#خـــاطرات_شهدا
شاید تنها باری که سرم داد زد به خاطر بیت المال بود !!
کشاورزها کنار جاده اهواز ، دزفول کاهو و گل کلم و سبزیجات میگذاشتند ، میفروختند.
مهدی مدام رفت و آمد داشت ، گفت ، اگر سبزی چیزی لازم دارم بنویسم از آنجا بخرد.
خودکارش گوشه اتاق بود برداشتم که بنویسم ، یک داد زد ، اون خودکار رو بذار سرجاش !!
گفت ، از خودکار خودمون استفاده کن ، اون مال بیت الماله ، نه استفاده شخصی...
ترسیدم ، فکر کردم چی شده! ، من فقط میخواستم اسم چند تا سبزی را بنویسم ؛ همین.
گفتم ، تو دیگه خیلی سخت میگیری ، تا آمدم از فلان و بهمان بگویم ،
گفت ، به کسی کار نداشته باش ، ما باید ببینیم حضرت علی (ع) و امام چه طور زندگی میکنند......
#سردارشهیدمهدی_باکری
📕 نیمه پنهان ماه
« اللهم عجل لولیک الفرج »
🌸🌸🌸
@tahzibesadr
#خاطرات_شهدا
🌹ایام سالگرد شهید محسن حججی🌹
به نقل از حاج #اقاماندگاری
خاطره ای که از شهید حججی شنیده بودند:
یکی ازهمرزمان شهید حججی تعریف میکرد ؛
در سوریه به ما گفته بودند، کنار جاده اگر ماشینی دیدید که با زن وبچه ایستادند وکمکی میخواهند ، شما نایستید
اینا تله ای از طرف داعش است.
بعد از این ماجرا ، یه روز من ومحسن باماشین که درجاده میرفتیم ، کنار جاده اتفاقا خانواده ای دیدیم که تقاضای کمک میکردند که ماشینشان خراب شده
هرچقدر به محسن گفتیم :
اینا تله اس ، ولشون کن ، بیا بریم.
شهید حججی گفت :
نه بلاخره کمک میخوان ، زن و بچه همراهشون هست، گناه دارند.
رفتیم وکمکشون کردیم و آن لحظه اتفاقی نیفتاد(درصورتیکه داعشی بودند).
بعد از ان ماجرا ، وقتی فیلم وعکسهای اسارت محسن را دیدم ، حالم خیلی بد شد ،
چون کسی که پایش را روی گلوی محسن گذاشته بود ، همونی بود که کنار جاده کمک میخواست و محسن کمکش کرد..
#شهیدمحسن_حججی
شادی روحش صلوات..
🌹🌹🌹
@tahzibesadr
#خاطرات_شهدا
یه تانک عراقی آتش گرفته بود ، راننده ازش امد بیرون و در حالی که اسلحه دستش بود ، هاج و واج به اطراف نگاه می کرد ، بعد قمقمه آبش را در آورد و شروع به آب خوردن کرد ، یکی از بچهها او را نشانه گرفته بود که علی اکبر اسلحه اش را کنار زد و گفت ،
مگر نمی بینی که دارد آب می خورد ، ما شیعه امام حسین (ع) هستیم باید مثل امام رفتار کنیم ، نه مثل یزیدیان......
#شهیدعلی_اکبر_محمدحسینی
📕 خط عاشقی ، ج1
..