#دوست_آسمانی_من
🔹 #شهید_چمران موقع حضورشان در لبنان، مرکزی زده بودند و از یتیمان لبنانی مراقبت میکردند.
این بچهها شهید چمران را مثل پدرشان دوست داشتند و حاضر بودند برایش بمیرند.
🔰 خانمش میگوید: یک وقت مادرم یک غذای گرم و خوبی را پخته بود برای من و مصطفی. مصطفی دیر وقت آمد خانه. بهش گفتم: بیا این غذا را بخور! آمد بنشیند بخورد برگشت از من پرسید: آیا بچهها هم از همین غذا خوردند؟ من گفتم: نه، بچهها غذای یتیم خانه را خوردند، این غذا را مادرم پخته برای شما، شما بنشین بخور!
💢 چمران با تمام گرسنگی و ولعی که برای خوردن این غذا داشت، آن را کنار گذاشت و گفت: نه! ما قرار گذاشتیم فقط غذایی را بخوریم که بچهها بخورند!
گفتم: بچهها که الآن خواب هستند، شما هم که همیشه رعایت میکنی، حالا این دفعه مادر من غذا درست کرده، بخور دیگر!
🌸 شروع کرد به اشک ریختن و گفت: بچهها خواب هستند، #خدای_بچهها_که_بیدار_است‼️
📚 خاطرات همسر #چمران
↶【به ما بپیوندید 】↷
https://eitaa.com/tahavaliasr
@tahavaliasr