بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷#مـعـرفـی_شــهــدا
شهـیـد امیر حاج امینی
نام پدر:نظرعلی
تاریخ تولد:۱۳۴۰/۱۱/۵
محل تولد:ساوه
تاریخ شهادت:۱۳۶۵/۱۲/۱۰ در عملیات کربلای ۵ در شلمچه
مسئولیت در جبهه:بیسیم چی گردان نصر لشگر ۲۷ محمدرسول الله( ص)
🌷#خـاطـره_شــهــیــد
بچه ها خیلی روحیه شون کسل بود؛آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگی بچه ها شده بود. یه دفعه صدای شادی بچه ها بلند شد.برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگه اومدن خط برا سرکشی،بچه ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه شون کلاً عوض شد. ۱۰، ۲۰ دقیقه بیشتر نگذشته بود که یه خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبی بلند شده بود؛همینکه گرد و غبار نشست دوربینم رو برداشتم تا ببینم چه خبره. رفتم جلوتر که این صحنه رو دیدم.دو تا عکس ازش گرفتم، یکی از تموم بدنش،یکی از صورتش (همون عکس معروف) یه قطره خون رو لبش بود. دیدم امیر تو اون حالت تا حال خودشه و داره زیر لب زمزمه ای می کنه.رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم.همون موقع بود که شهید شد
🌷#وصــیــت_نــامــه
بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر،به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود: خدایا! عاشقم کن
دنیا برای ضعیف نفسان،یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است. خوشا آن کس که به یاری او،در این گرداب هلاک گردد.
"اگر به واسطه خونم حقی بر گردن دیگران داشته باشم
به خدای کعبه قسم از مردان بی غیرت و زنان بی حیا نمیگذرم."
🌼شـادی روح پـاک هـمـه شهیدان
و شهید امیر حاج امینی صـلوات
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفـی_شــهــدا
شهید عبدالمطلب اکبری
تاریخ شهادت :1365/12/04
#خــاطــره_شــهــیـــد
آمد کنارم نشست و گفت: «حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟»
گفتم: «بفرمایید»
عکس یه جوون بهم نشون داد و گفت: «اسمش عبدالمطلب اکبری بود. زمان جنگ توی محلهی ما مکانیکی میکرد و چون کر و لال بود خیلیها مسخرهاش میکردند. یک روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش "غلامرضا اکبری".
عبدالمطلب کنار قبر پسر عمویش با انگشت یک چارچوب قبر کشید و رویش نوشت: "شهید عبدالمطلب اکبری".
ما تا این کار او رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردنش. عبدالمطلب هم وقتی دید مسخرهاش میکنیم و به او میخندیم بنده خدا هیچ نگفت.
فقط نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش را پاک کرد.
بعد سرش را انداخت پائین و آرام از کنارمان بلند شد و رفت.
فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگر ندیدیمش.
۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش را آوردند.
جالب اینجا بود که دقیقا همانجایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش را کشیده بود و ما مسخرهاش کرده بودیم.
وصیت نامهاش خیلی سوزناک بود
👇💔
" بسم الله الرحمن الرحیم "
یک عمر هر چی گفتم به من میخندیدند.
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند.
یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف میزدم.
آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد.»
راوی
حجتالاسلام انجوی نژاد
🌸شادی روح پاکش صلوات 🌸
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفـی_شــهــدا
شهید عبدالمطلب اکبری
تاریخ شهادت :1365/12/04
#خــاطــره_شــهــیـــد
آمد کنارم نشست و گفت: «حاج آقا یه خاطره برات تعریف کنم؟»
گفتم: «بفرمایید»
عکس یه جوون بهم نشون داد و گفت: «اسمش عبدالمطلب اکبری بود. زمان جنگ توی محلهی ما مکانیکی میکرد و چون کر و لال بود خیلیها مسخرهاش میکردند. یک روز با عبدالمطلب رفتیم سر قبر پسر عموی شهیدش "غلامرضا اکبری".
عبدالمطلب کنار قبر پسر عمویش با انگشت یک چارچوب قبر کشید و رویش نوشت: "شهید عبدالمطلب اکبری".
ما تا این کار او رو دیدیم زدیم زیر خنده و شروع کردیم به مسخره کردنش. عبدالمطلب هم وقتی دید مسخرهاش میکنیم و به او میخندیم بنده خدا هیچ نگفت.
فقط نگاهی به سنگ قبر کرد و با دست، نوشتهاش را پاک کرد.
بعد سرش را انداخت پائین و آرام از کنارمان بلند شد و رفت.
فردای اون روز عازم جبهه شد و دیگر ندیدیمش.
۱۰ روز بعد شهید شد و پیکرش را آوردند.
جالب اینجا بود که دقیقا همانجایی دفن شد که برای ما با دست قبر خودش را کشیده بود و ما مسخرهاش کرده بودیم.
وصیت نامهاش خیلی سوزناک بود
👇💔
" بسم الله الرحمن الرحیم "
یک عمر هر چی گفتم به من میخندیدند.
یک عمر هر چی میخواستم به مردم محبت کنم، فکر کردند من آدم نیستم و مسخرهام کردند.
یک عمر هرچی جدی گفتم شوخی گرفتند، یک عمر کسی رو نداشتم باهاش حرف بزنم، خیلی تنها بودم.
اما مردم! حالا که ما رفتیم بدونید، هر روز با آقام امام زمان عج حرف میزدم.
آقا خودش بهم گفت: تو شهید میشی. جای قبرم رو هم بهم نشون داد.»
راوی
حجتالاسلام انجوی نژاد
🌸شادی روح پاکش صلوات 🌸
بسم رب الشهدا و الصدیقین
🌷 #مـعـرفـی_شــهــدا
شهید امیرعلی محمدیان
تاریخ تولد: ۱۳۷۱
تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۰ / ۱۳۹۴
محل تولد: تهران
محل شهادت: سوریه
🌷 #خـــاطـــره_شـــهــیـــد
⚡️مادرش←
اميرعلی دربارهی كارهايی كه میكرد خيلی حرف نمیزدو كسی هم نمیدانست كه او حقوقش را خرج نيازمندان میكند
تنها دارايی اميرعلی يک موتور بود كه آن را هم با قرض خريده بود وقتی هم رفت به من سفارش كرد اگر برنگشتم آن را بفروشيد و بدهیهای مرا بدهيد
از همه خداحافظی كرد و حلاليت طلبيد مدت زيادی در سوريه نبود كه خبر شهادتش را آوردند
⚡️ همرزم←
دشمن كه حمله كرد هركدام از ما پناه گرفتيم اميرعلی پايش تير خورد و روی زمين افتاد خواستيم كمكش كنيم، نگذاشت.
گفت برويد، من خودم را به شما میرسانم اما ديگر کسی او را ندید
اميرعلی خيلی حضرت فاطمه(سلام الله) را دوست داشت
و هميشه میگفت دلم میخواهد مثل مادرم حضرت زهرا سلام الله گمنام باشم
⚡️راوی←
او تعزیه خوان بود و در روز عاشورا به جهت اینکه درشت اندام بود همواره در تعزیه ها نقش شمر لعنت الله علیه را اجرا میکرد
اما وقتی خیمه ها را آتش می زدند گوشهای مینشست و اشک میریخت
او در سوریه به دست تکفیریها به شهادت رسیدو پیکرش پیدا نشد و مفقود ماند
بعد از 5 سال پیکرش تفحص و بهمن ماه ۱۴۰۰ به وطن آمد
و در سالروز شهادت حضرت زینب سـلام الله به خاک سپرده شد
شـادی روح پــاک هــمـه شهیدان
و #شهید_امیرعلی_محمدیان صـلوات🌼
💚 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل الفرجهم💚