6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ #عوارض_خودارضایی_کی_ازبین_میره؟! ]
☑️ پاسخ :
♻️بستگی داره که چند سال این کارو انجام میداده و در هفته چند نوبت بوده و به چه شکل بوده و خود شخص چه مزاج و مقاومتی داره...
♻️بطور کلی، خیییییلی از عوارض جبران پذیر میباشند و بعد از حدود یکسال از ترک، تماما خوب میشن😍
🔻مثل گودی چشم
🔻کمر درد
🔻ضعف بدن
🔻از دست دادن زیبایی
🔻ریزش مو
🔻سر درد
🔻ضعف حافظه
🔻ضعف بینایی
🔻شنیدن صدای وز وز در گوش
🔻پیری زودرس
🔻و... بعد از مدتی بطور کامل خوب میشن😍✌️🏻
⚠️ولی بعضی از عوارض مثل زودانزالی، سرطان پروستات و ضعیف شدن اسپرم، به این زودی خوب شدنی نیستند اما بازم میشه با مراجعه به پزشک یا بعد ازدواج درمانشون کرد.👌🏻
⚠️مثلا برای درمان زودانزالی بعد از ازدواج به پزشک متخصص مسائل زناشویی یا سکسولوژیست مراجعه میکنید و با راهکارهایی که بهتون میدن تا حدود زیادی این مشکل حل میشه...
🎁حتی ممکنه این آسیب هم بعد از ترک بدون مراجعه به پزشک خوب بشه... مورد داشتیم که همینطوری فقط با ترک خوب شده😉
♻️فقط باید زود تصمیم به ترک گرفت تا عوارض بیشتر و بدتر از اینی که هست نشه... تا دیر نشده ترکش کن دوست من.👊🏼
⚠️همین الان‼️
@tahzibe
خدا چه ما قدرشو بدونیم چه ندونیم،
رحمتش رو نصیبمون میکنه..!
و خیلی وقتا غافلگیرمون هم میکنه!
پس چرا اگر دنبال معجزه ایم
حتی سعی هم نمی کنیم که یک قدم بهش نزدیک تر بشیم؟
#امتحانش_کن_رفیق😉
تهذیب نفس
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم٨ ✌🔸🚩🌺🚩 یه جوانی بهم میگفت: حاج آقا یه روز نماز صبح میخوندیم خیلی باحال
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخونیم٩
💠💠💠✅
چرا بعضیا سختشونه نماز بخونن؟!
✴
نماز برای چیه؟!
"برای اینه که حالتو رو بگیره!"
🌠🌠🌠
برای اینکه یه دفه ای وسط کار و بارت تو رو از این کار و بار در بیاره بگی الله اکبر
🙌
" نماز تو مرحله اول رعایت ادب است نه عشق بازی با خدا"
👆
(یکی از مهمترین جملات بحث نماز)
🌋🌌☔
"نماز توی مرحله اول سختی دادن به خود است نه خوشی داشتن معنوی"
💢💢💢
خداوند متعال می دونست ما عاشق اون نیستیم
خداوند متعال می دونست ما عارف به او نیستیم
خداوند متعال می دونست با چهل سال عبادت آدم کم کم شیرینی گفتگوی با خدا را می چشه.
💧💦💥💫
اونوقت طرف نشسته به من میگه:
من چیکار کنم از نماز خوندم لذت ببرم!!!
😳
❓❕❔❗
این آدم دنبال نماز که نیست، دنبال هوسرانی خودشه...
👆👆🔴🔴🔴
میخواد همه ی زندگیش پر از شیرینی باشه...
❗❌〽
فکر کرده نماز خوندن هم مثل کارتون تام و جری هست که وقتی می شینه پاش یه دفه ای مست بشه! مسحور بشه!
مثل فیلم سینمایی هست!
🏧🔝
بابا خدا اگه می خواست، میتونست برای آدم های ابتدایی نماز رو شیرین قرار بده تا جذب کنه..
اما اتفاقا خدا حال همه رو گرفته با نماز...
✳⛔🚸🚸🚸
لطفا حداقل نگاهتون رو به نماز تغییر بدید...
نمیدونید چه تعداد جوان نماز نمیخونن فقط بخاطر این که نماز رو اشتباه بهشون یاد دادن!
فکر میکنن حتما باید از نماز لذت ببرن و حالا که لذت نمیبرن فکر میکنن نمازشون به درد نمیخوره!
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجـ 🌺🍃
@tahzibe
دیدی یه وقتایی میشه بدجوری کارت گیره بعد یکی میاد بهت میگه فلانی غصه نخور من حلش میکنم ! تا منو داری غم نداری
توام خیلی خوشحال میشی و ازش کلی تشکر میکنی حتی مورد داشتیم هر چی طرف امر میکرد درجا انجام میداده که مبادا ناراحت بشه و کار اینو راه نندازه !
اگه به اندازه ای که به #همنوع خودت ایمان داشتی که میتونه کارتو راه بندازه به #خدای_خودت ایمان داشتی دیگه هیچ وقت خودتو #بنده ی #همنوعت نمیکردی !
بنده ی کسی نمیشدی که نگران باشی نکنه الان یه چیزی بگم بهش بربخوره یا لج کنه کارمو درست نکنه ! نگران نباشی که نکنه نتونه یا نخواد هر کاری از دستش برمیاد انجام بده !
گوش کن دوست من .....
خدا خودش بهمون قول داده گفت من مولا و سرپرست مؤمنان هستم!
گفته تو دعا کن من خودم ضامن مستجاب شدنش هستم !
گفته در مقابل مشکلاتت صبر کن منو داری دیگه از هیچی نترس !
یکم ازش تشکر کن، قربون صدقه اش برو...
ببین اون موقع چجوری برات سنگ تموم میذاره ......
حواست باشه که خدا ارحم الراحمین هست و زود میبخشه، مثل بنده هاش نیست
#خدایا_بغلم_کن
تهذیب نفس
رفتار همشون با من عالی بود... با اینکه همشون قاتل و زندانی با جرمای سنگین بودن اما عین یه داداش با م
#داستان آموزنده ازسفیرابلیس تاسفیرپاکی
#قسمت سوم
میدونی مشکل همشون چی بود؟عدم درک ...عدم عزت نفس...عدم هدف...
وگرنه اگه این چیزارو داشتن هیچوقت کارشون به اینجاها نمیکشید...یکیشون همش خواب بود...بهش گفتم داداش چرا انقدر میخوابی ؟ گفت دست خودم نیست...
من فکر میکردم ۲۹ سالشه...اما وقتی رو تابلو سنشو دیدم فهمیدم ۱۷ سالشه...خیلی تعجب کردم...گفتم چرا اینجوری شدی ؟ گفت بخاطر شیشست..
بچه ها...بدترین مواد مخدر شیشست...
وقتی میکشی دیگه هیچی نمیفهمی...یه چیزی بگم بخندیم؟یکی شیشه زده بود بعد خودش با پای خودش رفت خودشو به پلیس لو داد و گفت : من کلی موتور
دزدیدمبعدش اومده بود تو سلول هی میگفت این کشتی چرا انقدر تکون تکون میخوره
اقا رسما چت کرده بود...کال مشکل اصلی کج روی های من نوع تربیتی بود که میشدم...کال برای
تر بیت من وقتی گذاشته نشد توسط پدر و مادرم.همینجوری الکی بزرگ شدمبعد توبه کردنم زمین زیاد خوردم اما پا میشدم و ادامه میدادم و درس میگرفتم..عذاب وجدان
خودمو با یاد خدا آروم میکردم . کال یاد خدا وجدانمو ساکت میکنه و باعث میشه با آرامش بیشتری
به سمت جلو حرکت کنم.
خدارو شکر تموم آثار گناه از چهره و صورتم پاک شده و نوع ادبیاتم و حرف زدنم و نگرشم زمین تا
آسمون تغییر کرده.
حق الناس تا خرخره دارم. اما یه چیزایی هست با خدا طی کردم...در کل رابطه من با خدا یکم
متفاوته...
شاید شما نتونید زیاد درک کنید...ولی کال منو خدا یه رابطه دیگه ای با هم داریم...اما خیلی از حق
الناس هامو جبران کردم و دارم میکنم.
بزرگترین دلیل انگیزمم فقط و فقط جبران گذشتمه.همین.اندازه تار موهاتون خدا میتونست مچمو
بگیره.اما دستمو گرفت...
خیلی نامردیه با این خدا رفیق نشی.دلیل اصلی اینکه خدا منو برگردوند صداقتم بود.آدمی ام که به
خودم دروغ نمیگم.
حرف پایانیم تو این فصل :
جهنمم برم به خودم افتخار میکنم.... مهم نیست.
مهم اینه کم نذاشتم.
هر چند میدونم خدا اون دنیا خیلی بهم حال میده...
بذار ادامه ماجرارو بهت بگم...
وقتی پلیس نتونست مدرکی ازم پیدا کنه موقتا قانع شدن منو با سند آزاد کنن تا اگه مدرکی به
دست آوردن دوباره بیان دستگیر م کنن...
بخاطر همین بابام از گرگان اومد اراک تا سند خونه داییم رو بذاره تا موقتا بیام بیرون...
بابام کال آدم بی خیالیه اما یه چیزی که خیلی برام عجیب بود همین قضیه بود که وقتی اومد سند
گذاشت تا آزادم کنه اصال هیچی بهم نگفت...
من انتظار داشتم بزنه تو گوشم و سرویسم کنه اما از بس استرس گرفته بود کل صورتش پف کرده
بود و شبشم همش میگفت رضا تو بازداشتگاه چجوری سر میکنه...اخه گرماییه و اونجا براش کولر
نمیزنن...
یکی از دالیلی که بابام هیچی بهم نگفت میدونی چی بود ؟
به نظرم دلیلش این بود که خودشم درک درستی از این محیط ها داشت...
بابام سه سال اسیر بود و تو بغداد اسیر صدام حسین بود...
بخاطر همین وقتی فهمید یه همچین اتفاقی برام افتاده انگاری یاد اسارت خودش افتاده بود...
خالصه بعد کیلومتر ها رانندگی ر سیدیم خونه و من بالفاصله رفتم تو اتاقم...
کال هیشکی نمیدونست چکار کردم ... فقط میدونستن یه چیزی شده که من گرفتار شدم.
از اونجا بود که من شروع کردم به پوست اندازی...
تو کما رفته بودم انگار...کال هنگ بودم...
یه حس خالی شدن داشتم.
انگاری دیگه هیچی برام مهم نبود...
ساعت ها میشستم و یه گوشه اتاق رو نگاه میکردم.
تموم خط هامو شکونده بودم و رسما با همه کس و همه چی کات کرده بودم...
منی که همش با ماشین بیرون بودم و فوق العاده رفیق باز بودم اما یهو احساس بی میلی به همه
چیز و همه کس پیدا کردم...تنها چیزی که دوست داشتم این بود که یکی برام از خدا بگه...
دوست داشتم از خدا بشنوم.
همش تو گوگل سرچ میزدم خدا کجاست.خدا چکار میکنه.خدارو کی درست کرده.خدا چیه.خدارو کی
افرید خدا مال کجاست.خدا مال کیاست...
همه چیم شده بود خدا...
حس کردم ته خطم...
شایدم پایین تر از ته خط.
هیچی برام مهم نبود...
همه میگفتن رضا بیا بیرون میگفتم نمیام.
تو اتاقم بودم و اصال بیرون نمیرفتم.
برام وقت روانشناس گرفتن اما گفتم نمیام.
هیچی برام مهم نبود.دم پنجره میشستم به آسمون نگاه میکردم و باالی پنج ساعت بهش خیره
میشدم...
این اتفاقات بین تاریخ ۲۱ مرداد تا ۳۰ مرداد سال ۱۳۹۳ رخ داده بود...متاسفانه خیلی حساس شده بودم و از صدای همه متنفر بودم.چند بارم با اعضای خونواده درگیر شده بودم که آرومتر حرف بزنن.دوست داشتم هیشکی حرف نزنه و همه ساکت باشن....
نمیخوام بگم افسرده بودم ...نه...من فقط دوست نداشتم کسی حرفی بزنه چون همه جوره به ته
خط رسیده بودم.عین یه تیکه گوشت افتاده بودم گوشه خونه و حتی حوصله نداشتم تا سر کوچه برم.
فقط تنها چیزی که دوست داشتم
این بود که یکی برام از خدا بگه...
#قسمت چهارم
بزرگترین چیزی که آرومم میکرد قران بود...فقط دوست داشتم قران بخونم...همه چیم شده بود قران و خدا.هر حرفی جز خدا ناراحتم میکرد...دوست داشتم از خدا بگم و بشنوم.خیلی پشیمون بودم...تصمیم گرفتم برم مسجد اما خودمو لایق مسجد رفتن نمیدونستم.چندبار خواستم لباس بپوشم اما
دوباره پشیمون شدم و نمیرفتم...
اصال نمیدونستم چمه...
میخواستم باور کنم خدا هست اما ذهنم نمیپذیرفت...
همش میگفتم اگه خدا بود پس چرا من انقدر کج رفتم...چرا کمکم نکرد...خدا اصال وجود نداره.
همه اینا الکیه...
قرانم یه شاعر نوشته...
میرفتم تو سایت های آدمای بی خدا و تموم حرفاشونو میخوندم...اونا هم میگفتن خدا نیست و
همه این چیزا ساخته ذهنه و آدما دوست دارن خدا باشه تا اروم باشن...
یعنی هیچ جوره باورم نمیشد خدا هست
یه سری کارهای اشتباه کردم که نمیدونم بگم یا نه...مثل کوبیدن قران به سر خودم و چند بارم
خودمو زدم و ... نمیتونم بگم...چون ممکنه درست نباشه...
اما یه حالت های روحی بدی داشتم...
یه حسی بهم میگفت نیست...یه حسی میگفت هست و منم مونده بودم حرف کدومو باور کنم...
اون صدایی که بهم میگفت خدا نیست همیشه استدالل میاورد که این همه آدم دارن زندگی میکنن
انقدر براشون مهم نیست بعد اونوقت تو میگی خدا ؟
اینا همه چرت پرته.خدا کجا بود بابا...
ماها موجودات تک سلولی هستیم که یهویی درست شدیم و تهشم اینجاییم...
اما یه حسی بهم میگفت : اون تک سلولی رو کی افرید پس...
کال یه جنگ درونی در وجودم به وجود میومد که من روز به روز داشتم دیوانه تر میشدم...
دیگه خیلی داغون بودم...
حالم خیلی بد بود...
افتادم گوشه خونه و رسما شب و روزم شده بود اضطراب...از یه طرف منتظر رای دادگاه بودم و از طرفی نیاز داشتم به کسی تکیه کنم...اما کی ؟
هیشکی نمیتونست کمکم کنه...
نماز میخوندم...اما اخر نماز یا خودمو میزدم یا مهر نماز رو میکوبیدم به دیوار یا پرتش میکردم تو
کوچه...
کال مخم پر از فکر و صدا بود...داشتم دیوانه میشدم از دست خودم...
از طرفی میگفتم خدا هست ...از طرفی میگفتم خدا نیست...
قران میخوندم و میگفتم خدا هست...اما تو گوگل سرچ میزدم سایت های بی خدا میگفتن قران کلی
مشکل توش داره و اینو یه شاعر عرب زبان نوشته .این کتاب از خدا نیست.اینا همه ساخته ذهنه
ماست ...
یهو یه اتفاقی در من افتاد...
من یه آ ینه داشتم...
اونو اوردم جلوم و سعی میکردم به چشم ها و مو ها و لب و ابروی خودم نگاه کنم و بعدشم به
دست و پای خودم نگاه میکردم و میگفتم: رضا اینارو کی درست کرده؟
یهو مخم هنگ میکرد...
اون صدایی که بهم میگفت خدا نیست هیچ جوابی براش پیدا نمیکرد...
بار ها پیاز و خیار و سیب زمینی و توت فرنگی و لوبیا رو میریختم رو بشقاب و میاوردم نگاشون
میکردم و سعی میکردم فکر کنم...
و اینجا بود که استارت وجود خدا در من شکل گرفت...
بارها به صورت و چشمای خودم نگاه میکردم و میگفتم : اینا الکی نیست... یکی درستشون کرده...
از اونجا بود که فهمیدم یه راز و یه حقیقتیه که من نمیدونم...رفتم قبرستون و خاک ریختن مرده هارو نگاه میکردم و میگفتم اینا کجا میرن؟؟؟؟
بعدشم میومدم خونه و مدام قران میخوندم...حتی موقع خواب هم قران گوش میکرداما یهو یه مشکلی پیش اومد....به نظرت اون مشکل چی بود؟بذار کمی راهنماییت کنم...یه سوال:
قبول داری آدم یه کار اشتباه رو مدام انجام بده بعد یه مدت براش عادت میشه و همش انجام میده؟
خب منم همین بودم...وقتی مهر سال ۱۳۹۳ رسید از خودم پرسیدم :رضا ؟ مگه نمیگی خدا هست...خب...
این خدا تو قران اومده گفته فالن کارو اصال نباید انجام بدی...خب تو که همش تو این سایتا میپلکی...
وقتی خواستم این کارامو بذارم کنار تازه فهمیدم به همین سادگی ها هم که فکر میکردم نیست...بخاطر همین تو سایتم مهر سال ۱۳۹۳ یه دوره چهل روزه گرفتم و گفتم هر کی میخواد گناه نکنه بیاد ثبت نام کنه...
عجیب بود...من فکر نمیکردم سایتمو کسی میخونه...اما وقتی دوره گذاشتم ۲۰۰ نفر ثبت نام کردن !
تو اون دوره چهل روزه که خودمم برگزار کردم متاسفانه روز پونزدهم پام لغزید ... وقتی اینو به بچه
ها گفتم خیلی ناراحت شدن و گفتن رضا کم نیار ادامه بده...من خیلی تالش میکردم اما نمیشد...اصال نمیشد...
باز دوباره برای خودم دوره برداشتم و باز هم نشد...بعدش باز بلند شدم و باز هم خوردم زمین...تو
سایت ها دنبال فرمول های ترک گناه میگشتم اما نمیشد...اصال نمیشد...هیچ راهی نبود...فکر میکردم نمیشه...سایتمو تصمیم گرفتم حذف کنم.
بعدش دوباره شروع کردم باز دوباره برای خودم دوره برداشتم و باز هم نشد...بعدش باز بلند شدم و باز هم خوردم زمین...تو سایت ها دنبال فرمول های ترک گناه میگشتم اما نمیشد.ادامه دارد...
@tahzibe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🌸
🌸✨
🌺زمین چشم تماشا شد،
#امام_عسکری آمد
🌼بهشت آرزوها شد،
امام عسکری آمد
🌺هوای #سامرا گلپوش
از عطر نفسهایش
🌼گل ایمان شکوفا شد،
امام عسکری آمد
🎊 ولادت #امام_حسن عسکری علیه السلام را به فرزند نازنینشان، حضرت #بقیة_الله ارواحنا له الفداه وهمه شما خوبان کانال تبریک و تهنیت عرض مینماییم 🥰
@tahzibe
#احکام_فضای_مجازی
☑️سوال
وای فایی که درحال گذر هستیم از تو خیابون یا کوچه یا محله و رمز روش نیست و ما هم در اون موقعیت تردد و یا حضور داریم میتوانیم استفاده کنیم؟ باتوجه به اینکه رمز براشون نذاشتند.
✅پاسخ
استفاده از اینترنت، وای فای و... دیگران، بدون اجازه صاحبش حرام می باشد.
💠 احکام شرعی مورد نیاز
@tahzibe
کارگاه خویشتن داری_22.mp3
18.82M
#کارگاه_خویشتن_داری ۲۲
♨️ انسان، زندانیِ منِ بزرگ خود (عصبانیتها، خشونتها، تجاوزها) است!
که اگر این من بزرگ، در این دنیا شکسته و خرد نشود، میلیونها سال آخرتی ذره ذره تراشیده خواهد شد و این چیزی جز جهنم نیست.
▫️ خویشتن داری یعنی؛ مراقب باشیم، مَن درونمان، به غولی بی شاخ و دُم، تبدیل نشود!
@tahzibe