eitaa logo
تهذیب نفس
1.5هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
2.1هزار ویدیو
22 فایل
کانال ما در پیامرسان سروش👇 sapp.ir/tahzibe #کپی_مطالب_آزاد حرفی انتقادی پیشنهادی 🫡 https://ngli.ir/785663921235 اینم لینک کانال پاسخگویی به سوالاتون👇 https://eitaa.com/joinchat/3344302224C32f10b25e6
مشاهده در ایتا
دانلود
✨خاطرات شهید ابراهیم هادی✨ 🎇عصر يکي از روزها بود. ابراهيم از سر کار به خانه ميآمد. وقتي وارد کوچه شــد براي يك لحظه نگاهش به پسر همســايه افتاد. با دختري جوان مشغول صحبت بود😳 🚶پسر، تا ابراهيم را ديد بلافاصله از دختر خداحافظي کرد و رفت❗️👈 ميخواست نگاهش به نگاه ابراهيم نيفته...🙈 💛چند روز بعد دوباره اين ماجرا تکرار شــد. اين بار تا ميخواســت از دختر خداحافظي کنه، متوجه شــد که ابراهيم در حال نزديک شدن به آنهاست😞 ✅دختر سريع به طرف ديگر کوچه رفت و ابراهيم در مقابل آن پسر قرار گرفت. ابراهيم شــروع کرد به سلام و عليک کردن و دست دادن. پسر ترسيده بود... ☑️اما ابراهيم مثل هميشه لبخندي بر لب داشت.😊 قبل از اينکه دستش را از دست او جدا کند با آرامش خاصي شروع به صحبت کرد و گفت: ببين، تو کوچه و محله ما اين چيزا سابقه نداشته... ⚠️من، تو و خانوادتو کامل ميشناسم، تو اگه واقعًا اين دخترو ميخواي من با پدرت صحبت ميکنم که... ⚠️جوان پريد تو حرف ابراهيم و گفت: نه، تو رو خدا به بابام چيزي نگو، من اشتباه کردم، غلط كردم، ببخشيد و...😰 ❤️ابراهيم گفت: نه❗️منظورم رو نفهميدي، ببين، پدرت خونه بزرگي داره، تو هم که تو مغازش مشــغول کاری، من امشب تو مسجد با پدرت صحبت ميکنم. 👈ان‌شاالله بتوني با اين دختر ازدواج کني، ديگه چي ميخواي❓ 💛جوان که ســرش را پائين انداخته بود خيلي خجالــت زده گفت: بابام اگه بفهمه خيلي عصباني ميشه😔 👌ابراهيــم جــواب داد: پدرت با من، حاجي رو من ميشناســم، آدم منطقي وخوبيــه. ✅جوان هم گفــت: نميدونم چي بگم ، هر چي شــما بگي. بعد هم خداحافظي کرد و رفت. ♻️شــب بعد از نماز، ابراهيم در مسجد با پدرآن جوان شروع به صحبت کرد. اول از ازدواج گفت و اينکه اگر کسي شرايط ازدواج را داشته باشد و همسر مناسـبي پيدا کنه، بايد ازدواج کنه. در غير اينصورت اگر به حرام بيفته بايد پيش خدا جوابگو باشه😐 ☑️و حالا اين بزرگترها هسـتن که بايد جوانها را در اين زمينه کمک کنند. حاجي حرفهاي ابراهيم را تأييد کرد. اما وقتي حرف از پسرش زده شـد اخمهايش رفت تو هم😡 ❤️ابراهيم پرســيد: حاجي اگه پســرت بخواد خودش رو حفظ کنه و تو گناه نيفته، اون هم تو اين شرايط جامعه، کار بدي کرده❓ 💚حاجي بعد از چند لحظه سکوت گفت: نه❗️ فرداي آن روز مادر ابراهيم با مادر آن جوان صحبت کرد و بعد هم با مادر دختر و بعد... ♻️يک ماه از آن قضيه گذشت، ابراهيم وقتي از بازار برميگشـت شب بود. آخر کوچه چراغاني شده بود. لبخند رضايت بر لبان ابراهيم نقش بست😍 ❤️رضايت، بخاطر اينکه يک دوستیِ شــيطاني را به يک پيوند الهي تبديل کــرده. ايــن ازدواج هنوز هم پا برجاســت و اين زوج زندگيشــان را مديون برخورد خوب ابراهيم با اين ماجرا ميدانند.☺️ ⛔️کاش فقط حرف نزنیم و تماشاگر نباشیم برای ازدواج جوانها قدمی برداریم⛔️ ✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾ @tahzibe
🔸️پارچه‌ی‌لباس‌پلنگی‌خریده‌بود،به یڪی‌ازخياط‌هادادوگفت:يڪ دست‌لباس‌ڪُردی‌برايم‌بدوز،روز بعدلباس‌راتحويل‌گرفت‌و‌پوشيد، بسيارزيباشده‌بود، ازمقرگروه‌خارج‌شد، ساعتی‌بعدبالباس‌سربازی‌برگشت! پرسيدم:‌لباست‌ڪو!؟‌گفت: يڪی‌از‌بچه‌های‌ڪُرد‌از‌لباس‌من خوشش‌اومدمن‌هم‌هديه‌دادم‌به‌او! ⌚️ساعتش‌روهم‌به‌یڪ‌شخص‌ ديگر‌داده‌بود،آن‌شخص‌ساعت‌را پرسيده‌بودوابراهيم‌ساعت‌را به‌او‌بخشيده‌بود!🍃 🔹️اين‌ڪارهای‌ساده‌باعث شده‌بودبسياری‌از بچه‌هامجذوب‌اخلاق‌ابراهيم‌شوند.✨ حرف‌خودمونی:شھید‌ابراهیم‌به‌من‌و اعضای‌ڪانالمون‌میخواین‌چی‌بدین ما‌هم‌دل‌داریم‌😍 شھید‌؏ـزیز‌به‌د؏ـا‌ونگاهتون‌خیلیییی محتاجیم‌ این‌دسته‌جمـ؏‌رو‌د؏ـا‌ڪنین‌ و‌گره‌ما‌هم‌بخیر‌باز‌بشه. آمین‌یا‌رب‌العالمین ❏صَلَے اللّٰھُ عَلَی۟ڪ۟ یٰااَبٰاعَب۟دِاللّٰھ۟ ‌‌✨الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج#✨ به ما بپیوندید🌹 ┄┅═══✼✨✼═══┅┄ ⇝ @Tahzibe
مواظب مین های فضای مجازی باشیم. درسته که فضای مجازیه ولی مینهاش واقعی آدم رو تیکه پاره میکنه. حواسمون باشه فضای مجازی رو به اندازه اسمش قبول داشته باشیم. بدونیم که معمولا!توی این فضا بیشتر چیزها مجازیه. ولی همین چیزای مجازی روی ما آثار حقیقی میذارن. روی ذهن ما. روی قلب ما. و روی افکار ما. مواظب باش پاتو کجا میذاری برادر و خواهر من. پات نره روی مین! 🌹✨ ‌‌✨الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج#✨ به ما بپیوندید🌹 ┄┅═══✼✨✼═══┅┄ ⇝ @Tahzibe
🍃 همیشه آیه وَ جَعَلْنا...را زمزمه مےکرد گفتم:آقا ابراهیم این آیه براے محافظت درمقابل دشمنه؛ اینجا که دشمن نیست! نگاهےکرد وگفت: دشمنے بزرگترازشیطان هم وجود داره!‼️ ┄┅═══✼✨✼═══┅┄ ⇝ @Tahzibe