مهدی از همان ابتدا نسبت به رعایت #فرهنگ_حجاب_و_عفاف تأکید داشت. اصلا دوست دوست نداشت که زن های #بدحجاب به مراسم عروسی مان بیایند.
دم دمای عروسی که پدرم داشت لیست مهمانان را آماده می کرد، عده ای از آنها خانواده هایی بودند که خانم ها شان بدحجاب بودند. احترام پدرم را داشت و جلویش چیزی نگفت؛ اما دو روز خانه مان نیامد. در همین دو روز زنگ زده بود به پدرم که:
«من مریم را در 29 سالگی پیدا کردم. اگه این مسئله باعث بشه که شما بگین مریم را بهت نمی دم، بدونید تا آخر عمرم زن نمی گیرم ؛ اما اجازه هم نمیدم خانم بدحجاب تو مراسم عقد و عروسی من بیاد و گناه تو مراسم بشه».
پدرم هم راضی شده بود. من هم راضی بودم. من دلم با مهدی بود. پنج شنبه که آمد گفت: «بیا بریم قم هم زیارتی بکنیم و هم مددی بگیریم از #حضرت_معصومه (س) برای بقیه کارها».
حرم که بودیم. زنگ زد به یکی از علما تا از قرآن مدد بگیریم. آیه ای درباره زوج های بهشتی آمد که آن دنیا هم کنار همدیگر خواهند بود. آنجا با همدیگر عهد بستیم که با هیچ خانواده بدحجابی رفت و آمد نکنیم.
موقع برگشت النگویم را از دستم درآوردم و هدیه کردم به حرم حضرت معصومه (س).
#شهید_مهدی_نوروزی
#سیره_خانوادگی_شهدا
#دغدغه_های_شهدا
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_حضرت_معصومه
راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید
#کتاب_دیدار_پس_از_غروب ؛ شهید مهدی نوروزی(مدافعان حرم ۱)؛ نوشته منصوره قنادیان، ناشر: روایت فتح، چاپ سوم؛ ۱۳۹۵؛ صفحه 22-23.
فایل یکجا.rar
34.07M
کتاب صوتی شماره: 4️⃣3️⃣1️⃣
کتاب گویای "دیدار پس از غروب" در قالب #روایی
کتاب دیدار پس از غروب عنوان کتابی از مجموعه مدافعان حرم انتشارات روایت فتح است که به #شهید_مهدی_نوروزی میپردازد نوشته منصوره قنادیان پرداخته است که ویژگیهای شخصیتی شهید مهدی نوروزی را از زاویه دید همسر ، روایت میکند .
این کتاب از دوران کودکی همسر شهید آغاز میشود که چگونه و در چه خانوادهای متولد شد و رشد یافت و در دوران آغاز جوانی زندگیاش با زندگی شهید نوروزی گره خورد . زندگی کوتاهی که با وجود یک دنیا عشق و محبت ، سراسر غیرت و شجاعت بود . شجاعتی که جنگ در سامرا و دفاع از حریم آلالله را برگزید تا شاید ستاره راهی شود برای قیام جهانی موعود .
معاونت تهذیب حوزه علمیه کرمان
#شهید_امروز #شهید_مهدی_نوروزی .
پدر مهدی یک سال قبل از ازدواج مان فوت کرده بود. مهدی حتی به مزار پدرش خیلی علاقه داشت.
1️⃣وقتی بعد از عقد برای اولین بار رفتیم #کرمانشاه. ساعت ده شب رسیدیم. مستقیم بردم سر قبر پدرش. اشک می ریخت و می گفت: دیدی بابا! بالاخره زن گرفتم. ببین آوردمش تو هم ببینی اش.
فردا صبحش هم رفتیم سر قبر پدرش. ده روزی که کرمانشاه بودیم روزی دو بار می رفتیم سر مزارش.
2️⃣اول تیر 91 هم سالگرد پدرش بود سر قبرش #دعای_ندبه گرفته بودند. با اینکه فقط یکی دو روز تا #مراسم_ازدواج مان وقت بود، رفتیم.
آذر سال 91 که شد. از چشم هایش خواندنم که دوست دارد #عاشورا کنار پدرش باشد. با اینکه دوست داشتم دومین سالگرد برادرم را تهران باشم، اما نتوانستم دلتنگی اش را تاب بیاورم. روز هشتم حرکت کردیم به سمت کرمانشاه.
3️⃣وقتی هم در آخرین سفر کربلا و آخرین دقیقه هایی که تا مهران داشتیم، دستم را گرفته بود و داشت #وصیت هایش را دم گوشم می گفت، گفت: یادتان نرود مرا پیش بابا دفن کنید.
#شهید_مهدی_نوروزی
راوی: مریم عطیمی؛ همسر شهید
#کتاب_دیدار_پس_از_غروب ؛ شهید مهدی نوروزی(مدافعان حرم 1)؛ نوشته منصوره قنادیان، ناشر: روایت فتح، چاپ سوم؛ 1395؛ صفحه 70، 37،29،26 و 20.
سال هشتاد و هشت پیش دانشگاهی بودم. در بسیج هم فعالیت می کردم. همان سال در ایام شهادت #امام_هادی (ع) مقاله ای نوشتم. آن مقاله نگاه و حسّم را به این امام عزیز عوض کرد و از آن به بعد در تمام زندگی رد پای امام هادی (ع) را مشاهده می کردم.
سال نود و یک بود که مهدی با خواهرش آمدند خانه مان برای دیدار اول. روز شهادت امام هادی (ع) بود. با خودم گفتم: اگر این ازدواج پا گرفت و پسردار شدم، اسمش را می گذارم محمد هادی.
مهدی هم به امام هادی خیلی علاقه داشت. به طوری که یک بار قبل از آنکه برود #سامرا گفت: «حتما مرا در حرم امام هادی (ع) دفن کنید». دلم را به دریا زدم و گفتم: اگر روزی شهید شدی باید قبری باشد برای آرام کردن ما. که نهایتا به خاطر دل ما کوتاه آمد و قرار شد پیش پدرش دفن شود.
آن اواخر که سامرا در محاصره نیروهای تکفیری قرار گرفته بود، شده بود فرمانده عملیات سامرا. آنقدر ماند پای کار سامرا و حرم عسکریین تا شهید شد. بعد از طواف توی حرم ائمه سامرا و کاظمین و کربلا و نجف آوردندش ایران.
#شهید_مهدی_نوروزی
#شهدا_و_اهل_بیت ع
#شهدا_و_امام_هادی ع
راوی: مریم عظیمی؛ همسر شهید
#کتاب_دیدار_پس_از_غروب ؛ شهید مهدی نوروزی(مدافعان حرم ۱)؛ نوشته منصوره قنادیان، ناشر: روایت فتح، چاپ سوم؛ ۱۳۹۵؛ صفحات ۱۲ و ۱۴-۱۵ و ۷۰ و ۷۵.