هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان«سقیفه»
#قسمت : بیست و سوم
هیزم ها را پشت درب انباشتند و عمر با صدای بلند طوری که علی علیه السلام و فاطمه سلام الله علیها بشنوند ،فریاد زد : ای پسر ابی طالب به خدا قسم ،یا باید از خانه خارج شوی و با خلیفهٔ رسول الله صل الله علیه واله وسلم بیعت کنی یا اینکه این خانه را به همراه اهلش آتش می زنم.
در این هنگام فاطمه سلام الله علیها با بدنی تکیده به پشت درب آمد و فرمود: ای عمر ، تو را با ما چکار است، چرا ما را با مصیبت خودمان وا نمی گذاری؟!
عمر با خشمی در صدایش فریاد زد : در را باز کن وگرنه آن را بر سر شما آتش میزنم
فاطمه سلام الله علیها با بغضی درگلو فرمودند: ای عمر آیا از خداوند عزوجل نمی ترسی و برخانه ی من ، خانه ی دختر پیامبرتان هجوم می آوری؟!
عمر که فقط در پی به سرانجام رسیدن هدف و مقصدش بود با شنیدن سخنان مادرمان زهرا سلام الله علیها ، حتی اندکی هم از کارش منصرف نشد و می خواست نشان دهد که مثلاً مرررد است ، فوری آتش خواست و آن واقعه به وقوع پیوست....
هیزم ها که آتش گرفت ، حِقد و حسد به جوشش آمد، کینه های بدر و حنین سرباز کرد و شد آنچه که نباید می شد.
فاطمه که هرم و دود آتش را دید و فهمید این جماعت نه حرمت سرشان می شود و نه دل داغدیده می فهمند و حتی نمی دانند که پشت درب زنی آبستن است و برای این زنان ،حتی شنیدن فریاد خطرآفرین است ، چه برسد به آتش و تازیانه... فاطمه سلام الله علیها خود را به گوشه ی درب و دیوار کشانید تا از گزند آتش در امان باشد و در همین حین ،اتش زبانه کشید و عمر با فشار دادن درب نیم سوخته ،درب را شکست و داخل شد و غنچه ی نشکفته ی حیدر، در پشت درب پرپر شد...
زینب سلام الله علیها با دو چشم اشک بار تمام حواسش پی مادر داغدیده اش بود و وقتی متوجه شد میخ گداخته ی درب به سینه ی مادر فرو رفته ،بر سر زنان به سمت درب خانه روان شد و اما تمام حواس فاطمه سلام الله علیها، پی ولیِّ مظلوم زمانش بود...
فاطمه سلام الله علیها سراسیمه ،بدون توجه به پهلویی که شکسته بود و میخی که در بدنش فرو رفته بود ،در حالیکه فریاد میزد :یا ابتاه ،یا رسول الله.....به سمت عمر رفت تا خود را بین او و مردش حائل کند .
در این هنگام عمر ، شمشیری را که در غلاف بود بلند کرد به پهلوی مبارک مادرمان زهرای مظلومه فرود آورد با ضربه ی غلاف شمشیر ،دردی در وجود مبارک دختر پیامبر پیچید و ناله اش را بلند نمود...
عمر ترس از این داشت با بلند شدن این ناله ،دلهایی به راه آید و می خواست به هر طریقی صدای فاطمه سلام الله علیها را ببرد، شلاق را بلند کرد و بر بازوی نازنین سرور زنان عالم کوبید و خاک بر سرت ای دنیا که دیدی چه شد و از این داغ آتش نگرفتی....
ناله ی زهرا سلام الله علیها به آسمان بلند شد و بار دیگر این دختر داغدیده صدا زد: یا ابتاه یا رسول الله بیا و ببین امتت بعد از تو با تو چه کردند.
با بلند شدن صدای زهرا و شلاقی که هوا را میشکافت تا بر بدن نازنین او فرو افتد ، غیرت حیدری شیر خدا به جوش آمد و....
#ادامه دارد....
🖊به قلم :ط_حسینی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
@bartaren
🌸🍃🌸🍃
آیهای که فقط نیمۀ اولش را بلدیم
یک آیۀ قرآن هست که نیمۀ اولش را همه شنیدهاند:
اُدْعُوني أَسْتَجِبْ لَكُمْ... (غافر/۶۰)
مرا بخوانید، جوابتان را میدهم.
این قسمت از آیه را همه بلد هستند، چون پر از مهربانی است. معمولاً همۀ ما هر چه آیۀ محبتآمیز هست بلدیم.
اما بقیه این آیه را خیلیها بلد نیستند. چرا؟ چون بقیۀ آیه از عظمت خدا صحبت میکند و میفرماید:
...إِنَّ الَّذينَ يَسْتَكْبِرُونَ عَنْ عِبادَتي سَيَدْخُلُونَ جَهَنَّمَ داخِرينَ (غافر/۶۰)
کسانی که نسبت به عبادت من تکبّر ورزند، به زودی با کمال ذلّت و خواری داخل جهنم خواهند شد.
حالا دوباره به معنای این آیه توجه کنیم:
خداوند ابتدا میفرماید: «مرا بخوانید، من جوابتان را میدهم.»
بعد بلافاصله میفرماید: «کسانی که تکبر کنند و درِ خانه من نیایند و از من چیزی نخواهند، اگر دیگران را عادی به جهنم میبرم، آنها را به خاطر تکبرشان، با خواری و ذلّت به جهنم خواهم برد.»
در واقع معنایش این است:
«من خدای تو هستم که دارم به تو میگویم مرا صدا بزن تا جوابت را بدهم، آنوقت تو سرت را پایین انداختهای و لال شدهای؟! یا اینکه اصلاً اعتنا نمیکنی و میروی؟»
این نوع برخود، نشانۀ تکبر انسان نسبت به خداوند است.
یک مثال ساده:
به مجلس ختم که میروی، وقتی بچهای سینی خرما را جلوی شما میگیرد و میگوید «بفرمایید»، بیاعتنا از کنارش رد نمیشوی، چون بیادبی محسوب میشود، هرچند طرف مقابل شما یک بچه است. اگر هم خرما نخواهی، برمیگردی میگویی: «خیلی ممنون. میل ندارم. تشکر.» بالاخره یک جوابی میدهی.
حالا خداوند با آن عظمت و جلال، آمده جلوی شما و میفرماید: «از من چیزی بخواهید تا به شما بدهم!» اما تو سرت را پایین انداختهای و بیاعتنا رد میشوی؟! یعنی داری به خدا تکبر میکنی؟! محبت خدا را پس میزنی؟! بینیازی خودت را اعلام میکنی؟!
خدا هم با کسی شوخی ندارد.
#نماز_خوب_بخوانیم
میدانی چرا نمازی که تعقیبات نداشته باشد قبول نیست؟
چون در روایت داریم که مومن بعد از هر نمازی یک دعای مستجاب دارد.
یعنی خدا بعد از #نماز به تو میفرماید: «بنده من نماز خواندی؟ از من حساب بردی؟ امر مرا اجرا کردی؟ احسنت! حالا تو یک دعای مستجاب پیش من داری، از من بخواه تا به تو بدهم.»
بعد یک دفعهای خدا نگاه میکند میبیند که بندهاش بدون اینکه چیزی بخواهد، دارد از سر سجاده بلند میشود و میرود!
این کار معنایش چیست؟ آیا بیاعتنایی به خدا نیست؟ آیا تکبر و اعلان استغناء و بینیازی از خدا نیست؟
رسول اکرم(ص) فرمود: خداوند در مورد کسی که بعد از نماز تعقیبات نمیخواند و از خدا چیزی نمیخواهد، به ملائکهاش چنین میفرماید: «ملائکه من، این بندۀ مرا نگاه کنید. امر مرا انجام داد ولی از من حاجتی نخواست. انگار از من بینیاز است. نمازش را بگیرید و به صورتش بزنید»
اصلاً بندهای که به من نیاز ندارد، برای چه آمده امر مرا اجرا میکند؟ نکند با این کارش میخواهد بگوید «نه تو خدا هستی و نه من بندۀ تو هستم»؟!
دعا نکردن، و حاجت نخواستن، در جایی که خداوند به ما فرموده است «اگر حاجتی بخواهید جوابتان را میدهم»، بیادبی نسبت به پرودگار عالم است.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🌸🍃🌸🍃
اتحاد و یکپارچگی، و دوری از اختلاف و تفرقه، از دستورات اکید الهی است:
یٰا أَیُّهَا اَلَّذِینَ آمَنُوا...
أَطِیعُوا اَللّٰهَ وَ رَسُولَهُ
وَ لاٰ تَنٰازَعُوا فَتَفْشَلُوا
وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ
وَ اِصْبِرُوا إِنَّ اَللّٰهَ مَعَ اَلصّٰابِرِینَ (توبه/۴۶)
ای کسانی که ایمان آوردهاید،
از خدا و پیامبرش اطاعت کنید،
و با یکدیگر نزاع و درگیری نکنید،
چرا که سست میشوید، و قوّت و شوکتتان از بین میرود.
و صبر کنید، به درستی که خداوند با صابران است.
قرآن میگه که اگه شما با همدیگه اختلاف و بگو مگو داشته باشید، سست میشید. نزاع و درگیری، شما رو از درون پوک، و از بیرون، بیآبرو میکنه.
«فَتَفْشَلُوا وَ تَذْهَبَ رِیحُکُمْ»
«ریح» یعنی باد، و کنایه از قدرت و شوکته.
مثلِ یه لاستیک ماشین، یا توپ ورزشی که اگه بادش خارج بشه، دیگه بسیاری از حرکتها، سفرها و ورزشها تعطیل میشه.
قرآن میگه اگر شما با همدیگه نزاع و درگیری داشته باشید، پنچر میشید.
پس بیائید در اطاعت و وحدت، پایدار باشیم، و اگر چیزی بر خلاف میل ما بود، یا بر خلاف میل ما عمل شد، صبور باشیم و یکدیگر را تحمّل کنیم:«وَ اصْبِرُوا»
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🌸🍃🌸🍃
#نقل کرده اند که: شخصی از اهل تفکّر و مراقبه در گوشهای از صحن حضرت رضا علیه السّلام نشسته و در دریائی از تفکّر فرو رفته بود، یکمرتبه حالی به او دست داد و صورت ملکوتی افرادی را که در صحن مطهّر بودند مشاهده کرد؛ دید خیلی عجیب و غریب است.
صورتهای مختلف زننده و ناراحت کننده از اقسام صور حیوانات، و بعضی از آنها صورتهائی بود که از صورت چند حیوان حکایت میکرد. درست مردم را تماشا کرد؛ در بین این جمعیّت کسی نیست که صورتش سیمای انسان باشد، مگر یک نفر سلمانی که در گوشۀ صحن کیف خود را باز کرده و مشغول اصلاح و تراشیدن سر کسی است؛ دید فقط او به شکل و صورت انسان است.
از بین جمعیّت با عجله خود را به او که نزدیک در صحن بود رسانید و سلام کرد و گفت: آقا میدانید چه خبر است؟
سلمانی خندید و گفت: آقا تعجّب مکن، آئینه را بگیر و خودت را نگاه کن!
خودش را در آئینه نگاه کرد؛ دید صورت خود او هم به شکل حیوانی است؛ عصبانی شده آئینه را بر زمین زد.
سلمانی گفت: آقا برو خودت را اصلاح کن، آئینه که گناهی ندارد.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان«سقیفه»
#قسمت :بیست و چهارم
تا علی علیه السلام ،این شیر مرد عرب که اسدالله بود آن هیبت الهی اش ، احوال همسرش ، جان و نفسش را چنین دید ، خون حیدری در رگهایش به جوش آمد.
حیدر کرار ، این از پا درآورنده ی درب خیبر ،چون شیرمردی خشمگین از جا برخاست و در چشم بهم زدنی خود را به عمر رسانید و یقه ی عمر را گرفت و او را محکم به سمت خود کشید و در یک لحظه، مانند پهلوانی بی همتا ،عمر را بر خاک کوبید و بر زمین انداخت ، روی سینه اش نشست و بر بینی و گردنش کوبید و خواست او را بکشد ....
که ناگهان تعللی نمود ، آخر علی علیه السلام امام مسلمین است؛ او مانند یاران پیامبر صل الله و علیه واله وسلم ،پیمان شکن نبود و عهد خود را فراموش نکرده بود ، گویا وصیت پیامبر را به خاطر آورد و در همان حال که عمر مغلوب او بود ، فرمودند: قسم به خدایی که محمدصل الله علیه واله، را به پیامبری ارج نهاده است، ای عمر اگر نبود تصمیمی از طرف خدا و نیز عهدی که با رسول الله صل الله علیه واله وسلم، می فهمیدی که نمی توانی داخل خانهٔ من شوی!
در این هنگام عمر از ترس فریاد زد و مردم را به کمک خواست و علی علیه السلام ، او را رها کرد و مردم رو به خانهٔ علی علیه السلام ،آوردند و داخل خانه شدند.
امیرالمؤمنین دست به شمشیر برد و قنفذ که در پیشاپیش مردم مهاجم قرار گرفته بود با دیدن این صحنه لرزه بر اندامش افتاد ، او خوب می دانست که حیدر کرار این شیر بیشه ی حق ، اگر دست به شمشیر شد دیگر کسی جلودارش نیست...
قنفذ از دیدن این صحنه ،ترسید و فی الفور از معرکه ای که میرفت مهلکه اش باشد، گریخت و از زیر دست مولایمان فرار کرد و به مسجد نزد ابوبکر رفت و ماجرا را گزارش داد...
ابوبکر چون واقعه را شنید به قنفذ دستور داد برگردد و و گفت : اگر علی علیه السلام بار دیگر حمله کرد، کاری انجام ندهید(چون او هم خوب میدانست که اگر علی برخیزد ،کسی یارای مقابله با او را ندارد )اما چون شنید که علی از وصیت پیامبر سخن گفته، بار دیگر گفت: اگر باز هم علی علیه السلام ، سرسختی کرد ، با زور وارد خانه شوید و اگر باز هم مانع شد ،درب را آتش زنید و به زور او را به اینجا بیاورید....
تاریخ گواهی داده، این بود بیعتی که صحابه به آن استناد می کردند و خلافتشان را بر پایه ی آن استوار کردند...بیعتی که با آتش و شمشیر و ریسمان بود....
و بار دیگر قنفذ ملعون راهی خانه ی علی علیه السلام شد تا حکم خلیفه اش را اجرا کند.....
#ادامه دارد....
🖊به قلم : ط_حسینی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
@bartaren
202030_182345663.mp3
30.31M
🔊 سخنرانی متفاوت استاد رائفیپور
📝«پاتوق آینههای دهه هشتادیها»
📅 ۲ دیماه ۱۴۰۰ - تهران
🎧 کیفیت 48kbps
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨