-1132847359_-1975220878.mp3
13.84M
🎙خار و میخک
💠اثر شهید یحیی سنوار
قسمت هفتم7⃣
https://eitaa.com/tahataneaatahataneaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هشدار.مراقب باش.
هر دم ازین باغ بری می رسد
کاشت ناخن کم مصیبت بود😔
اصلا این چیزا به فرهنگ اصیل ایرانی میخوره⁉️
بشنویم حرفای فریب خورده ها رو
بازار گرم جراحیهای زیبایی در واحدهای اجارهای!
https://eitaa.com/tahataneaatahataneaa
✅️کپی حلال
۔(5).mp3
3.72M
🔷 داستان تشرف شماره 24
🔴 تشرف علامه حلی (ره) و عنایت حضرت در تالیف کتاب الفین توسط علامه در جهت اثبات حقانیت تشیع
🎙#ابراهیم_افشاری
𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍
🏴
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
https://eitaa.com/tahataneaatahataneaa
══❈═₪❅🏴❅₪═❈══
7.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
از سردار دلها بشنوید ...
«اگر کسی ملتی را نسبت به این خطر بی تفاوت کند، نسبت به ریختن خون فردای این ملت شریک است.»
✅ منتشر بفرمایید 🇮🇷 |
https://eitaa.com/tahataneaatahataneaa
🌷امشبم را به نام تو متبرک میکنم 🌷
میهمان امشب 👇👇
شهید والا مقام
🌷عبدالله میثمی🌷
🌷حمد و توحید و ۱۴ صلوات 🌷
🌷 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم 🌷
https://eitaa.com/tahataneaatahataneaa
🇮🇷 |✤
تو روضه های حضرت زهرا(س) ازخود بی خود ميشد، صیحه ای میزد و از حال میرفت!
برا همين معمولا جلسه بهم میخورد!
برخی دوستان که دلخور بودن، رفتند پیش آیت الله بهجت(ره) و از استاد خواستند تذکری به آقا رحمت الله بدهند.
آیت الله بهجت گفتند: آشیخ رحمت الله چیزهایی میبینه که استادش هم نمیبینه!!!
قبل از شهادتش با اصرار یکی از دوستانش به شرط اینکه تا زنده هست جایی نقل نکنه، گفته بود که: علت منقلب شدنم تو روضه، اینه که با چشم خودم میبینم حضرت زهرا(سلامالله علیها) وارد روضه میشن، زیر یک بغلشون رو حضرت زینب(سلامالله علیها) و زیر بغل دیگرشون را حضرت ام کلثوم(سلامالله علیها) گرفتند...
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْرَ
┅❅⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱⊰⊱⊰𑁍⊱❅┅
اَلٰا بِـذِكْـرِٱللّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
✤|➟https://eitaa.com/mahdvioon🇮🇷 |✤
کانال هیئت الزهرا سلام الله علیها
روایت دلدادگی قسمت ۹۰🎬: فرنگیس با شادیی کودکانه ، کنارهٔ کوه را که چشمه ای گورا بود، نشان کرد و با
روایت دلدادگی
قسمت ۹۱🎬:
همانطور که بهادرخان غرق شنیدن سخنان فرنگیس بود و فکر میکرد ، آن دلبری که فرنگیس می گوید جز خودش کسی نیست و خندهٔ گل گشادی روی لبانش نشسته بود.
ناگهان اسب فرنگیس که در همان حوالی مشغول چریدن بود ،شیهه ای بلندی کشید و به طرفشان آمد ، بهادرخان از ترس اینکه مبادا فرنگیس از وجودش باخبر شود ، با یک جست به روی اسبش پرید و به سرعت از آنجا دور شد.
بهادر خان ذهنش سخت درگیر بود و باید از قضیه سر درمی آورد ، پس به جای اینکه به سمت عمارت پدرش که در همان نزدیکی ها بود برود ، راه اسب را کج کرد و به طرف عمارت شاهی رفت .
بهادر خان اینقدر گیج و مبهوت بود که فراموش کرده بود ، روی خود را بپوشاند،چون او هم به طور ناشناس آمده بود و دوست نداشت کسی از وجودش در اینجا خبردار شود.
بهادر خان اسب را هی کرد و وقتی به خود آمد که خودش را جلوی عمارت سفید و زیبای شاهانه دید و سرو گل بود که لبخندزنان به او نزدیک میشد.
بهادرخان که قبلا برای اینکه به فرنگیس نزدیک شود ، قاپ این پیرزن دایه را دزدیده بود و چندین بار انگشتر و النگوی طلا برایش هدیه داده بود ، پس رابطه ی خوبی با سروگل داشت و خیالش از جانب این پیرزن راحت بود.
سروگل همانطور که چارقدش را روی سرش مرتب می کرد رو به بهادرخان گفت : به به ،شما کجا و اینجا کجا؟!
مگر نباید اینک در خراسان حضور داشته باشید و بعد ناگهان حرفش را خورد و ادامه داد: نکند....نکند فرار فرنگیس و برهم زدن مجلس عروسی و آمدنش به اینجا بی ربط به وجود شما در شکارگاه نباشد؟!
بهادرخان که حالا بدون اینکه حرفی بزند به تمام وقایع آگاه شده بود ، با قهقه ای بلند ، سلامی بلندتر کرد ، او اینک خود را مثال پرنده ای سبکبال میدید که در آسمان آبی بختش درحال پرواز بود ...
او رو به پیرزن گفت : به کسی نگو که مرا در اینجا دیده ای و سپس افسار اسب را به سمت چمنزار زیبای پیش رویش کج کرد و همانطور که با خود می گفت : او مرا دوست دارد و به خاطر من جشن عروسی با مهرداد را بهم زده....از سروگل دور شد...
سرو گل که صدای سم اسب، به گمان اینکه شاهزاده خانم برگشته، او را به بیرون عمارت کشیده بود و با دیدن بهادرخان تعجب کرده بود ، تا حال این مرد جوان را دید ....سری تکان داد و همانطور که به طرف عمارت می رفت با خود می گفت : آدم سر از کار شما جوان ها در نمی آورد ، اما براستی شما زوج خوبی برای هم می شوید و عجب عشق آتشینی بهم دارید، یکی مجلس عروسی را بهم می زند و آن دیگری در انتظار یار کوه و دشت را می پیماید....
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨💦