eitaa logo
داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
13.3هزار دنبال‌کننده
22.7هزار عکس
16هزار ویدیو
109 فایل
داستان های آموزنده مدیریت ؛ https://eitaa.com/joinchat/1541734514C7ce64f264e تعرفه تبلیغات☝
مشاهده در ایتا
دانلود
🔆زبيده همسر هارون زبيده همسر هارون الرشيد قرآنى بسيار گرانقيمت داشت كه آن را با زر و زيور و جواهرات تزيين كرده بود و علاقه فراوانى به آن داشت ، يك روز هنگامى كه از همان قرآن تلاوت مى كرد به آيه ((لن تنالوا البر...)) رسيد، با خواندن آيه در فكر فرو رفت و با خود گفت : هيچ چيز مثل اين قرآن نزد من محبوب نيست و بايد آن را در راه خدا انفاق كنم ، كسى را بدنبال جواهرفروشان فرستاد و تزيينات و جواهرات آن را فروخت و بهاى آن را در بيابان هاى حجاز براى تهيه آب مورد نياز باديه نشينان مصرف كرد كه مى گويند: امروز هم بقاياى آن چاه ها وجود دارد و به نام او ناميده مى شود 📚تفسير نمونه ، ج 3، ص 3. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔆مركزى براى درماندگان توسط سلطان محمود غزنوى سلطان محمود غزنوى يك مركز شبانه روزى براى پذيرايی بى پناهان و دردمندگان و مستمندان و فقرا در نظر گرفته بود اين پايگاه شبانه روزى همواره آمادگى پذيرايى از اقشار و آحاد تهیدستان و هر كسى كه در زندگيش ‍ به نحوى درمانده بود داشت . اتفاقاً يكى از كسانى كه در سفر درمانده بود را راهنمايى كردند كه شما هم مى توانيد به دربار و مقر سلطان محمود غزنوى رفته از پذيرايى او بهره مند گرديد. مرد غريب و درمانده هم به مانند ديگر كسان به مركز خيرات سلطان محمود مراجعه كرد. ديد آرى واقعاً پذيرايى آنان قابل تقدير است . به هر كسى كه از او پذيرايى مى شود يك ظرف طلايى داده مى گردد كه پر از غذاى مطبوع و لذيذ و درون آن غذا هم پر از سكه هاى قيمتى است كه به رايگان در اختيار آن ها قرار مى دهند آن مرد غريب هم به مانند ديگران شركت نمود و آن ظرف گرانبها را با غذاى درونش گرفت و با خود آورد. آن وقت در فكر فرو رفت كه آيا اين همه ظروف طلائى و سكه هاى داخل طعامش از كجا تأمين مى گردد؟! آيا براى من حلال است يا اين كه حرام؟! در اين جا مشكوك گرديد و از آن ظرف غذا استفاده نكرد و آمد در تپه اى كه حوالى سلطان محمود غزنوى بود محل اقامت خود را قرار داد آن گاه نيمه شب شد آرامش همه جا را فرا گرفت و سر و صداها به طور كلى خاموش و صداى هيچ كسى و احدى نمى آمد همان طورى كه در آب جارى بلند و مشرف قرار داشت ، ديد جناب سلطان محمود غزنوى در اين دل شب ظلمانى و تاريك با لباس عبادت و مبدل به بالاى بام كاخش سرگرم استغاثه با خداى خودش مى باشد. چنين مى گويد: خدايا تو بده كه منهم بدهم به مردم كشورم ، خدايا تو بده كه منهم بدهم به مردم كشورم اين جمله را چند بار تكرار مى كرد و تكيه كلامش و وردش هم شده بود. مرد غريب كه اين صحنه را با دقت مشاهده كرد سخت تحت تأثير قرار گرفت و از گرفتن آن ظرف طلا و طعامش پشيمان گرديد. لذا تصميم قاطع گرفت كه فردا صبح آن ظرف غذا را بياورد و تحويل سلطان محمود غزنوى بدهد بدون اين كه يك ذره دست به آن ظرف غذا گذاشته باشد آن را صحيح و سالم آورد به نزد مأموران و تسليم و تحويلشان داد ولى مأموران كاخ از برگردانيدن ظرف طلا توسط اين مرد غريب به شگفت درآمدند!! مسئول پذيرايى كاخ سريعاً اين حركت زشت و گستاخانه و بى توجهى نسبت به هدايا سلطنتى به عرض سلطان محمود غزنوى گزارش ‍دادند. سلطان دستور جلب و احضار اين مرد غريب را صادر كرد فوراً او را آوردند به خدمت سلطان و به او گفتند چرا جايزه شخص اول مملكت را رد كرديد و نپذيرفتيد؟ علتش چه بوده است . مردم افتخار مى كنند كه از سلطانشان، هديه اى دريافت نمايند شما آن را پس از مى دهيد؟ بايد توضيح كافى و وافى بيان نمائيد. مرد غريب داستان قبول نكردن خود را از اول تا آخر گفت و شرح لازم را ابراز داشت و به سلطان محمود غزنوى گفت : من هم مى روم همان جايى كه تو مى روى و استغاثه مى نمايى. چرا بيايم به تو رجوع كنم مستقيم مى روم از ذات لايتناهى و بى كران خودش دريافت مى نمايم . سلطان محمود ديگر جوابى نداد و او را تشويق نمود و گفت : اى كاش ! تمام مردم ما هم همين طرز تفكر را دنبال مى كردند تا اين كه با عنايت و توجه او مملكت اداره و شكوفا مى شد. از قديم و نديم هم گفته اند همواره آب را از سرچشمه برداريد نه از جوى و جدولى كه آلوده مى باشد. 🔸بوستان دوستان ، ص 334. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
سخنان ناب و زیبا 🌺🍃 محبت‌کردن به بعضی‌ها، باعث بدعادتی میشه! ✍️پدری برای پسرش تعریف می‌کرد که: گدایی بود که هر روز صبح وقتی از این کافه‌ی نزدیک دفترم می‌آمدم بیرون جلویم را می‌گرفت. هر روز یک 25 سنتی می‌دادم بهش... هر روز، منظورم اینه که اون قدر روزمره شده بود که گدائه حتی به خودش زحمت نمی‌داد پول رو طلب کنه. فقط براش یه 25 سنتی می‌انداختم. چند روزی مریض شدم و چند هفته‌ای زدم بیرون و وقتی دوباره به اون جا برگشتم می‌دونی بهم چی گفت؟ گفت: «سه دلار و پنجاه سنت بهم بدهکاری...!» اینو همیشه یادت باشه " لطف مکرر، میشه حق مسلم" پس زیادی خوبی نکن.... 🖌 دڪتر انوشه 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
🔆اذان و تجلّى خاطرات پدر پس از گذشت مدّتى از رحلت و شهادت جانگداز پيغمبر اسلام صلّلى اللّه عليه و آله ، دخترش فاطمه زهراء سلام اللّه عليها چنين اظهار داشت : دلم تنگ شده است و آرزو دارم ، كه آواى اذان بلال اذان گوى پدرم را بشنوم . و چون بلال متوجّه آرزوى حضرت زهراء سلام اللّه عليها شد، مشغول گفتن اذان گرديد؛ و چون گفت : ((اللّه اكبر، اللّه اكبر)). حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه عليها به ياد خاطرات دوران پدرش افتاد؛ و نتوانست خود را كنترل نمايد و با صداى بلند شروع به گريستن نمود. تا آن كه اذان بلال رسيد به : ((اءشهد اءنّ محمّدا رسول اللّه ))، كه در اين هنگام حضرت زهراء صيهه و فريادى كشيد و با حالت بيهوشى بر صورت ، روى زمين افتاد. مردم گفتند: اى بلال ! ساكت شو، چيزى نمانده است كه دختر رسول اللّه صلّلى اللّه عليه و آله دار فانى را وداع گويد. پس بلال ساكت شد و باقى مانده اذان را ادامه نداد. و چون حضرت به هوش آمد در خواست ادامه اذان را داشت . بلال قبول نكرد و گفت : اى سرور زنان ! بر تو مى ترسم كه مشكلى براى شما پيش آيد، به همين جهت حضرت از او گذشت كرد و ساكت ماند. همچنين در روايتى ديگر، از امام علىّ عليه السلام آمده است كه فرمود: هر گاه فاطمه زهراء سلام اللّه عليها چشمش به لباس و پيراهن پدرش ، رسول خدا صلّلى اللّه عليه و آله مى افتاد و يا آن را مى ديد و مى بوئيد، گريان مى شد و حالت بيهوشى به آن بانوى مجلّله دست مى داد. 📚اعيان الشّيعة : ج 1، ص 320. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
چرا احساس خوب اینقدر مهم است؟🤔 ⏳وقتی احساس خوبی دارید، افکارتان نیز ناخودآگاه خوب است. نمی‌توانید احساس خوبی داشته باشید و در عین حال افکارتان منفی باشد!😢 و بر عکس غیر ممکن است احساس بدی داشته باشید و در همان حال افکارتان😃 خوب باشد. وقتی از خود عشق ساطع می‌کنید دارید از قانون جذب عشق❤️ استفاده می‌کنید. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
💠داستانی آموزنده و زیبا حتماً بخوانید ✍️حکایت کنند مرد عیال واری به خاطر نداری سه شب گرسنه سر بر بالین گذاشت. همسرش او را تحریک کرد به دریا برود، شاید خداوند چیزی نصیبش گرداند. مرد تور ماهیگری را برداشت و به دریا زد تا نزدیکی غروب تور را به دریا می انداخت و جمع میکرد ولی چیزی به تورش نیفتاد. قبل از بازگشت به خانه برای آخرین بار تورش را جمع کرد و یک ماهی خیلی بزرگ به تورش افتاد. او خیلی خوشحال شد و تمام رنجهای آن روز را از یاد برد. او زن وفرزندش را تصور میکرد که چگونه از دیدن این ماهی بزرگ غافلگیر می شوند؟ همانطور که در سبزه زارهای خیالش گشت و گزاری میکرد، پادشاهی نیز در همان حوالی مشغول گردش بود. پادشاه رشته ی خیالش را پاره کرد و پرسید در دستت چیست؟ او به پادشاه گفت که خداوند این ماهی را به تورم انداخته است، پادشاه آن ماهی را به زور از او گرفت و در مقابل هیچ چیز به او نداد و حتی از او تشکر هم نکرد. او سرافکنده به خانه بازگشت چشمانش پر از اشک و زبانش بند آمده بود. پادشاه با غرور تمام به کاخ بازگشت و جلو ملکه خود میبالید که چنین صیدی نموده است. همانطور که ماهی را به ملکه نشان میداد، خاری به انگشتش فرو رفت،درد شدیدی در دستش احساس کرد سپس دستش ورم کرد و از شدت درد نمیتوانست بخوابد... پزشکان کاخ جمع شدند و قطع انگشت پادشاه پیشنهاد نمودند، پادشاه موافقت نکرد و درد تمام دست تا مچ و سپس تا بازو را فرا گرفت و چند روز به همین منوال سپری گشت. پزشکان قطع دست از بازو را پیشنهاد کردند و پادشاه بعداز ازدیاد درد موافقت کرد. وقتی دستش را بریدند از نظر جسمی احساس آرامش کرد ولی بیماری دیگری به جانش افتاد... پادشاه مبتلا به بیماری روانی شده بود و مستشارانش گفتند که او به کسی ظلمی نموده است که این چنین گرفتار شده است. پادشاه بلافاصله به یاد مرد ماهیگیر افتاد و دستور داد هر چه زودتر نزدش بیاورند. بعد از جستجو در شهر ماهیگیر فقیر را پیدا کردند و او با لباس کهنه و قیافه ی شکسته بر پادشاه وارد شد. پادشاه به او گفت: -آیا مرا میشناسی...!؟ -آری تو همان کسی هستی که آن ماهی بزرگ از من گرفتی. -میخواهم مرا حلال کنی. -تو را حلال کردم. -می خواهم بدانم بدون هیچ واهمه ای به من بگویی که وقتی ماهی را از تو گرفتم، چه گفتی ؟؟؟ گفت به آسمان نگاه کردم و گفتم : پروردگارا... او قدرتش را به من نشان داد، تو هم قدرتت را به او نشان بده! این داستان تاریخی یکی از زیباترین سلاحهای روی زمین را به ما معرفی میکند، این سلاح سلاح دعا است...💯 ✨بترس از ناله مظلومی که جز خدا یار و مددکاری ندارد🔸 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
ذهنتان را در انتظار شکست نگذارید وقتی شما در ابتدای کار به شکست فکر می‌کنید، در طول مسیر به دنبال نشانه‌های شکست هستید و با یک رکود یا فروش پایین و ... با خود می‌گویید این همان شکست است و تسلیم این شکست می‌شوید؛ اما اگر از ابتدا به موفقیت فکر کنید این نشانه ها برایتان نمادی از شکست نیست، تنها به عنوان مانع کوچکی به آن ها نگاه می‌کنید که برای رسیدن به موفقیت باید از آن بگذرید. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
مرحوم شیخ جعفر کاشف الغطاء معروف به شیخ کبیر و از بزرگ‌ترین فقیهان عالَم تشیّع بوده است، در حدّى که علماى بزرگ شیعه از قول او نقل کرده‌اند که فرموده بود: «اگر تمام کتاب‌هاى فقهى شیعه را در رودخانه بریزند و به دریا برود و شیعه دیگر یک ورق فقه دستش نباشد، من از اول تا آخر فقه شیعه را در سینه‌ام دارم، همه را بیرون مى‌دهم تا دوباره بنویسند.» مرجع هم شده بود. اهل علم و اصحاب سرّش فهمیدند که همسرش در خانه بداخلاقى مى‌کند، ولى خیلى هم خبر از داستان نداشتند. اینقدر در مقام جست‌وجو برآمدند تا به این نتیجه رسیدند که این مرد بزرگ الهى، این فقیه عالى‌قدر گاهى که به داخل خانه مى‌رود، همسرش حسابى او را کتک مى‌زند. یک روز چهار پنج نفر جمع شدند و خدمتش آمدند گفتند: «آقا ما داستانى شنیده‌ایم از خودتان باید بپرسیم، آیا همسر شما گاهى شما را مى‌زند؟!» فرمود: «بله، عرب است، قدرتمند هم هست، قوى‌البنیه هم هست، گاهى که عصبانى مى‌شود، حسابى مرا مى‌زند. من هم زورم به او نمى‌رسد.» گفتند: «او را طلاق بدهید.» گفت: «نمى‌دهم.» گفتند: «اجازه بدهید ما زن‌هایمان را بفرستیم، ادبش کنند.» گفت: «این کار را هم اجازه نمى‌دهم.» گفتند: «چرا؟» گفت: «این زن در این خانه براى من از اعظم نعمت‌هاى خداست؛ چون وقتى بیرون مى‌آیم و در صحن امیرالمؤمنین مى‌ایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز مى‌خوانند، مردم در برابر من تعظیم مى‌کنند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمى‌دارد، همان وقت مى‌آیم در خانه کتک مى‌خورم، هوایم بیرون مى‌رود؛ این چوب الهى است، این باید باشد.» 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
فقرا به پیغمبر عرض کردند:ثروتمندان بهشت را نصیب خود ساختند زیرا حج وعمره بجا می آورند صدقه میدهند وماقدرت اینگونه عبادات را نداریم پیامبر فرمودند:هریک ازشماکه برای خدا صبر کند سه پاداش داریدکه هیچ ثروتمندی ندارد اول:دربهشت غرفه ای هست که همانند ستاره در نظر بهشتیان میدرخشد،دراین غرفه کسی را راه ندهند جز پیامبر فقیر یا شهید فقیر یا مومن فقیر را دوم:این که فقرا پانصد سال پیش ازاغنیا وارد بهشت میشوند سوم:اینکه(خداوند ثواب عبادت فقیر رابیشتر دهد مثلا)اگر فقیر وغنی هردوگویندسبحان الله والحمدلله ولا اله الا الله والله اکبر ثواب غنی(ثروتمند)کمتر ازفقیر است فقرا گفتند راضی شدیم مواعظ العددية 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
ﺧﻴﻠﯽ ﻭﻗﺖ‌ﻫﺎ ﺣﻖ ﺁﺩﻣﻮ ﻧﺎﺣﻖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ، ﺍﺫﻳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ، ﺍﻟﮑﯽ ﺗﻬﻤﺖ ﻣﯽ‌ﺯﻧﻦ، ﺑﺮﺍﺕ ﭘﺎﭘﻮﺵ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ، ﻣﺪﺭﮎ ﺳﺎﺯﯼ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻦ ﻭ ﺗﻮ ﻫﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﯽ‌ﮐﻨﯽ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺍﺯ ﺣﻘﺖ ﺩﻓﺎﻉ ﮐﻨﯽ، ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﯽ ﺛﺎﺑﺖ ﮐﻨﯽ ﺣﻘﺖ ﺿﺎﻳﻊ ﺷﺪﻩ. ﺍﻳﻦ ﻭﻗﺖ‌ﻫﺎ ﻳﻪ ﺁﻳﻪ ﻣﻴﺎﺩ ﺳﺮﺍﻏﺖ، ﺍﺯﺕ ﺣﻤﺎﻳﺖ ﻣﯽ‌ﮐﻨﻪ ﻭ ﺍﮔﻪ ﺍﺯ ﺗﻪ ﺩﻝ ﺑﺨﻮﻧﻴﺶ، ﻧﺠﺎﺗﺖ ﻣﯽ‌ﺩﻩ، ﺩﻳﺮ ﻳﺎ ﺯﻭﺩ ﺩﺍﺭﻩ ﻭﻟﯽ ﺳﻮﺧﺖ ﻭ ﺳﻮﺯ ﻧﺪﺍﺭﻩ. ﻟﺎ ﺗَﺤْﺰَﻥْ ﺇِﻥ ﺍﻟﻠﻪَ ﻣَﻌَﻨﺎ ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ ﻧﺒﺎﺵ، ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ ( ﺁﻳﻪ ۴۰ سوره ﺗﻮﺑﻪ) 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
تربیتِ اولاد، و کَظمِ غیظ در سوره یوسف میخونیم: بعد از اینکه برادرایِ یوسف، با پیراهنِ خون آلودِ یوسف اومدن پیشِ یعقوب، و گفتند: گرگ یوسف رو خورده (فَأَکَلَهُ الذِّئْبُ: یوسف/۱۷) عکس العمل یعقوب، همون اوّل اینطوی بود: قَالَ بَلْ سَوَّلَتْ لَکُمْ أَنفُسُکُمْ أَمْرًا، فَصَبْرٌ جَمِیل، وَ اللهُ الْمُسْتَعَانُ عَلَی مَا تَصِفُونَ (یوسف/۱۸) یعقوب گفت: «نفسِ سرکشِ شما، این کارِ زشت را برایتان زینت داده است. من صبرِ جمیل خواهم داشت، و در برابر آنچه می‌گویید، از خداوند یاری می‌طلبم.» یعقوب می‌دونست که بچّه‌هاش دارن دروغ میگن، امّا برای تربیتِ اونها، چاره‌ای جز صبر نداشت... نه با بچّه‌هاش تندی کرد... نه اونها رو از خونه بیرونشون کرد... و نه هیچ کارِ دیگه‌ای.. فقط گفت: صبر میکنم، صبری به دور از هر گونه عمل، که ناشی از غضب باشه. صبری زیبا و آراسته.. وقتی برادر دیگه‌ی یوسف، یعنی بنیامین رو هم بردند، و نتونستند برگردونن، باز عکس‌العملِ یعقوب همین بود، با هم ببینیم: قَالَ إِنَّمَا أَشْکُو بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَی اللهِ، وَ أَعْلَمُ مِنَ اللهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ (یوسف/۸۶) گفت: «من غم و اندوهم را تنها به خدا شکوه می‌کنم. و از خدا چیزهایی می‌دانم که شما نمی‌دانید.» گاهی اوقات در تربیت اولاد باید غصّه‌هامون رو تو دلمون بریزیم، وکظمِ غیظ کنیم، تا بچّه‌هامون از محیط خانواده فراری نشن. در روایت وارد شده که: نَهَی رَسُولُ اللَّهِ صلی الله علیه و آله عَنِ الْأَدَبِ عِنْدَ الْغَضَب. رسولِ خدا (صلی الله) از تنبیه کردن در هنگام خشم، نهی فرموده‌اند. محاسن: ح ۲۷۴. 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝
گويند عابدى هفتاد سال در عبادتگاه خود مشغول راز و نياز بود زنى آمد و درخواست كرد او را اجازه دهد شب را در آنجا به سر برد تا از سرما محفوظ بماند، عابد امتناع ورزيد، زن اصرار نمود ولى عابد نپذيرفت زن ماءيوس شد و برگشت ، در اين هنگام چشم عابد به اندام موزون و جمال دل فريب او افتاد، هر چه خواست خود را نگه دارد ممكن نشد، از معبد بيرون آمده او را برگردانيد و داستان گرفتار شدن خود را شرح داد، هفت شبانه روز با او بسر برد. شبى به ياد عبادتها و مناجاتهاى چندين ساله اش افتاد، بسيار افسرده گرديد، به اندازه اى اشك ريخت كه از حال رفت و بى هوش شد، و زن وقتى ناراحتى عابد را مشاهده كرد همين كه به هوش آمد گفت تو خدا را با غير من معصيت نكرده اى اگر با او از در توبه در آيى شايد قبول كند. مرا نيز ياد آورى كن . عابد از عبادتگاه بيرون شد و سر به بيابان گذاشت . شب فرا رسيد به خرابه اى پناه برد، در آن خرابه دو نفر كور زندگى مى كردند كه هر شب راهبى براى آنها دو گرده نان به وسيله غلامش مى فرستاد، غلام راهب آمد، به هر كدام يك گرده نان داد. يكى از نانها را عابد معصيتكار گرفت ، كورى كه به او نان نرسيده بود در گريه شد و گفت ، امشب بايد گرسنه به سر برم غلام گفت : دو گرده نان را بين شما تقسيم كردم . عابد با خود انديشيد كه من سزاوارترم با گرسنگى به سر برم ، اين مرد مطيع و فرمانبردار است ولى من معصيتكار و نافرمانم ، سزايم اين است كه گرسنه باشم ، نان را به صاحبش رد كرد. آن شب را بدون غذا بسر برد، رنج و ناراحتى فراوان و شدت گرسنگى توان را از او ربود، به اندازه اى ضعف پيدا كرد كه مشرف به مرگ گرديد، خداوند به عزرائيل امر كرد روح او را قبض نمايد، وقتى از دنيا رفت فرشته هاى عذاب و ملائكه رحمت درباره اش اختلاف كردند. فرشتگان رحمت مدعى بودند كه مرد عاصى بوده ولى توبه كرده است . ملائكه عذاب مى گفتند، معصيت نموده ما ماءمور او هستيم ، خداوند خطاب كرد عبادت هفتاد ساله او را با معصيت هفت روزه اش بسنجيد وقتى سنجيدند معصيت افزون شد آنگاه امر كرد معصيت هفت روزه را با گرده نانى كه ديگرى را به خود مقدم داشت مقابله كنيد، سنجيدند گرده نان سنگينتر شد و ثواب آن افزون گشت ، ملائكه رحمت امور او را عهده دار شدند. كلمه طيبه_ص٣٢١ عاقبت بخيران عالم_ج٢ 🔰 🔰 ‌‌╔═. ♡♡♡.══════╗ ❣ @tafakornab ❣ ╚══════. ♡♡♡.═╝