم . نمی دونستم اتاق خان کجاست . اما اتاق بانو رو یادم بود. رفتم سمت اتاق بیگم خاتون و در زدم . با صدایی که قدرت طلبی توش بیداد می کرد گفت : بیا تو . وقتی من رو تو آستانه در دید ، با تعجب گفت : تو اینجا چیکار می کنی؟ مگه نباید الان تو باغ باشی؟ گفتم: عرض خیلی خیلی مهمی داشتم بانو. باید با خان حرف بزنم. کسی نباید بدونه من اینجام . اگه امکان داره اجازه بدین خان رو ببینم . گفت: چیکارش داری به خود من بگو. می دونستم از تماس هر کدوم از خدمه با همسرش می ترسه بنابراین گفتم : جریانش طولانیه اگه به شما بگم بعد به خان ، آسلان می فهمه من نیستم . بانو ، خان رو خبر کنید لطفاً بیگم خاتون که مطمئناً مودب ترین خدمه اش هم باهاش اینطور لفظ قلم حرف نزده بود ناچاراً گفت باشه . تو بمون می رم بیارمش. چند دقیقه بعد خان با خشم همراه همسرش وارد اتاق شدن .
خان رو به من گفت : بهتره کارت واجب باشه . چون از اون روز هنوز ازت کینه دارم.
-------------------
••••●❥JOiN👇🏾
@zendegiasheghaneh
@tafakornab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خوشبختی 🌸🍃
همین درکنار
هم بودن هاست
همین دوست داشتن هاست💞
خوشبختی💝
همین لحظه های ماست
همین ثانیه هاییست⏰
که در
شتاب زندگی
سپري يشان ميكنيم🌸🍃
لحظه هاتون
را قدر بدانيد با لبخند 😄
عصر آدینه تون بخیر و شادی
در کنار عزیزانتون☕️🎂
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#تشرفات #ویژه_جمعه_ها
#حکایت_وصل_مهدی_عج🌴
💥علامه نورى در كتاب «نجم الثّاقب» نقل مىكند:
سيّد جعفر پسر سيّد بزرگوار سيّد باقر قزوينى كه داراى كرامات بود، گفت: من با پدرم به مسجد سهله مىرفتيم، نزديك مسجد سهله كه رسيديم، به پدرم گفتم: اين حرفها كه مردم مىگويند، هر كس چهل شب چهارشنبه به مسجد سهله برود حضرت «ولىّ عصر» (عليه السّلام) را مىبيند، معلوم نيست اصلى داشته باشد! پدرم غضبناك شد و گفت: چرا اصلى نداشته باشد؟ اگر چيزى را تو نديدى! اصلى ندارد؟ و مرا بسيار سرزنش كرد، به طورى كه من از گفته خود پشيمان شدم.
✨💫✨
در اين موقع وارد مسجد سهله شديم، در مسجد كسى نبود، ولى وقتى پدرم در وسط مسجد ايستاد كه نماز استغاثه را بخواند، شخصى از طرف مقام حضرت «حجّت» (عليه السّلام) نزد او آمد، پدرم به او سلام كرد و با او مصافحه نمود.
پدرم به من گفت: اين كيست؟
گفتم: آيا او حضرت «بقيّةاللّه» (عليه السّلام) است! فرمود: پس كيست؟
من از جا حركت كردم و به اطراف دنبال او دويدم ولى احدى را در داخل مسجد و در خارج مسجد نديدم.
📚ملاقات با امام زمان
🌹اللهم ارنی الطلعة الرشیدة
@tafakornab
@shamimrezvan
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پیام_سلامتی☝️
✅شش پزشک رایگان برای هر انسان
برای افراد مهم زندگیتان این پست رو به ارسال کنید ! 👌🏻
👇👇🏿👇
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از ڪـانـال تخصصے دلتنگ ڪــღــربــلا
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
💠سلطنت امام حسين (ع) در عالم برزخ❗️
🔰مرحوم سيدمحمدتقی گلستان (مدير روزنامه گلستان ) نقل كرد كه در اوايل جوانی چند نفر بوديم که دورهای داشتيم و هرشبی در منزل يكی از دوستان دور هم بودیم.
🍃يكی از آنان پدرش به حضرت سيدالشهداء ع بسیار علاقهمند بود و بیاختیار بر آن حضرت گریه میکرد و شبی كه نوبت ميهمانی پسرش بود میگفت من راضی نيستم در منزل من بياييد مگر اينكه روضه خوانی هم بيايد و یادی از حضرت سيدالشهداء ع كند.
🍃پس از چندی آن پيرمرد محترم مرحوم شد و مرگش همه ما را سخت ناراحت كرد تا اينكه شبی در عالم رؤ يا او را ديدم و دست او را گرفتم و گفتم تو را رها نمیكنم تا برايم حالات خود از ساعت مرگ تا كنون را نقل كنی.
🍃حالات ترس و لرز شديدی به او دست داد و گفت نپرس كه گفتنی نيست. گفتم پس چيزی را كه در اين عالم فهميدی برايم بگو تا من هم بدانم.
🍃گفت: برايت بگويم امام حسين ع را كه در دنيا يادش میكرديم، نشناختيم. اينجا كه آمدم مقام و سلطنت و عزت اورا مشاهده كردم و طوری است كه نمیتوانم مقام آن حضرت را به تو بفهمانم، جز اينكه بيايی در اين عالم و خودت ببينی.
📚داستانهای شگفت شهید دستغیب
↶💟☆《 به ما بپیوندید 》☆💟↷
@deltange_haramein
#ڪـانـال_تخصصےدلتنگ_ڪــღــربــلا👆
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✨﷽✨
✨ #پندانـــــــهـــ
✅👈نجات می یابیم
✨از "تکبر" به وسیله """سلام"""
✨از "مصیبت" به وسیله """صدقه"""
✨از "بیماری" به وسیله """دعا"""
✨از "حرص"به وسیله """شکر""""
✨از"غصه" به وسیله """صبر"""
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
👌داستان کوتاه
💠بگو نامش را حسين بگذارد❗️
🔻طی نامه ای در تاريخ دوم جمادی الثانی 1418 هجری قمری به دفتر انتشارات مكتب الحسين( سلام الله عليها ) ارسال نموده و مرقوم داشته اند:
🔰روزی وارد حرم حضرت رقيه سلام الله عليها شدم، ديدم جمعی مقابل ضريح مقدس مشغول زيارت خواندن وعزاداری می باشند و مداحی با اخلاص به نام حاج نيكويی مشغول روضه خوانی است از او شنيدم كه می گفت:
🍃خانههای اطراف حرم رابرای توسعه حرم مطهر خريداری می نمودند.
يكي از مالكين كه يهودی يا نصرانی بود، به هيچ وجه حاضر نبود خانه خود رابرای توسعه حرم بفروشد.
خريداران حاضر شدند كه حتی به دو برابر و نيم قيمت خانه را از او بخرند ،ولی وی حاضر به فروش نشد.
بعد از مدتی زن صاحب خانه حامله شده ونزديك وضع حمل وی می شود.
او را نزد پزشك معالج می برند،بعد از معاينه می گويد:
بچه و مادر، هردو درمعرض خطر می باشند و خانم بايد زير نظر ما باشد، قبول كردند، تا درد زايمان شروع شد.
صاحب خانه می گويد: همسرم رابه بيمارستان بردم وخودم برگشتم و آمدم درب حرم حضرت رقيه( سلام الله عليها ) و به ايشان متوسل شدم و گفتم، اگر همسر و فرزندم رانجات دادی وشفای آنان را از خدا خواستی و گرفتی خانه ام را به تو تقديم می كنم.
🍃مدتی مشغول توسل بودم، بعد به بيمارستان رفتم و ديدم همسرم روی تخت تشسته وبچه دربغلش سالم است.
همسرم گفت: كجا رفتی؟
گفتم رفتم جايی كاری داشتم.
گفت : نه، رفتی متوسل به دختر امام حسين (سلام الله عليها ) شدی!
گفتم از كجا می دانی؟
زن جواب داد: من، درهمان حال زايمان كه از شدت درد گاهی بيهوش می شدم، ديدم دختر بچه ای وارد اطاق بيمارستان شد
و به من گفت : ناراحت مباش، ما سلامتي تو و بچه ات را از خدا خواستيم، فرزند شما هم پسر است، سلام مرا به شوهرت برسان
و بگو نامش راحسين بگذارد!
گفتم: شماكی هستيد؟ گفت : من رقيه دختر امام حسين( سلام الله عليها ) هستم.
بعد از روضه خوانی از مداح مذكور سوال كردم اين داستان را از كه نقل می كنی ؟
در جواب گفت: ازخادم حرم حضرت رقيه ( سلام الله عليها ) نقل می كنم، كه خود از اهل تسنن می باشد و افتخار خدمتگزاری درحرم نازدانه امام حسين ( سلام الله عليها ) را دارد
و پدرش نيز از خادمين حرم حضرت رقيه سلام الله عليها بوده است.
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
رویایی ڪه در سر داری
امڪانپذیر است..
این را باور ذهنت ڪن..
وبا امید وتوڪل به خالق هستی
به پیش رو...
#شبتون_پر_از_نور_الهی💫✨🌙
🍁🍁
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺
🍃الهی به امیدتو🍃
خدایا ❣
🌺صبحمان را با یادتو آغاز میڪنیم
🍃مارا لذت بندگی خالصانہ عطا ڪن
🌺مارا در ڪسب روزی حلال یاری ڪن
🍃مارا لبریز از مہربانی ڪن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام 🏞
روز زیباتون بخیر
شنبه تون معطر
به عطر خوش صلوات
بر حضرت محمد (ص)
و خاندان پاک و مطهرش
💎 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
💎 وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
💙در پناه لطف حق تعالی و
عنایت اهل بیت علیهم السلام
عاقبت بخیر باشید ان شالله
💙هفته تون پر خیر و برکت
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼 #حضرت_مولا_سلام
شنبه شد پنجره از
آمدنت وا مانده
دوسه تا دلهره از
جُمعه زِ توجامانده
جُمعه وشنبه دگر
فرق ندارد بی تو
تا میان من و تو
فاصله برجا مانده
🌼السَّلامُ علیکَ یابقیَّةَ اللهِ
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حسیـــن جان...💚
☀️هر روز،صبح زود، زیارٺ ڪنم تو را
🕌تا روبروے گنبدتان مےدهم سلام
💚هرجاڪه صحبٺ ازتو شدوذڪرخیرتو
💙دستم بہ سینہ،عرض ادب ڪردم،احترام
💙السَّلاَمُ عَلَى الْحُسَيْنِ
💚وَ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
💙وَ عَلَى أَوْلاَدِ الْحُسَيْنِ
💚وَ عَلَى أَصْحَابِ الْحُسَيْن
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آتش_به_اختیار👆
#ذکرروز
⚜﷽⚜
❣ذكر روز شنبه
🥀يا رَبَّ العالَمين
🌸اي پروردگار جهانيان
#نمازحاجت_روزشنبه
#درجه_پیغمبران
هرڪس روزشنبه
این نماز را بخواند خدا او را
در درجه پیغمبران صالحین وشهدا قرار دهد
[۴رڪعت ودر هر رڪعت
حمد، توحید، آیةالکرسے]
📚مفاتیح الجنان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز👆 #گذشت_کنیدتاکینه_ها_ازبین_برود
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #شنبه 13 مهر ماه 1398
🌞اذان صبح: 04:39
☀️طلوع آفتاب: 06:02
🌝اذان ظهر: 11:53
🌑غروب آفتاب: 17:43
🌖اذان مغرب: 18:01
🌓نیمه شب شرعی: 23:11
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
✍ریزش مو در اثر کم کاری کبد
⬅️اگر علت ریزش مو در اثر کم کاری کبد باشد از این دستورات استفاده کنید👇🏼
🍵 به مدت چند ماه هر روز صبح قبل از صبحانه یک قاشق چای خوری خاکشیر را با نصف استکان سکنجبین مخلوط کرده و بخورید.
🍵 هر روز از یک قاشق سوپخوری روغن زیتون را با یک قاشق آب لیموترش مخلوط کرده میل نمایید.
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
سلام اول هفته تون عالی
در اولین روز🌹🍃
هفته بهترین ها را
برایتان آرزومندم
الهی❣
یک هفته خیر و برکت
یک هفته موفقیت و
پراز دل خوشی🌹🍃
نصیبتون❣
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
#داستان ازسرنوشت واقعی 👉
📖 #تمام_زندگی_من📖
#قسمت_نهم✍هرگز اجازه نمی دهم
🍁من حس خاصی نسبت به ایران داشتم … مادر بزرگم جزء چند هزار پناهنده لهستانی بود که در زمان جنگ جهانی دوم به ایران پناه برده بود …
اون همیشه از خاطراتش در ایران برای من تعریف می کرد … اینکه چطور مردم ایران علی رغم فقر شدید و قحطی سختی که با اون دست و پنجه نرم می کردند … با سخاوت از اونها پذیرایی می کردن …
🍁از ظلم سلطنت و اینکه تمام جیره مردم عادی رو به سربازهای روس و انگلیس می داد … و اینکه چطور تقریبا نیمی از مردم ایران به خاطر گرسنگی مردن …
شاید این خاطراتی بود که در سینه تاریخ دفن شده بود … اما مادربزرگم تا لحظه ای که نفس می کشید خاطرات جنگ رو تعریف می کرد …
🍁متین برای من، یک مسلمان ایرانی بود … خوش خنده، شوخ، شاد و بذله گو … جوانی که از دید من، ریشه و باقی مانده مردم مهمان نواز، سرسخت و محکم ایران بود …
و همین خصوصیات بود که باعث شد چند ماه بعد … بدون مکث و تردید به خواستگاری اون جواب مثبت بدم و قبول کنم باهاش به ایران بیام …
🍁همه چیز، زندگی و کشورم رو کنار بگذارم تا به سرزمینی بیام که از دید من، مهد و قلمرو اسلام، اخلاق و محبت بود …
رابطه من، تازه با خانواده ام بهتر شده بود … اما وقتی چشم پدرم به متین افتاد به شدت با ازدواج ما مخالفت کرد … فکر می کردم به خاطر مسلمان بودن متینه … ولی محکم توی چشمم نگاه کرد و گفت …
🍁– اگر می خوای با یه مسلمان ازدواج کنی، ازدواج کن … اما این پسر، نه … من هرگز موافقت نمی کنم … و این اجازه رو نمیدم …
✍ادامه دارد......
@tafakornab
@shamimrezvan
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1
حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄