eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.6هزار عکس
15.9هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
👆 🌍اوقات شرعی شنبه ۱۷ مهر ماه 98 🌍 🌞اذان صبح : 04:42:27 🌝اذان ظهر : 11:51:44 🌖اذان مغرب: 17:55:58 ☀️طلوع آفتاب: 06:05:40 🌑غروب آفتاب: 17:37:49 🌓نیمه شب شرعی: 23:10:08 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌺 چهارشنبه ۱۰۰ مرتبه 🌼اى زنده ، اى پاينده 🌺يــا حــيُّ يــا قَــيّــوم 🌼این ذکر موجب عزت دائمی میشود ۴شنبہ ✍هرڪس این نماز را روز 4 شنبه بخواند خداوند توبه او را از هر گناهے باشد مے‌پذیرد 4 رکعتست درهر رکعت بعد از حمد 1 توحید و1 قدر 📚مفاتیح الجنان @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✅معجون چربی سوزی قبل صبحانه 👈موادلازم 👌عسل 1 ق🍯 👌آب ولرم 1 لیوان💧 👌پودر دارچین 1 ق🍂 ✍همه را باهم ترکیب وهر روزقبل ازصبحانه با معده خالی بنوشید @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸چهارشنبه تون پر از گـل 🍂امروز از خدا میخواهم 🌸هر آنچه بـهترین 🍂هست براتون رقم بزند 🌸روزی فـراوان 🍂دلی خـوش 🌸و شادیهای بی پایان 🍂آمین یارب العالمین در پناه خــــــدا باشید💖 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
هدایت شده از خانواده بهشتی
گفتم : خان اومدم خبر یه دزدی رو بهتون بدم. خان قهقهه زد و گفت: چی؟ دزدی؟ اونم تو املاک من ؟ املاک میزا تقی خان ؟ امکان نداره . کی یه همچین جرأتی می کنه ؟ تو دیوانه ای دختر. گفتم : شریک دزد و رفیق قافله. خان گفت : مثل بچه ی آدم حرف بزن تا ندادم فلکت کنن. گفتم : می گم خان اما ازتون می خوام اگه حرفام رو قبول کردین و دیدین راس می گم خواهش من رو رد نکنین. خان گفت : بگو چی می خوای ؟ گفتم : می خوام برای پاداش این خبرم ، اجازه بدین بقیه زن های خدمتکار این خونه هم مو داشته باشن . خان غرید امکان نداره . همین تو داری بسه. گفتم : خواهش می کنم خان . نگاه به همسر قشنگتون بکنید. آدم حض می کنه وقتی جعد موهاشو می بینه. تو اون لحظه چشمم به بیگم خاتون بود که از تعریف من سرمست بود و ادامه دادم : خان شما همسر به این زیبایی دارین . پسرتون هم که مادر به این زیبایی رو دیدن دیگه به خدمه نیگا می کنه ؟ آخه شما کجا مستخدم های کرکثیف خونه کجا . خدایی خوشگل هم نیستن . آقایی کنین و بذارین به این چند تا شوید خوش باشن. خان گفت : اگه حرفات دروغ باشه و نتونی اثبات کنی چی؟ گفتم : برای هر تنبیه شما حاضرم سر خم کنم. خان که به مباشرش زیادی اعتماد داشت و فکر می کرد از رو غرض دارم تهمت می زنم و بازنده ی جریان منم و اون می تونه زهرش رو بریزه ،گفت: قبول . بگو حرفت رو. جریان رو که تمام و کمال واسه خان گفتم ، خان حسابی رفت تو فکر. گفتم : خان ، شب می یام پیشتون تا با هم بریم و ببینیم . اگه خودتون باشین بهتره . درضمن آسلان نوچه زیاد داره نباید بدونه فهمیدین وگرنه همه چی خراب می شه. خان گفت : باشه. تو برگرد سر کارت . شب منتظرتم. تعظیمی جلوی بانو کردم و سریع برگشتم به باغ.خیلی نگران بودم و مدام دعا می کردم آسلان بویی نبره. رقیه یه کم به پرو پام پیچید که جریان دزدکی رفتنم رو بدونه اما وقتی دید ، نم پس نمی دم ، ول کرد. شب بود و رقیه از فرط کار و خستگی ، بی هوش شده بود. لچکم رو سرم کردم و به طرف عمارت راه افتادم. خان وسط حیاط با دونفر از نگهبان ها ایستاده بود . از اینکه خودش اینقدر جنم نداشت که تنها بیاد ، ازش بیشتر بدم اومد. اگه هر کدوم از این نگهبانها مثل آسلان که خان اعتماد کامل بهش داشت ، خائن از آب در می آمد کلاه من پس معرکه بود . اگه نمی تونستم اثبات کنم که آسلان دزدی می کنه ، تنبیه سختی در انتظارم بود. خان تا من رو دید ، همراه نگهبانها جلو اومد و گفت: بریم. یه کم پشت در باغ صبر کردیم تا مطمئن بشیم همه چی آرومه. به طرف پشته ی یونجه حرکت کردیم . جا واسه پنهان شدن چهار نفرمون نبود . خان دستور داد نگهبان ها کمی دورتر پشت درختها پنهان بشن و من و خودش پشت تل یونجه قایم شدیم. کمی بعد در حالی که تو دلم آشوبی به پا بود ، صدای قدمهایی رو شنیدیم . کمی خودمون رو بالاتر کشیدیم که در اتاقک دیده بشه . همون دیروزی ها بودن. وارد اتاقک شدن و مثل هر شب بیست تا از طبق رو بیرون آوردن. همه ی تنم چشم بود و حواسم به خان نبود . یه لحظه متوجه شدم کنارم نیست. اطراف رو پاییدم ببینم کجا رفته که دیدم با نگهبانها دارن از پشت اتاقک به اون دو نفر نزدیک می شن. تو یه حرکت ناگهانی ، پریدن و ضربتی هر دو شون رو گرفتار کردن. کار من تموم شده بود . نمی خواستم بفهمن منم اونجا بودم . آروم به طرف در باغ برگشتم و سریع رفتم تو اتاقم. فردا روز بزرگی بود. اگه اون دوتا اعتراف می کردن که کار ، کارِ آسلانه ، من شرط رو می بردم و پرونده ی تراشیدن موی زنهای این خونه برای همیشه بسته می شد..... ------------------- ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
💎 #‏امام_موسی_کاظم_علیه_السلام : می‌فرمایند: خیر برسان و سخن نیک بگو و سست راى و فرمان‏بر هر کس مباش... 📚 (الاختصاص صفحه 343) ➿〰➿〰➿〰➿〰 🔅 : 🔸 صاحِبُ النِّعمَةِ يَجِبُ عَلَيهِ التَّوسِعَةُ عَلى عِيالِهِ . 🔹« برخوردار از نعمت، بايد خانواده اش را در رفاه قرار بدهد .» 📚 الكافي : ج ٤ ص ١١ ح ٥ 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 💎 : 🔺سه چیزاست که بنده رابه رضوان خدامی رساند؛ 🔹زیادی استغفار، 🔸نرم خویی 🔹وصدقه بسیاردادن 📔مسندالامام الجواد ص131 〰➿〰➿〰➿〰➿〰➿ 🔅 : 🔸 مَن جَمَعَ لَكَ وُدَّهُ و رَأيَهُ فَاجمَع لَهُ طاعَتَكَ . 🔹 هر كه تمامت دوستى خود را براى تو فراهم آورْد ، تو نيز تمامت طاعت خود را برايش فرآهم آور . 📚 تحف العقول، ص483 ─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ 📖 📖 ✍اولین رمضان مشترک 🌷تمام روزهای من به یه شکل بود … کم کم متوجه شدم متین نماز نمی خونه … نمی دونم چطور تا اون موقع متوجه نشده بودم … با هر شیرین کاری، حیله و ترفندی که بلد بودم سعی می کردم به خوندن نماز ترغیبش کنم … توی هر شرایطی فکر می کردم اگر الان فلان شهید بود؛ چه کار می کرد؟ … 🌷اما تمام تلاش چند ماهه من بی نتیجه بود … اولین رمضان زندگی مشترک ما از راه رسید … من با خوشحالی تمام سحری درست کردم و یه ساعت و نیم قبل از اذان، متین رو صدا کردم … اما بیدار نشد … یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش کردم … 🌷– متین جان، عزیزم … پا نمیشی سحری بخوری؟ … غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟ … با بی حوصلگی هلم داد کنار … – برو بزار بخوابم … برو خودت بخور حالت بد نشه … برگشتم توی آشپزخونه … با خودم گفتم … 🌷– اشکال نداره خسته و خواب آلود بود … روزها کوتاهه … حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد … و خودم به تنهایی سحری خوردم … بعد از نماز صبح، منم خوابیدم که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم … چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم … نشسته بود صبحانه می خورد … شوکه و مبهوت نگاهش می کردم … قدرت تکان خوردن یا پلک 🌷زدن رو هم نداشتم … چشمش که بهم افتاد با خنده گفت … – سلام … چه عجب پاشدی؟ … می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد … فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید … – م … م` … 🌷همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت … – جان متین؟ … رفت سمت وسایلش … – شرمنده باید سریع برم سر کار … جمع کردن و شستنش عین همیشه 🌷… دست خودت رو می بوسه … همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش … اما اون روز خشک شده بودم … پاهام حرکت نمی کرد … در رو که بست، افتادم زمین … ✍ادامه دارد‌...... @tafakornab @shamimrezvan http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌ ┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄
🔷 🔶 سوال : در ایام اربعین به علت ازدحام شدید، ورود به حرم حسینی(ع) و گاهی بین‌الحرمین بسیار دشوار و برای برخی ناممکن است، و گاهی موجب اذیت دیگران می‌شود. در این شرایط آیا خواندن زیارت از محدودۀ اطراف حرم کافی است؟ 🔶 جواب : در فرض مذکور کفایت می کند. 🔰منبع : نرم افزار شمیم یار @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨لَهُ مَقَالِيدُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ ✨يَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ يَشَاءُ ✨وَيَقْدِرُ إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ ﴿۱۲﴾ ✨كليدهاى آسمانها و زمين از آن اوست ✨براى هر كس كه بخواهد روزى را گشاده ✨يا تنگ مى‏ گرداند اوست كه ✨بر هر چيزى داناست (۱۲) 📚سوره مبارکه الشورى ✍آیه ۱۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌻مال عظیم و خیر فراوان🌻 🚩 : بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ. حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ. کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ.ثُمَّ کَلَّا سَوْفَ تَعْلَمُونَ. کَلَّا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ.لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ. ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَيْنَ الْيَقِينِ. ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ. 👈حضرت صادق عليه السلام مى فرمايند: هر کس اين سوره را هنگام خوابيدن بخواند، از عذاب قبر حفظ خواهد شد 👈 و هر کسی این سوره را در روز دوشنبه یا چهارشنبه ۴۰ مرتبه بخواند مال عظیم یا خیری بزرگ به او می رسد که در ذهن وتصورات او نمی گنجد 📖 عدّة الداعى / 297 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ 📔حکایت آموزنده ✍روزی مبلغی جوان، هیزم شکنی را در حال کار در جنگل می بیند و با فهمیدن اینکه هیزم شکن در تمام عمر خود حتی اسمی از عیسی نشنیده است، با خود می گوید: «عجب فرصتی است برای به دین آوردن این مرد!» در اثنایی که هیزم شکن تمام روز به طور یکنواخت مشغول تکه کردن هیزم و حمل آنها با گاری بود، مبلغ جوان یک ریزصحبت می کرد، عاقبت از صحبت کردن باز می ایستد و می پرسد: «خب، حالا حاضری دین عیسی مسیح را بپذیری؟» هیزم شکن پاسخ می دهد: «نمی دانم شما تمام روز درباره عیسی مسیح و اینکه وی در همه مشکلات زندگی به یاری ما خواهد شتافت، حرف زدید، اما خود شما هیچ کمکی به من نکردید.» حکایت خیلی از آدماست که فقط بلدند خوب حرف بزنند! ‌‌↶【به ما بپیوندید 】↷ http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
موفق کسی است که: رؤیاهایش بزرگ‌تر از ترس‌هایش، اعمالش بلندتر از گفته‌هایش، و ایمانش قوی‌تر از احساسش باشد... http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
🌐 سه بیت، سه نگاه، سه برداشت؛ 💠 حضرت موسی خطاب به خداوند در کوه طور می‌فرماید:‌ اَرَنی: خود را به من نشان بده خداوند می‌فرمايد: لن ترانی: هرگز مرا نخواهی دید 1️⃣ برداشت حضرت سعدی: چو رسی به کوه سینا ارنی مگو و بگذر که نیرزد این تمنا به جواب "لن ترانی" 2️⃣ برداشت حضرت حافظ: چو رسی به طور سینا ارنی بگو و بگذر تو صدای دوست بشنو، نه جواب "لن ترانی" 3️⃣ برداشت حضرت مولانا: ارنی کسی بگوید که ترا ندیده باشد تو که با منی همیشه، چه "تری" چه " لن ترانی سه بیت، سه نگاه، سه برداشت مثل سعدی، عاقلانه مثل حافظ، عاشقانه مثل مولانا، عارفانه ◀️ نتيجه به تعداد افراد نگاه متفاوت، تفسير متفاوت، و عملكردهای متفاوت وجود دارد، هرگز بدی و خوبی بجز در نگاه ما وجود ندارد، من و تو با دستهای خود دنيايمان را به هر رنگ بخواهيم ترسيم می‌كنيم. http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 👆
☕️چاى را با کشمش بخورید 🍇اين انتي اكسيدان قوي شما را از پوکى استخوان در امان نگه داشته، حافظه را تقویت ، استرس را کاهش، سستی بدن را رفع، دهان را خوشبو و گرفتگی عضلانی را بهبود میبخشد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨﷽✨ ✅ حکمت خداوند⇩ ✍حضرت موسي عليه السلام فقيري را ديد كه از شدت تهيدستي ، برهنه روي ريگ بيابان خوابيده است . چون نزديك آمد ، او عرض كرد : اي موسي ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكي به من بدهد كه از بي تابي ، جانم به لب رسيده است . موسي براي او دعا كرد و از آنجا (براي مناجات به كوه طور) رفت . چند روز بعد ، موسي عليه السلام از همان مسير باز مي گشت ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتي بسيار اجتماع نموده اند ، پرسيد : چه حادثه اي رخ داده است ؟ حاضران گفتند : تا به حال پولي نداشته تازگي مالي بدست آورده و شراب خورده و عربده و جنگجويي نموده و شخصي را كشته است . اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند ! 💥خداوند در قرآن مي فرمايد : (اگر خدا رزق را براي بندگانش وسعت بخشد ، در زمين طغيان و ستم مي كنند) پس موسي عليه السلام به حكمت الهي اقرار كرد ، و از جسارت و خواهش خود استغفار و توبه نمود 📚ولو بسط الله الرزق لعباده في الارض شوري : ۲۷ ‎‌‌‌‎ ‌‌ ↶【به ما بپیوندید 】↷ @tafakornab @shamimrezvan
✨﷽✨ ✨ ﻣﻬﺮﺑﺎن ﺑﻤﺎﻥ ﺣﺘﯽﺍﮔﺮﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﻗﺪﺭﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯿﺖ ﺭﺍﻧﺪﺍﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﺫﺍﺕ ﻭﺳﺮﺷﺖ ﺗﻮﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﻬﺮﺑﺎﻥ ﺑﺎﺷﯽ ﺗﻮﺧﺪﺍﯾﯽ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﻫﻤﻪ ﺑﺮﺍﯾﺖ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﻣﯿﮑﻨﺪ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌟 #متن_شب🌟 پروردگارا امروزمان گذشت فردایمان را با گذشتت شیرین کن ✅ ما به مهربانیت محتاجیم رهایمان نكن👋 خدایا شب ما را با یادت بخیر کن... شب خوش 😊🌹 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁بنام الله 🍂مهرگستر مهربان 🍁صبـح، 🍂اشاره ی خورشید است؛ 🍁برای آغـازی دوباره! 🍂و من آموخته ام؛ 🍁هر آغازی، 🍂بانام زیبای تو کلید می خورد، 🍁و هر پایانی، 🍂به اسم اعظم‌ تو ختم میگردد! 🍁بسم الله الرحمن الرحیم 🍂الهی به امیدتو @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍁امروز برای تعجیل در فرج و سلامتی مولایمان 🍂حضرت بقیه الله الاعظم ارواحنا فداه 🍁صلواتی ختم کنیم 🍂اللّهُمَّ‌صَلِّ‌عَلي 🍁مُحَمَّدوَآلِ‌مُحَمَّد 🍂وَعَجِّل‌فَرَجَهُــم @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
🌼خوش بادنسیمے ڪه زایوانِ توباشد 🌻شاداسٺ هرآن کس ڪه پریشانِ تو باشد 🌼ای ڪاش ڪه صدبار زعشقِ توبمیرم 🌻هربارسرم بر روے دامانِ تو باشد. @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍 ☀️امروز 18 مهر ماه 1398 🌞اذان صبح: 04:43 ☀️طلوع آفتاب: 06:06 🌝اذان ظهر: 11:51 🌑غروب آفتاب: 17:36 🌖اذان مغرب: 17:54 🌓نیمه شب شرعی: 23:09 @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
👆 🌸ذكر روز پنجشنبه🌸 🥀لٰا اِلٰهَ اِلَّا اللهُ المَلِكُ الحَقُّ المُبين 💥معبودي جز خدا نيست 💥پادشاه برحق آشكار ➖➖➖➖➖➖ 💎روز ۵شنبه ۲ رڪعت نمازبـہ نیت ڪسب مال وثروت بخواند‌ و سپس《سوره یاسین》بخواندواین عمل را تا ۳ روز انجام دهد بهتر است  📚گوهر شب چراغ ۱۵۷/ ۲ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
○••◇◆🕯◆◇••○ بازهم به پنجشنبه رسیدیم؛ به یادهمه مسافران بهشتی آنان که روزی عزیز دل کسی بودند و امروز عکسی هستنددر قاب خاطره‌ای درذهن وحسرتی بر دل شادی روح رفتگان، فاتحه وصلوات @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌‌
#پیام_سلامتے #درمان_یبوست ✍افرادی که یبوست مزمن دارنداگر یک ساعت بعدازغذا یک عددمغزگردو+ 5عدد انجیرمیل کنند ✍صبح ناشتا«خاکشیر+آب گرم+یک قاشق عسل»مصرف نمایند،مشکل آنها درمان می گردد @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مـهربـانـان ســـلام آخر هـفته تون بینظیر و سرشار از نغمه خوش زندگی روز و روزگار بر وفق مرادتون پنجشنبه تون پر از خوشی و لحظات زندگیتون پر از شـادی در كنار خانواده و دوستان عزيزانتون @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh ‎‌‌‌‌‌
هدایت شده از خانواده بهشتی
ابداً نمی تونستم بخوابم . اونقدر این دنده اون دنده شدم که دم دمهای صبح خواب مهمون چشمام شد. تا نزدیکی های ظهر که هم تو مطبخ و هم باغ کار می کردیم ، اصلاً خبری نبود. اصلاً نمی تونستم حدس بزنم جریان چیه. تنها تفاوت اون روز با روزای قبل نبود آسلان بود . از صبح ازش خبری نبود . همه چی مثل روزای قبل خیلی آروم بود. دیگه داشتم به خود خان هم شک می کردم که خبر اومد خان همه رو جلوی ایوان عمارت خواسته . شستم خبردار شد که حتماً راجع به موضوع دزدیه. وقتی رسیدیم جلوی عمارت و کمی جمعیت رو کنار زدم که جلوتر وایسم ، چیزی رو که می دیدم نمی تونستم باور کنم . فجیح ترین و در عین حال چندش آورترین صحنه ی تمام زندگیم جلو روم بود. آسلان لخت مادر زاد با وضعیتی زننده در حالی که خون از سر و صورتش شیار شیار روان بود ، جلوی ایوان ، جمع شده تو خودش ، نشسته بود . می دونم هم از درد و هم از شرم نمی تونست سرش رو بلند کنه . همه هاج و واج همدیگه رو نیگا می کردن و زن ها از شرم سرشون پایین بود که خان گفت : این بی آبرویی سزای کسیه که از میزرا تقی خان دزدی کنه . نمی خوام بکشمش .می خوام تا آخر عمر این بی آبرویی رو با خودش یدک کنه و رو به نگهبانها گفت : این سگ رو از خونه ی من بندازین بیرون .بعد با عصای منقوشش که نشان قدرتش بود به طرف عمارت حرکت کرد اما در نیمه راه برگشت و رو به جمعیت حیران گفت : در ضمن از امروز به بعد نیازی به تراشیدن موهای زنان نیست و می تونن موهاشون رو بلند کنن . همهمه ایی تو جمع ایجاد شد. هم زن ها و هم مرد ها خوشحال شدن. بلاخره برای مردها هم دیدن کله کچل زنهایی که باید مظهر زیبایی می بودن ، خیلی سخت بود . بخصوص متاهل ها که زن و مرد اینجا کار می کردن . همه شادی می کردن و حتی چند تا از دخترکان کم سن و سال از شوق گریه کردن . همه آسلان و سرو وضعش رو فراموش کردن و فقط صحبت دستور جدید خان بود . لحظه ایی که می خواستم به طرف باغ برگردم ، بی اختیار اون خائن کثیف رو که حالا به نظرم خیلی زشت تر هم می اومد رو نگاه کردم که دیدم نگاه پرتنفرش رو به من دوخته . انگار که فهمیده بود همه این آتیشا از گور من بلند شده. یه لحظه ترسیدم ، اما خودم رو نباختم و سریع از اون فضا رو ترک کردم. وقتی رسیدیم به باغ ، رقیه پرید بغلم کرد و گفت : کار تو بود نه ؟ خودم رو زدم به اون راه و گفتم : چی؟ گفت : جریان رو کردن دزدی آسلان و اجازه بلند کردن موهای ما. لبخندی زدم و گفتم: خوشحالی ؟ حواسش از سوالش پرت شد و مثل بچه ها ذوق کرد و گفت : وایـــــــــ آره خیلی . هنوز فکرم درگیر نگاه خصم آمیز آسلان بود. سعی کردم افکار منفی رو از خودم دور کنم و به نتیجه خوبی که گرفته بودم فکر کنم . *شب وقتی تو رخت خواب تمیزم که بعد از شستن و خشک کردن و دوختن مجدد تازه امشب آماده شده بود ، دراز کشیدم ، یاد خونه ی خودم افتادم . خونه ایکه بودن و زندگی کردن تو اون آرزوی همه دخترهای روستامون بود . دردانه یوسف خان بودم و زندگیم خلاصه شده بود تو کتاب خوندن تو زمستونها و اسب تاختن تو تابستونا. پدرم مرد قدرتمند و در عین حال عادل و اهل خدایی بود که همه ی مردم ده ازش راضی بودن .مایملک پدر فقط محدود به کندوان نبود و زمینهای چندپاره آبادیه دیگه متعلق به پدر بود ••••●❥JOiN👇🏾 @tafakornab @zendegiasheghaneh
💎امام حسن عسکری علیه السلام: به خدا قسم؛ او (امام زمان) غیبتی خواهد داشت که در آن دوران از هلاکت نجات نمی یابد مگر آن کسی که خداوند او را به اقرار و اعتقاد به امامتش ثابت بدارد و به دعا کردن برای تعجیل فرج توفیق دهد مکیال المکارم جلد ۱ ص ۱۷۹
📛استفاده از دیگری📛 ایام نزدیک است، و فرصت کافی برای گرفتن گذرنامه موجود نیست. آیا بنده می توانم با گذرنامه برادرم با رضایت او به زیارت اربعین بروم؟ آیا رفتن به این زیارت دارد؟ : در هر صورت و مقررات لازم است؛ و تخلّف از آن جایز نیست. ↘️↘️ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
✨وَإِنْ يَمْسَسْكَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا كَاشِفَ لَهُ ✨إِلَّا هُوَ وَإِنْ يَمْسَسْكَ بِخَيْرٍ ✨فَهُوَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ ﴿۱۷﴾ ✨و اگر خدا به تو زيانى برساند ✨كسى جز او برطرف كننده آن نيست ✨و اگر خيرى به تو برساند پس او ✨بر هر چيزى تواناست (۱۷) 📚سوره مبارکه الأنعام ✍آیه ۱۷ @tafakornab @shamimrezvan @zendegiasheghaneh
┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄ 📖 📖 ✍پایه های اعتماد 🌷تلخ ترین ماه عمرم گذشت … من بهش اعتماد کرده بودم … فکر می کردم مسلمانه … چون مسلمان بود بهش اعتماد کرده بودم … اما حالا … بدون اینکه بفهمه زیر نظر گرفتمش … تازه مفهوم حرف پدرم رو درک می کردم … پدرم حق داشت … 🌷متین پله پله و کم کم شروع کرد به نشان دادن خود حقیقیش … من به سختی توی صورتش لبخند می زدم … سعی می کردم همسر خوبی باشم … و دستش رو بگیرم… ولی فایده نداشت … 🌷کار ما به جایی رسیده بود که من توی اتاق نماز می خوندم… و اون بی توجه به گناه بودن کارش، توی تلوزیون، فیلم های مستهجن نگاه می کرد … و من رو هم به این کار دعوت می کرد … 🌷حالا دیگه زبان فارسی رو هم کاملا یاد گرفته بودم … اون روز، زودتر از همیشه اومد خونه … هر چند از درون می سوختم اما با لبخند رفتم دم در استقبالش … – سلام متین جان … خوش اومدی … چی شده امروز زودتر اومدی خونه؟ … 🌷– امروز مهمونی خونه یکی از دوست هام دعوتیم … قبلا زبان بلد نبودی می گفتم اذیت میشی نمی بردمت … اما حالا که کاملا بلدی … رفت توی اتاق … منم پشت سرش … در کمد لباس های من رو باز کرد … 🌷– هر جایی رو هم که نفهمیدی از من بپرس … هر چند همه شون انگلیسی فول بلدن … سرش رو از کمد آورد بیرون … – امشب این لباست رو بپوش … و کت و شلوار بنفش سلطنتی من رو گذاشت جلوم … ✍ادامه دارد‌...... @tafakornab @shamimrezvan 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 http://eitaa.com/joinchat/2767126539Cf9cc9852b1 حجاب فاطمی مخصوص بانوان👆آقا❌❌❌ ┄═•❁๐๑♧๑♧๑♧๑๐❁•═┄