📚#داستان_کوتاه
مردی با همسرش به پیکنیک میروند.
پس از اینکه خودروی خود را در کنار جاده پارک میکنند، زن خطاب به مرد میگوید: بریم بشینیم زیر اون درخت.
اما مرد میگوید: نه! همین وسط جاده امنتره! زود زیرانداز رو پهن کن!
زن میگوید: آخه اینجا که ماشین میزنه بهمون!
ولی مرد با اصرار وسط جاده زیرانداز را پهن میکند و مینشینند وسط جاده!
بعد از مدتی یک تریلی با سرعت به سمت آنها میآید و هرچه بوق میزند، آنها از جایشان تکان نمیخورند؛ کامیون هم مجبور میشود فرمان را بپیچاند و مستقیم به همان درختی که در آن نزدیکی بود اصابت میکند.
مرد که این صحنه را میبیند، رو به زنش میگوید: دیدی گفتم وسط جاده امنتره! اگه زیر اون درخت بودیم الان هر دومون مُرده بودیم!!!
#نتیجه_اخلاقی
👈برخی از افراد تحت هیچ شرایطی نمیخواهند اشتباه خود را بپذیرند و همیشه بهشکلی کاملاً حق به جانب صحبت میکنند؛اگر هم اتفاقی بیُفتد شروع به فرافکنی کرده و دیگران را مقصر میدانند.
.............
حکایت عده ای ازرإی دهندگان به روحانی است ،میگن اگه به روحانی رای نمیدادیم ، وضع اقنصادیمون بدترمیشد ولی حالا وضعمون خوب شده
وگرنه دلارمیشد۳۰ هزارتومان،وبنزین ۱۰هزارتومان ،
توهم و جهالت درد بزرگی است.
سیدحسین
✅کتاب اخلاق
حجّت الاسلام حاج حسن نوری همدانی از آیت الله ملاّ علی همدانی نقل فرمودند: حاج ملاّ مهدی نراقی کتاب اخلاق خود را تصنیف کرد و به نجف فرستاد، علما تحسین کردند. ایشان برای (زیارت) به نجف اشرف مشرّف گردید، علما از او دیدن کردند ولی سید مهدی بحرالعلوم به دیدن او نیامد.
مدّتیگذشت، سرانجام نراقی فرمود: من به دیدن ایشان میروم. وقتی به دیدن او رفت، جمعی خدمت سید بودند و سید ایشآن را خوب تحویل نگرفت. برای بار دوم خدمت سید رفت، باز سید ایشان را تحویل نگرفت. بار سوم خدمت سید رفت، دید سید خودش نزد در آمد و از او استقبال گرمی کرد و او را جای خود نشاند و احترامات لازمه را به جا آورد، از سید پرسید: چطور در دفعات قبل، برخورد شما اینطور نبود؟!
سید فرمود: من کتاب اخلاق شما را خواندم و خوشم آمد، ولی پیش خود گفتم: کسی که اخلاق مینویسد، باید قبلاً خودش مهذّب باشد و میخواستم ببینم شما مهذّب هستی یا نه؟! فهمیدم رفتار من در روحیه شما اثر سوئی نداشت و این علامت تهذیب و شایستگی شما برای نوشتن کتاب اخلاق است.
🔰روزنه هایی از عالم غیب ؛ آیت الله محسن خرازی؛ ص 300
#داستان_کوتاه
🌼 الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
1⃣ با معرفی هر #متن_کوتاه دیگران را در زمينه سازی ظهور سهیم کنیم.
⬇️⬇️
🆔 @m_serat
📚 #داستان_کوتاه
"کرامت امام رضا در حق دزد"
✍تو "تبریز" و قبل انقلاب یه گروه تصمیم گرفتن برن "پا بوس امام رضا" علیه السلام.
رئیس کاروان چند روز قبل حرکت تو خواب دید که امام رضا فرمودند داری میای "ابراهیم جیب بر" رو هم باخودت بیار.
🔸"#ابراهیم_جیب_بر_کی_بود؟!"
از اسمش معلومه "دزد مشهوری" بود تو تبریز که حتی کسی جرأت نمی کرد لحظه ای باهاش همسفر بشه چون سریع جیبشو خالی می کرد!
🔹حالا امام رضا در خواب بهش گفته بودند اینو با "خودت بیارش مشهد!"
رئیس کاروان با خودش گفت:
خواب که "معتبر" نیست تازه اگه من اونو بیارم کسی تو "کاروان" نمیمونه همه "استعفا" میدن میرن یه کاروان دیگه پس بیخیال!
🔸اما این خواب دو شب دیگه هم تکرار شد و رئیس چاره ای ندید جز اینکه بره "دنبال ابراهیم."
رفت "سراغشو" بگیره که کجاس، بهش گفتند؛ تو فلان محله داره میچرخه برو اونجا از هر کی سوال کنی "نشونت" میده.
بالاخره پیداش کرد!
🔹گفت: ابراهیم میای بریم مشهد؟
(ولی جریان خوابو بهش نگفت)
ابراهیم گفت: من که پول ندارم تازه همین ۵۰ تومن هم که دستم میبینی همین الان از یه "پیرزن دزدیدم! "
رئیس گفت: عیب نداره تو بیا من "پولتم میدم."
🔸فقط به این شرط که حین سفر "متعرض" کسی نشی بعد که رسیدیم مشهد، "آزادی!"
ابراهیم با خودش گفت؛ باشه اینجا که همه منو میشناسن نمیشه دزدی کرد بریم مشهد یه خورده پول "کاسب" شیم.
🔹کاروان در روز معینی حرکت کرد وسطای راه که رسیدن "دزدای سر گردنه" به اتوبوس "حمله کردن" و "جیب" همه و حتی ابراهیم که جلوی اتوبوس نشسته بود رو "خالی کردن" و بعدم از اتوبوس پیاده شدن و رفتن!
اتوبوس که قدری حرکت کرد و در حالی که همه گریه میکردن که دیگه پولی برای برگشت ندارن، ابراهیم یکی یکی همه رو اسم میبرد و بهشون میگفت؛ از شما چقدر "پول دزدیدن" و بهشون میداد!
🔸رئیس گفت:
"ابراهیم تو اینهمه پول از کجا آوردی؟!"
ابراهیم خندید و گفت:
وقتی "سر دسته دزدا" داشت از ماشین پیاده میشد همون لحظه جیبش رو "خالی کردم" و اونم نفهمید و از اتوبوس پیاده شد!
🔹همه "خوشحال" بودن جز رئیس کاروان که زد زیر گریه و گفت:
"ابراهیم میدونی واسه چی آوردمت؟"
چون "حضرت به من فرمودن،"
حالا فهمیدم "حکمت" اومدن تو چی بوده؟
ابراهیم یه لحظه دلش تکون خورد گفت:
یعنی "حضرت" هنوز به من "توجه" داره؟
🔸از همونجا "گریه کنان" تا "مشهد" اومد و یه "توبه نصوح" کنار قبر حضرت کرد و بعدم با "تلاش و کار حلال،" پولایی رو که قبلا "دزدیده بود"" میفرستاد تبریز و حلالیت می طلبید."
و در آخر هم در مشهد الرضا (ظاهرا مکانش نامعلومه) به رحمت خدا رفت...
مشهد...
روبروی ایوان طلا...
خیره به گنبد طلا...
اللهم صلي عليٰ عليِ بْنِ موسَي الرِضَا المرتضي....