🛑شما که نباشی...
ایپرده نـِشینحـَرم غیبالھی'
بیرونشوازاینپرده که مـَقصودجھـٰانی
یک چیز انگار سرِ جایَش نیست
آنقدر نیست که
دلِ آدم خالی میشود ...
میآید بخندد
لب جمع میشود ...
مثل اینکه هیچ چیز
سرِ جایَش نیست !
شما؛
این روزها
کجایی آقا ؟
یاصاحب الزمان
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
4866857641359.mp3
1.9M
⭕️ مبشرات بزرگان در مورد نزدیکی ظهور
🔸 بشارت رخ دادن ظهور در زمان رهبری آیتالله خامنه ای توسط تعدادی از علما و عرفا از زبان حجت الاسلام مير احمدرضا حاجتی، امام جمعه موقت اهواز در سال ۱۳۸۹
(در پست های قبلی چنین بشارتی را از عارف بزرگ مرحوم سید علی قاضی(ره) هم ذکر کرده بودیم)
🍃
❤️🍃 @baKhooda
#آیت الله کاظم قزوینی شفای یک بیمار لاعلاج را اینگونه بیان می کند:
شهر سیدنی، شهر زیبا و سرسبزی است. طراوتش انسان را به یاد بهار می اندازد. آن روز بعدازظهر هوا آرام و ملایم بود؛ من در اتاق کارم بودم. گفته بودم اگر کسی بامن کاری دارد، بگویید بیاید داخل. دیدم شخصی هراسان وارد اتاق شد؛ مضطرب و سراسیمه بود؛ من سربلند کردم دیدم سید قاسم است.
✨💫✨
سید قاسم جمعه برای معالجه ی فرزندش به استرالیا آمده بود و او را در یکی از بهترین بیمارستانهای شهر سیدنی بستری کرده بود. آنچنان مضطرب بود که نمیتوانست روی پا بند شود.همین که سلام کرد، ادامه داد: «دکتر گفته، فرزندت در خطر است، گفته دیگر کاری از دست ما بر نمی آید.پسرم دارد از دست می رود، بگویید، چکار کنم؟»
✨💫✨
سرم را بلند کردم، به چشم هایش نگاه کردم، اندوه عمیقی در نگاهش بود که دل را آتش می زد، ما روحانی ها وظیفه سختی در مقابل مردم داریم. همه مشکلاتشان را با ما مطرح می کنند و باید راهنمای تمام آن ها باشیم. باید راه حل تمام مشکلات را بدانیم و برای تمام دردهای لاعلاج نسخه ای تجویز کنیم.
در دلم توسل کردم، از اهل بیت خواستم که یاریش کنند، خواستم کلامی بر زبانم جاری کنند که قلبش آرام بگیرد و اندوهش برطرف شود.ناگاه دلم روشن شد، گفتم: « برای صاحب الامر(علیه السلام) عریضه ای بنویس و در آب بینداز. ایشان امام حاضر ماست. درمان تمام دردها در دست اوست.»
✨💫✨
سید قاسم انگار جواب سوالش را گرفته باشد، فوراً گفت: «چگونه بنویسم؟» گفتم: «خیلی ساده حرف دلت را بزن. فرض کن آقا به استرالیا تشریف آورده اند و تو خدمت ایشان رسیده ای و حاجتت را درخواست کرده ای».
✨💫✨
او مثل کسی که راه را پیدا کرده باشد. مثل کسی که داروی بیمارش را گرفته و باید زودتر به او برساند، با عجله خداحافظی کرد و رفت. شاید هم ایمان و باور قلبی او بود که فرزندش را نجات داد. ساعت پنج بعدازظهر بود، سیدقاسم عریضه را نوشت و در رودخانه سیدنی انداخت.
✨💫✨
فردای آن روز، ساعت ۸ صبح بود که زنگ تلفن به صدا در آمد؛ سید جمعه وقتی دید از بیمارستان است، رنگش پرید... دستش نمی رفت که تلفن را بردارد؛ به هر زحمتی بود جواب داد: بله!
✨💫✨
آقا از بیمارستان تماس می گیرم. فرزند شما حالش خوب است، خطر رفع شده، دیگر جای نگرانی نیست. فردای آن روز سید جمعه به دیدن من آمد. من از او پرسیدم در عریضه ات چه نوشتی که این قدر به سرعت جواب گرفتی؟ کاغذی از جیبش در آورد و گفت: یک نسخه از آن را نگه داشته ام، کاغذ را گرفتم و باز کردم، نوشته بود:
🔅« آقاجان شما را قسم می دهم به لباس های عمه ات زینب(علیهاالسلام) فرزندم را شفا دهید».
📚مجله منتظران• شماره ۵۹. صفحه ١٢
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
13.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایاتنهامعبودمن تویی...
🍃
❤️🍃 @baKhooda ✨
هدایت شده از نایت کویین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دست نیازمندی را گرفتم برای لحظه ایی کوتاه و صدایی شنیدم که مرا لرزاند !!
صدای خنده ی “خدا” را شنیدم ، واضح تر از صدای نفس هایم❤️
💐 @bluebloom_madehand