عباس عاشق #پرواز بود. پدرم همیشه بهش می گفت: عباس! بیا از این شغل #خلبانی دست بردار. شغل خطرناکیه. بیا توی همین بازار حجره ای بگیر و دست به کار شو.
عباس می گفت: من مرد آسمون هام. روی زمین بلد نیستم کاری بکنم. وقتی از پرواز صحبت می کرد، طوری صحبت می کرد که آدم بهش حسودیش می شد؛ حتی به اون هواپیمای بزرگ و بی ریخت.
با این همه وقتی رحیم؛ برادرش #دانشکده_خلبانی قبول شد، عباس نگذاشت برود خلبانی.
گفتم: تو که عاشق پروازی؛ چرا می خواهی برادرت را از این عشق محرومش کنی؟
گفت: رحیم به خاطر مطالبی که از من درباره خلبانی شنیده علاقه مندش شده. الان هم با خودش فکر می کند که با یک تیر دو نشان بزند؛ هم می رود دوره خدمت سربازی و هم خلبانی یاد می گیرد. اما به این نکته توجه ندارد که سربازی عمرش کوتاه است؛ اما نمی داند که اگر خلبان بشود باید تا آخر عمر سرباز بماند.
می خواست بگوید باید پای هزینه های شغل بمانی. در کنار نوش هایش، از نیش هایش هم استقبال کنی.
#شهید_عباس_دوران
#سیره_اقتصادی_شهدا
#ملاک_انتخاب_شغل
راوی: نرگس خاتون دلیری روی فرد؛ همسر شهید
#کتاب_آسمان؛ دوران به روایت همسر شهید. نوشته زهرا مشتاق. نشر روایت فتح؛ نوبت چاپ: نهم-۱۳۹۱؛ صفحه ۲۲ و ۳۴.
رفته بودیم #مسجد بی سر تکیه. فرد مستحقی هم به مسجد آمده بود و درخواست کمک داشت. احمد در گوشه حیاط مرا به کناری کشید. گفت: دست کن داخل جبیبم و هر چه پول هست، بدون اینکه بشماری به آن فقیر بده.
وقتی هم که می خواستم مدارکش را از لای پول ها بردارم، اعتراض می کرد: مگر نگفتم نگاه نکن.
وقتی از مسجد خارج شدیم، گفت: جنگیدن با دشمن جهاد اصغر است و آسان؛ اما #جهاد_با_نفس است که #جهاد_اکبر است و واقعا سخت است.
راوی: حمید رجب نسب
#شهید_سید_احمد_هاشمی
#سیره_اقتصادی_شهدا
#انفاق_و_دست_به_خیری
کتاب تو شهید می شوی؛ خاطرات شفاهی حجت الاسلام سجاد ایزدهی، نویسنده: سید حمید مشتاقی نیا، ناشر: مؤسسه روایت سیره شهدا، نوبت چاپ: اول- ۱۳۹۵؛ صفحه ۱۱۹.