هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم
🍃الهی به امیدتو
#به_رسم_هر_روز_صبح
🌸 #سلام_بر_امام_حسین_ع
🌹 السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
🌸 #سلام_بر_قطب_عالم_هستی
🌹 السَّلامُ علیڪَ یا بقیَّةَ اللهِ
یا اباصالحَ المَهدي یا خلیفةَالرَّحمن و یا شریڪَ القران
ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدے و مَولاے الاَمان الاَمان
🌸 #دعای_سلامتی_امام_زمان_عج
🌹"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"
🌸 #دعای_عصر_غیبت_امام_زمان_عج
🌹 اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى
🌸 #السلام_علیــک_یا_امـام_الـرئـــوف
🌹 ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ
🌸 #دعای_مخصوص_حفظ_ایمان_در_آخر_الزمان
🌹« یا الله یا رحمن یا رحیم، یا مقلّب القلوب، ثبت قلبی علی دینک» ای تغییردهندهی قلبها، قلب مرا بر دین خودت تثبیت کن.
🌸 #دعـــای_پــر_فیــۻ_قـــرآن
🌹 اَللّهُمَّ نَوِّر قُلُوبَنا بِالْقُرآن
اَللّهُمَّ زَیِّن اَخْلاقَنا بِزینَةِ الْقُرآن
اَللّهُمَّ ارْزُقنا شَفاعَةَ الْقُرآن
🌹خدایا منور کن قلبهایمان را به نور قرآن
و مزین کن اخلاق مارا به زینت قرآن
خدایا روزیمان کن شفاعت قرآن
🌼 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سلام
صبح دوشنبه تون معطر
به ذکر عطر خوش صلوات
بر حضرت محمد (ص)
و خاندان پاک و مطهرش
🌹 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ
🌹وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ
در پناه لطف حق تعالی و
عنایت اهل بیت علیهم السلام
عاقبت بخیر باشید ان شالله
🌹 دوشنبه تون پر خیر و برکت
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز #پندمثلهای_قرآن👆
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #دوشنبه 26 آبان ماه 1399
🌞اذان صبح: 05:15
☀️طلوع آفتاب: 06:42
🌝اذان ظهر: 11:49
🌑غروب آفتاب: 16:56
🌖اذان مغرب: 17:16
🌓نیمه شب شرعی: 23:06
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ثمره_ادب_دربرابرخداوند👆
#ذکرروزدوشنبه
یاقاضی الحاجات(ای برآورنده حاجتها)×صد
#نماز_روز_دوشنبہ
✍🏻هرکس نمــاز2شنبه رابخواندثواب۱۰حج و۱۰عمره
برایش نوشته شود
2رکعت ؛
درهر رکعت بعدازحمد
یک آیةالکرسی ،توحید ،فلق وناس
بعد از سلام۱۰ استغفار
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
⭕ #زبان_کائنات
❓️ برای تسریع جذب چگونه دعا کنیم؟!
🔹 وقتی درخواستی از #کائنات دارید دقت کنید که آن را با چه جملاتی منتقل می کنید .
🔹 اگر در پی سلامتی هستید سلامتی بخواهید نه عدم بیماری زیرا #تمرکز بر عدم بیماری #ارتعاش نبودن سلامتی را به کائنات ارسال خواهد کرد و شما بیماری بیشتری #جذب خواهید کرد
✅ جمله مثبت: خدا به همه سلامتی بده
❌ جمله منفی: خدایا مریضیم خوب شه
🔹 اگر در پی #احساس آرامش در محیط خانه یا محل کار خویش هستید ، آرامش را درخواست کنید و نه عدم استرس و نگرانی
👈 زیرا تمرکز بر رهایی از استرس خود موجب ایجاد ارتعاشات منفی و جذب اتفاقاتی میشود که آرامش را از شما سلب خواهد کرد
✅ جمله مثبت:خدا به من و همه آرامش بده
❌ جمله منفی:خدایا غم هارو از ما دور کن
🔹 اگر در پی #پول بیشتری هستید از کائنات #ثروت و #فراوانی را بخواهید و نه رهایی از فقر و کم شدن بدهکاری
👈 زیرا با تمرکز بر رهایی از بدهکاری مشکلات مالی بیشتری را جذب خواهید کرد
✅ جمله مثبت: خدا مال و امولتو زیاد کنه،خدا برکت بده به کسب و کارت خدايا ثروت و فراواني هر چه بيشتر رو در زندگي من و اطرافيانم و همه قرار بده.
❌ جمله منفی: خدایا مارو از فقر نجات بده
👌️ زبان کائنات رو یاد بگیریم وطبق الگو دعا و طلب خير کنیم
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتی
🍃 گیاهان مفید را بشناسید...👇
🍃کاسنی که گیاه بسیار مناسب برای کبد است.
🍂شاه تره یک گیاه بسیار مناسب برای الرژی هاست.
🍃عناب باعث کاهش حرارت خون و کبد میشود و خواص ضد الرژی و ضد التهاب دارد.
🍂شیرین بیان یک گیاه ضد التهاب و اثرات شبیه کورتون دارد.
🍃سرکه انگبین که ترکیبی از سرکه و عسل میباشد برای پاکسازی کبد بسیار خوب است.
🍂خاکشیر یک گیاه معتدل به سمت تری است و برای التهاب و حرارت کبد موثر است.
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ســــ🌸ــــلام
روز زیبای شما
به خیـرو نیکی
خانه دلتون گرم
دستاتون پر روزی
نگاهتون قشنگ
روزتون سرشار از
عشق و مهر و شادمانی
🌸 تقدیم به شما
🌸 دوشنبه تون پر از بهترینها
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_پنجاه و ششم ✍ بخش چهارم
🌸روز دوشنبه بود و قرار بود عمه زنگ بزنه و تکلیف رو روشن کنه از بعد از ظهر همه داشتن در این مورد حرف می زدن ولی چون ایرج هنوز رفتارش با من تغییر نکرده بود من اصلا دخالتی نکردم ……
🌸بالاخره قرار شد که عمه زنگ بزنه و همه با هم بریم و برای یک عقد ساده قبل از ماه رمضون قرار بزاریم …
ساعت شش بعد از ظهر بود که عمه تماس گرفت…….. سوری جون خیلی گرم و گیرا سلام و احوال پرسی کرد و گوشی رو داد به آقای حیدری …. عمه پرسید چه موقع وقت دارید خدمت برسیم ؟ ….وکمی به حرف آقای حیدری گوش کرد و گفت نه بابا اشکالی نداره خوب هر چی صلاح باشه به هر حال منو تجلی آماده بودیم که تا قبل از ماه رمضون یک کاری برای این بچه ها بکنیم …..
🌸بله خوب هر چی خواست خدا باشه ….. خواهش می کنم شما هم ما رو ببخشید ……. البته … حتما بهش میگم …….خدا نگه دار ……… و گوشی رو گذاشت و خودشم بی حال نشست روی مبل همه چشمون به صورت عمه بود که ببینیم آقای حیدری چی گفته : عمه گفت : به روح رسول الله اصلا فکر نمی کردم این جوری بگه …..
🌸تورج بی تاب پرسید: جوابمون کرد ؟ من حدس می زدم …..
عمه گفت : چه می دونم چی بگم گفت با وجود احترامی که برای شما قائلم و خواهان این وصلت نه من و نه خانمم و نه حتی مینا مصلحت ندونستیم که سر این باب باز بشه و عذر خواهی زیادی کرد و گفت ، دوستی ما سر جاش ولی دیگه لطفا تورج خان از خونه ی اونا دوری کنه تا انسی که بین اونا بوده از بین بره …..همین ….
🌸تورج گفت خوب؟ عمه جواب داد دیگه چی رو خوب تموم شد ، دیگه میگن نه؛؛ حالا چی میگی ؟
تورج گفت خیلی خوب حالا که میگن نه دیگه ولش کن بهتر راحت شدم شما هم راحت شدین ……
حالا با خیال راحت میرم و دیگه بر نمی گردم … عمه گفت باز خودتو لوس کردی ؟ انداختی گردن من ، گفتی بیا، اومدم دیگه چیکار باید می کردم؟ دست و پاشونو ماچ می کردم ؟ ما که گفتیم چشم….. اونا زدن زیرش …
🌸تورج گفت : مادر من اگر کسی برای دختر من بیاد و اون طوری که شما اخم کرده بودی و قیافه گرفتی ، قیافه بگیره ؛؛ همون جا می کشمش این بنده های خدا که حرفی به ما نزدن …… من دخالت کردم ، طاقت نیاوردم که حقیقت رو بهش نگم ، گفتم: تورج مینا هنوز عمه رو ندیده بود..همون اول که رفتم پیشش به من گفت پشیمون شده و نمی خواد تو رو تو معذورت قرار بده ، در واقع به علاقه ی تو نسبت به خودش مطمئن نیست…. اینه که آزارش میده …..
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
○°●•○•°♡◇♡°○°●°○
#رمان " #رویای_من "بر اساس داستان واقعی
#قسمت_پنجاه و ششم ✍ بخش پنجم
🌸تورج گفت :به هر حال الان خوب شد من می خوام برم نگران چیزی نیستم ……..حالا که خودشون گفتن نه ، منم با خیال راحت میرم …
یک هفته گذشت .. منو و ایرج فقط در حد احتیاج حرف می زدیم و شب ها اون با قهر می خوابید……….. و من باورم نمی شد ایرج با اون همه علاقه ای که به من ابراز می کنه بتونه منو این طور بی خیال بشه …….
🌸من قبلا هم از اون چنین کاری رو دیده بودم ولی فکر کرده بودم که اون مسئله خیلی فرق می کرد و موقعیت خاصی بوده .. نمی دونستم که ممکنه این اخلاق اون باشه …. ایرج می تونست مدت طولانی قهر باشه درست برعکس من که اصلا طاقت نداشتم مخصوصا که نمی دونستم این قهر برای چه خطای منه و این بیشتر رنجم می داد …..
🌸شب ها به پشت اون نگاه می کردم و هر وقت اون تکون می خورد امید داشتم که این قهر تموم بشه ….
شاید به نظر خیلی سخت نیاد ولی لحظه های تلخی رو برای من به یادگار می گذاشت …. شبانه روز پر پر می زدم دوستش داشتم و نمی خواستم عکس العملی نشون بدم که بین مون سردتر بشه …. جلوی دیگران حرف می زدیم و طبیعی رفتار می کردیم ولی عمه متوجه شده بود و سعی می کرد دخالت نکنه چند بار از من پرسید ولی من انکار کردم …..
یک روز صبح که از خواب بیدار شدم گفتم ایرج جان من امروز از دانشگاه میرم پیش مینا دلم براش شور می زنه …
🌸گفت : نه نمیشه بری صبر کن فردا زودتر میام خودم میبرمت …..
نگاهی بهش کردم و گفتم : چرا ؟
گفت : همین دیگه خودم می برمت و میارم …. گفتم متوجه نمیشم چرا ؟ من می خوام امروز برم و میرم .. تو هم لازم نیست بیای ….
🌸گفت : شما نمیری …… اینو گفت و از اتاق رفت بیرون …
مونده بودم چیکار کنم …با خودم گفتم رویا هر کاری الان بکنی برای همیشه اس کوتاه نیا ……و گرنه اون دیگه اختیار رو ازت می گیره ….. این طوری نمیشه ….کارم که تموم شد اومدم پایین داشت از در میرفت بیرون عمو هم همراهش بود بلند گفتم که همه بشنون …..ایرج جان اجازه نگرفتم بهت خبر دادم دلواپس نشی حالا برو …. و محکم و قوی رفتم تو آشپزخونه ….
🌸ولی اونقدر از دستش عصبانی بودم که نمی تونستم خودمو کنترل کنم …..وقتی تعطیل شدم و اومدم دم در دانشگاه … دیدم جلوی در وایستاده تو دلم گفتم وای ایرج چقدر همیشه از دیدن تو اینجا خوشحال می شدم و برای دیدنت بال در میاوردم چرا بی خودی کاری کردی که امروز یکه بخودم و دوست نداشته باشم اینجا ببینمت ؟
بروی خودم نیاورم و سلام کردم و رفتم تو ماشین نشستم ….
🌸گفت : می خوای بری پیش مینا ؟ گفتم حالا دیگه نه می خواستم خودم برم این طوری معذب میشم …
ماشین رو روشن کرد و راه افتاد و دیگه حرفی نزد …..
مدتی که رفت طاقت نیاوردم پرسیدم این طوریه؟ من هر جا می خوام برم تو باید با من بیای ؟
🌸گفت : به خاطر این که نگرانتم می خوام اذیت نشی ….
گفتم من نمی خوام این طوری باشه تو اگر نگران منی بگو چته ؟ چرا با من قهر کردی روز و شبم رو نمیفهمه….خوب حرف بزن ایرج بگو چته ؟
گفت : آخه فایده نداره نمی خوام بین ما جر و بحث بشه در عین حال هم خیلی ناراحتم …..
🌸گفتم : چرا جر و بحث کنیم حرف می زنیم و مشکل رو حل می کنیم می دونی بر خلاف قولی که دادی داری منو عذاب می دی ؟
گفت : من دارم خودم عذاب می کشم تو می دونی این چند وقت به من چی گذشته ؟
گفتم به ارواح خاک مامانم اگر الان نگی میرم و خونه نمیام دیگه طاقت ندارم …گفت : می دونم که اگر بگم هم بازم یک مشکل دیگه درست میشه آخه اشکال از منه ….من نسبت به تو …….(سکوت کرد و حالش دگرگون شد ) رویا من دیوونه ی توام چیکار کنم به تو حساسم دوست ندارم جز من به کسی توجه کنی ……
🌸گفتم وای ایرج من به کِی توجه کردم آخه نمیشه که من الان دانشجو هستم فردا باید تو بیمارستان کار کنم می خوام با مردم معاشرت داشته باشم …. ببین من زنی نیستم که تو خونه بشینم و فقط غذا درست کنم و بچه داری کنم اینم تو قبلا می دونستی بهت گفته بودم حالا چی شده ؟…
#ادامه_دارد
○°●○°•°♡◇♡°○°●°○
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#حدیث_روز
🔅 #امام_علی_علیه_السلام :
🔸 معتَدِلَ الأَمرِ غَيرَ مُختَلِفٍ، لا يَغفُلُ مَخافَةَ أن يَغفُلوا أو يَمَلُّوا، ولا يُقَصِّرُ عَنِ الحَقِّ، ولا يَجوزُهُ الَّذينَ يَلونَهُ مِنَ النَّاسِ،
🔹«ميانه رو بود. كارهاى متناقض انجام نمىداد. هيچ گاه غفلت نمىكرد تا مبادا مردم، غفلت كنند يا خسته شوند. در حق، كوتاهى نمىكرد و از آن، تجاوز هم نمىكرد.» .
📚 عيون أخبار الرضا : ج ١ ص ٣١٦ ح ١
➖〰➖〰➖〰➖〰➖〰
🔅 #امام_علی_علیه_السلام :
🔸 «مِن كُنوزِ الجَنَّةِ : البِرُّ و إخفاءُ العَمَلِ، و الصَّبرُ على الرَّزايا، و كِتمانُ المَصائبِ .» .
🔹 «از گنجهاى بهشت است: نيكى كردن، پوشيده داشتن عمل، شكيبايى در برابر گرفتاريها و كتمان مصيبتها» .
📚 التمحيص : ص ١٥٣ ح ٦٦
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
☝️📰 #عکس_نوشته📰☝️
#احکام_وضو
آیا بدون درآوردن انگشتر، النگو و ساعت، میتوان وضو گرفت؟
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
﷽ #احکام_وضو
❓پرسش
1. اگر در هنگام وضو گرفتن، چیزی بخوریم، وضویمان درست است؟
2. اگر در هنگام مسح کشیدن راه برویم، وضو باطل می شود؟
✅ پاسخ
1- خوردن چیزی در حال وضو اشکال ندارد، ولی بهتر است از کارهایی که حضور قلب را هنگام وضو از بین می برد، پرهیز شود.
2- راه رفتن در حال مسح کشیدن، اشکال ندارد.
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#هرروزیک_آیه
✨فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ
✨وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ ﴿۶۰﴾
✨پس صبر كن كه وعده خدا حق است
✨و زنهار تا كسانى كه يقين ندارند تو را
✨به سبكسرى واندارند (۶۰)
📚سوره مبارکه الروم
✍آیه ۶۰
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
╠🍃╣
﷽
#جلب_رزق و روزی و #فروش_متاع و #ملک :↯↯
🌀این عزیمت را 7 مرتبه بر یک لیوان آب باید خواند و سپس یک مرتبه هم نوشت و آب را روبروی جنس یا ملک بر زمین ریخت و دعا را نیز در زیر جنس یا داخل ملک پنهان نمود .
🌀و این عزیمت را باید 7 مرتبه خواند و 1 مرتبه هم نوشت :↯↯
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
🔹و من اوفی بعهده من الله فاستبشروا ببینکم الذی بایعتم به و ذلک هو الفوز العظیم یا الله یا شکیکفی یا قاهر و یا مغنی و یا رزاق و یا وهاب یا الله🔹
📗منبع : میرداماد کبیر ص 61
⛅️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج⛅️
✨☘✨
روزی پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) شیطان را دید که خیلی ضعیف و لاغر شده است.
حضرت از او پرسید: چرا به این روز افتادی؟
شیطان گفت: ای رسول خدا! از دست امت تو رنج می برم و در زحمت بسیار هستم.
پیامبر فرمود: مگر امت من با تو چه کرده اند!
شیطان گفت: ای رسول خدا! امت شما شش خصلت دارند که من طاقت دیدن و تحمل این خصائص را ندارم.
❶ اول: هر وقت به هم می رسند سلام می کنند.
❷ دوم: با هم مصافحه می کنند.
❸ سوم: هر کاری را که می خواهند انجام دهند، ان شاءالله می گویند.
❹ چهارم: از گناه استغفار می کنند.
❺ پنجم: تا نام شما را می شنوند صلوات می فرستند.
❻ ششم: ابتدای هر کاری بسم الله الرحمن الرحیم گویند.
📚 فضایل و آثار صلوات، ص۳۳
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
💕 یکی گفت:
چه دنیای بدی
حتی شاخه های گل هم خار دارند!
دیگری گفت:
چه دنیای خوبی
حتی شاخه های پر خار هم گل دارند!
عظمت در تفکر است ، نه در چیزی که میبینیم...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_انرژی_مثبت👆
✨﷽✨
🌷حکایت بهلول و دزد
بهلول آنچه پول زیادی به دستش می رسید، در گوشه یک خرابه جمع و دفن می کرد تا اینکه مجموع پول های او به سیصد درهم رسید.
روزی ده درهم باز اضافه داشته و به طرف همان خرابه می رفت که این پول را نیز ضمیمه سیصد درهم کند.
مرد کاسبی در همسایگی آن خرابه از این قضیه آگاه شده و چون بهلول از خرابه دور می شود، به سوی آن محل نزدیک شده و درهم های بهلول را از زیر خاک درآورده و می برد.
بهلول مرتبه دیگر که می خواست به پول های خود سرکشی کند، چون خاک را کنار می کند اثری از درهم ها نمی بیند.
بهلول می فهمد که کار آن کاسب همسایه است، زیرا داخل شدن بهلول را به آن خرابه دیده بود.
بهلول به سوی دکان آن مرد آمده و اظهار داشت برادر من، مرا حاجت و زحمتی است.
می خواهم پول هایی که دارم شما جمع زده و نتیجه را به من بگویید و نظر من این است که پول هایی که در جاهای متفرقه دارم همه را در یک جا جمع کنم.
می خواهم همه درهم های خود مرا در محلی که سیصد و ده درهم دارم جمع نمایم، زیرا که آن محل محفوظ تر و ایمن تر از جاهای دیگر است.
مرد کاسب بسیار خوشحال شده و اظهار موافقت کرد.
بهلول شروع کرد و یکایک از پول های مختلف و جاهای متفرقه نام می برد تا اینکه مقدار درهم های او به سه هزار درهم رسید.
بهلول برخاسته و از حضور آن مرد خداحافظی کرد.
مرد کاسب پیش خود چنان فکر نمود که اگر سیصد و ده درهم را به محل خود برگرداند، ممکن است بتواند سه هزار درهم را که در آنجا جمع خواهد آمد به دست آورد.
بهلول پس از چند روز که به سوی خرابه آمد، سیصد و ده درهم را در همان محل دریافت و در همان محل با خاک پوشانیده و از خرابه بیرون رفت.
مرد کاسب در کمین بهلول بود و همین که او را از خرابه دور یافت، نزدیک آن محل آمده و می خواست خاک آن محل را کنار بزند، دستش را آلوده به نجاست یافته و از فطانت (زیرکی) و حیله بهلول آگاهی پیدا کرد.
بهلول پس از چند روز دیگر پیش مرد کاسب آمده و اظهار داشت ای آقای من، حساب کن برای من این چند رقم را.
هشتاد درهم و پنجاه درهم و صد درهم.
مرد کاسب حساب کرده و صورت جمع داد.
بهلول اظهار کرد به صورت جمع اضافه کن آنچه را که استشمام می کنی از دست هایت.
مرد کاسب از جای خود برخاسته و بهلول را تعقیب کرد تا بزند.
بهلول فرار کرده و از دست او نجات یافت.
آدم خیانت کار و دزد، گذشته از اینکه پیش وجدان خود و در محضر خداوند جهان سرافکنده و مسئول است، پس از چندی در میان مردم هم رسوا و خوار و بی آبرو خواهد شد.
دستی که به اموال و حقوق مردم تعدی می کند، در حقیقت آلوده به کثافت و نجاست است.
دست، یکی از بزرگ ترین مظاهر قدرت و نعمت است و آدمی باید به وسیله این نعمت از بیچارگان دستگیری کرده و از حقوق ضعفا حمایت نموده و منافع خود را حفظ نماید.
اسلام، دست سارق را ارزش نداده و قطع آن را لازم می داند.
↶【به ما بپیوندید 】↷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
ﭘﺴﺮﯼ ﭘﺪﺭﺵ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ شام ﺑﻪ
ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنی ﺑﺮﺩ ..
ﭘﺪﺭ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﭘﯿﺮ ﻭ ﺿﻌﯿﻒ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ،
ﻏﺬﺍﯾﺶ ﺭﺍ ﺩ ﺭﺳﺖ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺭﺩ ﻭ ﺑﺮرﻭﯼ
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﻣﯿﺮﯾﺨﺖ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺍﺭﻥ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ
ﺑﺴﻮﯼ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ،
ﻭ ﭘﺴﺮ ﻫﻢ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﺑﻮﺩ و در عوض غذا را به دهان پدر میگذاشت..
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﻏﺬﺍﯾﺸﺎﻥ ﺗﻤﺎﻡ ﺷﺪ، ﭘﺴﺮ
ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﯽ ﭘﺪﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺸﻮﯾﯽ ﺑﺮﺩ،
ﻟﺒﺎﺳﺶ ﺭﺍ ﺗﻤﯿﺰ ﮐﺮﺩ، ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺷﺎﻧﻪ ﺯﺩ
ﻭ ﻋﯿﻨﮏﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﻧﯿﺰ ﺗﻨﻈﯿﻢ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﯿﺮﻭﻥ
ﺁﻭﺭﺩ ..
ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﺩﺭ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺁﻥ
ﺩﻭ ﺑﻮﺩﻧﺪ
ﻭ ﺑﺎ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺑﺴﻮﯼ ﻫﺮ ﺩﻭ ﻣﯿﻨﮕﺮﯾﺴﺘﻨﺪ!!
ﭘﺴﺮ ﭘﻮﻝ ﻏﺬﺍ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﻭ ﺑﺎ ﭘﺪﺭ ﺭﺍﻫﯽ
ﺩﺭب ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺷﺪ .
ﺩﺭ این هنگام ﭘﯿﺮﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﺟﻤﻊ
ﺣﺎﺿﺮﯾﻦ بلند شد و ﺻﺪﺍ ﮐﺮﺩ؛
.
ﭘﺴﺮ.. ﺁﯾﺎ ﻓﮑﺮ ﻧﻤﯿﮑني ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ
ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ؟!
.
ﭘﺴﺮ ﭘﺎﺳﺦ داﺩ؛ خیر ﺟﻨﺎﺏ . ﭼﯿﺰﯼ ﺑﺎﻗﯽ
ﻧﮕﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻡ .
ﺁﻥ ﻣﺮﺩ ﭘﯿﺮ ﮔﻔﺖ :
ﺑﻠﻪ، ﭘﺴﺮم. ﺑﺎﻗﯽ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﯼ .
ﺩﺭﺳﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﭘﺴﺮﺍﻥ..
ﻭ ﺍﻣﯿﺪﯼ ﻫﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﭘﺪﺭﺍﻥ..
و ﺧﺎﻣﻮﺷﯽ ﻣﻄﻠﻖ ﺑﺮ ﺗﻤﺎﻣﯽ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ
ﺣﺎﮐﻢ ﺷﺪ..
کاش سوره ای به نام "پدر" بود
که این گونه آغاز میشد:
قسم بر پینه ی دستانت، که بوی نان میدهد
و قسم بر چشمان همیشه نگرانت...
• قسم بر بغض فرو خورده ات که شانه ی کوه را لرزاند
و قسم بر غربتت،
وقتی هیچ بهشتی زیر پایت نیست....
(زنده باد همه ی پدران در قید حیات و شاد باد روح تمامی پدران از دنیا رفته)
🔰🔰🔰🔰
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
ای به ظاهر زندگان آگاه باشید که قافله مرگ، همچنان به مقصد نیستی در حرکت است؛شما نیز امور دنیوی را کنارگذاشته وبدان ملحق شوید
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وسخن_بزرگان👆
#داستان_واقعی
✳️ ماجرای دیوانگی بهلول دانا
💠 آیهها و آینهها 💠
💠آیه:
وَلاَ تَعَاوَنُواْ عَلَى الإِثْمِ وَالْعُدْوَانِ مائده/2
و بر گناه و تجاوز همكارى نكنيد
💠 آینه:
🔹حکایت؛ هارونالرشید خلیفه عباسی خواست کسی را برای قضاوت بغداد تعیین نماید، با اطرافیان خود مشورت کرد، همگی گفتند: برای این کار کسی جز بهلول صلاحیت ندارد.
بهلول را خواست و قضاوت را به وی پیشنهاد کرد. بهلول گفت: من صلاحیت و شایستگی برای این سمت را ندارم.
هارون گفت: تمام اهل بغداد میگویند، جز تو کسی سزاوار نیست، حال تو قبول نمیکنی!
بهلول گفت: من به وضع و شخصیت خود از شما بیشتر اطلاع دارم و این سخن من یا راست است یا دروغ، اگر راست باشد، شایسته نیست کسی که صلاحیت منصب قضاوت را ندارد، متصدی شود. اگر دروغ است، شخص دروغگو نیز صلاحیت این مقام را ندارد.
هارون اصرار کرد که باید بپذیری و بهلول از او یکشب مهلت خواست تا فکر کند. فردا صبح خود را به دیوانگی زد و سوار بر چوبی شده و در میان بازارهای بغداد میدوید و صدا میزد دور شوید، راه بدهید، اسبم شما را لگد نزند.
مردم گفتند: بهلول دیوانه شده است! خبر را به هارونالرشید رساندند و گفتند: بهلول دیوانه شده است.
گفت: او دیوانه نشده ولیکن دینش را به این وسیله حفظ و از دست ما فرار نمود تا در حقوق مردم دخالت ننماید.
آری آزمایش هر کس نوعی مخصوص است نه تنها ریاست برای بهلول آماده بود بلکه وقتی غذای خلیفه را برای او میآوردند، میگفت: غذا را ببرید پیش سگهای پشت حمام بی اندازید، تازه اگر سگها هم بفهمند، از غذای خلیفه نخواهند خورد!1
آن کز ره بیدادگری رهسپر است
هم خصم خدا و هم عدوی بشر است
📚با اقتباس و ویراست از کتاب یکصد موضوع 500 داستان
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh
📚داســــتان کــــوتاه📚
⚡️چهار برادر⚡️
چهار برادر خانه شان را به قصد تحصیل ترک کردند و آدم های موفقی شدند. چند سال بعد، بعد از میهمانی شامی که با هم داشتند در مورد هدایایی برای مادر پیرشان که دور از آنها در شهر دیگری زندگی می کرد، صحبت میکردند.
اولی گفت : من خانه بزرگی برای مادرم ساختم.
دومی گفت : من یک سالن سینمای یکصد هزار دلاری در خانه ساختم.
سومی گفت : من ماشین مرسدس با راننده تهیه کردم که مادرم به سفر بره.
چهارمی گفت : همه تون میدونید که مادر چه قدر خواندن کتاب مقدس را دوست داشت و می دونین که دیگر هیچ وقت نمی تونه بخونه، چون چشمهاش خوب نمیبینه. من راهبی رو دیدم که به من گفت یه طوطی هست که می تونه تمام کتاب مقدس رو از حفظ بخونه. این طوطی با کمک بیست راهب و در طول دوازده سال اینو یاد گرفته. من تعهد کردم برای این طوطی به مدت بیست سال، هر سال صدهزار دلار به کلیسا بپردازم. مادر فقط باید اسم فصل ها و آیه ها رو بگه و طوطی از حفظ براش می خونه.
برادران دیگر تحت تاثیر سخنان برادر چهارم قرار گرفتند...
پس از تعطیلات، مادر یادداشت تشکری فرستاد. اون نوشت:
میلتون(اولی) عزیز، خانه ای که برایم ساختی خیلی بزرگه... من فقط تو یک اتاق زندگی می کنم ولی مجبورم تمام خانه رو تمیز کنم. به هر حال ممنونم.
مایک (دومی) عزیز، تو برای من یک سینمای گرانقیمت با صدای دالبی ساختی که گنجایش 50 نفر رو دارد. ولی من همه دوستانمو از دست داده ام، همچنین شنواییم رو از دست دادم و تقریبا ناشنوام. هیچ وقت از آن استفاده نمیکنم، ولی از این کارت ممنون هستم.
ماروین (سومی) عزیز، من خیلی پیرم که به سفر بروم. پس هیچ وقت از مرسدس استفاده نمی کنم. خیلی تند میره اما فکرت خوب بود ممنون هستم.
ملوین (چهارمی) عزیزترینم، تو تنها پسری هستی که با فکر کوچیکت و با هدیه ات منو خوشحال کردی. جوجه ی خیلی خوشمزه ای بود! و من هیچ وقت مزه آن را فراموش نخواهم کرد.!
〰〰〰〰➰〰〰〰〰
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
✨﷽✨
🌷داستان کوتاه
پادشاهی دستور داد تا چند سگ وحشی تربیت کنند تا هر کسی که از او اشتباهی سر زد را جلوی آنها انداخته تا با درندگی تمام او را بدرند.
روزی یکی از وزرا رأیی داد که موجب پسند پادشاه نبود دستور داد که او را جلوی سگها بیندازند.
وزیر گفت : « من ده سال خدمت شما را کردهام و ده روز تا اجرای حکم از شما مهلت میخواهم.»
پادشاه گفت این هم ده روز مهلت.»
وزیر رفت پیش نگهبان سگها و گفت : «میخواهم به مدت ده روز خدمت این سگها را بکنم.»
نگهبان پرسید : «از این کار چه فایدهای میبری..؟»
وزیر گفت : « به زودی خواهی فهمید .»
نگهبان گفت : «پس چنین کن.»
وزیر شروع به فراهم کردن اسباب راحتی برای سگها کرد و دادن غذا ، شستشوی آنها و هر کاری که لازم بود را انجام داد.»
ده روز گذشت و وقت اجرای حکم فرا رسید دستور دادند که وزیر را جلوی سگها بیندازند. مطابق دستور عمل شد و خود پادشاه هم نظارهگر ماجرا بود ولی با صحنهی عجیبی روبرو شد.
همهی سگها به پای وزیر افتادند و تکان نمیخوردند..!
پادشاه پرسید : « با این سگها چه کردهای ..!؟»
وزیر پاسخ داد : « ده روز خدمت این سگها را کردم فراموش نکردند ولی ده سال خدمت شما را کردم همه را فراموش کردید.»
پادشاه سرش را پایین انداخت و دستور به آزادی وزیر داد.
احتمال دارد در زندگی شما کسانی باشند که خطای کوچکی کردهاند و مدتهاست به خود اجازه نمیدهید آنها را ببخشید ، فقط کافیاست امروز به روزهای خوبی که با آنها داشتید فکر کنید ...
مطمئن هستم آنها را خواهی بخشید.
↶【به ما بپیوندید 】↷
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
#داستان_وضرب_المثل_وسخن_بزرگان👆
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
📚 #داستان_کوتاه_آموزنده📚
🏔روزی روزگاری، عابد خداپرستی
بود که در عبادتکده ای در دل کوه راز و نیاز خدا میکرد، آنقدر مقام و منزلتش پیش خدا زیاد شده بود که خدا هر شب به فرشتگانش امر میکرد تا از طعام بهشتی، برای او ببرند... و او را بدینگونه سیر نمایند.
❕بعد از ۷۰ سال عبادت ، روزی خدا به فرشتگانش گفت: امشب برای او طعام نبرید، بگذارید امتحانش کنیم.
🌌آن شب عابد هر چه منتظر غذا شد، خبری نشد، تا جایی که گرسنگی بر او غالب شد.
🔥طاقتش تمام شد و از کوه پایین آمد و به خانه آتش پرستی که در دامنه کوه منزل داشت رفت و از او طلب نان کرد،
🍞آتش پرست ۳ قرص نان به او داد و او بسمت عبادتگاه خود حرکت کرد.
🐕سگ نگهبان خانه آتش پرست به دنبال او راه افتاد، جلوی راه او را گرفت... مرد عابد یک قرص نان را جلوی او انداخت تا برگردد و بگذارد او براهش ادامه دهد،
سگ نان را خورد و دوباره راه او را گرفت،
مرد قرص دوم نان را نیز جلوی او انداخت و خواست برود اما سگ دست بردار نبود و نمی گذاشت مرد به راهش ادامه دهد.
مرد عابد با عصبانیت قرص سوم را نیز جلوی او انداخت و گفت : ای حیوان تو چه بی حیایی! صاحبت قرص نانی به من داد اما تو نگذاشتی آنرا ببرم؟
🐕به اذن خدای عز و جلٌ ، سگ به سخن آمد و گفت: من بی حیا نیستم، من سالهای سال سگ در خانه مردی هستم، شبهابی که به من غذا داد پیشش ماندم ، شبهایی هم که غذا نداد باز هم پیشش ماندم، شبهایی که مرا از خانه اش راند، پشت در خانه اش تا صبح نشستم... تو بی حیایی، تو که عمری خدایت هر شب غذای شبت را برایت فرستاد و هر چه خواستی عطایت کرد، یک شب که غذایی نرسید، فراموشش کردی و از او بریدی و برای رفع گرسنگی ات به در خانه یک آتش پرست آمدی و طلب نان کردی...
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پندانه
اگر🔥آتش🔥می دانست که سرانجامش خاکستر است
هرگزبا اينهمه غرور زبانه نمی کشید
وقتی عصبانی هستید
مواظب حرف زدنتان باشید
عصبانیت شمافروکش خواهدکرد
ولی حرفهایتان یک جایی توذهن وقلب کسی می ماند
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#پیام_سلامتے
✍ #عناب
🍃 تصفیه کننده خون و مولد خون پاک است
فشار خون را پایین می آورد
درد کبد را از بین میبرد
درمان کننده یبوست است
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
مهم نیست بیرون چه خبر است
دشمنند یا دوست
مهربان یا نامهربان
به گشوده شدن
تمام گرهها ایمان داشته
باشيدوقتي كارتان را
به خدامیسپاريد
شبتون خوش🌙✨
@tafakornab
@shamimrezvan
@zendegiasheghaneh