✳️ حتی گیاهان را آتش نزنیم!
اسلام برای هر موجود زندهای حرمت و حقی قرار داده است و به آزار نرساندن به آنها سفارش کرده است، لذا نباید از روی هوس و خوشگذرانی جان حیوانات را گرفت و این شیوه که بعضی برای تفریح به آزار و اذیت آنها میپردازند، مذموم است.
💠آیه: فَلَيُبَتِّکُنَ آذَانَ الْأَنْعَامِ نساء/119
(شیطان می گوید) به آنان دستور میدهم که گوش چهارپایان را بشکافند
💠حکایت؛ شیوه مرحوم نجمآبادی مهربانی و محبت با هرکسی بود، راه آدمیت را چنین میدانست که به همه نیکی رساند و خدمت کند. موبد بیدگلی گوید: روزی بر روی یک گیاه آتشی افکندم، شیخ به من اعتراض کرد و گفت: این گیاه روح نباتی دارد و از آتش متألم میشود چرا چنین کردی؟!
گاهی اتفاق میافتاد که گربهای در دامن پوستین ایشان میخفت، چون در حال خواب یا چرت بود آقا صبر میکرد تا بیدار شود و اگر بیدار نمیشد پوستین را میگذاشت و خود میرفت.
همچنین نقل کردهاند: سگ ولگردی در گوشه باغچه خانه ایشان، زاییده بود، یکی از هم صحبتهای آقا توله سگها را برده بود و به جای دوری انداخته بود، سگ ماده از دوری توله سگها بیتابی میکرد و شیخ بارها به آن شخص گفت: کار خوبی نکردی که بچهها را از مادر جدا کردی و کسی را فرستاد تا توله سگها را پیداکرده و آورد و در دامن مادرشان رها کرد.
📚 با اقتباس و ویراست از کتاب مردان علم در میدان عمل
(خبرگزاری حوزه)
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
#ذڪرنجاتبخش!
#یـــاحسیـــن
⫷یڪے از تجّارتهران ڪه از #مریدانحضرتآیت الله شاه آبادی(ره) استاداخلاقامام بود، بعد از مدتے بر اثر #تبلیغاتمسمومعلیهآقا ، مردّد شد ڪه در درس آقا شرڪت ڪند یا نه ⫸
🔻 و چند وقت بعد، خواب دید قیامت شده و در #صحراۍقیامتجمعیتزیادۍ در آتش بودند. طبقهطبقه، مثل پله هاۍ استادیوم ورزشے، آتش بود و همه در این #آتش🔥🔥بسیارعجیب مے سوختند، وقتے ڪه این جمعیت در درون آتش چشمشان به من افتاد صدایم زدند، فلانے به دادمان برس. گفتم: من برایتان چڪار ڪنم؟
⭕گفتند: باید بروے پیش #آقایشاهآبادے، یک ذڪرۍ بگیرۍ و ما را نجات بدهے. گفتم آقاے شاه آبادۍ را ازڪجا پیدا ڪنم؟ گفتند در #آنباغ. دیدم باغ بزرگے است و وارد آن شدم و آقاۍ شاه آبادۍ را دیدم ڪه در یک سالن بزرگ و مرتب نشسته اند.
⬱ وقتے قضیه را برایشان گفتم ایشان فرمودند: " برو به آنها بگو من #ذڪریاعظمازذڪریاحسین » ندارم، من هم آمدم به آن جمعیت گفتم و آن ها یک « #یاحسین» گفتند و همه نجات پیدا ڪردند. " بعد از خواب پریدم و فهمیدم اشتباه ڪردم. وقتے آقاۍ شاه آبادے این مطلب را شنیدند، فرمودند بُعدے ندارد ڪه یا حسین علیه السلام یڪے از اسماء الهے باشد.»
[ برگرفته از ڪتاب آسمانے ، چاپ نهم ، 1388 ، ص 88 .]
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
asoodetar_8.mp3
9.21M
#چگونه آسوده تر زندگی کنیم
#جلسه هشتم🍃
# واعظ حجت الاسلام پناهیان 🎤
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
#گروه ختم قرآن ویژه بانوان عزیز🌹
#ختم سوره و جزء خوانی و اذکار مجرب ✨
#لطقأ فقط بانوان عضو بشند عضویت برادران در این گروه جایز نیست
👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/64421909Ca6bb97d583
🌸عهد ثابت چهارشنبه ها🌸
🔸⤵️اذکار روز،،،
🔶 یا حی یاقیوم 👈 100 مرتبہ
🔶یا متعال 👈 541 مرتبہ
⭐️⤵️ سوره روز،،،
✨ سوره مبارکہ حشر✨
🌟 تمام کائنات براو درود فرستد و برای او استغفار میکند🌟
💦💠💦 ادعیه و زیارت روز،،،
🔹 #دعای_روز_چهار_شنبه
🔷 #زیارت_امیر_المومنین
🔷 #دعای_فرج
🌸🍃نماز روز ⤵️ ،،،
🍃 #نماز روز چهار شنبہ↩️ هر کس چهار رکعت نماز بجا آورد و بخواند در هر رکعت بعد از حمد یک مرتبه سوره توحید و سوره قدر خداوند قبول فرماید توبه او را از هر گناهی.
🍃🍂ختـــــومـات روزانـــه🍃🍂
1⃣🌸✨ ختم 200،000 صلوات
2⃣🌸✨ ختم 20،000 تسبیحات اربعہ
3⃣🌸✨ ختم 7،000 توحید
🍃
🌸🍃 @takhooda 🦋
#داستانک
✍دانشجو بود، دنبال عشق و حال، خیلی مقید نبود، یعنی اهل خیلی کارها هم بود، تو یخچال خونه ش مشروب هم میتونستی پیدا کنی…. از طرف دانشگاه اردو بردنشون قم… قرار شد با مرحوم آیت الله بهجت(ره) هم دیدار داشته باشن... از این به بعد رو بذارید خود حمید براتون تعریف کنه… وقتی رسیدیم پیش آقای بهجت، بچه ها تک تک ورود میکردن و سلام میگفتن، آقای بهجت هم به همه سلامی میگفت و تعارف میکرد که وارد بشن… من چندبار خواستم سلام بگم…
💠منتظر بودم آقای بهجت به من نگاهی بکنن… اما اصلا صورتشون رو به سمت من برنمیگردوندن… درحالیکه بقیه رو خیلی تحویل میگرفتن… یه لحظه تو دلم گفتم: حمید، میگن این آقا از دل آدما هم میتونه خبر داشته باشه… تو با چه رویی انتظار داری تحویلت بگیره…!!! تو که خودت میدونی چقدر گند زدی…!!! خلاصه خیلی اون لحظه تو فکر فرو رفتم… تصمیم جدی گرفتم که دور خیلی چیزا خط بکشم، وقتی برگشتیم همه شیشه های مشروب رو شکستم، کارامو سروسامون دادم، تغییر کردم، مدتی گذشت، یکماه بود که روی تصمیمی که گرفته بودم محکم وایسادم. از بچه ها شنیدم که یه عده از بچه های دانشگاه دوباره میخوان برن قم، چون تازه رفته بودم با هزار منت و التماس قبول کردن که اسم من رو هم بنویسن، اما به هرحال قبول کردن…
اینبار که رسیدیم خدمت آقای بهجت، من دم در سرم رو پایین انداخته بودم، اون دفعه ایشون صورتش رو به سمتم نگرفته بود، تو حال خودم بودم که دیدم بچه ها صدام میکنن حمید... حمید… حاج آقا باشماست نگاه کردم دیدم آقای بهجت به من اشاره میکنن که بیا جلوتر…
من رسیدم خدمتشون که
آهسته در گوشم گفتن:
👈یک ماهه که امام زمانت رو خوشحال کردی
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨