هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
داستان «سقیفه»
قسمت:سی و سوم
مولا علی علیه السلام فرمودند: اگر بیعت نکنم ، چه می کنید ؟
عمر جواب داد: به خدا قسم گردنت را می زنم!
علی علیه السلام ،سه بار این سؤال را تکرار کرد ،تا حجت بر آنان تمام کند و هر بار، همان جواب را شنید.
علی علیه السلام در حالیکه ریسمان به گردن مبارکش بود ، رو به سوی مزار پیامبر صل الله علیه واله نمود و ندا داد: ای پسرمادرم ،ای برادر! این قوم مرا خوار کردند و چیزی نمانده بود که مرا بکشند .
و سپس دستش را در حالیکه کف دست را بسته بود ،دراز کرد و ابوبکر هم دستش را به دست مبارک مولایمان زد و به همین مقدار کفایت نمود.
و این شد بیعتی که هم اکنون، علمای اهل سنت از آن دم میزنند و برای حقانیت مذهبشان به آن استناد می کنند ....
آهای مردم فهیم؛
آهای حقیقت جویان ،پاک طینت ؛
می دانم که شما هم به مذهب اجداد و نیاکانتان هستید ، همانگونه که ما اینچنین هستیم ...
اما تحقیق در دین و شناخت حقیقت مذهب یکی از واجباتی ست که بر گردن ما گذاشته شده ، در مذهب خود تحقیق کن و در کتابهای بزرگان مذهبت ،جستجو کن تا فردا در سرایی دیگر پشیمان نشوید. اگر بعد از تحقیق با دلیل و مستند به تو ثابت شد که مذهبت حق است بر آن بمان ولی اگر متوجه شدی که عالم و آدم و حتی پیشنیان تو بر حقانیت امیرالمؤمنین علی علیه السلام ، شهادت دادند....به راهی پا بگذار که نجات یافتگان امت پا گذارده اند..
آری از مطلب دور نشویم ، بعد از بیعت اجباری امیرالمؤمنین ، سلمان ،ابوذر و مقداد رحمة الله علیه و زبیر هم با زور و به ضرب تازیانه و کتک ،نزد ابوبکر بردند و از آنها بیعت گرفتند.
پس از بیعت اجباری آنان ، سخنانی بین عمر و آنان رد و بدل شد ،که اصالت عمرو جایگاه او را در آن دنیا، از زبان پیامبرصل الله علیه واله ، روایت می کرد که ما از آوردن این سخنان در اینجا خود داری می کنیم، ان شاالله با ظهور مولایمان، پور زهرا و حیدر و طلوع آفتاب عشق، پرده از تمام واقعیت ها برداشته خواهد شد.
حال که علی علیه السلام بیعت نموده بود ، جمعیت مهاجم اطرافش به کناری رفتند و ریسمان از دست و گردن ابوتراب باز کردند.
علیِ مظلوم در حالیکه دست حسنین را در دست گرفته بود با چهره ای غمگین، از مسجد خارج شد...
با ورود به کوچه ، ناگهان حسن کوچک به یاد صحنهٔ ساعتی پیش افتاد و انگار تصویرها جلوی چشمش، جان می گرفت ، مادر را می دید که دست به پهلو گرفته و خود را بین پدر و جمعیت قرار داده بود و تازیانه را میدید که بالا رفته بود و هوا را میشکافت تا بر جسم مادرجوانش بنشیند، حسن همانطور که بغض گلویش را فرو میداد ،نگاهش به زمین کشیده شده و ردّ خونی را که تا جلوی درب خانه شان کشیده شده بود گرفت ،ناگاه بغضش شکست و همانطور که اشکش روان بود آرام گفت : این ...این رد خون مادرمان است!!
حسین که کوچکتر از او بود و تازه از هول و هراس واقعه ی مسجد بیرون آمده بود ، دستش را از دست پدر بیرون کشید و همانطور که به طرف درب خانه می دوید ، با گریه بلند بلند می گفت : درب خانه را آتش زدند ، مادرم پشت درب بود ، خودم دیدم با فشار درب ، میخ گداخته به سینه ی مادرم فرورفت ، فکر کنم مادرم سوخته باشد....باید خود را به خانه برسانم....پدر ، من میترسم ....نکند مادر.....نکند مادر هم مانند پدربزرگمان پرواز کرده باشد؟!
و علیِ مظلوم ، مظلوم تر از همیشه ،بر مظلومه ی عالم می گریست و خود را به درب نیم سوخته که هنوز از آن دود به آسمان بلند می شد، رسانید...
ادامه دارد
🖊به قلم :ط_حسینی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
Ostad_Raefipour_Negah_Tamadoni_Be_Maktab_Haj_Ghasem_1400_10_13_Kerman.mp3
21.89M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📝 «نگاه تمدنی به مکتب حاج قاسم»
📅 ۱۳ دیماه ۱۴۰۰ - کرمان
🎧 کیفیت 48kbps
🍃🦋🍃🦋🍃🦋
http://eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🎋🎋🦋🎋🎋🎋
✨ @Lootfakhooda ✨
#داستانک
مردی در بصره سالها در بستر بیماری بود
به طوری که زخم بستر گرفته بود
و اموال زیادی را فروخته بود تا هزینه
درمان خود کند همیشه دست به دعا داشت
روزی عالمی نزد او آمد و گفت:
میدانی که شفا نخواهی یافت
آیا برای مرگ حاضری؟
گفت: به خدا قسم حاضرم
داستان مرد بیمار به این طریق بود که
در بصره بیماری وبا آمد و طبیبان گفتند:
دوای این بیماری آب لیمو است
این مرد تنها آب لیمو فروش شهر بود
که آب لیمو را نصفه با آب قاطی میکرد
و میفروخت
چون مشتری زیاد شد کل بطری را آب
ریخته و چند قطرهای آب لیمو میریخت
تا بوی لیمو دهد
مردی چنین دید و گفت:
من مجبور بودم بخرم تا نمیرم
ولی دعا میکنم زندگی تو بر باد برود
چنانچه زندگی مردم را بر باد میدهی
و خونشان را در شیشه میکنی
عالم گفت: از پول حرام مردم
نصف بصره را خریدی و حالا ده سال است
برای درمان و علاج خود آنها را میفروشی
میدانی از آن همه مال حرام چه مانده؟
دو کاسه آن دو را هم تا نفروشی
و از دست ندهی نخواهی مرد
و زجرکش خواهی شد
پس مالت را بده بفروشند تا مرگت فرا رسد
پیرمرد به پسرش گفت: ببر بفروش
چون مال حرام ماندنی نیست
چون پسر کاسهها را فروخت پدر جان داد
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹
داستان«سقیفه»
قسمت :سی و چهارم
حسین علیه السلام ،هراسان وارد خانه شد . فاطمه سلام الله علیها که چشم بر درب نیم سوخته داشت ،با ورود میوهٔ دلش به خانه ، بوی یارش ،عطر ولایت زمانش را حس کرد، گرچه نمی توانست اما دست به دیوار گرفت و از جا برخاست، باید به استقبال ولیّ خدا برود ، تا علیِ مظلوم با دیدن حال نزار همسرش به دردهایی که برجان او افتاده پی نبرد.
باید با پای خود به استقبال امیرالمؤمنین برود تا علی با چشم خود ببیند ،فاطمه اش سالم سالم است ، گرچه درد پهلو و پرپر شدن محسن شش ماهه و سینه ی سوخته امانش را بریده بود، اما باید ظاهراً خود را سرحال می گرفت تا دردی دیگر به دردهای علی، نیافزاید.
هنوز علی علیه السلام به درب خانه نرسیده بود که فاطمه با رویی که سعی می کرد نیم آن را که اثر سیلی بر آن مشهود بود با روسری سرش بپوشاند جلو آمد و با لحن مهربان همیشگی اش فرمود: سلام علی جانم، جانم فدای جان تو و جان من ،سپر بلاهای جان تو ،یا ابالحسن همواره با شما خواهم بود، اگر تو در خیر و نیکی بسر بری با تو خواهم زیست و یا اگر در سختی و بلاها گرفتار شدی باز هم با تو خواهم بود.
و علیِ تنها ،می دانست که کلام زهرایش راست ترین سخن روی زمین است و آن هنگام که لشکر دشمنان به خانه اش هجوم آورد ،این زهرا بود که جانش را سپر بلای ولیّ زمانش نمود ، وقتی پیغام زهرا به علی رسید که فرموده بود : به خدا قسم که هم اکنون از این ظلمی که بر ما روا داشته اید پناهنده ی مزار پدرم می شوم ، گیسو پریشان می کنم و گریبان چاک میدهم و در نزد پدرم دست به دعا بلند می کنم و همهٔ شما را نفرین می کنم....
علیِ مهربان دانست که اگر زهراسلام الله علیها ،دست به دعا بردارد ، بی شک این دنیا کن فیکون خواهد شد ، آخر مدار زمین بر گرد زهرایش می چرخد...پس هراسان به سلمان فرمان داد تا خود را به زهرای مرضیه برساند و بگوید که علی فرموده: فاطمه ،به خانه باز گرد و از ناله و نفرین ،خودداری کنید...
و زهرا سلام الله علیها ، همان کرد که امامش فرمود ، دست روی دلش گذارد و به خواسته ی مردش سر تعظیم فرو آورد.
علی که دلگیر از زمانه ای بی وفا بود و حالا جلوی رویش وفادارترین و ولایی ترین موجود روی زمین ایستاده بود ، دو طرف بازوی زهراسلام الله را گرفت و میخواست بوسه بر دامان این یار مهربان زند، بازوی ورم کردهٔ فاطمه، نالهٔ علی را بلند کرد ، از ناله پدر ، کودکان هم گرد این دوموجود آسمانی جمع شدند و صحنه ای بوجود آمد که نالهٔ عرشیان را در افلاک در آورد.....
چند روزی از واقعه ی مسجد و بیعت زورکی ابوبکر ،می گذشت که قاصدان خبری دیگر آوردند، خبری که طاقت زهرا را طاق نمود و او را از خانه نشینی به در آورد و با حالی نزار، خطبه خوانی قهار، در مسجد پیامبر صل الله علیه واله شد....
ادامه دارد
🖊به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
⬜️ ◻️◽️▫️حوا و حضرت فاطمه زهراسلاماللهعلیها
⚪️✔️حضرت امام رضا علیه السلام در ذیل حدیثی فرمود: «چون خدای تعالی آدم علیه السلام را به سجود ملائکه تکریم فرمود و او را داخل بهشت نمود، آدم علیه السلام با خود گفت: آیا خدا بشری برتر از من خلق فرموده است؟ خطاب رسید: سر بلند کن و به ساق عرش نظرنما. پس سر بلند و نظر نمود، دید نوشته:
◻️لا اله الا اللّه
◻️محمد رسول اللّه
◻️علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین
◻️وزوجته فاطمة سیدة نساء العالمین
◻️والحسن والحسین سیدا شباب اهل الجنة.
🔲❗️❗️پس آدم علیه السلام پرسید: اینها کیستند؟ خطاب شد: از ذریه تو، و ایشان بهتر از تو و تمام مخلوقات منند، و اگر ایشان نبودند تو را خلق نمی کردم و نه بهشت و نه جهنم و نه آسمان و نه زمین بود. پس بر تو است که نظر نکنی به آنان به حالت غبطه، که تو را از قرب خود خارج میکنم، پس آدم علیه السلام غبطه برد و منزلت ایشان را تمنا نمود، تا آنکه از شجره ممنوعه خورد، و حوا به مقام حضرت فاطمه علیهاالسلام غبطه برد و از آن درخت خورد. پس خدا ایشان را از بهشت خود به زمین انتقال داد».
📜 عیون اخبار الرضا علیه السلام: ج۲ ص۲۷۴
💞🤲اللهم عجل لولیک الفرج
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
✨🌸#عهد_ثابت شنبه ها🌸⚡️
↩️ اذکار روز،،،
🔸 یا رب العالمین 👈100مرتبه
🔶 یا غنی 👈1060مرتبه
🍃🌸🍃🌸🍃
↩️سوره روز،،،
🔅سوره مبارک معارج" خداوند در روز قیامت از گناه او سوال نمی کند و او را در بهشت با حضرت رسول سکونت می دهد.
🍃🌸🍃🌸🍃
↩️ادعیه و زیارت روز ،،،
1/ دعای روز شنبه
2/ حدیث کسا
3/ دعای نادعلی
🍃🌸🍃🌸🍃
🍃🌼 #نماز روز شنبه ↩️ هر کس در این روز چهار رکعت نماز بجا آوردو در هر رکعتی حمد،و توحید و ایت الکرسی را بخواند ، خداوند نام او را در درجه پیغمبران ،شهدا و صالحین مینویسد.
🍃
🌸🍃 @takhooda ✨
💠 یک ذرّه از محبّت علی علیه السّلام اگر به قلبتان بیفتد، شما را دگرگون میکند و بهترین وسیلهی نجات شماست.
✍عارف باللّه مرحوم حاج اسماعیل دولابی: علی علیه السّلام یعنی محبّت و محبّت یعنی علی علیه السّلام. یک ذرّه از محبّت علی علیه السّلام اگر به قلبتان بیفتد، شما را دگرگون میکند و بهترین وسیلهی نجات شماست. مقبول واقع شدن اعمال، منوط به محبّت است. اگر نماز بدون محبّت بخوانی، ملائکه آن را بو میکنند و چون عطر محبّت علی علیه السّلام را ندارد، آن را بر میگردانند و اجازه نمیدهند بالا برود. امّا اگر محبّت همراه نماز باشد، ملائکهی هفت آسمان که آسمان به آسمان عمل را رسیدگی میکنند، آن را به بالا میفرستند. بیایید یک شب خدا را با دلمان مهمان کنیم. هر جا که محبّت هست، خدا و پیامبر و ائمّه علیهم السّلام آنجا هستند.
معاذَ اللهِ اَن نَأخُذَ اِلاّ مَن وَجَدنا مَتاعَنا عِندَهُ: پناه بر خدا که جز کسی را که متاعمان نزد او باشد، بگیریم. هر که متاع ولایت و محبّت نزد او باشد، خدا و اولیائش او را میگیرند. دوست که دوست خود را بغل میکند، وقتی از او جدا میشود، او را با خود میبرد و خودش را به جای او میگذارد. ائمّه علیهم السّلام هم با دوستشان همین کار را میکنند.
📚مصباح الهدی - تألیف استاد مهدی طیّب
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🌸🍃🌸🍃
#وفای_به_عهد
پنجمین سوره قرآن کریم، سوره مائده، با یک دستور مهم شروع میشه:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ (مائده/۱)
ای کسانی که ایمان آوردهاید! به تمام قراردادها و پیمانها وفا کنید!
وفای به عهد و پیمان انقدر مهمه که پیغمبر (ص) فرمود:
«لَا دینَ لِمَن لَا عَهدَ لَه».
کسی که وفا ندارد، دین ندارد.
#بحارالانوارج١٦ص١٤٤
خوش قولی، رمز خوش روزی بودنه. قدیمیها میگفتن:
"آدم خوش حساب، شریک مال مردم است"
مسلمان باید به همه پیمانها، با هر کس و هر گروهی، پایبند باشه،
اما،
یادمون باشه، نسبت به قول و قرارهایی که با خدای خودمون گذاشتیم، حساستر باشیم.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگي
ریتم زندگی ات را کندتر کن!
شتابزدگی، تو را از تماشای زندگی باز می دارد و لذت درک اکنون را از دست می دهی.
آهسته و آگاه راه برو!
آهسته و شمرده صحبت کن!
آهسته و نظاره گر غذا بخور!
هر لقمه باید جویده شود و طعمش چشیده شود.
نسیم و گل و آفتاب را حس کن،
لمس کن، بو کن..
به ماه نگاه کن و همچون برکه ای ساکت، نظاره گر باش؛ آنگاه ماه با زیبایی بسیار در تو منعکس خواهد شد.
در گذران زندگی همیشه نظاره گر بمان!
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
🌸🍃🌸🍃
#راستی_و_صداقت
چیزی که فردای قیامت به دردمون میخوره، و به ما نفع میبخشه، راستي و صداقته
قٰالَ اَللّٰهُ هٰذٰا یَوْمُ یَنْفَعُ اَلصّٰادِقِینَ صِدْقُهُمْ (مائده/۱۱۹)
خداوند فرمود: این روز قیامت، روزی است که صداقتِ راستگویان، آنها را سود میبخشد.
کسانی روز قیامت سود میکنند که:
با خودشون صادق باشند،
با مردم صادق باشند،
و از همه مهمتر با خدای خودشون صاف و صادق باشند.
برنده قیامت کسانی هستند که اهل کلک نباشند.
🍃
🦋🍃 @takhooda ✨
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
داستان «سقیفه»
قسمت: سی و پنجم
چرخ روزگار می چرخید و اینبار با ظلم دنیاطلبان بر مدار دنیا طلبان می گشت .
فدک ،سرزمینی حاصلخیز و پهناور که می توان به چشم قطب اقتصادی هم به آن نگاه کرد، سرزمینی که قبل از اسلام در دست یهودیان اطراف مدینه بود و با رونق گرفتن اسلام ، یهودیان این سرزمین تسلیم شدند و فدک بدون کوچکترین جنگ و خونریزی به دست سپاهیان اسلام رسید .
خداوند که دانای بی همتاست ، هیچ ابهامی در دینش نیست ، سرنوشت غنائمی را که بدون جنگ و خونریزی بدست می آمدند مشخص نمود و آنها را از داراییهای پیامبر اسلام اعلام کرد و اختیار این اموال را به دست رسول الله داد تا هر جور صلاح می داند، دربارهٔ این اموال تصمیم بگیرد .
وقتی خبر تسلیم فدک به پیامبر صل الله علیه واله رسید ، ایشان دوست داشتند به پاس فداکاری ها و بذل و بخشش های ام المؤمنین خدیجه کبری علیها سلام این سرزمین را به ایشان هدیه کنند ، اما چون ایشان در قید حیات نبودند پس فدک را به تنها وارث حضرت خدیجه سلام علیها ، زهرای مرضیه سلام الله علیها ،هدیه نمود.
و همگان از مهاجر و انصار میدانستند که فدک از آنِ زهراست و تمام درآمدش به دست حضرت زهراسلام الله علیها ، صرف امور مسلمین میشد ،یعنی ایشان از مال خود ،انفاق می فرمودند.
دشمنان خاندان رسول ،به غصب خلافت قناعت نکردند و می خواستند آل طه را از همه لحاظ در مضیقه قرار دهند و سرزمین حاصلخیز و پر رونقی مثل فدک را از دست آنها به در آورند و غصب نمایند، که چنین کردند.
وقتی به حضرت فاطمه سلام الله علیها خبر رسید که ابوبکر ،کارگزارن حضرت را از فدک بیرون کرده و کارگزاران خودش را بر آن گمارده و فدک را تصرف نموده، حضرت زهرا سلام الله علیها ،سکوت را جایز ندانست و در حلقهٔ زنان بنی هاشم که او را چون نگینی در بر گرفته بودند به راه افتاد تا به نزد ابوبکر وارد شد.
ابوبکر که یکباره زهرای مرضیه و زنان بنی هاشم را در پیش رو دید غافلگیر شده بود ، رو به مادرمان زهراسلام الله علیها گفت : چه شده لشکر کشی کرده اید؟ او خوب میدانست که این سخنان سزاوار دختر پیامبر نیست و براستی لشکر کشی را آنها کرده اند در ابتدا بر درب خانهٔ علی علیه السلام و آتش زدن آنجا و بعد هم لشکر کشی به فدک که از اموال زهرا و علی بود.
حضرت زهرا سلام الله بی توجه به حرف او ،فرمودند: ای ابوبکر ، می خواهی زمینی را که پیامبر برای من قرار داده و آن را بر من از طریقی که مسلمانان با جنگ آن را تصرف نکرده اند، بخشیده است، از من بگیری؟
آیا نشنیده ای که پیامبر صل الله علیه واله وسلم می فرمود : احترام هر کس با فرزندش حفظ می شود و تو می دانی که پیامبر صل الله علیه واله برای فرزندش جز این را باقی نگذارده؟!
وقتی ابوبکر سخنان حق و حقیقت مادرمان زهرا را شنید و زنان همراه او را دید ، دواتی خواست تا سند فدک را برای او بنویسد...
انسان متعجب است از کار این خلفای خود نشانده ، مال غیر را غصب می کنند و سپس خود سند برای آن می نویسند...
ابوبکر سند را نوشت و به دست حضرت زهرا سلام الله علیها داد.
زهرا کاغذ به دست می خواست از مسجد بیرون بیاید که ناگهان عمر که خبر به او رسیده بود و از نرم خوتر بودن ابوبکر نسبت به اخلاق خشن خودش ،خبر داشت ، خود را مانند تیری در کمان به مسجد رسانیده بود، جلوی او سبز شد و....
ادامه دارد...
🖊به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🖤🌹🖤🌹🖤🌹
هدایت شده از #رمان های جذاب و واقعی📚
🖤🌹🖤🌹🖤🌹
داستان «سقیفه»
قسمت :سی و ششم
عمر با دیدن کاغذی در دستان حضرت زهرا سلام الله علیها ، دانست که چه رخ داده و این نوشته چیست و به سمت دختر پیامبر حمله ور شد و با یک حرکت کاغذ را از دست مبارک حضرت زهرا سلام الله علیها در آورد و آن را پاره کرد و این بود اوج مردانگی او که خلایق این زمان چشم وگوش بسته در بوق و کرنا کرده اند، تازیانه و سیلی و شلاق به زنی بی پناه و غصب حق یک زن که از قضا دختر پیامبرشان هم بود.
حضرت زهرا سلام الله علیها از این حرکت دلش به درد آمد ، رو به ابوبکر کرد و می خواست سخنی بفرماید که عمر به او اجازهٔ حرف زدن نداد و رو به ابوبکر گفت: ای خلیفه پیامبر ،آیا ایشان ،شاهدی بر ادعایشان آورده اند؟!
ابوبکر که انگار منتظر همین تلنگر بود ،رو به مادرمان نمود و گفت : آیا برای ادعای مالکیت تان، شاهدی هم دارید؟
عجب سخن بیراهی زد ، خلیفهٔ تازه به دوران رسیده ، آخر تمام صحابه شهادت میدادند که سالهاست فدک به زهرا سلام الله علیها بخشیده شده و عایدات آن طبق خواسته ی این بانوی بزرگوار خرج مسلمانان میشود،حالا باید شاهدی برای املاک خود بیاورد.
حضرت زهرا سلام الله علیها آهی کشید و فرمود: پدری ، ملکش را به فرزندش بخشیده آیا این شاهد می خواهد؟ ولی آن زمان که پیامبر صل الله علیه واله وسلم ، فدک را به من بخشید ، ام ایمن و همسرش و علی بن ابیطالب و فرزندانم حضور داشتند ، آنها می توانند شهادت دهند ، کما اینکه هر کدام از صحابه ادعایی می کرد به خاطر صحابه بودنش ، حرفش پذیرفته بود و عجبا که برای من ، که دختر پیامبرتان هستم و آیهٔ مودت در شأن ما نازل شده و به شما امر شده مزد رسالت پدرم دوستی و گرامی داشتن خاندانش باشد...از من شاهد می خواهید برای حقی که از آنِ خودم است....
عمر به میان حرف حضرت فاطمه سلام الله علیها پرید وگفت : شهادت زن عجمی و شوهرش که غلام است مورد قبول نیست و علی هم که اطراف نان خودش ،آتش جمع میکند و کنایه زد که علی علیه السلام شهادتش به نفع خودش است و فرزندانت هم که کودکند ،پس شهادت هیچ یک مورد قبول نیست...
اینجا بود که حضرت زهرا ، خون محمدی در رگهایش به جوش آمد و شد خطبه خوان مسجد پیامبرصل الله علیه واله..
مردم بعد از گذشت چند ماه از شهادت پیامبر ،دوباره لحن کلام پیامبر را می شنیدند که از دهان سلالهٔ پاکش بیرون می آمد ، گویی محمد صل الله وعلیه واله از عرش به فرش نزول کرده بود و خطبه می خواند...
حضرت زهرا با ستایش بر خداوند و تبشیر به بهشت و انذار از جهنم کلامش را شروع کرد...
خلیفه و رفیقش که اوضاع مردم را دگرگون دیدند و بیم آن داشتند که بلوایی دیگر بر پا شود و کرسی خلافت آنان را کن فیکون کند، حیله ای دیگر زدند و دوباره دست به دامان حرفهای دروغ و کذب شدند .
ابوبکر که از هراسی که از سخنان فاطمه سلام الله علیها در دلش افتاده بود صدایش می لرزید، روبه ایشان گفت : از پیامبر صل الله علیه واله ، شنیدم که انبیا از خود چیزی به ارث نمی گذارند!!!
حضرت زهرا سلام الله علیها از اینهمه پستی و حقارت خلیفه که دست به دامان دروغ بستن به پیامبر شده بود ، خشمگین بود ، رو به ابوبکر ، فرمودند: ای پسر ابوقحافه! خدا گفته تو از پدرت ارث ببری و میراث مرا از من غصب کنی؟این چه بدعتی ست که در دین می گذارید؟ مگر از داور و روز رستاخیز خبر ندارید؟
ای ابوبکر ! تو در عمرت قرآن نخواندی؟ یا اینکه خود را اعلم تر از ما اهل بیت به قرآن می دانی؟
همانا که قرآن با تمام تأویل و تفسیرش در دستان ما اهل بیت است و لا غیر...
ای ابوبکر مگر در قرآن نخواندی؟ که«سلیمان از داوود ارث می برد»
آیا به عمد کلام خدا و قرآن را پشت سر می اندازید؟
مگر در قران ندیدی ؟که «زکریا عرض کرد ،پروردگارا مرا فرزندی عنایت فرما تا از من و آل یعقوب ارث ببرد»
فاطمه که خود قرآنی ناطق بود ، آنقدر از قرآن آیه پشت آیه آورد تا دروغ ابوبکر را بر همگان آشکار نمود.
مادرمان زهرا میدانست که فدک هم همچون خلافت از علی، غصب شده و آنان این ملک را به او برنخواهند گرداند ، اما فدک را بهانه ای کرد تا تلنگری بزند به مهاجرین و انصار تا شاید وجدانی بیدار شد و کسی از آتش سوزانی که میرفت دامانشان را بگیرد، نجات یابد...
در آخر مادرمان زهرا ،حرفی زد که دردش از درد شکستن پهلو و سینه زخمی و تازیانه و سیلی جلوی چشمان دریدهٔ اهل مدینه بدتر بود....
حرفی زد که ملائک آسمان را در عرش خدا به گریه انداخت....
سخنی گفت که ستون های زمین به لرزه افتاد...
ادامه دارد...
🖊به قلم :ط_حسینی
@bartaren
🖤🌹🖤🌹🖤🌹