◾️روز شمار حوادث منتهی به شهادت #حضرت_زهرا سلام الله علیها - #تقویم_شهادت
🔷 اعتراف عمر
🔹عمر در نامهای که به معاویه نوشت چنین نقل میکند: « فاطمه پشت درب آمد، ایستاد و گفت: ای گمراهان دروغگو! چه میگویید و چه میخواهید؟
➖ گفتم: ای فاطمه! منم عمر.
➖ گفت: چه میخواهی؟
➖ گفتم: چرا پسر عمویت تو را برای پاسخگویی فرستاده و خود پشت پرده نشسته است؟
➖ گفت: ای بدبخت! طغیان و سرکشی تو مرا از خانه بیرون آورده است تا حجت و دلیل بر تو و بر هر گمراهی ثابت شود.
➖ گفتم این یاوهها و حرفهای زنانه را کنار بگذار و به علی بگو بیرون بیاید!
➖ فاطمه گفت: محبت و احترامی در بین نیست؛ ای دومی! آیا مرا از حزب شیطان میترسانی، با اینکه حزب شیطان ضعیف است؟!
➖ گفتم: اگر علی بیرون نیاید، هیزم فراوانی میآورم و خانه را با هرکه در آن است، میسوزانم تا اینکه برای بیعت بیاید.
▫️ پس تازیانه قنفذ را گرفته، بر او زدم و به خالد بن ولید گفتم: تو و همراهانت به سرعت بروید و #هیزم جمع کنید!
➖ فاطمه گفت: ای دشمن خدا و دشمن رسول خدا و دشمن امیرالمؤمنین! پس دستش را بر در گذاشت تا مانع من از باز کردن در شود.
▫️ به طرف در رفتم، استقامت کرد؛ با #تازیانه بر دستهایش زدم، به دردش آورد، صدای ناله و گریهاش را شنیدم. نزدیک بود دلم بسوزد و برگردم که به یاد کینههای علی و حرص و ولع او در ریختن خون بزرگان عرب و نیرنگ محمد و سحرش افتادم!
▪️ در حالی که او خود را به در چسبانده بود و در را سپر خود کرده بود تا مانع شود، با تمام توان لگدی به در زدم. ناگهان فریادی کشید که گمان کردم مدینه زیر و رو شد، و صدا زد: ای بابا! ای رسول خدا! با حبیبه و دخترت این چنین رفتار میشود! آه ای فضه، مرا بگیر! به خدا قسم فرزندی که در شکم داشتم کشته شد! صدای نالهاش را از درد سقط در حالی که به دیوار تکیه داده بود شنیدم. در را باز کردم و داخل شدم. به من چنان رو کرد که چشمهایم تاریک شد. از روی مقنعه طوری بر دو گونهاش زدم که گوشوارهها پاره شد و به زمین ریخت.»
❗️ألا لعنة الله علی القوم الظالمین
📚 حقیقت مکتوم، محمد میرزامحمدی، ص ۱۷۰ تا۱۷۲
الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/tahavaliasr
@tahavaliasr