هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 سلام
🌹 #روز_زیباتون_بخیر
جمعه تون پربرکت با صلوات
بر حضرت محمد ص و آل محمد
🌹اللهمَّ صَلِّ علُى مٌحُمٌدِِ
🌹وَالُ مٌحُمٌدِ وعجل فرجهم
در پناه امام_زمان_عج
روز و روزگارتون پر از نعمت
و خیر و برکت و سعادت
🌹 #آدینهتونمزینبهظهورمولا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❣ #سلام_امام_زمانم❣
اِلهى عَظُمَ الْبَلاء ...
نبودنت،همان بلایِ عظیم است ؛
که زمین را تنگ کرده!
میکنم باخودم این زمزمه برمیگردد
بین دنیای پر از واهمه برمیگردد
شک به دل راه نده در وسط بهت همه
حتم دارم پسر فاطمه بر میگردد
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
✋❤️ #سلام_ارباب_خوبم
ای دیدنت بهانه ترین خواهش دلم
فڪری بڪن برای من و آتش دلم
دست ادب به سینه ی بیتاب میزنم
صبحت بخیر حضرت آرامش دلم
السلام علیک یا ابا عبدالله ع❤️
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تدبردرقران
🌺 #آرامشباقرآن
❓شنیده ای می گویند:
"سر بشکند، پا بشکند، دل نشکند"؟ چرا؟
به خدا می گویند: جبار.
❓جبار یعنی چی؟ یعنی شکسته بند.
حالا خدا کجا را اگر بشکند درستش می کند؟
سر را؟ پا را؟
🔹 نه. این ها را که همین دکترها درست می کنند. آن که از او برمی آید و از دکترها برنمی آید "دل" است. دکترِ دلِ شکسته، خودش است.
🌸 لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا
ﺍﻧﺪﻭﻩ ﺑﻪ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﻩ ﻣﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻣﺎﺳﺖ .
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#آیه_روز☝️ #آرامش_دلهای_مومنان
🌍اوقات شرعی به افق تهران🌍
☀️امروز #جمعه 31 اردیبهشت ماه 1400
🌞اذان صبح: 04:14
☀️طلوع آفتاب: 05:55
🌝اذان ظهر: 13:01
🌑غروب آفتاب: 20:08
🌖اذان مغرب: 20:28
🌓نیمه شب شرعی: 00:11
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#ذکرروزجمعه۱۰۰مرتبه
🌻خدایا درود بفرست بر محمد و آل محمد
🌼اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ
🌻وَعَجِّلفَرَجَهُــم
🌼این ذکر موجب عزیز شدن میشود...
منتظرند ناقوس آمدنت به صدا درآید
تا پخش شود نوای ظهورت درون دلها...
مهدی جان بیا و صدای آمدنت را به گوش ما برسان!
#امام_زمان
🌻اللهم عجل لولیک الفرج🌻
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
#چادرحجاب_برتر
انتخاب با شماست
حجاب یا بی حجابی
مزایای داشتن حجاب را بسنجیم
رضایت خدا شفاعت شهدا
حفظ ماندن از نگاه ها
راحتی خیال و آسودگی
از دست درازی ها
دوری از گناه و قیمتی شدنمان
#وپاداشبهشت...
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
🔷🔶🔸➰〰➰🔸🔶🔷
⚜ #نـشــــــــــونـــــے⚜
🗯🔸امام علي عليه السلام :🔸
🔹اى فـرزند آدم ، غم روزى را كه نيامده امروز مخور، چه ،
🔸اگر از عمرت باشد، خداوند روزى ات را مى رساند.
#نشونی #نهج_البلاغه
💌 حکمت۲۶۷ نہج البلاغہ
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
💫💫💫💫💫💫💫💫💫💫
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
❗️چای میکروب های دهان را کاهش می دهد
اما چای مانده در بدن تولید سم می کند!
🔸مصرف چای مانده در دراز مدت باعث
سردرد، تپش قلب و زخم معده می شود.
▫️چای را تازه دم و کم رنگ بنوشید.
#پیام_سلامتے
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
☝️بهترین چای های جهان برای رفع چه دردهایی مفید هستند؟ 🧐
"چای درمانی" ☝️🏻
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵
#بهدیوارتکیهکن، #ولیبهآدمهانه...
که اگر روزی دیوار پشتت را خالی کرد
از سنگ و گچ است
و نهایتاً سرت میشکند،
ولی اگر در گوشهیِ بی مهریهایشان رهایت کردند
دلت با تمام اعتمادی که
به تصمیمت کرده میشکند،
روحت آتش میگیرد
و زندگیات به یغما میرود!
اگر کسی دلش بشکند
سنگ و سرد و سخت میشود،
نه میتواند بخندد
و نه توانایی گریه کردن دارد،
فاجعهای میشود جبران نشدنی؛
میدانی فاجعه چیست؟
فاجعه:
"تبدیل شدن به کسی است
که دور از هیاهویِ شهر،
از عشق و آدمها میترسد
و کناره میگیرد"...!
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از حیله و دسیسه نترس!
اگر کسانی دامی برایت بگسترانند
تا صدمهای به تو بزنند،
خدا هم برای آنان دام میگسترد
چاه کن اول خودش ته چاه است!
این نظام بر جزا استوار است
نه یک ذره خیر بیجزا میماند،
نه یک ذره شر
تا او نخواهد برگی از درخت نمیافتد،
فقط به این ایمان بیاور ...
📕 #کتاب : ملت عشق
🖊 #الیف_شافاک
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸در این روز زیبای بهاری
💞براتون آرزو می کنم
🌸یک روز پر از آرامش
💞یک عالمه شادی از ته دل
🌸ساعاتی دوست داشتنی
💞یک عالمه دلخوشی
🌸و روزی پر از خاطرات
💞 قشنگ وماندنی...
🌸در کنار عزیزانتون
💞 آدینه مبارک 🌸
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
این داستان واقعی است :
#آخرین_بازدید
#قسمت_نهم
اخرین امیدهای صادق برای زنده ماندن ناکام ماند،و جوانی شاداب و مهربان،با هزاران امید وآرزو در سر گرفتار شقاوت و سنگدلی دوستان جون جونیش شد.دایی امید:
به این قسمت فیلم که رسیدم،هنوز باورم نمیشد این سرنوشت صادق ماست و یک لحظه تصور کردم که دارم فیلم جنایی بدون سانسور میبینم..آخر فیلم با خنده های شیطانی دانیال و سید دانیال و کمال بیشرم تمام میشد که به قول خودشان پیروزمندانه مانع سدراهشان رابرداشته بودند.وقاحت جنایت و از پشت خنجر زدن رفیق یک طرف،اینکه بعد از جنایتشون روی آتش جنازه صادق، عکس و فیلم و سلفی میگرفتند از طرفی حال هر بیننده ای رو بهم میزد..فیلم رو کامل نگاه کردم.اولش،مانند برق گرفته ها خشکم زده بود،یکم اتفاقات توی فیلم رو در ذهنم مرور کردم و ....حالم به شدت بهم خورده بود،نمیدونستم چکار کنم،گوشیو برداشتم و با گریه و اشک به داداش کاظم زنگ زدم،گریه امونم نمیداد،داداش از من بدتر بود،
+فیلمو دیدی امید جان؟
_امید مرد خان داداش،امید با آرزوهای صادق چال شد،امید مرررررد
+خدانکنه ،نگو اینجوری طاقت ندارم،با مرگ صادق ، پشت چندین خانواده شکست،تو دیگه نگو داداشم که طاقت دردت ندارم
_داداش کاظم نذارین این فیلم پخش شه،فریبا اینا رو نبینه،علی آقا و عسل نبینن،به خدا که طاقت نمیارن دق میکنن.
+خیالت جمع داداش،حواسم هست
_آخ خان داداش،من توی این غربت با غم صادق چجوری دووم بیارم.
خدا میدونه روزها و شبهای من در غربت و تنهایی،دور ازخانواده و باغم سنگین صادق چگونه میگذشت.
ادامه ماجرا در ایران و منزل صادق:
روز سوم عزاداری بود،منزل جای سوزن انداختن نداشت،کسانی اومده بودند که تو عمرم ندیده بودم و نمیشناختم،هر کس در شهر که ماجرا به گوشش خورده بود،پرسان پرسان،آمدندو کنارمون بودند،من آرام و قرار نداشتم ،یا باصدای بلند میگریستم یا یهو میخندیدم و یه دسمال دستم میگرفتم و میگفتم بزارین براپسرم هلپرکه کنم،عروس میارم براش.پسرم لباس دومادی براش خریدم،کل بکشین،دو دسماله (حرکاتی زیبا در هلپرکه کوردی که توسط نفر اول هلپرکه با دو دستمال ظریف و تزیین شده انجام میشه) کنید،من میرم جلو عروسم و پسر شاخ شمشادم دودسماله کنم،با حرکاتم و حرفام همه فکر میکردند از مرگ پسرم دیوانه شدم،حق داشتند اینگونه فکر کنن چون واقعا دیوانه شده بودم،از میان جمعیت زنی میانسال توجهم رو جلب کرد،در زندگیم هیچوقت ندیده بودمش،اما روبرویم ایستاده بود و آرام اشک میریخت،بهم اشاره ای کرد و آمد سمتم،با صدای نرم و آرامی که پر از آرامش بود گفت:
فریبا خانوم من پیامی دارم براتون،
گفتم از کی؟گفت فریبا خانوم من هیچوقت شما رو ندیدم و نمیشناسم،امشب خواب عجیبی دیدم،در خوابم شش مرد با لباسهای سفید و شال سبز در دو طرف مردی بلند قد ایستاده بودند،میدونستم که همه از مردان پاک خدایند ،اون مرد بلند قد که وسطشون بود تمام بدنش باندپیچی بود و چهره نورانی داشت،منو صدا زد و بهم لبخندی زد و گفت: فردا برو پیش مادرم و بهش بگو اینقدر اشک نریزه و نگرانم نباشه من جام خیلی خوبه،حالمم خیلی خوبه،زخمهایم دارن خوب میشن،فقط نگران عسلم،به مادرم بگو مراقب خودش و عسل باشه،
مو به تنم سیخ شد،وقتی اون خانم حرفاش تموم شد مرابوسید و رفت،انگار اونو صادقم فرستاده تا منو آروم کنه،چرا که بعد رفتنش ارامشی عجیب سراسر وجودم فرا گرفت،وضو گرفتم و نمازم خواندم و با خدایم دوباره تجدید میثاق عبودیت کردم و گفتم :خدایا کمکم کن بتونم حق صادقمو بگیرم!
روزها به سختی میگذشتند،تمام خوشبختی و شادی خانواده به یکباره عزا شد.شوهرم، همش گوشه ای کز میکرد و به عکس صادق خیره میشد،من که شب و روز در اتاق صادق بودم و با اشک وآه لابلای وسایل پسرم پرسه میزدم و قربون صدقه ش میرفتم،طفلک دخترم عسل،انکار با پتکی برسرش زده باشند،ضعیف و لاغر شده بود و نه حرف میزد و نه گریه میکرد،انگار روزه سکوت گرفته بود ،لب به چیزی نمیزد،مدرسه نمیرفت،یکروز که من سرگرم تمیز کردن شیشه عکس صادق بودم یهو دخترم از هوش رفت و نقش برزمین شد،انروز بود که فهمیدم درد صادق چنان در وجودم ریشه دوانده که دختر کوچولوی معصومم رو فراموش کردم،سریع به بیمارستان بردیم و چند ماهی تحت نظر روانپزشک بود..و اما ماجرای صادق،تمام رسانه ها پرشده بود از ماجرای مرگ تکان دهنده و وحشیانه صادق بدست دوستانش،بازار شایعات داغ بود و هر کس درمورد انگیزه قاتلان چیزی میگفت،خانواده قاتلان شایعه پراکنی کرده بودند که مسئله ناموسی بوده و مسئله دختری در میان است،درد صادق از طرفی و درد شایعات بی اساس از سویی دیگر دردما را صدچندان کرده بود،از دادگاه و دادگایی شدن هم خبری نبود تا اینکه یک روز...
ادامه دارد.....
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
این داستان واقعی است
: #آخرین_بازدید
#قسمت_دهم
مردم هر کدام به گونه ای حرف میزدند،جراید و فضای مجازی پر شده بود از حرفهای ضد و نقیض،خانواده های قاتلان هم ازین بازار داغ استفاده کرده بودند و مسئله را ناموسی جلوه میدادند تا گروهی که ادعای مثلا غیرت و ناموس دارند را باخود همراه کنند و در و دکانی برای خود درین آشفته بازار مجازی راه بیندازند.بازپرسی از متهمان کماکان ادامه داشت ولی هنوز دادگاهی تشکیل نشده بود،در بازجوییها قضیه دختری رو مطرح کرده بودند که مثلا دوست دختر دانیال بوده و صادق با اطلاع ازین مساله به او پیشنهاد دوستی داده و دختر هم با گفتن این مساله به دانیال،از او خواسته حق این نامردی رابگیرد،اما وقتی از دخترخانم نامبرده بازجویی به عمل آمد،قاطعانه گفت: این اظهارات دروغ است وسال ۹۵ صادق به اوپیشنهاد دوستی داده اما با هم لینک نشدند و بعد از چندین ماه و در اوایل سال ۹۶ دانیال با آن خانم وارد رابطه میشود.و حتی وقتی صادق این را میفهمد به دانیال تبریک میگوید و حرفی از پیشنهاد دوستی خود به ان خانم نمیزند.خانم xاظهارات دانیال را بشدت رد میکند و میگوید که صادق برمکی هیچ مزاحمتی برایش ایجاد نکرده و وارد رابطه او و دانیال نشده است.با این اظهارات،توهم و خیالات باطل دانیال راه به جایی نمیبرد و انگیزه ناموسی بودن مساله بشدت منتفی میشود..اصل ماجرا رادانیال در نهایت اینگونه بیان میکند که چهار دوست بنامهای دانیال دیوانی،سید دانیال زین العابدین ،کمال اصغری و حسین جهانگیری در پارک شهر،باهم جلسه ای تشکیل میدهند و نقشه قتل صادق را میکشند،عصر روز پنجشنبه ۲۶ شهریور ۹۶ که تصمیم پیاده کردن نقشه را میکشند،حسین جهانگیری که آلت قتاله شامل چاقو و ساطور و...را از مغازه پدرش - قصاب- بوده فراهم کرده،به دانیال زنگ میزند و انصراف خود را اعلام میدارد و میگوید،شرمنده دوست من کار واجبی برام پیش اومده ،وسایل رو میارم براتون ولی نمیتوانم همراهتون باشم.و اما اگر قضیه ناموسی ملتفیست پس قضیه چیست؟
از پایگاه خبریهای مختلف با ما تماس میگرفتند و ما،همش درحال تعریف ماجرای صادق بودیم،زندگیمون بشدت بهم ریخته بود.خانه دیگر جای آرامش نبود،پرونده همچنان مسکوت بود و دادگاهی برای این جنایت برپا نمیشد،برادرم امید ،تصمیم گرفت خودش از طریق مجازی دست بکار شود،کمپین خونخواهی صادق را در فضای مجازی راه انداخت و با عکس های صادق و شرح حال وضعیت صادق،از راه دور و در غربت صدای ما و صادق را در رسانه ها منعکس کرد،همه مردم ازین ماجرا متاثر شدند و باما همراه شدند،چند نفر از دوستان از شهر تهران،اعلام امادگی کردند و پیام دادندکه مدیریت و ادمینی پیج صادق رو بدست بگیرند،من یقین دارم که خدا ماموران خود را در لباسهای مختلفی در تمام دنیا پراکنده تا حافظ حق و عدالت برای مردم مستمند و مظلوم باشند و یکی ازین ماموران عدالت و مهربانی را با قلب ما پیوند زد،چهار ماه گذشته بود و صادق وکیلی نداشت،فکر هم نمیکردیم وکیل نیاز باشد چرا که هم توان مالیش را نداشتیم و هم با وجود فیلم واضح و کامل از جنایت ،پس خیالمان راحت بود که حق صادق را میگیریم،غافل از اینکه قانون هزاران پیچ و خم دارد که ما سراز هیچ کدامش درنمیاوردیم.آن روز مستاصل و درمانده بودیم که مردی از جنس ملایک،پیام داد و گفت از فضای مجازی و کمپین از ماجرای صادق خبردار شده،اهل شاهین شهر اصفهان بودوگفت: اگر تا این لحظه وکیلی نگرفتیدتمایل دارم وکالت صادق را برعهده بگیرم.ما با خوشحالی پذیرفتیم و آقای محمدی عزیز بدون هیچ چشمداشتی ،بدون دریافت حتی یک ریال،بزرگی خدا و جوانمردی خود را بما نشان داد.اقای محمدی،برای بار ششم بود که می آمد و اما دادگاه هنوز جواب قطعی شدن وکالت خانواده ما توسط ایشان را نمیداد،وقتی که پرسیدیم گفتند بعلت حساسیت فوق العاده این پرونده ،باید صحت نیت ایشان بررسی شود و برای دادگاه مشخص شود که این آقا که بدون هیچ چشمداشتی وکالت شما را میپذیرد،با خانواده قاتلان در ارتباط نباشد و حق شما ضایع شود!در ششمین رفت و آمداین فرشته زمینی،رسما وکالت صادق مابه ایشان سپرده شد.کمپین همچنان مشغول فعالیت بود،زمان به کندی میگذشت.هفت ماه از قتل صادق میگذشت و من به ظاهر ارام شده بودم.بخاطر نیاز شدید مالی،شوهرم که نگهبان مجتمعی بودبه سر کارش برگشته بود،عسل هم با کمک روانپزشک آرامتر شده بود وچند روزی بود که به مدرسه میرفت.
خانواده ام و اطرافیانم خوشحال بودند که من آرام گرفتم،این را از نگاههایشان میخواندم.آن روز تنها در منزل بودم کلید مغازه رابرداشتم تا بعداز هفت ماه خیاطی را دوباره شروع کنم .گوشی اندرویدی برایم تهیه کرده بودند تا گاهگاهی به کمپین نگاهی بیندازم و از تنهایی دربیام.ناخودآگاه قبل اینکه....
ادامه دارد....
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث_مهدوی
🔴#کلام_امام_زمان_عج
#ای_شیعه_ما
🔸دين براى محمّد است و هدايت از آنِ اميرالمؤمنين؛ زيرا هدايت براى او و در نسل او تا روز قيامت باقى است .
📚الإحتجاج على أهل اللجاج,ج 2 / 486
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
﷽ #احکام_شرعی #احکام_معامله
❓#پرسش
اگر جنسی را بخریم وبه قیمتی گرانتر بفروشیم ایا حلال است.
مثلا ازکسی به من بگوید از روستا برایم گردو بخر
ومن گردورا به قیمت ۲۵تومان بخریم و۳۰تومان به دوستم بفروشیم حلال است؟
📝#پاسخ
اگر وکیل در خرید برای دوستتان نشده باشید (یعنی جنس را بخرید و یکی از مشتری های شما دوستتان باشد یعنی جنس را برای خودتان بخرید و بعد آن را بفروشید) گرانتر فروختن آن جنس (بصورت معقول و منصفانه) به دوستتان اشکالی ندارد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حدیث_مهدوی
🔴#کلام_امام_زمان_عج
#ای_شیعه_ما
🔸دين براى محمّد است و هدايت از آنِ اميرالمؤمنين؛ زيرا هدايت براى او و در نسل او تا روز قيامت باقى است .
📚الإحتجاج على أهل اللجاج,ج 2 / 486
هدایت شده از درمان باآیه های نور الهی وذکرهای گرهگشا
سست ترین کلمه “شانس”است…
به امید آن نباش.
شایع ترین کلمه “شهرت”است…
دنبالش نرو.
لطیف ترین کلمه “لبخند”است…
آن را حفظ کن.
حسرت انگیز ترین کلمه “حسادت”است…
از آن فاصله بگیر.
ضروری ترین کلمه “تفاهم”است آن را ایجاد کن
سالم ترین کلمه “سلامتی”است…
به آن اهمیت بده.
اصلی ترین کلمه “اطمینان”است…
به آن اعتماد کن.
بی احساس ترین کلمه “بی تفاوتی”است
مراقب آن باش.
دوستانه ترین کلمه “رفاقت”است…
از آن سوءاستفاده نکن.
زیباترین کلمه “راستی”است…
با آن روراست باش.
زشت ترین کلمه “دورویی”است…
یک رنگ باش.
ویرانگرترین کلمه “تمسخر”است…
دوست داری با تو چنین کنند؟
موقرترین کلمه “احترام”است…
برایش ارزش قایل شو.
آرام ترین کلمه “آرامش”است به آن برس
عاقلانه ترین کلمه “احتیاط”است…
حواست را جمع کن...
🌱بهلول و داروغه بغداد
روزی داروغه بغداد در اجتماعی که بهلول در آن حضور داشت، گفت: تاکنون هیچ کس نتوانسته است مرا گول بزند.
بهلول گفت: گول زدن تو چندان کاری ندارد، ولی به زحمتش نمی ارزد. داروغه گفت: چون از عهده ات خارج است، این حرف را می زنی و الا مرا گول می زدی.
بهلول گفت: حیف که الان کار دارم و الا ثابت می کردم که گول زدنت کاری ندارد. داروغه گفت: حاضری بروی کارت را انجام بدهی و فوری برگردی؟
بهلول گفت: بله به شرط آن که از جایت تکان نخوری.
داروغه قبول کرد و بهلول رفت و تا چندین ساعت داروغه را معطل کرد و بالاخره بازنگشت.
داروغه پس از این معطلی شروع به غر زدن کرد و گفت: این اولین باری است که این دیوانه مرا گول زد.
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
انسان ها نادان به دنیا می آیند،
نه احمق؛
احمق شدن نیاز به آموزش دارد...!
👤برتراند راسل
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان
🌱حکایت لقمان و میوه ها
روزگاری، لقمان حکیم در خدمت خواجه ای بود. خواجه، غلام های بسیار داشت. لقمان بسیار دانا همواره مورد توجّه خواجه بود. غلامان دیگر بر او حسد می ورزیدند و همواره پی بهانه ای می گشتند برای بدنام کردن لقمان پیش خواجه.
روزی از روزها، خواجه به لقمان و چند تن از غلامانش دستور داد تا برای چیدن میوه به باغ بروند. غلام ها و لقمان، میوه ها را چیدند و به سوی خانه حرکت کردند. در بین راه غلام ها میوه ها را یک به یک خوردند و تا به خانه برسند، همه میوه ها تمام شد و سبد خالی به خانه رسید. خواجه وقتی درباره میوه ها پرسید، غلام ها که میانه خوشی با لقمان نداشتند.
گفتند: میوه ها را لقمان خورده است.
خواجه از دست لقمان عصبانی شد.
خواجه پرسید: «ای لقمان، چرا میوه ها را خوردی؟ مگر نمی دانستی که من امشب، مهمان دارم؟ اصلاً به من بگو ببینم، چگونه توانستی آن همه میوه را به تنهایی بخوری؟!»
لقمان گفت: من لب به میوه ها نزده ام. این کار، خیانت به خواجه است!»
خواجه گفت: «چگونه می توانی ثابت کنی که تو میوه ها را نخورده ای؟ در حالی که همه غلام ها شهادت می دهند که تو میوه ها را خورده ای!»
لقمان گفت: «ای خواجه، ما را آزمایش کن، تا بفهمی که میوه ها را چه کسی خورده است!»
خواجه برآشفت: «ای لقمان، مرا دست می اندازی؟ چگونه بفهمم که میوه ها را چه کسی خورده است؟ هر کسی که میوه ها را خورده است، میوه ها در شکمش است. برای این کار باید شکم همه شما را پاره کنم تا بفهمم میوه ها در شکم کیست.»
لقمان لبخندی زد و گفت: «کاملاً درست است. میوه ها در شکم کسی است که آن ها را خورده است. اما برای اینکه بفهمید چه کسی میوه ها را خورده است، لازم نیست که شکم همه ما را پاره کنید!
لقمان گفت: دستور بده تا همه آب گرم بخورند و خودت با اسب و ما پیاده به دنبالت بدویم.
خواجه پرسید: «بسیار خوب، اما این کار چه نتیجه ای دارد؟»
لقمان گفت: «نتیجه اش در پایان کار آشکار می گردد!»
خواجه نیز فرمان داد تا آب گرمی آوردند و همه از آن خوردند و خود با اسب در صحرا می رفت و غلامان به دنبال او می دویدند.
پس از ساعتی، لقمان و همه غلام ها به استفراغ افتادند. آب گرمی که خورده بودند، هر چه را که در معده شان بود، بیرون ریخت.
خواجه متوجه شد که همه غلام ها از آن میوه ها خورده اند، جز لقمان. خواجه غلام ها را به خاطر خوردن میوه ها و تهمت ناروا زدن به لقمان، توبیخ کرد و لقمان را مورد لطف قرار داد.
آری، وقتی یک بنده ضعیف مثل لقمان، چنین حکمت هایی دارد، پس آفریننده او که خداوند جهان است، چه حکمت ها دارد. و حکمت ها همه در پیش خداوند است.
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان👆👆
هدایت شده از داستان های آموزنده ،بهلول عاقل ضرب المثل
دوستي رو از زنبور ياد نگرفتم
كه وقتي از گلي
جدا ميشه ميره سراغ گل ديگه.
بلكه دوستي رو از
ماهي يادگرفتم
كه وقتي ازآب جداميشه
مي ميره
🖋☕️
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان ومثل👆
─═इई 🍃🌸🍃ईइ═─
#داستان_کوتاه_آموزنده
#آه_مظلوم
ﻣﺮﺩ ﻋﯿﺎﻟﻮﺍﺭﯼ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻧﺪﺍﺭﯼ ﺳﻪ ﺷﺐ ﮔﺮﺳﻨﻪ ﺳﺮ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﯿﻦ ﮔﺬﺍﺷﺖ .
ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺍﻭ ﺭﺍ وادار کرد ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺑﺮﻭﺩ
ﺷﺎﯾﺪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﺼﯿﺒﺶ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪ .
ﻣﺮﺩ ﺗﻮﺭ ﻣﺎﻫﯿﮕﺮﯼ ﺭﺍ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﺯﺩ ﺗﺎ ﻧﺰﺩﯾﮑﯽ ﻏﺮﻭﺏ ﺗﻮﺭ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺭﯾﺎ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﺟﻤﻊ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺵ ﻧﯿﻔﺘﺎﺩ .
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﺑﺎﺭ ﺗﻮﺭﺵ ﺭﺍ ﺟﻤﻊ ﮐﺮﺩ ﻭ ﯾﮏ ﻣﺎﻫﯽ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺵ ﺍﻓﺘﺎﺩ .
ﺍﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﺗﻤﺎﻡ ﺭﻧﺠﻬﺎﯼ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺭﺍ ﺍﺯ ﯾﺎﺩ ﺑﺮﺩ .
ﺍﻭ ﺯﻥ ﻭﻓﺮﺯﻧﺪﺵ ﺭﺍ ﺗﺼﻮﺭ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﮐﻪ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺯ ﺩﯾﺪﻥ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﻏﺎﻓﻠﮕﯿﺮ ﻣﯽ ﺷﻮﻧﺪ؟
ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ می رفت
ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﯿﺰ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺣﻮﺍﻟﯽ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮔﺮﺩﺵ ﺑﻮﺩ .
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺷﺘﻪ ﯼ ﺧﯿﺎﻟﺶ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﮐﺮﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺖ ﭼﯿﺴﺖ؟
ﺍﻭ ﺑﻪ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﻡ ﺍﻧﺪﺍﺧﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺖ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺪﺍﺩ ﻭ ﺣﺘﯽ ﺍﺯ ﺍﻭ ﺗﺸﮑﺮ ﻫﻢ ﻧﮑﺮﺩ .
ﺍﻭ ﺳﺮﺍﻓﮑﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ
ﭼﺸﻤﺎﻧﺶ ﭘﺮ ﺍﺯ ﺍﺷﮏ ﻭ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﺑﻨﺪ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ .
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﺗﻤﺎﻡ ﺑﻪ ﮐﺎﺥ ﺑﺎﺯﮔﺸﺖ ﻭ ﺟﻠﻮ ﻣﻠﮑﻪ ﺧﻮﺩ ﻣﯿﺒﺎﻟﯿﺪ ﮐﻪ ﭼﻨﯿﻦ ﺻﯿﺪﯼ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ .
ﻫﻤﺎﻧﻄﻮﺭ ﮐﻪ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻠﮑﻪ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯿﺪﺍﺩ، ﺧﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﺸﺘﺶ ﻓﺮﻭ ﺭﻓﺖ،
ﺩﺭﺩ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﺩﺭ ﺩﺳﺘﺶ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩ ﺳﭙﺲ ﺩﺳﺘﺶ ﻭﺭﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺩﺭﺩﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺑﺨﻮﺍﺑﺪ .
ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﮐﺎﺥ ﺟﻤﻊ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﻗﻄﻊ ﺍﻧﮕﺸﺖ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﻧﻤﻮﺩﻧﺪ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﻧﮑﺮﺩ
ﺩﺭﺩ ﺗﻤﺎﻡ ﺩﺳﺖ ﺗﺎ ﻣﭻ ﻭ ﺳﭙﺲ ﺗﺎ ﺑﺎﺯﻭ ﺭﺍ ﻓﺮﺍ ﮔﺮﻓﺖ
ﭼﻨﺪﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﻣﻨﻮﺍﻝ ﺳﭙﺮﯼ ﮔﺸﺖ
ﭘﺰﺷﮑﺎﻥ ﻗﻄﻊ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﻭ ﺭﺍ ﭘﯿﺸﻨﻬﺎﺩ ﮐﺮﺩﻧﺪ
ﻭ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻌﺪﺍﺯ ﺍﺯﺩﯾﺎﺩ ﺩﺭﺩ ﻣﻮﺍﻓﻘﺖ ﮐﺮﺩ .
ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺮﯾﺪﻧﺪ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺟﺴﻤﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺁﺭﺍﻣﺶ ﮐﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺑﻪ ﺟﺎﻧﺶ ﺍﻓﺘﺎﺩ
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﺒﺘﻼ ﺑﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ
ﻭ ﻣﺴﺘﺸﺎﺭﺍﻧﺶ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺑﻪ ﮐﺴﯽ ﻇﻠﻤﯽ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﭼﻨﯿﻦ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭ ﺷﺪﻩ
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻼﻓﺎﺻﻠﻪ ﺑﻪ ﯾﺎﺩ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮ ﺍﻓﺘﺎﺩ ﻭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺩﺍﺩ ﻫﺮ ﭼﻪ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻧﺰﺩﺵ ﺑﯿﺎﻭﺭﻧﺪ .
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺟﺴﺘﺠﻮ ﺩﺭ ﺷﻬﺮ ﻣﺎﻫﯿﮕﯿﺮ ﻓﻘﯿﺮ ﺭﺍ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﺍﻭ ﺑﺎ ﻟﺒﺎﺱ ﮐﻬﻨﻪ ﻭ ﻗﯿﺎﻓﻪ ﯼ ﺷﮑﺴﺘﻪ ﺑﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻭﺍﺭﺩ ﺷﺪ
ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﮔﻔﺖ :ﺁﯾﺎ ﻣﺮﺍ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ
ﺁﺭﯼ ﺗﻮ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺴﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﮐﻪ ﺁﻥ ﻣﺎﻫﯽ ﺑﺰﺭﮒ ﺍﺯ ﻣﻦ ﮔﺮﻓﺘﯽ
- ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﻣﺮﺍ ﺣﻼﻝ ﮐﻨﯽ .
- ﺗﻮ ﺭﺍ ﺣﻼﻝ ﮐﺮﺩﻡ .
- ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻫﯿﭻ ﻭﺍﻫﻤﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮﯾﯽ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻣﺎﻫﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﭼﻪ ﮔﻔﺘﯽ ؟؟؟
ﮔﻔﺖ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻧﮕﺎﻩ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ :
ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ
ﺍﻭ ﻗﺪﺭﺗﺶ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩ،
ﺗﻮ ﻫﻢ ﻗﺪﺭﺗﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺍﻭ ﻧﺸﺎﻥ ﺑﺪﻩ
ﺍﯾﻦ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺳﻼﺣﻬﺎﯼ ﺭﻭﯼ ﺯﻣﯿﻦ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﻣﯿﮑﻨﺪ،
ﺍﯾﻦ ﺳﻼﺡ ﺳﻼﺡ ﺩﻋﺎﺳﺖ...
http://eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727
داستان وضرب المثل وسخن بزرگان