رفتار همشون با من عالی بود...
با اینکه همشون قاتل و زندانی با جرمای سنگین بودن اما عین یه داداش با من رفتار میکردن.مثال
بهم کارت تلفن میدادن تا زنگ بزنم...
یه روز یه روحانی آورده بودن بازداشتگاه تا با ماها حرف بزنه...
تا منو دید گفت : تو اینجا چکار میکنی با این تیپو قیافه ؟ اینجا زندانه .اذیت میشیا!
چکار کردی اینجایی ؟
زودتر برو از اینجا.
هه...
نمیدونست که کل بازداشتگاه با من رفیق شدن.
خداروشکر موندن من چند روز بیشتر طول نکشید اما به اندازه ۷۰ سال بزرگ شدم.
وقتی فهمیدم تبرئه شدم و پلیس چیزی نتونست برای ادعاهاش کشف کنه تا یک ماه عین روانی ها
خودزنی میکردم.
دست خودم نبود.
این اتفاقات شهریور سال ۹۳ افتاد...تا اینکه بهم پیشنهاد روانشناس دادن...اما نرفتم.
دلیل خودزنی هام این بود که نمیتونستم باور کنم خدایی هست...
نمیتونستم بفهمم خدا یعنی چی ... باالی پنج ساعت به یه گوشه نگاه میکردم و حرف نمیزدم.
تا اینکه مسجد میرفتم و اونجا کلی رفیق پیدا کردم و کم کم پی بردم یه چیزی هست که من
نمیدونم...
اونجا بود که شروع کردم به فکر کردن و تازه داشتم میفهمیدم خدایی وجود داره.
خیلی چیزا هست که از اون روزا میتونم بگم...
اما یاد اوریش اذیتم میکنه...
این چیزا تو دلم پنج سال مونده بود...خواستم بگم که سبک بشم.
چون پسر با صداقتی ام.
دوست ندارم چیزی تو دلم بمونه...
دلیل برگشتن من صداقتم بود...
من از اولشم آدم بدی نبودم.تنها مشکل من این بود که پدر مادرم برای تربیتم اصال وقتی نذاشتن و
من همینجوری الکی بزرگ شدم...
وقتی توبه کردم خودم شدم پدر و مادر خودم...
اگه خدا منو برگردوند بخاطر این بود که میدونست من گول شیطون رو خوردم.
االنم انقدر رشد کردم که اصال باورم نمیشه اون رضا من بودم...اینارو هم گفتم فکر نکن قصد درد و دل
داشتم...یا...
نه...
اینارو گفتم چون اتفاقا به خودم افتخار میکنم.
من به خودم افتخار میکنم که تونستم همچین تحولی در خودم ایجاد کنم️❤
این روزا هم فکر شهادت میزنه به سرم...اما خب...به قول شما شهادت برام یکمزوده...چون رسالت من
اینجاست و کاری که دارم میکنم کم از شهادت نداره.
نکته جالب اینجاست...وقتی منو گرفتن پلیس به کل خبرگزاری های ایران مثل صدای خراسان ایسنا
ایرنا خبر گزاری فارس قطره پیام زد که ما مدیر بزرگترین سایت مستهجن رو گرفتیم.هر کی شکایت
داره بیاد!
فکرشم نمیکردن که همین ادم بشه مدیر بزرگترین سایت تحول معنوی ایران!
نکته جالب : من تموم جرم هامو از قبل آزادیم کامله کامل اعتراف کرده بودم ! اما خدا یه کاری کرد
که با اینکه تموم جرم هامو اعتراف کرده بودم اما اصال قاضی پرونده قبول نمیکرد و بعد یه سال
تحقیق کال تبرئه شدم و برام پرونده تشکیل نشد...
ولی بچه ها ؟ من اگه زندان هم میرفتم رسالتمو تو همون زندان ادامه میدادم و همه رو به پاکی
دعوت میکردم...چون چند تا از کسایی که اونجا بودن رو نماز خون کرده بودم...
کال همه چی حل شد و برام سوء سابقه نشد...وگرنه برای کار و خروج از کشور اذیت میشدم...
خیلی اتفاقات دیگه هم بود که دوست ندارم بگم...در همین حد کافیه...
من به هر جایی برسم بخاطر همون تضادهای وحشتناک سال ۹۳ بود...
اگه میبینی اینقدر انگیزه دارم دلیلش همون چیزاست...
انقدر انگیزه دارم برای تغییر که اصال نمیتونید تصور کنید...اصال این انگیزه کم نمیشه...اتفاقا روز به روز
انگیزم داره بیشتر میشه...
خالصه داداش...
من از زیر صفر شر وع کردم.
هیچوقت دیر نیست.
امیدوارم حرفام واست تجربه بشه.
درسته ۲۶ سالمه...
اما فکر کنم خودتم قبول داری که مدل حرف زدنم یه جور دیگست...
پشت ادبیات ساده ای که نگارشم داره کلی حرفه...
من بلد نیستم خودم نباشم...
ازت میخوام بخاطر صداقتی که دارم فقط به حرفام فکر کنی و تا میتونی برای ساختن آیندت تالش
کنی...
چیزی که من االن فهمیدم اینه:
همه اتفاقات خوب در مسیر خدا میوفته...پس همیشه نمازتو بخون و تو این مسیر بمون و تا میتونی
از تجربیات اینو اون استفاده کن...
بهشت همین دنیاست.
اگه خوب زندگی کنی همین دنیات میشه بهشت..
پس بسازش...ن دوست دارم به حرفام فکر کنی...همین...
دوست ندارم اتفاقاتی که برای من افتاد برای کسی بیوفته...
پس قبل تغییر تغییر کن...
م قبل اینکه دیر بشه...
قبل اینکه جهان بخواد به زور تغییرت بده...
هیچوقت دیر نیست...
اگه اینجایی کار خدا بوده...
آدم وقتی به ته خط میرسه خیلی چیزاش تغییر میکنه داداش.
تو قرنطینه این چیزارو به چشم دیدم ...به خدا همشون پشیمون و ناراحت بودن...
تا اسم نماز میاوردم همه میگفتن باشه.
میدونی مشکل همشون چی بود؟عدم درک ...عدم عزت نفس...عدم هدف...وگرنه اگه این چیزارو داشتن هیچوقت کارشون به اینجاها نمیکشید...
ادامه دارد..
@tahzibe
#سلام_به_ارباب🧡✋🏻
نشود صبح اگر
عرض ارادت نڪنم
نـام زیباى تـو را
صبح تلاوت نڪنم..❤️🍃
#سلامـ_حضرٺ_عش
•••
#صلیاللهعلیکیااباعبدالله✋🏽
• • •
[ #امامحسین{عݪیہاݪسݪام} ]
پیداست رد پاۍ تو درڪودڪے ما یاحسین...!
السلام عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ. 📿.
@tahzibe
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کارگاه خویشتن داری_21.mp3
14.01M
#کارگاه_خویشتن_داری ۲۱
✍ آبرومندیِ ما در قیامت، در گروِ آبروداری ما نسبت به اهلِ دنیاست.
مادامی که در دنیا آسیبی از جانب ما به آبروی دیگران برسد، یعنی ستّار نبودهایم و هرکه درین دنیا ستّار نباشد رسوا و روسیاه قیامت خواهد بود.
✪ خویشتندار باشیم در حفظ آبروی این و آن.
@tahzibe
6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ #عوارض_خودارضایی_کی_ازبین_میره؟! ]
☑️ پاسخ :
♻️بستگی داره که چند سال این کارو انجام میداده و در هفته چند نوبت بوده و به چه شکل بوده و خود شخص چه مزاج و مقاومتی داره...
♻️بطور کلی، خیییییلی از عوارض جبران پذیر میباشند و بعد از حدود یکسال از ترک، تماما خوب میشن😍
🔻مثل گودی چشم
🔻کمر درد
🔻ضعف بدن
🔻از دست دادن زیبایی
🔻ریزش مو
🔻سر درد
🔻ضعف حافظه
🔻ضعف بینایی
🔻شنیدن صدای وز وز در گوش
🔻پیری زودرس
🔻و... بعد از مدتی بطور کامل خوب میشن😍✌️🏻
⚠️ولی بعضی از عوارض مثل زودانزالی، سرطان پروستات و ضعیف شدن اسپرم، به این زودی خوب شدنی نیستند اما بازم میشه با مراجعه به پزشک یا بعد ازدواج درمانشون کرد.👌🏻
⚠️مثلا برای درمان زودانزالی بعد از ازدواج به پزشک متخصص مسائل زناشویی یا سکسولوژیست مراجعه میکنید و با راهکارهایی که بهتون میدن تا حدود زیادی این مشکل حل میشه...
🎁حتی ممکنه این آسیب هم بعد از ترک بدون مراجعه به پزشک خوب بشه... مورد داشتیم که همینطوری فقط با ترک خوب شده😉
♻️فقط باید زود تصمیم به ترک گرفت تا عوارض بیشتر و بدتر از اینی که هست نشه... تا دیر نشده ترکش کن دوست من.👊🏼
⚠️همین الان‼️
@tahzibe
خدا چه ما قدرشو بدونیم چه ندونیم،
رحمتش رو نصیبمون میکنه..!
و خیلی وقتا غافلگیرمون هم میکنه!
پس چرا اگر دنبال معجزه ایم
حتی سعی هم نمی کنیم که یک قدم بهش نزدیک تر بشیم؟
#امتحانش_کن_رفیق😉
تهذیب نفس
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم٨ ✌🔸🚩🌺🚩 یه جوانی بهم میگفت: حاج آقا یه روز نماز صبح میخوندیم خیلی باحال
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخونیم٩
💠💠💠✅
چرا بعضیا سختشونه نماز بخونن؟!
✴
نماز برای چیه؟!
"برای اینه که حالتو رو بگیره!"
🌠🌠🌠
برای اینکه یه دفه ای وسط کار و بارت تو رو از این کار و بار در بیاره بگی الله اکبر
🙌
" نماز تو مرحله اول رعایت ادب است نه عشق بازی با خدا"
👆
(یکی از مهمترین جملات بحث نماز)
🌋🌌☔
"نماز توی مرحله اول سختی دادن به خود است نه خوشی داشتن معنوی"
💢💢💢
خداوند متعال می دونست ما عاشق اون نیستیم
خداوند متعال می دونست ما عارف به او نیستیم
خداوند متعال می دونست با چهل سال عبادت آدم کم کم شیرینی گفتگوی با خدا را می چشه.
💧💦💥💫
اونوقت طرف نشسته به من میگه:
من چیکار کنم از نماز خوندم لذت ببرم!!!
😳
❓❕❔❗
این آدم دنبال نماز که نیست، دنبال هوسرانی خودشه...
👆👆🔴🔴🔴
میخواد همه ی زندگیش پر از شیرینی باشه...
❗❌〽
فکر کرده نماز خوندن هم مثل کارتون تام و جری هست که وقتی می شینه پاش یه دفه ای مست بشه! مسحور بشه!
مثل فیلم سینمایی هست!
🏧🔝
بابا خدا اگه می خواست، میتونست برای آدم های ابتدایی نماز رو شیرین قرار بده تا جذب کنه..
اما اتفاقا خدا حال همه رو گرفته با نماز...
✳⛔🚸🚸🚸
لطفا حداقل نگاهتون رو به نماز تغییر بدید...
نمیدونید چه تعداد جوان نماز نمیخونن فقط بخاطر این که نماز رو اشتباه بهشون یاد دادن!
فکر میکنن حتما باید از نماز لذت ببرن و حالا که لذت نمیبرن فکر میکنن نمازشون به درد نمیخوره!
#اللّٰھـُــم_عجِّل_لِوَلیڪَ_الفَرَجـ 🌺🍃
@tahzibe
دیدی یه وقتایی میشه بدجوری کارت گیره بعد یکی میاد بهت میگه فلانی غصه نخور من حلش میکنم ! تا منو داری غم نداری
توام خیلی خوشحال میشی و ازش کلی تشکر میکنی حتی مورد داشتیم هر چی طرف امر میکرد درجا انجام میداده که مبادا ناراحت بشه و کار اینو راه نندازه !
اگه به اندازه ای که به #همنوع خودت ایمان داشتی که میتونه کارتو راه بندازه به #خدای_خودت ایمان داشتی دیگه هیچ وقت خودتو #بنده ی #همنوعت نمیکردی !
بنده ی کسی نمیشدی که نگران باشی نکنه الان یه چیزی بگم بهش بربخوره یا لج کنه کارمو درست نکنه ! نگران نباشی که نکنه نتونه یا نخواد هر کاری از دستش برمیاد انجام بده !
گوش کن دوست من .....
خدا خودش بهمون قول داده گفت من مولا و سرپرست مؤمنان هستم!
گفته تو دعا کن من خودم ضامن مستجاب شدنش هستم !
گفته در مقابل مشکلاتت صبر کن منو داری دیگه از هیچی نترس !
یکم ازش تشکر کن، قربون صدقه اش برو...
ببین اون موقع چجوری برات سنگ تموم میذاره ......
حواست باشه که خدا ارحم الراحمین هست و زود میبخشه، مثل بنده هاش نیست
#خدایا_بغلم_کن
تهذیب نفس
رفتار همشون با من عالی بود... با اینکه همشون قاتل و زندانی با جرمای سنگین بودن اما عین یه داداش با م
#داستان آموزنده ازسفیرابلیس تاسفیرپاکی
#قسمت سوم
میدونی مشکل همشون چی بود؟عدم درک ...عدم عزت نفس...عدم هدف...
وگرنه اگه این چیزارو داشتن هیچوقت کارشون به اینجاها نمیکشید...یکیشون همش خواب بود...بهش گفتم داداش چرا انقدر میخوابی ؟ گفت دست خودم نیست...
من فکر میکردم ۲۹ سالشه...اما وقتی رو تابلو سنشو دیدم فهمیدم ۱۷ سالشه...خیلی تعجب کردم...گفتم چرا اینجوری شدی ؟ گفت بخاطر شیشست..
بچه ها...بدترین مواد مخدر شیشست...
وقتی میکشی دیگه هیچی نمیفهمی...یه چیزی بگم بخندیم؟یکی شیشه زده بود بعد خودش با پای خودش رفت خودشو به پلیس لو داد و گفت : من کلی موتور
دزدیدمبعدش اومده بود تو سلول هی میگفت این کشتی چرا انقدر تکون تکون میخوره
اقا رسما چت کرده بود...کال مشکل اصلی کج روی های من نوع تربیتی بود که میشدم...کال برای
تر بیت من وقتی گذاشته نشد توسط پدر و مادرم.همینجوری الکی بزرگ شدمبعد توبه کردنم زمین زیاد خوردم اما پا میشدم و ادامه میدادم و درس میگرفتم..عذاب وجدان
خودمو با یاد خدا آروم میکردم . کال یاد خدا وجدانمو ساکت میکنه و باعث میشه با آرامش بیشتری
به سمت جلو حرکت کنم.
خدارو شکر تموم آثار گناه از چهره و صورتم پاک شده و نوع ادبیاتم و حرف زدنم و نگرشم زمین تا
آسمون تغییر کرده.
حق الناس تا خرخره دارم. اما یه چیزایی هست با خدا طی کردم...در کل رابطه من با خدا یکم
متفاوته...
شاید شما نتونید زیاد درک کنید...ولی کال منو خدا یه رابطه دیگه ای با هم داریم...اما خیلی از حق
الناس هامو جبران کردم و دارم میکنم.
بزرگترین دلیل انگیزمم فقط و فقط جبران گذشتمه.همین.اندازه تار موهاتون خدا میتونست مچمو
بگیره.اما دستمو گرفت...
خیلی نامردیه با این خدا رفیق نشی.دلیل اصلی اینکه خدا منو برگردوند صداقتم بود.آدمی ام که به
خودم دروغ نمیگم.
حرف پایانیم تو این فصل :
جهنمم برم به خودم افتخار میکنم.... مهم نیست.
مهم اینه کم نذاشتم.
هر چند میدونم خدا اون دنیا خیلی بهم حال میده...
بذار ادامه ماجرارو بهت بگم...
وقتی پلیس نتونست مدرکی ازم پیدا کنه موقتا قانع شدن منو با سند آزاد کنن تا اگه مدرکی به
دست آوردن دوباره بیان دستگیر م کنن...
بخاطر همین بابام از گرگان اومد اراک تا سند خونه داییم رو بذاره تا موقتا بیام بیرون...
بابام کال آدم بی خیالیه اما یه چیزی که خیلی برام عجیب بود همین قضیه بود که وقتی اومد سند
گذاشت تا آزادم کنه اصال هیچی بهم نگفت...
من انتظار داشتم بزنه تو گوشم و سرویسم کنه اما از بس استرس گرفته بود کل صورتش پف کرده
بود و شبشم همش میگفت رضا تو بازداشتگاه چجوری سر میکنه...اخه گرماییه و اونجا براش کولر
نمیزنن...
یکی از دالیلی که بابام هیچی بهم نگفت میدونی چی بود ؟
به نظرم دلیلش این بود که خودشم درک درستی از این محیط ها داشت...
بابام سه سال اسیر بود و تو بغداد اسیر صدام حسین بود...
بخاطر همین وقتی فهمید یه همچین اتفاقی برام افتاده انگاری یاد اسارت خودش افتاده بود...
خالصه بعد کیلومتر ها رانندگی ر سیدیم خونه و من بالفاصله رفتم تو اتاقم...
کال هیشکی نمیدونست چکار کردم ... فقط میدونستن یه چیزی شده که من گرفتار شدم.
از اونجا بود که من شروع کردم به پوست اندازی...
تو کما رفته بودم انگار...کال هنگ بودم...
یه حس خالی شدن داشتم.
انگاری دیگه هیچی برام مهم نبود...
ساعت ها میشستم و یه گوشه اتاق رو نگاه میکردم.
تموم خط هامو شکونده بودم و رسما با همه کس و همه چی کات کرده بودم...
منی که همش با ماشین بیرون بودم و فوق العاده رفیق باز بودم اما یهو احساس بی میلی به همه
چیز و همه کس پیدا کردم...تنها چیزی که دوست داشتم این بود که یکی برام از خدا بگه...
دوست داشتم از خدا بشنوم.
همش تو گوگل سرچ میزدم خدا کجاست.خدا چکار میکنه.خدارو کی درست کرده.خدا چیه.خدارو کی
افرید خدا مال کجاست.خدا مال کیاست...
همه چیم شده بود خدا...
حس کردم ته خطم...
شایدم پایین تر از ته خط.
هیچی برام مهم نبود...
همه میگفتن رضا بیا بیرون میگفتم نمیام.
تو اتاقم بودم و اصال بیرون نمیرفتم.
برام وقت روانشناس گرفتن اما گفتم نمیام.
هیچی برام مهم نبود.دم پنجره میشستم به آسمون نگاه میکردم و باالی پنج ساعت بهش خیره
میشدم...
این اتفاقات بین تاریخ ۲۱ مرداد تا ۳۰ مرداد سال ۱۳۹۳ رخ داده بود...متاسفانه خیلی حساس شده بودم و از صدای همه متنفر بودم.چند بارم با اعضای خونواده درگیر شده بودم که آرومتر حرف بزنن.دوست داشتم هیشکی حرف نزنه و همه ساکت باشن....
نمیخوام بگم افسرده بودم ...نه...من فقط دوست نداشتم کسی حرفی بزنه چون همه جوره به ته
خط رسیده بودم.عین یه تیکه گوشت افتاده بودم گوشه خونه و حتی حوصله نداشتم تا سر کوچه برم.
فقط تنها چیزی که دوست داشتم