📌 #پندانه
🍃🌺🍃
🔸اگر به جای گفتن:
دیوار موش دارد و موش گوش دارد، بگوییم:
"فرشته ها در حال نوشتن هستند..."
🔸نسلی از ما متولد خواهد شد که به جای مراقبت مردم، "مراقبت خدا" را در نظر دارد!
🔺قصه از جایی تلخ شد که در گوش یکدیگر با عصبانیت خواندیم:
بچه را ول کردی به امان خدا !
ماشین را ول کردی به امان خدا !
خانه را ول کردی به امان خدا !
🔺و اینطور شد که "امانِ خدا" شد: مظهر ناامنی!
ایکاش میدانستیم امن ترین جای عالم، امانِ خداست
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊
✨﷽✨
#پندانه
✍ابوعلی سینا در سفر بود، در هنگام عبور از شهری، جلوی قهوه خانه ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست. شیخ گفت : خر را پهلوی اسب من نبند،چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند. خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد. خر سوار گفت : اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی.
شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد. صاحب خر ، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد. قاضی سوال کرد که چه شده؟ اما ابوعلی سینا که خود را به لال بودن زده بود ،هیچ چیز نگفت. قاضی به صاحب خر گفت : این مرد لال است؟ روستایی گفت : این لال نیست بلکه خود را به لال بودن زده تا اینکه تاوان خر مرا ندهد، قبل از این اتفاق با من حرف میزد.... قاضی پرسید : با تو سخن گفت ...؟چه گفت؟ صاحب خر گفت : او به من گفت خر را پهلوی اسب من نبند که لگد میزند و پای خرت را میشکند....... قاضی خندید و بر دانش ابو علی سینا آفرین گفت. قاضی به ابوعلی سینا گفت: حکمت حرف نزدنت پس چنین بود؟!!! ابوعلی سینا جوابی داد که از آن بعد به مثلی تبدیل شد;
🔴 «جواب ابلهان خاموشی ست»
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
🌷پیامبر اکرم صلوات الله علیه
یک نماز به جماعت بهتر است از چهل سال نماز فرادی.
📗مستدرک الوسائل ج۱ ص۴۸۸
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
بشارتهای اربعین_3.mp3
12.05M
#بشارتهای_اربعین ۳
🔳 اربعین، اجتماعِ سربازانِ آخرالزمانیست!
بعضیها حواسشان هست، برای چه آمدهاند ... و بعضیها فقط با کششهای فطری ...
وظیفهی ماست که این کششهای پاکِ فطری را از وظایف اصلیشان در قبال اربعین، آگاه کنیم...
#استاد_شجاعی 🎤
🍃
🌸🍃 @takhooda 🕊
🌼 رهبر معظم انقلاب:
نماز تسلّابخش و آرامشگر دلهای مضطرب و خسته و به ستوه آمده، و مایهی صفای باطن و روشنی روان است.
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
☑️ سه پیشنهاد برای اربعین امسال
👈 اربعین به مزار شهدا برویم یا در پشتبام خانه زیارتنامه بخوانیم
🔸 روز اربعین-اگر شرایط کرونا اجازه داد- به مزار شهدا برویم؛ با مراسم یا بیمراسم! اربعین روز زیارت شهداست. ما سنت زیارت شهدا را از حضرت زهرا(س) یاد گرفتهایم؛ ایشان با آن مقام بلندش، هر هفته به زیارت شهدا میرفت.
🔸 اصلاً رسم بشود که اربعین به یاد شهیدان کربلا به مزار شهدایمان مراجعه کنیم. اگر توانستیم آنجا یک صوتی از نوحههای اربعین را پخش کنیم و اگر توانستیم آنجا مراسم بگیریم؛ با توجه به اینکه آنجا فضای باز هست.
🔸 امامباقر(ع) میفرماید: عاشورا اگر نتوانستید کربلا بروید، به صحرا بروید و عزاداری کنید. این اتفاق در اربعین هم میتواند تکرار شود. (کاملالزیارات/۱۷۴) همچنین میفرماید: اگر نتوانستید کربلا بروید، به پشتبام خانه بروید و از آنجا امامحسین(ع) را زیارت کنید.
🔸 چقدر زیباست که عصر روز اربعین، آدم به پشتبام خانه برود و یک زیارتنامهای بخواند و یک نالۀ غریبی را از چند خانه آنطرفتر خطاب به کربلای امامحسین(ع) بشنود.
🔸 در پشتبام خانه هم اگر همسایهها موافق باشند و صدا اذیتشان نکند، میشود یک بلندگوی کوچکی بگذارید و زیارت عاشورا بخوانید تا صدایش به بقیه برسد.
👤علیرضا پناهیان
🚩 نشست هماندیشی فعالین اربعین - ۹۹.۷.۴
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
#داستانهای_قرآنی
🌾🍃🌾🍃🌾🍃
#قسمت_5
#زندگینامه_حضرت_لوط_علیه_السلام
🌾🍃🌾🍃🌾🍃
🌾🍃لوط که خود را در برابر آن گروه ناتوان می دید فریاد زد : آیا در میان شما یک مرد رشید ، یک انسان با شرف ، یک فرد عاقل و فرزانه که جلوی طغیان و دیوانگی شما را بگیرد نیست ؟ اگر قوه و قدرت داشتم یا پشتیبان نیرومندی در اختیارم بود ، نشان میدادم که با شما چگونه باید رفتار کرد .
🌾🍃تا این لحظه فرشتگان تماشاگر ماجرا بودند و سخنی نمی گفتند ولی وقتی وقاحت و بیشرمی قوم از حد گذشت و ناراحتی و اضطراب میزبان بزرگوار بآن درجه رسید ، خود را معرفی کردند و لوط را دلداری کردند :
🌾🍃ای لوط ، ما فرستادگان پروردگار توایم . آسوده خاطر باش که آنها نمی توانند به تو آسیبی برسانند . تو همراه خانواده ات در این دل شب از این روستا بروی و نگاهی هم پشت سرتان نکنید . لحظه نابودی این قوم از جانب خداوند هنگام طلوع صبح تعیین شده است .
🌾🍃این سخنان ، سروش نجاتی بود که در آن لحظه حساس بر دل دردمند و پر اضطراب لوط فرود آمد و او را از آنهمه تشویش و نگرانی نجات داد و خاطرش آسوده گشت .
#نحوه_ی_نابودی_قوم_لوط_در_قسمت_بعد
👇👇👇👇👇
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
#داستانهای_قرآنی
🍃🌾🍃🌾🍃🌾
#قسمت_6 و آخر
#زندگینامه_حضرت_لوط_علیه_السلام
🍃🌾🍃🌾🍃🌾
🌾🍃اشرار که هنوز میهمانان را نشناخته بودند ، فشار می آوردند تا داخل شوند ولی فرشتگان مشتی خاک بر صورت آنها پاشیدند که همگی کور شدند و پا به فرار گذاشتند .🌾
🌾🍃شاید مهلت آنشب و تاخیر عذاب تا بامدادان ، لطفی بود از جانب خداوند مهربان که باز هم فرصتی به آن قوم داده شود ، شاید بخود آیند و از کردار زشت خود پشیمان شوند و بدرگاه حضرت ابدیت توبه کنند . و نجات یابند . ولی انحراف آن قوم به حدی رسیده و شیطان به گونه ای بر آن ها تسلط یافته بود که توبه و بازگشت به حق نیز در آنها راه نیافت .🌾
🌾🍃لوط همراه خانواده اش ، شبانه از آن منطقه خارج شدند ولی همسرش با آنها همراهی نکرد و در روستا ماند . ساعت مقرر فرا رسید . صبح طالع شد . زلزله ای بسیار شدید روستا را لرزانید ، زلزله ای که ساختمانها را ویران و بناها را در هم فروریخت و منطقه را زیر و رو کرد . آنگاه بارانی از سنگریزه های مخصوص بر آنها فرو بارید و آن قوم سرکش ، با تمامی آثارشان زیر باران سنگریزه ها مدفون گردیدند و نام و نشانی از آنان در صفحه روزگار باقی نماند .🌾
🌾🍃این سرنوشت شوم و دردناک ، به خاطر گناه دامنگیر آنقوم شد ولی اینگونه کیفرهای وحشتناک مخصوص قوم لوط نبود که هر جامعه آلوده و گناهکاری در معرض اینگونه عذاب هاست .🌾
#پایان_داستان
🍃
🌸🍃 @takhooda 🕊
🌹داستان راستان🌹
مردی با پدرش در سفر بود که پدرش از دنیا رفت. از چوپانی در آن حوالی پرسید:
«چه کسی بر مرده های شما نماز می خواند؟»
چوپان گفت: «ما شخص خاصی را برای این کار نداریم؛ خودم نماز آنها را می خوانم»
مرد گفت: «خوب لطف کن نماز پدر مرا هم بخوان!»
چوپان مقابل جنازه ایستاد و چند جمله ای زمزمه کرد و گفت : «نمازش تمام شد!»
مرد که تعجب کرده بود گفت: این چه نمازی بود؟
چوپان گفت: بهترازاین بلد نبودم
مرد از روی ناچاری پدر را دفن کرد و رفت.
شب هنگام، در عالم رؤیا پدرش را دید که روزگار خوبی دارد.
از پدر پرسید: «چه شد که این گونه راحت و آسوده ای؟»
پدرش گفت: «هر چه دارم از دعای آن چوپان دارم!»
مرد، فردای آن روز به سراغ چوپان رفت و از او خواست
تا بگوید در کنار جنازۀ پدرش چه کرده و چه دعایی خوانده؟
چوپان گفت: «وقتی کنار جنازه آمدم و ارتباطی میان من و خداوند برقرار شد،
با خدا گفتم : « خدایا اگر این مرد، امشب مهمان من بود، یک گوسفند برایش
زمین می زدم. حالا این مرد، امشب مهمان توست. ببینم تو با او چگونه رفتار می کنی ؟ »
به نام خدای آن چوپان ...
گاهی دعای یک دل صاف،از صدنماز یک دل پرآشوب بهتراست...
🍃
🌸🍃 @takhooda 🕊
🌷 امام صادق علیه السلام فرمودند:
اگر کسی تنها ٢ حدیث ما را #بخواند و #عمل_نماید و آنرا به دیگران #بياموزد، اين کوشش بالاتر از ثواب عبادت ٦٠ سال خواهد بود.
📗 منیة المرید، ۱۸۲
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
☘ پیامبر اکرم (ص) : کسی که دوست دارد عمرش طولانی و روزیش زیاد شود، نسبت به پدر و مادرش نیکی کند و صله رحم بجای آورد.
🍀پیامبر اکرم (ص) : بنده ای که مطیع پدر و مادر و پروردگارش باشد، روز قیامت در بالاترین جایگاه است.
📗 کنز العمال، ج۱۶، ص۴۷۵ و ص۴۶۷
🍃
🌼🍃 @takhooda 🕊
#داستانک_معنوی
🌸زمانی که فیض کاشانی در قمصر کاشان زندگی می کرد ، پدر خانمش ، ملاصدرا ، چند روزی را به عنوان میهمان نزد او در قمصر به سر می برد .
🌸در همان ایام در قمصر ، جوانی به خواستگاری دختری رفت . والدین دختر پس از قبول خواستگار ، شرط کردند که تا زمان عقد نه داماد حق دارد برای دیدن عروس به خانه عروس بیاید و نه عروس حق دارد به بیرون خانه برود .
🌸از این رو ، عروس و داماد که عاشق و شیدای همدیگر بودند و می خواستند همدیگر را ببینند ، به فکر چهره ای افتادند که نه با شرط مخالفت بشود و نه والدین عروس متوجه بشوند .
🌸لذا عروس حیله ای زد و گفت : من فلان موقع به قصد تکاندن فرش به پشت بام می آیم و تو هم داخل کوچه بیا ، همدیگر را ببینیم .
🌸در آن وقت مقرر ، دختر فرش خانه را به قصد تکاندن به پشت بام برد و فرش را تکان می داد و داماد هم از داخل کوچه نظاره گر جمال دلنشین عروس خانم بود و مدام این جملات را می خواند :
اومدی به پشت بوندی
اومدی فرش و تکوندی
اومدی گردی نبوندی
اومدی خودت و نشوندی❤️
🌸در این حال ، عارف بزرگوار ، ملاصدرا از کوچه عبور می کرد و این ماجرا را دید و شروع به گریه کردن کرد .
🌸او یک شبانه روز بلند گریه می کرد تا این که فیض کاشانی از او پرسید :
چرا این گونه گریه می کنی ؟
🌸ملاصدرا گفت : من امروز پسری را دیدم که با معشوقه خود با خوشحالی سخن می گفت
🌸گریه من از این جهت است که این همه سال درس خوانده ام و فلسفه نوشتم و خود را عاشق خدای متعال می دانم اما هنوز با این حال و صفایی که این پسر با معشوقه خود داشت من نتوانستم با خدای خود چنین سخن بگویم .
لذا به حال خود گریه می کنم
🍃
🌺🍃 @takhooda 🕊