ادامه مطلب قبل
برش دوم:
خیلی اتفاق می افتاد که دوستان و آشنایان برای کارهای خود به پدر مراجعه می کردند و می خواستند به علی بگوید تا مشکل شان را حل کند. علی هم سبک کارش این بود هر کس به او مراجعه می کرد، اگر درخواستش منع قانونی نداشت انجامش می داد و اگر منع قانونی داشت، توجیهش می کرد و علت نشدنش را بیان می کرد.
یک بار یکی از همشهری ها کاری داشت. پدر به علی نامه نوشت. آن شخص به تهران رفته بود و علی به او ناهار هم داده و علت انجام نشدنش را بیان کرده بود. اما او #شیطنت کرده، به پدر گفت: دیدی پسرت اعتنایی به تو و حرفت نکرد. این مطلب باعث نارحتی پدر از علی شد.
آن وقت ها علی #تیمسار بود و #فرمانده_نیروی_زمینی_ارتش. وقتی هم می آمد همه خواهرها و برادرها جمع می شدیم تا ببینیمش. علی از در که وارد شد به سمت پدر رفت تا دستش را ببوسد ؛ اما پدر با ناراحتی علی را هل داد و روی زمین انداخت.
علی دیگر بلند نشد. همین طور با زانو آمد و خودش را روی پای پدر انداخت و گفت: اگر مرا نبخشید از روی پای تان بلند نمی شوم. او التماس می کرد و ما همه گریه می کردیم. آخر کار مادرم به پدرم نهیب زد که «جرا این طوری می کنی مرد. خجالت بکش». پدرم ناگاه تکانی خورد و علی را بلند کرد.
علی وقتی بلند شد بعد از دست بوسی پدر و مادر کنار پدر نشست. گویی اصلا اتفاقی نیفتاده است. در ضمن حرفها، پدر را روشن کرد که آن شخص حقش نبوده. بعدا پدر مفصل خدمت آن شخص رسیده بود.
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#سیره_خانوادگی_شهدا
#احترام_به_پدر_و_مادر
#کتاب_خدا_می_خواست_زنده_بمانی؛ کتاب علی صیاد شیرازی. نویسنده: فاطمه غفاری. ناشر: روایت فتح. نوبت چاپ: هفتم-1395. صفحات 168-169 و 184.
#خرده_روایت_ها
صیاد در شروع همه کلاس ها، بعد از تلاوت و تفسیر آیاتی از #قرآن، دعای فرج #امام_زمان (عج) را می خواند. حتی در زمان حکومت ستمشاهی بر این عهدش استوار بود.
در همه تنگناها توسل به امام زمان (عج) را از دست نمی داد. در آن روزی هم که خبر انتصابش به #فرماندهی_نیروی_زمینی_ارتش را شنید، اولین کارش #نماز_توسل_به_امام_زمان (عج) بود.
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#شهدا_و_امام_زمان عج
#کتاب_خدا_می_خواست_زنده_بمانی؛ صفحات 40-41 و 57.
آن سال #ماه_رمضان افتاده بود وسط دوره آموزشی ما توی #آمریکا. من دوره نقشه خوانی می دیدم و صیاد دوره هواسنجی بالستیک.
صیاد آنجا هم برای همه کارهایش برنامه داشت. از یک روزنامه محلی زمان های طلوع و غروب خورشید را نوشته بود و لحظه اذان صبح و مغرب را محاسبه کرده بود. توی اتاق خودش #سحری را آماده می کرد. بعد می آمد دنبال من.
در را که می زد از خواب می پریدم. وقتی در را باز می کردم نبود. نمی دانستم این فاصله صد و پنجاه متر را چطور می دوید. تا می رسیدم سفره پهن و چیده شده بود. می گفت: زود باش فقط یک ربع وقت داریم.
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#سیره_عبادی_شهدا
#تقید_به_روزه_ماه_مضان
راوی: محمد کوششی
#کتاب_خدا_می_خواست_زنده_بمانی؛ کتاب علی صیاد شیرازی. نویسنده: فاطمه غفاری. ناشر: روایت فتح. نوبت چاپ: هفتم-۱۳۹۵٫ صفحات ۹۶-۹۷.