از تیری که به کتفش خورده بود، درد جانکاهی برایش مانده بود. یک روز که داشت از انبارهای لشکر بازدید میکرد، چند جوان بسیجی را دید که با حاج امرالله، مسئول انبار، داشتند بار یک کامیون را خالی میکردند. وقتی حاج امرالله، مهدی را میبیند که کناری ایستاده، خطاب به او میگوید: آهای جوان، چرا ایستادهای و ما را تماشا میکنی؟ تا حالا ندیدهای بار خالی کنند؟ یادت باشد آمدهای جبهه که بار خالی کنی. مهدی گفته بود: بله؛ چشم.
بعد، گونیهای سنگین را روی آن کتف دردخیز انداخت و کمک کرد. بعد از چند ساعتی که حاج امرالله را متوجه میکنند که این جوان، کسی جز فرمانده لشکر نیست، به عذرخواهی جلویش میایستد. مهدی باکری فقط میگوید: حاج امرالله، من یک بسیجیام.
#شهید_مهدی_باکری
🇮🇷#انتشار_حداکثری_با_شما انشاءالله
🇮🇷#امام_زمان
🇮🇷#بصیرت
🇮🇷#لبیک_یا_امام_خامنه_ای
🇮🇷#یا_فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها
🇮🇷#جهاد_تبیین
نشـرپـیامصـدقهجـاریهاست انشاءالله
✅شادی ارواح طیبه شهدا و سلامتی فرمانده صلوات🇮🇷
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَے مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فـَرَجَهم
°•🌹↷ با ما همراه شوید انشاءالله 👇🇮🇷
https://eitaa.com/tahlilesyasi ایتا
https://rubika.ir/tahlilesyasi روبیکا
https://ble.ir/tahlilesyasi بله
یاعلیمدد
┅─═इई 🌺🌼🌼🌺ईइ═─┅